چند پسر نوجوان ۱۳ تا ۱۶ساله هم گوشه ای دورتر از جمعیت ایستاده اند، همدیگر را در آغوش گرفته اند و مثل ابر بهار اشک می ریزند. آنقدر سنشان کم هست که فکر نکنی رفیق شهید ۲۳ ساله امروز باشند. بین نماز هم صدای گریه همین نوجوان ها بود که دل مردم را می لرزاند. وقتی می پرسیم، می گویند شهید معز غلامی سرگروه حلقه صالحین این بچه ها در مسجد محل بوده است. سرگروهی که حسابی دوستش داشتند و پای کار رفتن به گلزار شهدا، نماز جماعت، اردوی تفریحی، ورزش و بازی و ...بوده است. مربی شهیدی که حالا شبیه او شدن بزرگترین آرزوی آنهاست.
شهدای ایران:سه شنبه ۸ فروردین مراسم تشییع پیکر یکی از اولین شهدای مدافع حرم سال جدید، در محله خانه پدری اش در بلوار فردوس تهران برگزار شد. روایت ما از این مراسم را می خوانید.
به گزارش مجله مهر، همه «بهار»ها شبیه هم نیستند. خبرهای بهاری هم شبیه هم نیست. مثل بهار امسال، که وقت چک کردن سایت ها و شبکه های اجتماعی ، لابه لای عکس های شاد و رنگی سفره هفت سین و دید و بازدید و مسافرت های نوروزی، به عکس جوانی می رسی که «بهار» را طور دیگری تفسیر کرده است:« مدافع حرم حضرت زینب(س)- شهادت: چهارم فروردین ۹۶» همه بهارها شبیه هم نیستند. گاهی «نوبرانه» یک بهار، عکس قهرمان بیست و سه ساله ای است که بهارِ جوانی اش قاب شده روی سر در کوچه ها و خیابان ها؛ و گاهی بهانه «دورهمی» های نوروزی، بدرقه باشکوه پیکر اوست از خیابان های این شهر تا منزلش در بهشت.
«سوریه » کجا و «چند خیابان آن طرف تر» کجا؟!
از همان ابتدای خیابان سازمان برنامه که جلو بروی، بنرهای شهید یکی یکی پیدا می شوند:«شهید مدافع حرم حضرت زینب(س) ، پاسدار رشید اسلام، کربلایی حسین معز غلامی» اطلاعیه ها ساعت نُه صبح را برای شروع مراسم تشییع نوشته اند، اما هنوز خبری نیست. از بلندگوی مسجد اعلام می شود که پیکر را برای وداع خانواده و دوستان شهید تا معراج شهدا در خیابان بهشت برده اند و شروع مراسم کمی عقب می افتد. چندنفر از دوستان شهید آن طرف بلوارفردوس به نام او ایستگاه صلواتی زده اند. روی یکی از بنرهای ایستگاه صلواتی، آدرس کانال تلگرام و صفحه اینستاگرام معرفی شهید را هم نوشته اند: @shahid_hosein_gholami جمعیت، روبروی منزل پدر شهید و آن طرف تر منتظر هستند. شادی ۲۲ ساله، دبیری زبان انگلیسی خوانده است. تا پیش از این فقط در مراسم شهدای گمنام شرکت می کرده و این اولین بار است که با پیامک دوستش از برگزاری این مراسم باخبر شده است:« نمی دانم کجا اطلاع رسانی می کنند ولی من از تشییع شهدای قبلی بی خبر بودم. اتفاقا خود دوستم به خاطر مسافرت خانواده اش نتوانست شرکت کند و فقط التماس دعا گفت. اصلاً خیلی ها به خاطر ایام عید بی خبر بودند از این مراسم. » می پرسم خودش چطور راضی شده اول صبح تعطیلات نوروز، برای تشییع بیاید و این همه معطل شود؟ لبخند می زند:«ببین! شهدا به خاطر امنیت ما تا سوریه رفته اند. آن وقت اگر من تا دوخیابان آن طرف تر بیایم برای تشکر و قدردانی از آنها که کار زیادی نیست.»
