شهدای ایران shohadayeiran.com

آیت‌الله خزعلی طی سخنانی در نمازجمعه تهران گفت: شهادت محمد منتظرقائم در گوشه طبس، هنوز برای من نقطه ابهام است. چرا باید محمد منتظرقائم کشته شود؟ محمد منتظرقائمی که در کردستان روزه می‌گرفت و با آب افطار می‌کرد، غذای خودش را به پاسدار می‌داد.
به گزارش شهدای ایران، به مناسبت پنجم اردیبهشت‌ماه، مصادف با سالروز شکست حمله نظامی آمریکا در صحرای طبس و شهادت شهید مبارزه با نفوذ «محمد منتظر قائم»، زندگی نامه این شهید بزرگوار را مرور می کنیم:

محمد منتظرقائم در اسفندماه سال 1327 در شهر «فردوس» از توابع استان خراسان جنوبی چشم به جهان گشود. پدر بزرگوار محمد درباره‌اش می‌گوید: «محمد کلاس سوم دبستان بود. اواسط سال نام او را در مدرسه‌ای که توسط محمد وزیری تأسیس شده بود، نوشتم. وقتی خبر آوردند که در این مدرسه سوره «یاسین» را به او یاد داده‌اند، خیلی خوشحال شدم و یک تقدیرنامه برای معلم او فرستادم؛ البته خودم در منزل او را تعلیم می‌دادم و خودش ذاتاً انس و علاقه عجیبی به نماز، قرآن و روزه داشت و به غیر از آن، انس و علاقه‌ای به چیزی نشان نمی‌داد. شاید ثلث سال را روزه بود. بدون اینکه ما بفهمیم، اول شب غذا می‌خورد و روزه می‌گرفت.»


یادکردی از  سردار سپاه اسلام شهيد

خانواده محمد، زمانی‌که او دوران دبستان را در شهر فردوس می‌گذراند، به علت ایستادگی پدر محمد، حاج شیخ‌علی‌اكبر منتظرقائم، در برابر دست‌اندركاران حكومت طاغوتی و دست‌نشانده محمدرضا شاه پهلوی و حق‌گویی‌هایش، راهی شهر یزد شدند. وی پس از دوران دبیرستان، به خدمت سربازی رفت، در همان دوران، مدتی به شهر سنندج و سپس به شهر دامغان در استان سمنان فرستاده شد.

هنوز پانزده سال بیشتر نداشت كه به همراه پدرش به صف مبارزین قیام پانزده خرداد 1342 پیوست و با تكثیر و پخش اعلامیه‌های امام و افشای تبهكاری‌های حكومت محمدرضا پهلوی ملعون در پیشبرد جنبش امام خمینی(ره) تلاش می‌نمودند. از سال 1346 در پی آشنایی با مرحوم فتاح، سرپرست انجمن دینی یزد، كلاس‌های انجمن را به جلسات بررسی مسائل سیاسی و مطالعه كتاب ولایت فقیه امام، تبدیل نمود و بعد سیاسی را احیا و به ایجاد شور و شعور انقلابی در افكار جوانان پرداخت. محمد در دوران سربازی نیز به مخالفت خویش با حكومت ستم‌شاهی و دست‌نشانده پهلوی ادامه داد.

پس از پایان خدمت سربازی، در شركت برق توانیر شهر كرج مشغول به كار شد. ولی به دلیل انقلابی بودن و فعالیت علیه حكومت پهلوی، از كار اخراج شد. او به همراه برادرش، حسن، در سال 1350، گروهی زیرزمینی به نام «فلاح» را با هدف براندازی نظام شاهنشاهی پایه‌ریزی كردند و پیكار خود را در چارچوب سازمانی مسلحانه ادامه دادند. نخستین اعلامیه این گروه در ششم بهمن 1351 در یزد به صورت گسترده‌ای پخش شد كه بازتاب خوبی یافت. در همان سال، گروه یاد شده لو رفت و ساواک وی را دستگیر و شكنجه كرد. شهید منتظرقائم بیش از پانزده ماه در سیاه‌چال‌های زندان اوین تهران بدون كوچك‌ترین اعترافی، سخت‌ترین شكنجه‌ها را به جان خرید. پس از آزادی، به همكاری با سازمان مجاهدین خلق اسلامی كه در آن زمان هنوز وجهه خوبی میان پیكارگران داشت، پرداخت؛ ولی پس از كج‌روی عقیدتی و سیاسی این سازمان و مرتد شدن بسیاری از اعضای آن، از آن ها روی گرداند.

