هرقدر به روزهای پایانی سال 1360 نزدیکتر میشدیم التهابات ناشی از انجام گرفتن عملیاتی بزرگ هم بیشتر میشد. این در حالی بود که تحرکات دشمن نشان میداد آنها به نیت ما پی بردهاند و فهمیدهاند نیروهای ایرانی عنقریب عملیاتی را انجام خواهند داد.
به گزارش شهدای ایران، میزان نوشت:سرلشکر محمد علی جعفری فرمانده کل سپاه پاسداران، در خاطره ای تحت عنوان " تک بازدارنده " در کتاب "کالک های خاکی" می نویسد:
هرقدر به روزهای پایانی سال 1360 نزدیکتر میشدیم التهابات ناشی از انجام گرفتن عملیاتی بزرگ هم بیشتر میشد. این در حالی بود که تحرکات دشمن نشان میداد آنها به نیت ما پی بردهاند و فهمیدهاند نیروهای ایرانی عنقریب عملیاتی را انجام خواهند داد.
به همین دلیل، سرفرماندهی ارتش عراق تصمیم گرفت با اجرای تک بازدارنده در جبهه شوش وانمود کند که دست ایران را خوانده و حمله بزرگ آتی ایرانیها را خنثی کرده است. اما بچههای قرارگاه عملیاتی فجر، به فرماندهی مشترک مجید بقایی و سرهنگ عظیم ازگمی، فرمانده لشکر 77 خراسان ارتش، به خوبی از خجالت نیروهای مهاجم عراقی درآمدند و آنها را تار و مار کردند. هرچند نیروهای عراقی از حمله گسترده خودشان طرفی نبستند، توانستند ریشه شک و تردید را در ذهن فرماندهان ما ایجاد کنند؛ طوری که ما برای شروع حمله با مشکل مواجه شدیم. در حالی که طبق تصمیم قرارگاه مرکزی کربلا از بعد از ظهر روز شنبه، 29 اسفندماه 1360، گردانهای خط شکن را به سمت نقطه رهایی حرکت داده بودیم و حتی بعضی از گردانها خودشان را به نزدیک خط دشمن رسانده بودند، دستور برگشت نیروها و لغو عملیات را صادر کردیم. این حرکت رنجش خاطر شدید نیروهای رزمنده را به همراه داشت، اما ناگریز بودیم آن را اجرا کنیم.
بعد از لغو عملیات، برای تعیین تکلیف به قرارگاه مرکزی کربلا رفتم. محل قرارگاه نزدیک شهر شوش قرار داشت. اگر بخواهیم دقیقتر بگویم، از مقابل شهر شوش، جاده اهواز- اندیمشک، میگذرد. سمت راست این جاده رو به غرب شهر شوش قرار دارد. در مقابل آن، تقریبا یک کیلومتر به سمت شرق، یک جاده فرعی قدیمی میگذرد که شهر شوش را به دزفول متصل میکند. کمی دورتر از این جاده، وسط بیابان، قرارگاه کربلا دایر شده بود.
انتخاب این محل برای احداث قرارگاه کربلا دلایلی داشت. یکی از این دلایل در مرکزیت قرار داشتن محور عملیاتی شوش بود. چون آن زمان در منطقه شوش خط پدافندی داشتیم که محل آن کمی جلوتر از رودخانه کرخه و پای تپهها بود. یعنی رودخانه کرخه دست خودمان بود. داخل قرارگاه غوغایی بود. هر کس چیزی میگفت. در آن لحظات سخت، بیشترین فشار به آقا محسن و شهید صیاد شیرازی وارد میآمد. حداقل حرکات آنها نشان میداد شرایط سختی را تحمل میکنند.
سرانجام، برای نجات از آن وضعیت مبهم و خروج از حالت تردید، تصمیم گرفته شد برادر محسن یا شهید صیاد به خدمت امام خمینی برسند و از ایشان کسب تکلیف کنند. قرار شد آقا محسن با یک فروند هواپیمای جنگنده اف 5 برود تهران و با امام مشورت بکند و سریع برگردد. این ماموریت حساس در مدت سه ساعت انجام شد و آقا محسن به منطقه برگشت. وقتی برگشت، چند ساعت اول اصلا حالت طبیعی نداشت. فشار شدید ناشی از پرواز با سرعت صوت روی ایشان تاثیر گذاشته بود. همین که قدری حالت طبیعی پیدا کرد، به ما گفت: "رفتم خدمت حضرت امام و به ایشان گفتم که وضعمان خیلی خراب است و واقعا ماندهایم که چه کار کنیم. خواهش میکنیم حداقل استخاره کنید که ما حمله کنیم یا نه. حضرت امام فرمودند که بروید عمل کنید.» طبق دستور ایشان قرآن به طلب خیر باز شد. سوره فتح آمد. آمدن سوره فتح دیگر جای هیچ تردیدی برای فرماندهان باقی نگذاشت. این شد که همگی بسیج شدیم برای آغاز عملیات بزرگ."
در آن مقطع سرنوشت ساز، آنچه بیش از همه به دل آدم مینشست همدلی و هماهنگی بین فرماندهان ارتشی و سپاهی و از آن مهمتر رفاقت نیروهای بسیجی و سپاهی و ارتشی بود. تبلور این همدلی را میشد در اردوگاههای مشترک نیروهای ارتش و سپاه به خوبی مشاهده کرد.