از بلندگوهای مسجد قمر بنی هاشم(ع) تعدادی از مداحی های معروف مربوط مدافعین حرم پخش می شود. به رسم خیلی از مراسم های تشییع شهدای مدافع حرم، چند «دمام زن» جایی ایستاده اند و با قطع مداحی، شروع به دمام زنی می کنند. اعلام می شود که حالا قرار است مداحی خود شهید پخش شود:« تو این روزای بی کسی / کار دلم صبوریه / یعنی قسمت میشه منم / شهید بشم تو سوریه؟» یکی از هم محله های شهید می گوید او مداح هیئت محل هم بوده است. بعد از شهادت به درخواست پدرش، قرار است همه جا پیش از اسم او بنویسند: « ذاکرالحسین شهید حسین معز غلامی». تعدادی ازهمسایه ها هم از مراسم بی خبر هستند.در حال رفتن به محل کار یا خرید، به جماعت تشییع کننده که می رسند آرام تر قدم بر می دارند تا بفهمند ماجرا چیست؟ زنی با حجاب متفاوت از اکثر خانم های حاضر در جمع، با نان تازه ای که خریده از کنار مردم عبور می کند. کمی جلوتر روبروی عکس بزرگ شهید معز غلامی می ایستد و چند دقیقه به آن خیره می شود. صدای مداحی شهید و دمام با هم به گوش می رسد:«حتی اگه بره سرم/ من از شما نمی گذرم/آرزومه یه روز بگن/ به من مدافع حرم» زن ناگهان بغض می کند و اشک هایش سرازیر می شوند. نگاه ها که به سمتش بر می گردد، آرام راهش را می گیرد و می رود.
عطر و بویی تازه می پیچد! شهید آورده اند
یک ساعت و نیم بعد، آمبولانس پیکر شهید و ماشین خانواده او با هم از راه می رسند. روبروی مسجد برای همه جمعیت جا نیست. تصمیم می گیرند نماز میت را در پارکی که پشت مسجد است اقامه کنند. صاحب سوپرمارکت همان حوالی هم بیرون آمده و مردم را راهنمایی می کند:«خانوما بفرمایید از این طرف، آقایون از اون طرف، بفرمایید از این طرف راه داره» بعد از نماز، مراسم از جلوی مسجد شروع می شود. بی تابی دوستان شهید که دور تابوت را گرفته اند، مردم را احساساتی کرده است. صدای یکی از جوان ها بین صدای گریه و تکبیر می پیچد:«ما که با هم برای رفتن اسم نوشتیم.ما که با هم بودیم همه جا. حسین! داداش! جامون گذاشتی رفتی...» چند پسر نوجوان ۱۳ تا ۱۶ساله هم گوشه ای دورتر از جمعیت ایستاده اند، همدیگر را در آغوش گرفته اند و مثل ابر بهار اشک می ریزند. آنقدر سنشان کم هست که فکر نکنی رفیق شهید ۲۳ ساله امروز باشند. بین نماز هم صدای گریه همین نوجوان ها بود که دل مردم را می لرزاند. وقتی می پرسیم، می گویند شهید معز غلامی سرگروه حلقه صالحین این بچه ها در مسجد محل بوده است. سرگروهی که حسابی دوستش داشتند و پای کار رفتن به گلزار شهدا، نماز جماعت، اردوی تفریحی، ورزش و بازی و ...بوده است. مربی شهیدی که حالا شبیه او شدن بزرگترین آرزوی آنهاست.