در پی پیروزی انقلاب اسلامی در 22 بهمن ماه 1357، به منظور پاسداری از ارزش‌های انقلاب و دستاوردهای آن، در همه شهرهای ایران نزدیك به صد و هشتاد واحد سپاه پاسداران انقلاب اسلامی، به صورت خودجوش پایه‌گذاری شد. همزمان، در یزد نیز سپاه با حضور جوانان انقلابی برپا گردید. با نظر شهید آیت‌الله محمد صدوقی و تصویب شورای فرماندهی سپاه در تهران، به سمت نخستین فرمانده سپاه پاسداران استان یزد برگزیده شد. شهید منتظر قائم، به دنبال آشوب و فتنه‌انگیزی ضدانقلاب در كردستان، روانه آن استان شد و در منطقه «سقز»، «بانه»، «بوكان»، «پاوه» و «روان‌سر» حضور داشت و مدتی هم به فرماندهی سپاه سقز گمارده شد. آن شهید پس از بازگشت از كردستان، دوباره در سپاه یزد به فعالیتش ادامه داد.

پس از اینکه مدت زمان کوتاهی از پخش اعلامیه شکست آمریکا در صحرای طبس از جانب کاخ سفید سپری شد، به دستور مستقیم و پر ابهام بنی‌صدر خائن، که در آن زمان سمت فرماندهی کل قوا را بر عهده داشت، هلی‌کوپترهای به جا مانده از عملیات آمریکایی‌ها بمباران شد و اسناد سری و مهم باقی مانده در آتش سوختند و محمد منتظرقائم، فرمانده‌ سپاه پاسداران انقلاب اسلامی یزد، که در منطقه از هلی‌کوپترها محافظت می‌کرد، به درجه رفیع شهادت نائل آمد و روح بلندش به ملکوت اعلی پیوست.

ازدواج

همسر شهید منتظرقائم در مورد ازدواجش با او می‌گوید: پدر محمد و پدر من، هر دو روحانی بودند و در مسائل دینی و امور مساجد و حوزه علمیه با یکدیگر تبادل نظر و همکاری داشتند و این آشنایی، منجر به ازدواج من و محمد شد. مادر ایشان که یکی از زنان مؤمنه و پاک‌دامن است به منزل ما آمد و بدین ترتیب قرار عقد و ازدواج منعقد شد.

آنچه که باعث شد که به این ازدواج پاسخ مثبت بدهم، ارزش‌ها و خصوصیات والایی بود که در شخصیت محمد دیدم. خصوصیاتی چون: «دینداری»، «شجاعت»، «بینش سیاسی»، «خوبی و مهربانی» و ...

زندگی ما با یاد خدا و با صفا و صمیمیت شروع شد. محمد بسیار خوش خلق، با صفا و مردمی بود؛ چون عشق به خدا تمام زندگیش را احاطه کرده بود.

ما در اوایل ازدواج، دو سال و نیم در تهران مستأجر بودیم و محمد به عنوان تکنسین برق در شرکت پشم شیشه ایران مشغول به کار شد و روی هم رفته وضع مالی‌مان متوسط بود. به یزد که آمدیم در خانه پدر محمد، سکنی گزیدیم. محمد چون بر این باور بود که زندگی مشترک، زن و مرد نمی‌شناسد، در تمام کارهای منزل، همکار و همدم من بود و چون من قبل از دیپلم با ایشان ازدواج کردم، در درس و کارهای خانه من را یاری می‌کرد و همین امر باعث موفقیت من در ادامه تحصیل نیز شد. محمد، مشکلات دیگران را بر مشکلات خودمان ترجیح می‌داد و تا در توان داشت در حل مشکل نیازمندان تلاش می‌کرد. بیشتر اوقات فراغت خود را به خواندن قرآن و ادعیه، نماز شب و مطالعه کتاب‌های دینی، اخلاقی و انقلابی می‌گذراند.

شهادت

ظهر جمعه، پنجم اردیبهشت، از ستاد مركزی سپاه تهران، با شهید محمد منتظرقائم در یزد تماس گرفته و ابراز می‌دارند: «خبر رسیده چند فروند هلیكوپتر آمریكایی مردم را در كویر به گلوله بسته و یك آمریكایی زخمی شده هم، در بیمارستان یزد است.» بلافاصله در بیمارستان‌ها تحقیق و قسمت دوم خبر تكذیب می‌شود؛ ولی بعد از ساعتی از دفتر آیت‌الله صدوقی با سپاه تماس می‌گیرند و می‌گویند: «اینجا یك راننده تانكر است و ادعا دارد تانكر نفتش را آمریكایی‌ها در جاده طبس آتش زده‌اند.» در پی این گزارشات، محمد تصمیم می‌گیرد كه هر چه سریع‌تر به منطقه بروند و از نزدیك حادثه را بررسی نمایند.