در این کمپها گردانهای ادغامی ارتش و سپاه، یکدل و هماهنگ، تلاش میکردند خودشان را آماده عملیات کنند.
هرقدر به روزهای پایانی سال 1360 نزدیکتر میشدیم التهابات ناشی از انجام گرفتن عملیاتی بزرگ هم بیشتر میشد. این در حالی بود که تحرکات دشمن نشان میداد آنها به نیت ما پی بردهاند و فهمیدهاند نیروهای ایرانی عنقریب عملیاتی را انجام خواهند داد.
به همین دلیل، سرفرماندهی ارتش عراق تصمیم گرفت با اجرای تک بازدارنده در جبهه شوش وانمود کند که دست ایران را خوانده و حمله بزرگ آتی ایرانیها را خنثی کرده است. اما بچههای قرارگاه عملیاتی فجر، به فرماندهی مشترک مجید بقایی و سرهنگ عظیم ازگمی، فرمانده لشکر 77 خراسان ارتش، به خوبی از خجالت نیروهای مهاجم عراقی درآمدند و آنها را تار و مار کردند. هرچند نیروهای عراقی از حمله گسترده خودشان طرفی نبستند، توانستند ریشه شک و تردید را در ذهن فرماندهان ما ایجاد کنند؛ طوری که ما برای شروع حمله با مشکل مواجه شدیم. در حالی که طبق تصمیم قرارگاه مرکزی کربلا از بعد از ظهر روز شنبه، 29 اسفندماه 1360، گردانهای خط شکن را به سمت نقطه رهایی حرکت داده بودیم و حتی بعضی از گردانها خودشان را به نزدیک خط دشمن رسانده بودند، دستور برگشت نیروها و لغو عملیات را صادر کردیم. این حرکت رنجش خاطر شدید نیروهای رزمنده را به همراه داشت، اما ناگریز بودیم آن را اجرا کنیم.
بعد از لغو عملیات، برای تعیین تکلیف به قرارگاه مرکزی کربلا رفتم. محل قرارگاه نزدیک شهر شوش قرار داشت. اگر بخواهیم دقیقتر بگویم، از مقابل شهر شوش، جاده اهواز- اندیمشک، میگذرد. سمت راست این جاده رو به غرب شهر شوش قرار دارد. در مقابل آن، تقریبا یک کیلومتر به سمت شرق، یک جاده فرعی قدیمی میگذرد که شهر شوش را به دزفول متصل میکند. کمی دورتر از این جاده، وسط بیابان، قرارگاه کربلا دایر شده بود.
انتخاب این محل برای احداث قرارگاه کربلا دلایلی داشت. یکی از این دلایل در مرکزیت قرار داشتن محور عملیاتی شوش بود. چون آن زمان در منطقه شوش خط پدافندی داشتیم که محل آن کمی جلوتر از رودخانه کرخه و پای تپهها بود. یعنی رودخانه کرخه دست خودمان بود. داخل قرارگاه غوغایی بود. هر کس چیزی میگفت. در آن لحظات سخت، بیشترین فشار به آقا محسن و شهید صیاد شیرازی وارد میآمد. حداقل حرکات آنها نشان میداد شرایط سختی را تحمل میکنند.
سرانجام، برای نجات از آن وضعیت مبهم و خروج از حالت تردید، تصمیم گرفته شد برادر محسن یا شهید صیاد به خدمت امام خمینی برسند و از ایشان کسب تکلیف کنند. قرار شد آقا محسن با یک فروند هواپیمای جنگنده اف 5 برود تهران و با امام مشورت بکند و سریع برگردد. این ماموریت حساس در مدت سه ساعت انجام شد و آقا محسن به منطقه برگشت. وقتی برگشت، چند ساعت اول اصلا حالت طبیعی نداشت. فشار شدید ناشی از پرواز با سرعت صوت روی ایشان تاثیر گذاشته بود. همین که قدری حالت طبیعی پیدا کرد، به ما گفت: "رفتم خدمت حضرت امام و به ایشان گفتم که وضعمان خیلی خراب است و واقعا ماندهایم که چه کار کنیم. خواهش میکنیم حداقل استخاره کنید که ما حمله کنیم یا نه. حضرت امام فرمودند که بروید عمل کنید.» طبق دستور ایشان قرآن به طلب خیر باز شد. سوره فتح آمد. آمدن سوره فتح دیگر جای هیچ تردیدی برای فرماندهان باقی نگذاشت. این شد که همگی بسیج شدیم برای آغاز عملیات بزرگ."
در آن مقطع سرنوشت ساز، آنچه بیش از همه به دل آدم مینشست همدلی و هماهنگی بین فرماندهان ارتشی و سپاهی و از آن مهمتر رفاقت نیروهای بسیجی و سپاهی و ارتشی بود. تبلور این همدلی را میشد در اردوگاههای مشترک نیروهای ارتش و سپاه به خوبی مشاهده کرد.
در این کمپها گردانهای ادغامی ارتش و سپاه، یکدل و هماهنگ، تلاش میکردند خودشان را آماده عملیات کنند.