نزدیکهای ساعت 12 شب یک خبر و پیام تکاندهنده آمد. این پیام با پیک رد و بدل میشد. پیکی با تکه کاغذی به سمت ما آمد و من از دیدن کلماتی که روی کاغذ بود خشکم زد. کلمات این بود که باید عملیات لغو شود.
شهدای ایران:بخشی از انجام عملیات فتح المبین به روایت سردار سرلشکر حاج قاسم سلیمانی را در ادامه مرور میکنیم.
شب عملیات فتح المبین، بعد از ظهر برای شناسایی رفتیم
عملیات فتح المبین را با حداقل امکانات انجام دادیم؛ یعنی اینکه حداقل امکانات می گویم تعداد خودروهای ما در مجموع به 6 دستگاه رسید شامل دو دستگاه لندکروز و دو دستگاه لندرور و دو دستگاه لندکروز که بعداً گرفتیم و در مجموع به 6 دستگاه رسید.
با 2 دستگاه لندکروز باید در جبهه دشت عباس با عرض تقریبی 20 کیلومتر عملیات می کردیم که ارتفاعاتی هم بر سر راه قرار داشت.یادم هست که شب عملیات فتح المبین، بعد از ظهر برای شناسایی رفتیم، آن وقت جبهه ها خیلی باز بود و عراقی ها ترس اواسط و آخر جنگ را نداشتند، خودمان برای شناسایی می رفتیم و معبرهای عملیاتی را مشخص می کردیم.
یک شب به عید نوروز به عنوان شب حمله تعیین شده بود
هوا تاریک شده بود که آقای اشجع فرمانده سپاه منطقه 6، نامه ای به من داد و گفت که از آقای رضایی آمده. نامه، آن شب را که یک شب به عید نوروز بود به عنوان شب حمله قرار داده بود، ساعت حمله را 12 شب بیش بینی کرده بودند، قبلاً روی اهداف بحث و طرح ریزی کرده و نقشه خودمان را مشخص کرده بودیم، شناسایی خودمان را در طول 2 یا 3 ماه کامل و میدان مین های دشمن را مشخص کرده بودیم، نیروها به سمت اهداف خودشان حرکت کردند.
پیام تکان دهنده ای برای ما بود
نزدیک های ساعت 12 شب بود که یک خبر تکان دهنده آمد. پیام تکان دهنده ای برای ما بود ، تقریباً 12 شب بود یعنی نزدیک حمله،که پیام تکان دهنده آمد، البته چون سکوت رادیویی بود و تا زمان حمله قرار بود از بی سیم استفاده نشود این پیام با پیک رد و بدل می شد. پیکی با تکه کاغذی به سمت ما آمد و من از دیدن کلماتی که روی کاغذ بود خشکم زد کلمات این بود که به دلیل عدم آمادگی که در بخشی از محورها وجود داشت عملیات لغو می گردد و نیروها برگردند. خیلی موضوع بزرگی بود ،من تماس گرفتم با بچه ها که ببینیم در چه وضعی هستندبا رمز اعلام کردیم که عملیات لغو، برگردید.رمز هم 242 بود.
وقتی گفتم 242 همه احساس کردند که می گویم شروع کنید
در دل شب کسی نمی توانست دفترچه رمز را باز کند و رمز را بفهمد که رمز تقریباً مربوط به زمان عملیات بود که بتوان از آن و از نور استفاده کرد و معمولاً بی سیم چی ها یک چراغ قوه کوچکی داشتند که با آن می توانستند دفترچه های یک برگی خودشان را بخوانند. وقتی گفتم 242 همه احساس کردند که می گویم شروع کنید یعنی رمز عملیات. رحیمی گفت: من فرصت می خواهم، کازرونی آماده بود شروع کند. حتی شهید حمید چریک یک رگبار هم به سمت دشمن گرفته بود. ما دیدیم با رمز نمی شود نیروها را برگرداند، شروع کردیم با علائم و حرف های محلی نیروها را توجیه کردن و فرماندهان را وادار به برگشتن.