آخرین دست‌خط شهید نشان می‌دهد كه وضع منطقه را حساس و حضور آمریكایی‌های مسلح و مهاجم را بنا بر اخبار و گزارشات رسیده، قطعی می‌دانسته است.

یكی از برادران پاسدار، شهادت محمد را اینچنین گزارش می‌دهد:

«راه طبس را با اینكه خاكی و خراب است، با سرعت بسیار زیاد طی كردیم. در راه از سرنشینان اتومبیلی كه از آنجا گذشته بودند، سؤال كردیم. گفتند: «آمریكایی‌ها یك تانكر را آتش زده‌اند؛ همچنین مسافرهای یك اتوبوس را گروگان و هرچه داشته‌اند، از آن ها گرفته‌اند.» وقتی که به چند کیلومتری منطقه‌ی فرود رسیدیم، حدود پانزده نفر از برادران کمیته‌ی طبس و عده‌ای از برادران ژاندارمری نیز در آنجا حضور داشتند که یکی از آن ها گفت: «منطقه، مین‌گذاری شده و یک فانتوم به طرف ما تیراندازی کرده است.» صبح زود چون از فانتوم خبری نبود به منطقه رفتیم و هشت جسد در آنجا پیدا کردیم. افسر ژاندارمری، برای اطمینان، حکم مأموریت ما را که برای غرب کشور بود، نگاه کرد و گفت: «تا فردا اینجا نگهبانی دهید.»

وقتی می‌رفتیم یك ستوان گفت: «چون فانتوم‌ها اینجا پرواز كرده‌اند، می‌روم بی‌سیم بزنم به نیروی هوایی كه بدانند، نیروی خودی در منطقه هست.»

عده‌ای از پاسداران فردوس و طبس نیز تا 100 متری هلیكوپترها با ما آمدند؛ ولی جلوتر نیامدند.

در این موقع متوجه‌ی طوفانی که حدود سه کیلومتر با ما فاصله داشت و معلوم بود که به سوی ما می‌آید، شدیم. در این لحظه فانتوم مزبور بالای سر ما ظاهر شد. وقتی طوفان شروع شد، مأموران ژاندارمری منطقه را ترک کردند؛ ولی ما پنج نفر پاسدار یزدی و برادران کمیته‌ی طبس ماندیم. طوفان رسید و ما در میان طوفان حرکت کردیم تا به منطقه‌ی فرود هلی‌كوپترها رسیدیم. دو فروند هلی‌كوپتر در یک طرف جاده و چهار فروند در طرف دیگر جاده قرار داشت، یکی از هلی‌كوپترها در حال سوختن بود و یک هواپیمای چهار موتوره نیز در کنار آن می‌سوخت. ما در وسط جاده از اتومبیل پیاده شدیم و برای شناسایی به طرف آنها حرکت کردیم...

محمد به دقت، مراقب مین‌گذاری یا هر نوع تله انفجاری بود. به موتورها و جیپ آمریكایی رسیدیم، محمد ابتدا موتورها را بررسی كرد وقتی مطمئن شد كه مواد منفجره به آن وصل نیست رفتیم آنها را روشن كردیم و با هم كنار جاده آوردیم، همچنین جیپ را.

محمد در حالی‌که می‌خندید گفت: «خوب این‌هم 5 هلیكوپتری كه در كردستان از دست دادیم، خدا رسانده است» و خودش به سمت یكی از هلیكوپترها رفت. طوفانی كه مدتی قبل آغاز شده بود، كاملاً برطرف شده و هوا صاف بود.

فرمانده‌ خیلی با احتیاط وارد یکی از هلی‌كوپترها شد. پشت سر او من هم داخل شدم ... یک کلاسور محتوی چند ورقه‌ی درجه‌بندی شده پیدا کردیم و چون تخصصی در این مورد نداشتیم آن را سر جای خود گذاشتیم تا برادران ارتشی بیایند و آن ها را بررسی کنند.

