رهبر انقلاب نقل کردند روز بیست ودوم بهمن در راه بازگشت از آن کارخانه بودم که شنیدم رادیو گفت: صدای انقلاب اسلامی ایران، ماشین را نگه داشتم، از ماشین آمدم پایین، روی زمین خیابان افتادم زمین و سجده کردم.
به گزارش شهدای ایران به نقل از مرکز اسناد انقلاب اسلامی، مقام معظم رهبری حضرت آیتالله خامنهای در خاطرات خود که توسط مرکز اسناد انقلاب اسلامی ثبت و ضبط شده است درباره اوضاع متشنج روزهای پیروزی انقلاب و فعالیتهای گروههای کمونیست میفرمایند: « هر ساعت آن روزها یک حادثه بود، هر ساعت یک حادثه بود؛ حادثه بزرگ و تعیین کننده و سرنوشتساز، و امام بزرگوار به طور مستقیم و غیر مستقیم، محور همه این حادثهها و مرجع همه سؤالها و بازکننده همه گرهها بود. هر لحظهای از لحظات یک مسئلهای وجود داشت و هر ساعتی یک حادثه و یک مخاطره.
یک روز من داشتم بین این دو، سه تا مقر را برای یک کاری، با سرعت، با عجله میرفتم: یکی از دوستان من را نگه داشت، گفت: شماها اینجا مشغول کارهای خودتان هستید؛ تخریب میکنند. من خیلی به نظرم جدی نیامد، اصلاً حادثه بود که قدرت ذهنی و حتی چشم انسان قادر نبود که همه این حوادث را ببیند. تمام مشکلات و فتوحات و حوادث و تازههای کشور در این محدوده مکانی کوچک و در آن چند روز داشت خودش را نشان میداد و بر یک عده معدودی تحمیل میشد که اینها باید اینها را حل و فصل میکردند، لااقل میدیدند و واقعاً چنین قدرتی وجود نداشت برای هیچ کسی، خیلی مشکل بود، خیلی روزهای دشوار و پرحادثهای بود.
من خیلی برایم این مطلب حساس نیامد. رفتم در آن محلی که داشتیم، در همان دبیرستان علوی، یک نفر دیگر یا همان برادر آمد گزارش مفصلتری داد. من احساس کردم که یک حادثهای است و بروم ببینم. پرسیدیم: کجا بیشتر حساس است؟ یک کارخانهای را اسم آوردند، گفتند در این کارخانه عدهای هستند . من گفتم من خودم بروم ببینم که چه خبر است. رفتم کارخانه، دیدم بله، کارگران این کارخانه هشتصد نفر بودند، پانصد دختر و پسر کمونیست بر اینها اضافه شده بودند...من رفتم آنجا دیدم وضع این طوری است و مشغول حل و فصل قضایا شدم. روز من آنجا گذشت. این روز مثلاً بیست و یک بهمن بود.
روز بیست ودوم بهمن در راه بازگشت از آن کارخانه بودم که شنیدم رادیو گفت: صدای انقلاب اسلامی ایران، ماشین را نگه داشتم، از ماشین آمدم پایین، روی زمین خیابان افتادم زمین و سجده کردم. به قدری برای من عجیب بود این حادثه ! اگرچه بعد از آمدن امام، خب،، معلوم بود که حادثه اتفاق افتاده، اما اینکه از صدای ایران، از فرستنده رسمی کشور این صدا به گوش من برسد، این برای من یک چیز اصلاً باورنکردنی بود. و این حرف خندهآور را هم به شما بگویم که تا مدتها، شاید تا چند هفته، دائماً این فکر و این شک برای من پیش میآمد که من نکند خواب باشم! و کاری می کردم که اگر خوابم، از خواب بیدار بشوم؛ دیدم نه خیر، از خواب بیدار نمیشوم و معلوم شد که نه خیر، بیداری است و واضح ترین و جدی ترین و اصیلترین حوادث بیداری دوران عمر ما هم هست.»
یک روز من داشتم بین این دو، سه تا مقر را برای یک کاری، با سرعت، با عجله میرفتم: یکی از دوستان من را نگه داشت، گفت: شماها اینجا مشغول کارهای خودتان هستید؛ تخریب میکنند. من خیلی به نظرم جدی نیامد، اصلاً حادثه بود که قدرت ذهنی و حتی چشم انسان قادر نبود که همه این حوادث را ببیند. تمام مشکلات و فتوحات و حوادث و تازههای کشور در این محدوده مکانی کوچک و در آن چند روز داشت خودش را نشان میداد و بر یک عده معدودی تحمیل میشد که اینها باید اینها را حل و فصل میکردند، لااقل میدیدند و واقعاً چنین قدرتی وجود نداشت برای هیچ کسی، خیلی مشکل بود، خیلی روزهای دشوار و پرحادثهای بود.
من خیلی برایم این مطلب حساس نیامد. رفتم در آن محلی که داشتیم، در همان دبیرستان علوی، یک نفر دیگر یا همان برادر آمد گزارش مفصلتری داد. من احساس کردم که یک حادثهای است و بروم ببینم. پرسیدیم: کجا بیشتر حساس است؟ یک کارخانهای را اسم آوردند، گفتند در این کارخانه عدهای هستند . من گفتم من خودم بروم ببینم که چه خبر است. رفتم کارخانه، دیدم بله، کارگران این کارخانه هشتصد نفر بودند، پانصد دختر و پسر کمونیست بر اینها اضافه شده بودند...من رفتم آنجا دیدم وضع این طوری است و مشغول حل و فصل قضایا شدم. روز من آنجا گذشت. این روز مثلاً بیست و یک بهمن بود.
روز بیست ودوم بهمن در راه بازگشت از آن کارخانه بودم که شنیدم رادیو گفت: صدای انقلاب اسلامی ایران، ماشین را نگه داشتم، از ماشین آمدم پایین، روی زمین خیابان افتادم زمین و سجده کردم. به قدری برای من عجیب بود این حادثه ! اگرچه بعد از آمدن امام، خب،، معلوم بود که حادثه اتفاق افتاده، اما اینکه از صدای ایران، از فرستنده رسمی کشور این صدا به گوش من برسد، این برای من یک چیز اصلاً باورنکردنی بود. و این حرف خندهآور را هم به شما بگویم که تا مدتها، شاید تا چند هفته، دائماً این فکر و این شک برای من پیش میآمد که من نکند خواب باشم! و کاری می کردم که اگر خوابم، از خواب بیدار بشوم؛ دیدم نه خیر، از خواب بیدار نمیشوم و معلوم شد که نه خیر، بیداری است و واضح ترین و جدی ترین و اصیلترین حوادث بیداری دوران عمر ما هم هست.»