من سه بار رفتم پیش محسن رضایی که بگویم من استعفا میدهم. من معلم هستم و میخواهم بروم بچسبم به شغل معلمی. خدا گواه است هر بار خواستم این را مطرح کنم، جرأت نکردم و بر خودم لرزیدم.
سرویس اجتماعی پایگاه خبری شهدای ایران؛ عملیات
رمضان با دستیابی به بخشی از اهداف خود، روز هشتم مرداد 1361 به پایان
رسید؛ در این عملیات فشار مضاعفی بر نیروها و کادر تیپ 27 وارد آمد، به
طوری که آنها عکسالعملهایی را نشان دادند که همت را مجبور کرد تا در جلسه
روز نهم مرداد 1361 در جمع کادرهای تیپ در محوطه بیرونی قرارگاه مرکزی
کربلا سخنان تندی را بر زبان جاری کند، این سخنان شهید همت در ادامه
میآید:
***
«الان نماینده امام، اطمیناناش از لحاظ برش عملیاتی و کیفیت کار، به دو، سه تیپ است. آن وقت، خدای ناکرده، کادرهای ما بیایند و به ما بگویند ما دیگر میخواهیم به صورت نیروی عادی و پرسنل ساده وارد عملیات بشویم؟! خدا گواه است، به شرف زهرا سلامالله علیه قسم، من سه بار رفتم پیش محسن رضایی که بگویم من استعفا میدهم. من معلم هستم و میخواهم بروم بچسبم به شغل معلمی. خدا گواه است هر بار خواستم این را مطرح کنم، جرأت نکردم و بر خودم لرزیدم. دیدم هر جملهای را که میخواستم آن را مطرح کنم، اشک به چشم محسن میآورد، این بود که خودم رویم نشد و خجالت کشیدم چیزی بگویم.
به علت اینکه اگر کسی بود، اگر مسئول مناسبی در دسترس آنها بود، که دیگر به من خاک بر سر نمیگفتند تو بیا و مسئولیت بگیر. منی که عرضه چرخاندن 20 نفر آدم را هم ندارم، چه برسد به اینکه بیایم و مسئولیت شرعی خون سه، چهار هزار نفر آدم را در یک تیپ به عهده بگیرم. خود شما هم همینطور. تکتک ما هم همینطور، عرضه چرخاندن خودمان را هم نداریم. خودمان را هم نمیتوانیم بسازیم، بچرخانیم و فرماندهی کنیم، دیگر چه برسد به اینکه بیاییم و سه، چهار هزار نفر را فرماندهی کنیم، نداریم!
اگر کسی چنین عرضهای را دارد، بیاید و بگوید. ولی آیا حیثیت اسلام و انقلاب چنین اظهار خستگیای را از ما قبول میکند؟ به قول برادر رضا [چراغی] که دیشب میگفت: ما به این ترتیب باید مرگ بر شاه هم نمیگفتیم! وقتی گفتیم، باید پای آن بایستیم!».
***
«الان نماینده امام، اطمیناناش از لحاظ برش عملیاتی و کیفیت کار، به دو، سه تیپ است. آن وقت، خدای ناکرده، کادرهای ما بیایند و به ما بگویند ما دیگر میخواهیم به صورت نیروی عادی و پرسنل ساده وارد عملیات بشویم؟! خدا گواه است، به شرف زهرا سلامالله علیه قسم، من سه بار رفتم پیش محسن رضایی که بگویم من استعفا میدهم. من معلم هستم و میخواهم بروم بچسبم به شغل معلمی. خدا گواه است هر بار خواستم این را مطرح کنم، جرأت نکردم و بر خودم لرزیدم. دیدم هر جملهای را که میخواستم آن را مطرح کنم، اشک به چشم محسن میآورد، این بود که خودم رویم نشد و خجالت کشیدم چیزی بگویم.
به علت اینکه اگر کسی بود، اگر مسئول مناسبی در دسترس آنها بود، که دیگر به من خاک بر سر نمیگفتند تو بیا و مسئولیت بگیر. منی که عرضه چرخاندن 20 نفر آدم را هم ندارم، چه برسد به اینکه بیایم و مسئولیت شرعی خون سه، چهار هزار نفر آدم را در یک تیپ به عهده بگیرم. خود شما هم همینطور. تکتک ما هم همینطور، عرضه چرخاندن خودمان را هم نداریم. خودمان را هم نمیتوانیم بسازیم، بچرخانیم و فرماندهی کنیم، دیگر چه برسد به اینکه بیاییم و سه، چهار هزار نفر را فرماندهی کنیم، نداریم!
اگر کسی چنین عرضهای را دارد، بیاید و بگوید. ولی آیا حیثیت اسلام و انقلاب چنین اظهار خستگیای را از ما قبول میکند؟ به قول برادر رضا [چراغی] که دیشب میگفت: ما به این ترتیب باید مرگ بر شاه هم نمیگفتیم! وقتی گفتیم، باید پای آن بایستیم!».