... داخل یکی از هلی‌كوپترها، یک دستگاه رادار روشن بود. فانتوم‌ها یک دور زدند، سپس دوباره به طرف هلی‌كوپترها آمدند و به وسیله‌ی تیربار کالیبر 50، یک رگبار به طرف هلی‌كوپترها بستند. این رگبار دقیقاً به طرف هلی‌كوپتری بسته شد که دستگاه رادار در آن روشن بود؛ در یک لحظه آن هلی‌كوپتر منهدم شد. من به فرمانده‌ گفتم: برادر محمد، بیا از اینجا برویم. گفت: «فعلاً وقت آن نرسیده، وقتی فانتوم‌ها دور شدند ما هم می‌رویم.» به محض اینکه صدای فانتوم ها کم شد، ما به سرعت از هلی‌كوپترها دور شدیم و به هر صورت که بود، حدود 20 متر دویدیم و بعد روی زمین دراز کشیدیم. برادر عباس سامعی که راننده‌ی ما بود، به طرف من آمد و گفت: «من تیر خوردم» و با سرعت به طرف جاده رفت، برادر رستگاری در حال دویدن بود که من داد زدم: تیر خوردم، او در جواب گفت: «من هم زخمی شده‌ام» و بعد روی زمین افتاد؛ چون از ناحیه‌ی پا زخمی شده بود.

برادر عباس سامعی نیز که روی زمین دراز کشیده بود، بلند شد و مانند انسان‌های بی‌حال تلوتلو خورد و به زمین افتاد؛ من فکر کردم که از خستگی این طور شده است. برادر رستگاری خودش را به طرف او کشاند و در کنارش دراز کشید. محمد هم در طرف دیگر خوابیده بود. رفت و برگشت فانتوم‌ها همچنان ادامه داشت و دو هلی‌كوپتر که در آن طرف جاده قرار داشتند؛ هیچ کدام منفجر نشدند [البته بعد از آنکه به طبس رسیدیم، با کمال تعجب شنیدیم که فانتوم‌ها مجدداً بازگشته و یکی از آن هلی‌كوپترها را منهدم کرده بودند.] من داد زدم: سوییچ ماشین کجاست؟ برادر رستگاری گفت: «عباس زخمی شده و بی هوش است.» برادر محمد منتظر قائم همچنان در آن طرف جاده دراز کشیده بود. به طرف او رفتم، وقتی نزدیک شدم، دیدم مچ دستش قطع شده و پشت سرش افتاده است. فکر کردم مواد منفجره، دستش را قطع کرده است؛ جلوتر رفتم و او را صدا زدم؛ ولی جوابی نداد. چشمانش باز بود و چهره‌ی بسیار آرامی داشت، مانند آدمی كه در خواب است. زیر بدنش خون زیادی ریخته بود. دیگر دلم نیامد که به او دست بزنم...»

برادر زخمی دیگری كه همراه محمد به داخل هلی‌كوپتر رفته است می‌گوید:

«در هلی‌كوپتر اشیاء مختلفی پیدا كردیم. از جمله یك كلاسور كه چند ورقه درجه‌بندی شده و مقداری هم رمز در آن بود. وقتی فانتوم‌ها آمدند و رفتند، من و محمد از هلی‌كوپتر پایین آمدیم و به سرعت دور شدیم؛ اما بلافاصله فانتوم‌ها برگشتند. ما روی زمین خوابیدیم و به حالت درازكش پیش می‌رفتیم. برادر عباس گفت: «من تیر خوردم.» بعد بلند شد ولی تلوتلو خورد و بر زمین افتاد. فرمانده شهید، محمد منتظرقائم، هم در طرف دیگر خوابیده بود. رفت و برگشت فانتوم‌ها همچنان ادامه داشت. به طرف محمد برگشتم، دیدم كه دست چپش قطع شده و پشت سرش افتاده است . او را صدا زدم ولی جوابی نشنیدم . چهره بسیار آرامی داشت. چشمانش تقریباً باز بود و لبانش مثل همیشه لبخند داشت، آنقدر آرام روی كتفش بر زمین افتاده بود كه فكر كردم خواب رفته است؛ اما زیر بغل او پر از خون بود، فهمیدم محمد شهید شده و به آرزویش رسیده است. ما نتوانستیم پیكر به خون خفته او را ببریم و محمد همچنان بر روی ریگ‌های كویر، كه با خونش رنگین شده بود، تا صبح با خدای خویش تنها ماند. صبح از كانال‌های گوناگون قول هلی‌كوپتر و هواپیما برای آوردن جسد شهید به یزد را به ما دادند و حتی یك‌بار مردم طبس جمع شدند و با شكوه تمام جسد شهید را تا فرودگاه تشییع كردند؛ اما این اقدامات بی نتیجه بود و سرانجام نزدیك غروب با آمبولانسی كه از یزد آمده بود، شهید را به یزد بردند و صبح فردایش با عظمت بی‌نظیری مراسم تشییع برگزارشد...»