سلام عزیز پرپرم، سلام عزیز برادرم
چند دختر جوان از اول مراسم دور مادر و دوخواهر شهید را گرفته اند تا تنها نباشند. یکی از دخترها می گوید:« این طور که شنیده ام، قرار بود پیکر شب قبل برسد معراج، که خانواده هرقدر می خواهند با او خلوت کنند. اما به خاطر مشکلاتی نرسید. فردایش قرار شد شش صبح برای وداع بروند. که آن زمان هم باز به این بنده های خدا گفته اند نه! ۷:۴۵ اینجا باشید.»حالا آهسته تر صحبت می کند:« آن ها که دیده اند می گویند چشم راست تیر خورده و جای آن را پنبه گذاشته اند. هر دو گونه شهید هم تیر خورده و همه دندان هایش شکسته است.بازویش هم همینطور.» خواهر شهید آرام زمزمه می کند: «آخ حسینم... برادرم...چشم راستش...برای همین گفتند دیرتر بیایید. داشتند این زخم ها را ترمیم می کردند.» کسی از نحوه شهادت تک پسر ته تغاری خانواده معز غلامی خبر ندارد، فقط صدای یکی از خواهرهای داغدارش را می شنویم که می گوید:« هشت ساعت طول کشیده شهادتش. گفتند هشت ساعت طول کشیده رفتنش...»
خیلی از خانم ها و آقایان تشییع کننده با لهجه همدانی صحبت می کنند یا پدر و مادر شهید را دلداری می دهند. خانواده شهید اصالتاً همدانی ولی ساکن تهران هستند و همین دیروز از شهرشان برگشته اند تا مسافر تازه از راه رسیده را بدرقه بهشت کنند. «علی اکبر معز غلامی » پدر شهید، چند دقیقه ای میکروفن را در دست می گیرد تا صحبت کند. او می گوید و مردم گریه می کنند:«این همه روضه شنیدیم، ولی امروز سر پیکر پسرم تازه حال امام حسین(ع) را وقت شهادت علی اکبرش فهمیدم... این رزمنده ها از ما جلو افتاده اند. حسین سرعتش خیلی زیاد بود. خوش انصاف، آنقدر سرعت داشت که پدرش را هم جا گذاشت. آی مردم! باید هرچقدر توان دارید بگذارید که این بچه ها، این مدافعین حرم، صدای شما را در مرزهای سوریه و عراق هم بشنوند.» دیگر صدای «لبیک یا زینب(س) » مردم است که خیابان را پر می کند. با همان قدرتی که پدر شهید می خواهد.
دوربینی که فقط شهدا را قاب می گیرد
چندنفر از مسئولین شهر مثل «مرتضی طلایی»، نایب رئیس شورای اسلامی تهران هم به جمعیت اضافه شده اند. «نیلوفر» دانش آموز هفده ساله ای است که دوربین به دست از مراسم تشییع عکس می گیرد. اولین بار با کلی ذوق با دوربین معمولی گوشی اش از مراسم تشییع شهدای غواص عکس گرفته و همین نقطه شروع او بوده است. حالا یک سال است دوربین حرفه ای خریده و تا الآن از مراسم تشییع «شهید علی اصغر شیردل»، تولد«شهید محمدرضا دهقان» و تولد «شهید امیر سیاوشی» عکاسی کرده است. نیلوفر به ندرت از مکان های دیدنی یا مسافرت های خانوادگی خودشان عکس می گیرد:« آخر این مراسم ها حال و هوای دیگری دارند. عکس این شهید را هم اتفاقی دیدم. یکهو اینستاگرامم پر شد از عکس های شهید حسین معز غلامی. راستش برای ما یادآور شهدای دهه هفتادی دیگر بود؛ مثل شهید محمدرضا دهقان و شهید مصطفی موسوی. من هم دهه هفتادی هستم. شاید به همین خاطر برایم مهم بود که در مراسمش باشم.» عکس هایی که گرفته را نشانم می دهد و می گوید بیشتر از همه، عکسی را دوست دارد که از وداع دوستان شهید با او در آمبولانس گرفته است:« این لحظه های خلوت کردن رفیق شهید با او آن قدر خاص و زیبا و دل نشین است که به ندرت مثل آن پیدا می شود. باید باشی تا درکش کنی.»