نیروها دیگر نای حرکت نداشتند
ساعت 6 عصر که نیروها حرکت کرده بودند به سمت دشمن، نزدیک های ساعت 6 صبح رسیدند به خط خودمان، یعنی قریب 12 ساعت راهپیمایی کرده بودند و دیگر نای حرکت نداشتند، همین که رسیدند به خط بعضی ها حتی پشت خط هم نیامدند و همان جلوی خط از خستگی روی زمین افتادند.
امشب قطعاً عملیات است
ساعت 10 صبح مجدداً اعلام شد امشب قطعاً عملیات است که شب عید نوروز بود ، ما با بچه ها در یک جمع بندی دیدیم علیرغم اینکه بچه ها خسته شده اند ولی یک نکات بسیار مثبتی هم این رفت و برگشت داشته است، نیروها از نزدیک محورهای خودشان را دیده و برگشته بودند دشمن را لمس کرده بودند، نقاط قوت وضعف خودشان را برای رسیدن به دشمن شناسایی کرده بودند و در مجموع یک عملیات کامل رفت و برگشتنی بود که می توانست کمک زیادی به عملیاتی که امشب قرار بود انجام شود بکند، ناچار مجدداً بچه ها بعد از استراحت و تجهیز کامل به سمت اهداف خودشان حرکت کردند و در ساعتی که پیش بینی شده بود نیروها به هدف رسیدند.
فرمانده کمر سرخ کشته و سنگرش منهدم شد
اولین سنگر که که در عملیات منهدم شد سنگر فرماندهی دشمن بود، فرمانده کمر سرخ کشته شد و سنگرش منهدم شد. طبیعتاً وقتی فرمانده یک جبهه ای کشته می شود تاثیر بسیار زیادی بر روحیه افراد دارد. در محور 202 نیروها عبور کردند رسیدند به ارتفاع 202، دشمن را پیدا نمی کردند، عراقی ها یک آتشبار توپخانه 130 داشتند توی گودی خم ارتفاع 202 که خط ما را معمولاً می زدند، همزمان با سر و صدای شلیک کمر سرخ بی سیم های نیروهای عراقی به صدا در آمد و این توپخانه شروع به شلیک کرد. اولین شلیک که انجام شد فرمانده گردان اعلام کرد که من روی سر توپخانه هستم و اصلاً به شلیک دوم نرسید و توپخانه 202 را محاصره کردند و 202 هم سقوط کرد.
تمام دشت سیاه است
نزدیک صبح به سمت 202 رفتیم که محور اولی ما بود و نیروها را سامان دادیم، خط دفاعی 202 کاملاً سقوط کرده بود و آنجا عراقی ها یک مرکز آماد و پشتیبانی داشتند که انبار خودرو بود و کامل به دست بچه ها افتاد، برای ماکه آن زمان هیچ امکاناتی نداشتیم و برای اولین بار یک آتشبار توپخانه و تقریباً 30 ،40 دستگاه خودروی سنگین و سبک از ایفا وچیزهای مختلف گرفتیم.
خیلی مطلب مهمی بود.من از 202 برگشتم و رفتم که وضع کمر سرخ را بررسی کنم و به بچه های کمر سرخ سری بزنم، تقریباً هوا کاملاً روشن و نزدیک 7 صبح بود، وقتی می رفتم تانک های تیپ 2 زرهی ارتش هم صدایشان می آمد و پیشروی کرده و نزدیک امام زاده عباس آمده بودند و امام زاده عباس هم در دست نیروهای ما بود تقریباً دشت عباس هم کامل سقوط کرده و به تصرف در آمده بود، ما وقتی برگشتیم دیدیم که تمام دشت سیاه است و اتفاقاً همین تعبیر را می توانیم بکنیم،گله عظیمی تانک بیش از 100 دستگاه تانک از سمت دزفول سه راه قهوه خانه به سمت دشت عباس هجوم کردند، تیپ 10 زرهی گارد، اولین تیپ زرهی بود که به نام گارد راه اندازی شده بود و همه بعثی های جنگی به اضافه تانک های مدرن تی 72 تازه خریداری شده ماموریت داشتند که محور دشت عباس و عین خوش را در هم شکسته و این محور و ارتفاعات را وصل کنند که دشمن بتواند از سه جهت از تنگ ابوغریب و از سمت عین خوش تمام منطقه ای که از دست داده بود مجدداً به تصرف در آورد، دیوانه وار عراقی ها حمله می کردند و شلیک می کردند، کاتیوشاهای عراقی که فرصت ایجاد سنگر نداشتند ما بین تانک ها مستقر شده بودند و 40 تا 40 تا تیرهای مختلف را روی بچه ها اجرا می کردند.