خاطراتی از شهادت

همسر شهید محمد منتظرقائم نیز در خاطره‌ای از شهید می‌گوید:

«لحظاتی قبل از اینكه به طبس برود، چهره‌ای مصمم و بانشاط داشت. موقع خداحافظی گفت: «من می‌روم، پدر و مادرم. شما را به خدا می‌سپارم.» از این نگاه و شیوه حرفش احساس كردم كه محمد شهید می‌شود و این آخرین سفر اوست.»

پدر شهید هم در مورد شهادت محمد چنین گفته است:

«قبل از شهادت محمد، برای مقدمات ازدواج مهدی، فرزند کوچکم، به تهران رفته بودیم. مهدی که زودتر از همه مطلع شده بود، به خانه آمد و از قول برادرش، حسن، گفت: «محمد در یزد تصادف کرده است.» آن موقع، من خبر از طبس رفتن محمد نداشتم. وقتی به یزد رسیدم و دیدم جلو کوچه پارچه مشکی آویزان کرده‌اند، گفتم: پسر من عاشق شهادت بود و نباید پارچه مشکی زد. او هم‌اکنون به آرزوی خود رسیده است. باید این پارچه را عوض و پارچه سفید آویزان کنید، تابوتش را هم سفید پوش کنید و این کار سنت شد و بقیه شهدا را هم سفیدپوش کردند. برای آنکه آن ها، خودشان به استقبال شهادت رفتند.»

مقام معظم رهبری حضرت امام خامنه‌ای مدظله‌العالی در مورد شهادت این بزرگ‌مرد چنین فرمودند:

«برای این‌كه باز هم بیشتر نسبت به خون جوشیده این شهید عزیز، محمد منتظرقائم، عرض ارادتی به سهم خودم كرده باشم، این جمله و این نكته را عرض كنم كه شهادت این برادر در آن كویر سوزنده‌ای كه مدفن كفار نظامی دشمن ما شد، یك معنای این مفهوم سمبلیك می‌تواند این باشد كه ما جز به بهای خون و جز با سرمایه شهادت و جانبازی امكان ندارد كه بتوانیم با این جهازات صنعتی مخوف مقاومت كنیم. ما به وجود چنین عناصر بزرگ و عزیز، چنین روح‌های فداكار و گستاخ و دل‌های آشنا با خدا، افتخار می‌كنیم.»

شهید محمد منتظرقائم از دیدگاه شهید آیت الله صدوقی

شهید محراب آیت‌الله صدوقی (ره) در مورد وی چنین گفته بود:

«برادر، محمد منتظرقائم، جوانی بود بسیار ارزنده و سال‌های سال در مبارزه با طاغوت بود، به زندان‌ها رفت و شکنجه ها دید. در یکی از این زندان‌ها، بعد از آنکه فارغ شده بود، نمی‌دانم او بود یا برادرش حسن که او هم جوان ارزنده‌ای است، از او پرسیدم: خوش گذشت؟ گفت: «خیلی جای شما خالی.» بسیارخوب ما هم قبول کردیم، جایمان هم خالی، از این فیض محروم شدیم. بهره‌ای نبردیم. او به دین، مکتب و خدمت به عالم اسلام خیلی علاقه داشت و از روی شوق و ایمان هم پاسداری می‌کرد و فداکار بود...»

در جای دیگر شهید صدوقی(ره) در مورد مبارزات شهید منتظرقائم می‌گوید:

«محمد منتظرقائم، فرمانده سپاه پاسداران یزد که از جوانان بسیار عزیز و ارزنده، رشید و شجاع دیارمان بود به درجه رفیع شهادت نائل آمد. او همیشه در مبارزات پیشتاز بود. در دوران قبل از انقلاب به خاطر عشق و علاقه وافری که نسبت به اسلام داشت، ساعتی آرام نداشت و با تلاش‌های شبانه روزی خویش علیه دستگاه سفاک پهلوی، خواب را بر چشم دژخیمان ساواک شاه حرام کرده بود، تا اینکه او را دستگیر و زندانی نمودند. پس از آزادی، فعالیت‌های چشم‌گیری در سازماندهی مبارزات در یزد داشت و همیشه می‌گفت: «می‌خواهم در راه اسلام شهید شوم» و عاشق شهادت بود.