پشت سر شهید، به نیابت از دوستانم هم قدم برداشتم
حوالی ساعت یازده پیکر را تا انتهای خیابان سازمان برنامه تشییع کرده اند. پنج اتوبوس برای رساندن مردم به مراسم خاکسپاری آماده حرکت هستند. بعضی ها که با ماشین شخصی می روند، عکس شهید را روی شیشه عقب ماشین چسبانده اند. قرار است شهید حسین معز غلامی را در قطعه پنجاه و در کنار شهید مدافع حرم «محمد کامران» به خاک بسپارند. همان شهیدی که شهید معز غلامی چندبار نامش را در مداحی هایش گفته است. «زینب» ۲۴ساله است و از شهرک شهید محلاتی خودش را برای تشییع رسانده است. می گوید در شهرک محلاتی حضور مردم در مراسم شهدا خیلی بیشتر و پررنگ تر است، اما اینجا هم به لطف خدا، مردم خانواده شهید را تنها نگذاشته اند:« دوست داشتن شهدا اصلاً ربطی به طبقه اجتماعی و محل زندگی و ...ندارد. من با مترو آمدم و از خروجی ایستگاه ارم سبز برای رسیدن به اینجا تاکسی گرفتم. اتفاقی فهمیدم دوخانم دیگر در تاکسی هم با من هم مسیر هستند. راننده پرسید:«می روید مراسم این شهید که عکسش را همه جا زده اند؟» گفتیم بله. آن وقت راننده بنده خدا مسیرش را طولانی کرد تا ما را دقیقا سر کوچه مسجد پیاده کند و راهنمایی هم کرد که از کدام مسیر می توانیم راحت برگردیم.»
می گوید حضور در این مراسم ها «دعوتی» و کار خود شهید است:«مطمئن باش ! آن ها نخواهند هیچ اتفاقی نمی افتد. دوستان دیگری دارم که هرکاری کردند نتوانستند امروز بیایند. سفارش کردند به نیت بقیه دوستان و به نیابت از شهدای دیگر هم امروز پشت سر پیکر شهید قدم برداریم.» می گوید قرار نیست هم محله ای و همسایه شهید باشیم تا به او ارادت داشته باشیم: «من دنبال وجه مشترک بین این شهید و شهدای دیگر می گردم. خودم هم دنبال دلیلی هستم که ما را به اینجا کشاند! اصلا نظرم این است که شهدا یواش یواش ما را به راهی که می خواهند می کشانند و بعد چیزی که دنبالش هستیم را به ما می دهند.» زینب به کار با گوشی اش مشغول می شود. چندعکس که از مراسم گرفته و صداهایی که ضبط کرده را برای دوستانش در گروه تلگرامی می فرستد و می رود که سوار یکی از اتوبوس های بهشت زهرا شود.
به گزارش مجله مهر، همه «بهار»ها شبیه هم نیستند. خبرهای بهاری هم شبیه هم نیست. مثل بهار امسال، که وقت چک کردن سایت ها و شبکه های اجتماعی ، لابه لای عکس های شاد و رنگی سفره هفت سین و دید و بازدید و مسافرت های نوروزی، به عکس جوانی می رسی که «بهار» را طور دیگری تفسیر کرده است:« مدافع حرم حضرت زینب(س)- شهادت: چهارم فروردین ۹۶» همه بهارها شبیه هم نیستند. گاهی «نوبرانه» یک بهار، عکس قهرمان بیست و سه ساله ای است که بهارِ جوانی اش قاب شده روی سر در کوچه ها و خیابان ها؛ و گاهی بهانه «دورهمی» های نوروزی، بدرقه باشکوه پیکر اوست از خیابان های این شهر تا منزلش در بهشت.
«سوریه » کجا و «چند خیابان آن طرف تر» کجا؟!