مقاومت 10 روزه
با هزار ترفند توانستیم از بین تانک های عراقی خودمان را در ببریم و بیائیم بطرف کمر سرخ، جنگ عراقی ها در محور دشت عباس و مقاومت ما تقریباً 10 روز طول کشید،یک خاکریزی پشت امام زاده عباس زدیم، وصل کردیم به کمر سرخ و دشمن هرچه تلاش کرد کمر سرخ را بگیرد، نتوانست بگیرد. ما بقی بچه ها هم که روی 202 بودند از سمت عین خوش شروع به تقویت آنها کردیم و روی 202 باقی ماندند؛ اما محور ابوغریب کاملاً در دست دشمن باقی ماند، دشمن یک جبهه ای را مقابل 202 و عین خوش ایجاد کرد که بتواند نیروهایش را به راحتی از تنگ ابوغریب عبور دهد.
10 شبانه روز اصلاً نخوابیده بودیم
روز هشتم عملیات ما روی ارتفاع کمر سرخ نشسته بودیم و پانک های مختلف تانک های عراقی را دفع می کردیم یکی از بچه ها به من گفت: نیروهایی که در آن دشت دیده می شوند ایرانی یا عراقی هستند؟ یقین کردیم عراقی هستند. بچه ها را به سمت شان حرکت دادیم. بچه های امام حسین علیه السلام از آن طرف آمدند 600 نفر عراقی را در شیخ مزبور اسیر کردیم، بعد از 10 روز جنگ به شدت خسته بودیم. 10 شبانه روز اصلاً نخوابیده بودیم شب ساعت 12 دیگر نا نداشتم تکان بخورم، در سنگر تدارکات خوابیده بودم، برادرعزیزمان آقای بشردوست که آن وقت فرمانده محور دشت عباس عین خوش بود به نام لشکر قدس یا قرارگاه قدس، آمد مرا بیدار کرد، گفت بیا برویم دشت عباس کنار جاده آسفالت آنجا برادر حسن باقری برای شما پیغامی دارد، رفتیم، حسن داخل ماشین بود، به من گفت آقا محسن گفته که امشب حتماً باید تنگ ابوغریب را ببندید. ساعت تقریباً 1 بامداد بود و ما امکاناتی نداشتیم، سه گردانی که 10 شبانه روز کامل درگیر بودند دیگر توان نداشتند با وجود این باید تنگ ابوغریب را می بستیم که هم از فرار دشمن جلوگیری شود و هم دشمن نتواند با آوردن نیرو آنجا را تقویت کند.