ده ویژگی از سیره سردار شهید محمد منتظرقائم

تواضع و بی‌ریایی

یكی از دوستان شهید محمد منتظرقائم با نقل خاطره‌ای از این شهید بزرگوار می‌گوید:

در كردستان معمولاً فرماندهان كلت به كمر می‌بستند. دو كلت كمری برای محمد فرستاده بودند. در حقیقت بچه‌ها برای محمد این کلت ها را درخواست كرده بودند تا فرماندهی او مشخص شود. محمد از پذیرش آن خودداری كرد و گفت: «من احتیاجی ندارم، به برادران راننده بدهید تا در مسیر رفت و آمد در جاده‌ها تأمین باشند.» بعدها فهمیدیم كه چون این كلت نشانه فرماندهی او می‌شد؛ برای اینکه غروری در او ایجاد نشود، حاضر نشد آن را به كمر ببندد. تواضع نیز از دیگر شاخصه‌های اخلاقی محمد بود. یك روز یك ماشین بار آرد به موقعیت ما در كردستان رسید. محمد به تنهایی كیسه‌های آرد را به پشت می‌گرفت و به انبار می‌آورد. راننده كامیون با دیدن این وضع می‌پرسد: «كسی نیست به شما كمك كند، خیلی خسته شده‌اید.» محمد می‌گوید: «لازم نیست، من خودم این ها را می‌آورم.» همان موقع چند نفر از بچه‌ها می‌رسند و هنگامی‌ كه محمد را در آن حال خسته می‌بینند به او می‌گویند: «شما نمی‌خواهد این كار را انجام بدهید، ما هستیم.» راننده تازه می‌فهمد كه محمد، فرمانده سپاه بوده كه به تنهایی آردها را به دوش گرفته‌است.»

تهذیب نفس

‌محمد همواره در حال تكامل و تحول بود. حجت‌الاسلام محمدكاظم راشد یزدی، با نقل خاطراتی از شهید محمد منتظرقائم می‌گوید:

با محمد، به خاطر ارادت و رفت و آمدی كه با پدرش داشتم، از کودکیش آشنا شدم. محمد با داشتن چنین پدر وارسته‌ای كه مربی تربیتی او بود، همیشه در حال تحول و تكامل بود. قبل از انقلاب، آرزوی پیروزی نهضت امام(ره) را داشت و به خاطر عزت اسلام و مسلمین مبارزه می‌كرد. با بحران‌ها و مشكلات با هوشیاری و تیزبینی روبه‎رو می‌شد. شاید كسانی‌ كه او را عمیق نمی‌شناختند، فكر می‌كردند خشن است؛ ولی محمد برای رضای خدا غضب می‌كرد و از رفتار جوانان منحرف و بی‌عفت عصبانی می‌شد. از بی‌نظمی و متظاهرین بدش می‌آمد و معمولاً كارهای پرزحمت را خودش انجام می‌داد و توصیه می‌كرد: «هرچه گفتید، باید بتوانید عمل كنید.» به روحانیت وارسته و مبارز بسیار علاقمند بود. شهادت مظلومانه محمد در صحرای طبس به دست خائنان به اسلام و مملكت، در من اثری بسیار تأثرانگیز و ناگوار گذاشت.»

فرمانده هوشمند

حجت الاسلام و المسلمین ابراهیم بشكانی در مورد فرماندهی شهید منتظر قائم چنین می‌گوید:

محمد ابتدا در کمیته‌های انقلاب فعالیت می‌کرد. سپس مسئولیت تشکیل سپاه پاسداران به او محول شد. من در خرداد سال 1358 که ابتدای ورودم به سپاه بود، با محمد آشنا شدم. محمد به علت حساسیت سپاه و نیروهای آن شخصاً اشخاص را گزینش می‌کرد. یادم هست، در همان روز اول، برای نیروهای تازه وارد، صحبت می‌کرد: «این تشکیلات و مجموعه برای مادیات نیست و با عضویت در این نهاد باید آمادگی و پذیرش هجرت و سختی‌ها را داشته باشیم.» اوایل تیرماه سال 58، درماه مبارک رمضان به اتفاق محمد و تعدادی از برادران پاسدار به بلوچستان رفتیم. آن موقع گروه‌های ضدانقلاب و اشرار در جنوب و غرب نفوذ داشتند و پس از تصرف لانه جاسوسی، بسیاری از اسناد این جریانات انحرافی و غیر اصیل افشاء شد. در سراوان درگیری بین ما و اشرار پیش آمد و یکی از برادران مجروح شد. به یاد دارم در زاهدان در مقری نشسته بودیم و تلویزیون سخنرانی مهندس بازرگان، نخست وزیر وقت را نشان می‌داد که سوره عصر را تفسیر و تحلیل می‌کرد. محمد، همان‌جا با اظهاراتی متقن و روشن از شیوه تفسیر وی انتقاد کرد.»