از همان ابتدای خیابان سازمان برنامه که جلو بروی، بنرهای شهید یکی یکی پیدا می شوند:«شهید مدافع حرم حضرت زینب(س) ، پاسدار رشید اسلام، کربلایی حسین معز غلامی» اطلاعیه ها ساعت نُه صبح را برای شروع مراسم تشییع نوشته اند، اما هنوز خبری نیست. از بلندگوی مسجد اعلام می شود که پیکر را برای وداع خانواده و دوستان شهید تا معراج شهدا در خیابان بهشت برده اند و شروع مراسم کمی عقب می افتد. چندنفر از دوستان شهید آن طرف بلوارفردوس به نام او ایستگاه صلواتی زده اند. روی یکی از بنرهای ایستگاه صلواتی، آدرس کانال تلگرام و صفحه اینستاگرام معرفی شهید را هم نوشته اند: @shahid_hosein_gholami جمعیت، روبروی منزل پدر شهید و آن طرف تر منتظر هستند. شادی ۲۲ ساله، دبیری زبان انگلیسی خوانده است. تا پیش از این فقط در مراسم شهدای گمنام شرکت می کرده و این اولین بار است که با پیامک دوستش از برگزاری این مراسم باخبر شده است:« نمی دانم کجا اطلاع رسانی می کنند ولی من از تشییع شهدای قبلی بی خبر بودم. اتفاقا خود دوستم به خاطر مسافرت خانواده اش نتوانست شرکت کند و فقط التماس دعا گفت. اصلاً خیلی ها به خاطر ایام عید بی خبر بودند از این مراسم. » می پرسم خودش چطور راضی شده اول صبح تعطیلات نوروز، برای تشییع بیاید و این همه معطل شود؟ لبخند می زند:«ببین! شهدا به خاطر امنیت ما تا سوریه رفته اند. آن وقت اگر من تا دوخیابان آن طرف تر بیایم برای تشکر و قدردانی از آنها که کار زیادی نیست.»
از بلندگوهای مسجد قمر بنی هاشم(ع) تعدادی از مداحی های معروف مربوط مدافعین حرم پخش می شود. به رسم خیلی از مراسم های تشییع شهدای مدافع حرم، چند «دمام زن» جایی ایستاده اند و با قطع مداحی، شروع به دمام زنی می کنند. اعلام می شود که حالا قرار است مداحی خود شهید پخش شود:« تو این روزای بی کسی / کار دلم صبوریه / یعنی قسمت میشه منم / شهید بشم تو سوریه؟» یکی از هم محله های شهید می گوید او مداح هیئت محل هم بوده است. بعد از شهادت به درخواست پدرش، قرار است همه جا پیش از اسم او بنویسند: « ذاکرالحسین شهید حسین معز غلامی». تعدادی ازهمسایه ها هم از مراسم بی خبر هستند.در حال رفتن به محل کار یا خرید، به جماعت تشییع کننده که می رسند آرام تر قدم بر می دارند تا بفهمند ماجرا چیست؟ زنی با حجاب متفاوت از اکثر خانم های حاضر در جمع، با نان تازه ای که خریده از کنار مردم عبور می کند. کمی جلوتر روبروی عکس بزرگ شهید معز غلامی می ایستد و چند دقیقه به آن خیره می شود. صدای مداحی شهید و دمام با هم به گوش می رسد:«حتی اگه بره سرم/ من از شما نمی گذرم/آرزومه یه روز بگن/ به من مدافع حرم» زن ناگهان بغض می کند و اشک هایش سرازیر می شوند. نگاه ها که به سمتش بر می گردد، آرام راهش را می گیرد و می رود.