رفتیم روی تپه و دیدیم عراقی ها نیستند
ما ماندیم که واقعاً برای حمله به دشمن چه بکنیم و دست به یک ترفندی زدیم و به بچه های ستادمان که آن موقع ستادی هم نداشتیم همان بچه هایی که کارهای ستادی را انجام می دادند گفتیم هرچه کمپرسی دارید جمع کنید تا چراغ روشن از چاه نفت بروند به طرف دشمن، آنجا تعدادی ماشین های جهاد سازندگی و کمک های مردمی بود و آقای ترکان هم که مسئول زدن خاکریز در دشت عباس بود ماشین هایی داشتند، همه را چراغ روشن راه انداختیم بطرف دشمن، 10 تا 20 تا ماشین سنگین بود که وقتی حرکت کردند دشمن فکر می کرد نیروی تازه نفس به سوی اومی آید و تزلزلی در روحیه ی عراقی ها ایجاد می کرد و هم اینکه دشمن را وادار به فرار می کرد فاصله ما با عراقی ها حدود 50 متر بود. آنها آن طرف تپه بودند و ما این طرف تپه و به هم تیراندازی می کردیم. آنها سنگر تعجیلی داشتند و ما هم سنگر تعجیلی داشتیم قرار شد صبح زود به عراقی ها حمله کنیم؛ چون اصلاً نیرویی برای حمله کردن نداشتیم و باید با همان 100 نفر حمله می کردیم بنابراین چارهای نبود.
حمید عرب نژاد که بعداً در عملیات بیت المقدس به شهادت رسید آنجا بود. آدم متخصصی بود، برای حفظ و تثبیت شهر مهاباد نقش موثری داشت من از او خواستم که با لودر جلو حرکت کند، وقتی صبح برای عملیات آماده شدیم دیدیم عراقی ها نیستند، اول شب یک تیراندازی بین ما و آنها شد و کم کم تیراندازی تبدیل به سکوت شد و صبح زود دیدیم سرو صدایی نیست، رفتیم روی تپه و دیدیم عراقی ها نیستند حمید را با لودر جلو فرستادم و بچه ها پشت سرش حرکت کردند چون ممکن بود عراقی ها در تپه کناری کمین کرده باشند و غافلگیر شویم و بقیه نیروها هم شهید بشوند، با این طرح لااقل لودر زده می شد و بقیه می توانستیم آرایش دفاعی بگیریم و درگیر شویم. لودر جلو رفت و ما پشت سرش حرکت کردیم هرچه جلوتر رفتیم دیدیم عراقی ها نیستند، اولین بار یک استیشین به ما داده بودند در جبهه دشت عباس و اولین ساعتی بود که سوار این ماشین شدیم من به اتفاق مهدی کازرونی و تهامی که بی سیم چی من بود و حسن دانایی که یکی از فرماندهان بزرگ جنگ شد و آن روز به اتفاق شهید زین الدین مسئولیت اطلاعات از شاوریه تا عین خوش را داشتند و حسن مسئولیت آمادگی و اطلاعات محور دشت عباس و عین خوش را بعهده داشت 4 نفری داخل ماشین نشستیم و جلوتر از نیروها حرکت کردیم.
ماشین تکه تکه شد؛ اما همه زنده ماندند
برای اینکه خودمان را به دشمن برسانیم. روی همان جاده خاکی که از ارتفاعات به طرف پایین می رفتیم که روی نقشه به تنگ ابوغریب می رسید راه افتادیم و از دور تاسیسات چاه نفت را دیدیم و یقین کردیم که به طرف ابوغریب می رویم. رسیدیم به چاه های نفت، 5 تا 4 نفر عراقی جا مانده بودند که آنها را اسیر کردیم و یک نفر را کنار این ها گذاشتیم و خودمان ادامه دادیم که برویم به طرف تنگ ابوغریب، انتهای ستون عراقی ها مشغول عبور بودند و ما هم آن موقع جوان بودیم و زیاد اعتنایی نمی کردیم و به سرعت پشت سر ستون تانک می رفتیم که خودمان را برسانیم به ستون تانک؛ یک ماشین تنها بودیم، همینکه گفتیم تانک، یک انفجار عظیمی رخ داد، ماشین رفته بود روی مین ضد خودرو، مین منفجر شد تمام ماشین تکه تکه شد. عکس ماشین هست، توی تکه های ماشین ما چهار نفر در هوا معلق زنان افتادیم روی زمین و واقعاً عجیب بود اگر عکس ماشین را ببینید غیر قابل تصور است که در این ماشین کسی زنده بماند من صورتم سوخت، مقداری ترکش ریز به صورتم خورد ، مهدی پایش زخمی شد و عمده ما زخم های کوچکی برداشتیم در حالی که حداقل زخم آن صحنه باید قطع شدن پای کامل باشد، هیچ کس تصور نمی کرد ما زنده باشیم.