امدادگر

همسر شهید منتظرقائم می‌گوید: «در زلزله‌ای که در طبس واقع شد، محمد سر از پا نمی‌شناخت و با جدیت و تلاش شبانه‌روزی خود به کمک همسایگان و مردم می‌شتافت و بدون هیچ چشم‌داشتی آنها را از زیر آوار بیرون می‌آورد و به بیمارستان می‌رساند. این دوستی او باعث شده‌بودکه همه دوستش داشته باشند.»

درایت

‌منتظرقائم دارای هوش و تدبیر سیاسی بالایی بود. محمد سامعی یكی از دوستان و همكاران منتظرقائم، درباره وی می‌گوید:

حدود یك سال به پیروزی انقلاب مانده بود، در جلسه‌ای که برای كمك به مستمندان تشکیل می‌شد، با محمد آشنا شدم. در آن سال‌های اختناق او به خوبی و با شجاعت، اعلامیه‌ها و پیام‌های امام را تكثیر می‌كرد و انتقال می‌داد. دارای خصوصیات و رفتار منحصر به‌فردی بود و زیاد عبادت می‌كرد. نماز شب و مستحبات را به‎جا می‌آورد. قرآن زیاد تلاوت می‌كرد و فكر می‌كنم بسیاری از سوره‌ها را حفظ بود؛ چون هرموقع با هم بودیم یا مأموریتی می‌رفتیم، می‌دیدم آیات قرآن را زمزمه می‌كند. زندگی او از هر جهت ساده و بی‌آلایش بود. هم از نظر غذا و مسكن و هم از نظر لباس و پوشش. دارای هوش سرشار و تدبیر سیاسی بالایی بود و در نخستین برخوردش با افراد مختلف، به خوبی آن شخص را می‌شناخت و از انگیزه و ماهیت او باخبر می‌شد و به قول معروف زود دو ریالیش می‌افتاد. در كارهای دسته‏جمعی معمولاً با چند نفر مشورت می‌كرد و برای نظر اعضای شورا احترام ویژه‌ای قائل بود. اگر هم می‌خواست خلافش عمل كند، می‌گفت: من با نظر شما موافقم؛ ولی فكر می‌كنم اگر این‎جور باشد، نتیجه بهتر است. در مأموریت‌های سخت، همیشه نخستین نفری كه حركت می‌كرد، خودش بود و همین پیشتازی او موجب می‌شد تا دوستانش با دل و جان او را همراهی كنند. پس از فرمان حضرت امام(ره) در مورد مسائل كردستان، درنگ را جایز ندانست و نخستین نفری بود كه برای اعزام نام‌نویسی كرد. در كردستان به حدی مخلص، فعال و جسور بود كه او را به عنوان فرمانده منطقه عملیات غرب انتخاب كرده بودند و بسیاری از مسئولان و فرماندهان رده‎بالای سپاه در آن زمان تحت امر او بودند.

استكبارستیزی

یكی دیگر از دوستان محمد منتظر قائم كه او را در مأموریت صحرای طبس همراهی می‌كرد با ذكر خاطره‌ای از این شهید بزرگوار می‌گوید:

وقتی قرار شد به طبس برویم، محمد گفت: «اول نمازمان را بخوانیم ...» من نمازم را خواندم. ولی محمد هنوز در گوشه حیاط سپاه مشغول نماز بود. این بار نمازش حال دیگری داشت. بعد از آنكه تمام شد، یكی از برادرها به شوخی گفت: «نماز جعفر طیار می‌خواندی؟» او با خوشحالی پاسخ داد: «به جنگ آمریكا می‌رویم، شاید هم نماز آخرمان باشد.» بین راه مثل همیشه قرآن و حدیث می‌خواند و تفسیر می‌کرد. سوره اصحاب فیل را برایمان تشریح كرد و گفت: «آمریكا قدرت پیروزی بر ما را ندارد.»