عطر و بویی تازه می پیچد! شهید آورده اند
یک ساعت و نیم بعد، آمبولانس پیکر شهید و ماشین خانواده او با هم از راه می رسند. روبروی مسجد برای همه جمعیت جا نیست. تصمیم می گیرند نماز میت را در پارکی که پشت مسجد است اقامه کنند. صاحب سوپرمارکت همان حوالی هم بیرون آمده و مردم را راهنمایی می کند:«خانوما بفرمایید از این طرف، آقایون از اون طرف، بفرمایید از این طرف راه داره» بعد از نماز، مراسم از جلوی مسجد شروع می شود. بی تابی دوستان شهید که دور تابوت را گرفته اند، مردم را احساساتی کرده است. صدای یکی از جوان ها بین صدای گریه و تکبیر می پیچد:«ما که با هم برای رفتن اسم نوشتیم.ما که با هم بودیم همه جا. حسین! داداش! جامون گذاشتی رفتی...» چند پسر نوجوان ۱۳ تا ۱۶ساله هم گوشه ای دورتر از جمعیت ایستاده اند، همدیگر را در آغوش گرفته اند و مثل ابر بهار اشک می ریزند. آنقدر سنشان کم هست که فکر نکنی رفیق شهید ۲۳ ساله امروز باشند. بین نماز هم صدای گریه همین نوجوان ها بود که دل مردم را می لرزاند. وقتی می پرسیم، می گویند شهید معز غلامی سرگروه حلقه صالحین این بچه ها در مسجد محل بوده است. سرگروهی که حسابی دوستش داشتند و پای کار رفتن به گلزار شهدا، نماز جماعت، اردوی تفریحی، ورزش و بازی و ...بوده است. مربی شهیدی که حالا شبیه او شدن بزرگترین آرزوی آنهاست.
سلام عزیز پرپرم، سلام عزیز برادرم
چند دختر جوان از اول مراسم دور مادر و دوخواهر شهید را گرفته اند تا تنها نباشند. یکی از دخترها می گوید:« این طور که شنیده ام، قرار بود پیکر شب قبل برسد معراج، که خانواده هرقدر می خواهند با او خلوت کنند. اما به خاطر مشکلاتی نرسید. فردایش قرار شد شش صبح برای وداع بروند. که آن زمان هم باز به این بنده های خدا گفته اند نه! ۷:۴۵ اینجا باشید.»حالا آهسته تر صحبت می کند:« آن ها که دیده اند می گویند چشم راست تیر خورده و جای آن را پنبه گذاشته اند. هر دو گونه شهید هم تیر خورده و همه دندان هایش شکسته است.بازویش هم همینطور.» خواهر شهید آرام زمزمه می کند: «آخ حسینم... برادرم...چشم راستش...برای همین گفتند دیرتر بیایید. داشتند این زخم ها را ترمیم می کردند.» کسی از نحوه شهادت تک پسر ته تغاری خانواده معز غلامی خبر ندارد، فقط صدای یکی از خواهرهای داغدارش را می شنویم که می گوید:« هشت ساعت طول کشیده شهادتش. گفتند هشت ساعت طول کشیده رفتنش...»
خیلی از خانم ها و آقایان تشییع کننده با لهجه همدانی صحبت می کنند یا پدر و مادر شهید را دلداری می دهند. خانواده شهید اصالتاً همدانی ولی ساکن تهران هستند و همین دیروز از شهرشان برگشته اند تا مسافر تازه از راه رسیده را بدرقه بهشت کنند. «علی اکبر معز غلامی » پدر شهید، چند دقیقه ای میکروفن را در دست می گیرد تا صحبت کند. او می گوید و مردم گریه می کنند:«این همه روضه شنیدیم، ولی امروز سر پیکر پسرم تازه حال امام حسین(ع) را وقت شهادت علی اکبرش فهمیدم... این رزمنده ها از ما جلو افتاده اند. حسین سرعتش خیلی زیاد بود. خوش انصاف، آنقدر سرعت داشت که پدرش را هم جا گذاشت. آی مردم! باید هرچقدر توان دارید بگذارید که این بچه ها، این مدافعین حرم، صدای شما را در مرزهای سوریه و عراق هم بشنوند.» دیگر صدای «لبیک یا زینب(س) » مردم است که خیابان را پر می کند. با همان قدرتی که پدر شهید می خواهد.