فرهنگ مصرف

پدر شهید در مورد سبك مصرف محمد این چنین گفته بود:
محمد همیشه موقع غذا خوردن، نرمه‌های نان و غذاهای بدتر را استفاده می‌کرد تا بهترش را دیگران و مخصوصاً من بخورم و هر چه اصرار می‌کردیم که غذای خوب بخورد، به نحوی صحبت را عوض می‌کرد و گاه با خنده و گاهی با رفتار مخصوصی که داشت کاری می‌کرد تا ما از اصرار دست برداریم. خودش را این‌طور عادت داده بود.

عفت

خواهر شهید در خصوص ترك محرمات زبان و عفت نگاه شهید از قول پدرش تعریف می‌كند:

در دوره رژیم طاغوت با محمد به تهران رفتم، در پیاده‌رو كه راه می‌رفتیم، وقتی محمد زنان بی‌حجاب را می‌دید، بسیار ناراحت می‌شد و چشم‌هایش را می‌بست». وی ادامه داد: «محمد پس از ازدواج، در خانه‌ای مستأجر شد كه صاحب‌خانه، یك پیرزن بود؛ پسر صاحب‌خانه شب به منزل می‌آید و مادر موضوع را مطرح كرده و می‌گوید: «مستأجر جدید آدم خوبی است؛ اما از جفت چشم نابیناست؛ چون با چشم بسته به حیاط می‌آید و وضو می‌گیرد»، پسر صاحب‌خانه پس از شنیدن صحبت‌های مادر می‌رود تا محمد را ببیند و متوجه می‌شود كه او نابینا نیست؛ بلكه برای اینكه چشمش به نامحرم نیفتد چشم‌هایش را می‌بندد.

عاشق خدمت

آیت الله شهید صدوقی در مصاحبه خود در اولین سالگرد شهادت سردار شهید منتظرقائم چنین گفته بود:

اسدارانی که داریم، همه فداکارند؛ اما یک عده ویژگی‌های به خصوصی را واجد هستند از جمله شهید محمدمنتظرقائم. از اولی که من با این شهید فداکار آشناشدم، جز حسن کلام و اخلاق از او چیزی دیگر مشاهده نکردم. محمد منتظرقائم همت خاصی برای تداوم انقلاب و خدمت به اسلام داشت. جوانی بود انقلابی، از اولی که خود را شناخته بود، مبارزات پیگیر داشت. حبس‌های خود را در زمان طاغوت گذراند، از طرف ساواک شکنجه‌های بی‌شماری ‌شد. پس از پیروزی انقلاب در قسمت پاسداری، انجام وظیفه می‌کرد. یک موقع به او پیشنهاد کردم که تفت-در نزدیکی استان یزد- که یک جای وسیعی است، فرماندار مناسبی ندارد، می‌شود که شما فرماندار تفت بشوید؟ اظهارداشت: «من باید در قسمتی باشم که بیشتر بتوانم خدمت کنم و هرچه فکر می‌کنم اگردرسپاه پاسدارباشم، بهترمی توانم انجام وظیفه کنم.» در راه پاسداری خوب انجام وظیفه کرد. کمتر کسی از این پاسدار نگرانی داشت. سپاه را به نحو احسن اداره کرد و هیچ مشخص نبود که او خود را فرمانده سپاه می‌داند و برتری بر دیگران دارد، آن هم به خاطر ایمان محکمی بود که در او وجود داشت و می‌خواست نسبت به سایرین برتری نداشته باشد و همیشه آماده خدمت بود.

ایثار

آیت‌الله خزعلی در سخنرانی‌اش درنمازجمعه تهران در تاریخ 27/4/59 گفته بود:

ای سپاه، ای پاسداران عزیز! شهادت محمد منتظرقائم در گوشه طبس، هنوز برای من نقطه ابهام است. چرا باید محمد منتظرقائم کشته شود؟ محمد منتظرقائمی که در کردستان روزه می‌گرفت و با آب افطارمی کرد، غذای خودش را به پاسدار می‌داد. محمدمنتظرقائمی که اگر پاسداری خواب چشمش را نوازش می‌کرد، به او می‌گفت: بخوابد. من به جای او نگهبانی می‌دهم. محمدمنتظرقائمی که شکنجه بدی در زندان زمان طاغوت به او تحمیل کردند.


*دفاع پرس
نظر شما
(ضروری نیست)
(ضروری نیست)
آخرین اخبار