دوربینی که فقط شهدا را قاب می گیرد
چندنفر از مسئولین شهر مثل «مرتضی طلایی»، نایب رئیس شورای اسلامی تهران هم به جمعیت اضافه شده اند. «نیلوفر» دانش آموز هفده ساله ای است که دوربین به دست از مراسم تشییع عکس می گیرد. اولین بار با کلی ذوق با دوربین معمولی گوشی اش از مراسم تشییع شهدای غواص عکس گرفته و همین نقطه شروع او بوده است. حالا یک سال است دوربین حرفه ای خریده و تا الآن از مراسم تشییع «شهید علی اصغر شیردل»، تولد«شهید محمدرضا دهقان» و تولد «شهید امیر سیاوشی» عکاسی کرده است. نیلوفر به ندرت از مکان های دیدنی یا مسافرت های خانوادگی خودشان عکس می گیرد:« آخر این مراسم ها حال و هوای دیگری دارند. عکس این شهید را هم اتفاقی دیدم. یکهو اینستاگرامم پر شد از عکس های شهید حسین معز غلامی. راستش برای ما یادآور شهدای دهه هفتادی دیگر بود؛ مثل شهید محمدرضا دهقان و شهید مصطفی موسوی. من هم دهه هفتادی هستم. شاید به همین خاطر برایم مهم بود که در مراسمش باشم.» عکس هایی که گرفته را نشانم می دهد و می گوید بیشتر از همه، عکسی را دوست دارد که از وداع دوستان شهید با او در آمبولانس گرفته است:« این لحظه های خلوت کردن رفیق شهید با او آن قدر خاص و زیبا و دل نشین است که به ندرت مثل آن پیدا می شود. باید باشی تا درکش کنی.»
پشت سر شهید، به نیابت از دوستانم هم قدم برداشتم
حوالی ساعت یازده پیکر را تا انتهای خیابان سازمان برنامه تشییع کرده اند. پنج اتوبوس برای رساندن مردم به مراسم خاکسپاری آماده حرکت هستند. بعضی ها که با ماشین شخصی می روند، عکس شهید را روی شیشه عقب ماشین چسبانده اند. قرار است شهید حسین معز غلامی را در قطعه پنجاه و در کنار شهید مدافع حرم «محمد کامران» به خاک بسپارند. همان شهیدی که شهید معز غلامی چندبار نامش را در مداحی هایش گفته است. «زینب» ۲۴ساله است و از شهرک شهید محلاتی خودش را برای تشییع رسانده است. می گوید در شهرک محلاتی حضور مردم در مراسم شهدا خیلی بیشتر و پررنگ تر است، اما اینجا هم به لطف خدا، مردم خانواده شهید را تنها نگذاشته اند:« دوست داشتن شهدا اصلاً ربطی به طبقه اجتماعی و محل زندگی و ...ندارد. من با مترو آمدم و از خروجی ایستگاه ارم سبز برای رسیدن به اینجا تاکسی گرفتم. اتفاقی فهمیدم دوخانم دیگر در تاکسی هم با من هم مسیر هستند. راننده پرسید:«می روید مراسم این شهید که عکسش را همه جا زده اند؟» گفتیم بله. آن وقت راننده بنده خدا مسیرش را طولانی کرد تا ما را دقیقا سر کوچه مسجد پیاده کند و راهنمایی هم کرد که از کدام مسیر می توانیم راحت برگردیم.»
می گوید حضور در این مراسم ها «دعوتی» و کار خود شهید است:«مطمئن باش ! آن ها نخواهند هیچ اتفاقی نمی افتد. دوستان دیگری دارم که هرکاری کردند نتوانستند امروز بیایند. سفارش کردند به نیت بقیه دوستان و به نیابت از شهدای دیگر هم امروز پشت سر پیکر شهید قدم برداریم.» می گوید قرار نیست هم محله ای و همسایه شهید باشیم تا به او ارادت داشته باشیم: «من دنبال وجه مشترک بین این شهید و شهدای دیگر می گردم. خودم هم دنبال دلیلی هستم که ما را به اینجا کشاند! اصلا نظرم این است که شهدا یواش یواش ما را به راهی که می خواهند می کشانند و بعد چیزی که دنبالش هستیم را به ما می دهند.» زینب به کار با گوشی اش مشغول می شود. چندعکس که از مراسم گرفته و صداهایی که ضبط کرده را برای دوستانش در گروه تلگرامی می فرستد و می رود که سوار یکی از اتوبوس های بهشت زهرا شود.