با انفجار این ماشین همزمان پشت سر ما از جاده آسفالت، احمد متوسلیان با ماشین رسید، بعد بچه ها رسیدند و ما را منتقل کردند به بیمارستان دزفول و این آخرین روز عملیات فتح المبین بود. فکر کنم روز 13 نوروز بود که رسیدیم به انتهای فتح المبین و تنگ ابوغریب در دست ما قرار گرفت.
*دفاع پرس
شب عملیات فتح المبین، بعد از ظهر برای شناسایی رفتیم
عملیات فتح المبین را با حداقل امکانات انجام دادیم؛ یعنی اینکه حداقل امکانات می گویم تعداد خودروهای ما در مجموع به 6 دستگاه رسید شامل دو دستگاه لندکروز و دو دستگاه لندرور و دو دستگاه لندکروز که بعداً گرفتیم و در مجموع به 6 دستگاه رسید.
با 2 دستگاه لندکروز باید در جبهه دشت عباس با عرض تقریبی 20 کیلومتر عملیات می کردیم که ارتفاعاتی هم بر سر راه قرار داشت.یادم هست که شب عملیات فتح المبین، بعد از ظهر برای شناسایی رفتیم، آن وقت جبهه ها خیلی باز بود و عراقی ها ترس اواسط و آخر جنگ را نداشتند، خودمان برای شناسایی می رفتیم و معبرهای عملیاتی را مشخص می کردیم.
یک شب به عید نوروز به عنوان شب حمله تعیین شده بود
هوا تاریک شده بود که آقای اشجع فرمانده سپاه منطقه 6، نامه ای به من داد و گفت که از آقای رضایی آمده. نامه، آن شب را که یک شب به عید نوروز بود به عنوان شب حمله قرار داده بود، ساعت حمله را 12 شب بیش بینی کرده بودند، قبلاً روی اهداف بحث و طرح ریزی کرده و نقشه خودمان را مشخص کرده بودیم، شناسایی خودمان را در طول 2 یا 3 ماه کامل و میدان مین های دشمن را مشخص کرده بودیم، نیروها به سمت اهداف خودشان حرکت کردند.
پیام تکان دهنده ای برای ما بود
نزدیک های ساعت 12 شب بود که یک خبر تکان دهنده آمد. پیام تکان دهنده ای برای ما بود ، تقریباً 12 شب بود یعنی نزدیک حمله،که پیام تکان دهنده آمد، البته چون سکوت رادیویی بود و تا زمان حمله قرار بود از بی سیم استفاده نشود این پیام با پیک رد و بدل می شد. پیکی با تکه کاغذی به سمت ما آمد و من از دیدن کلماتی که روی کاغذ بود خشکم زد کلمات این بود که به دلیل عدم آمادگی که در بخشی از محورها وجود داشت عملیات لغو می گردد و نیروها برگردند. خیلی موضوع بزرگی بود ،من تماس گرفتم با بچه ها که ببینیم در چه وضعی هستندبا رمز اعلام کردیم که عملیات لغو، برگردید.رمز هم 242 بود.
وقتی گفتم 242 همه احساس کردند که می گویم شروع کنید
در دل شب کسی نمی توانست دفترچه رمز را باز کند و رمز را بفهمد که رمز تقریباً مربوط به زمان عملیات بود که بتوان از آن و از نور استفاده کرد و معمولاً بی سیم چی ها یک چراغ قوه کوچکی داشتند که با آن می توانستند دفترچه های یک برگی خودشان را بخوانند. وقتی گفتم 242 همه احساس کردند که می گویم شروع کنید یعنی رمز عملیات. رحیمی گفت: من فرصت می خواهم، کازرونی آماده بود شروع کند. حتی شهید حمید چریک یک رگبار هم به سمت دشمن گرفته بود. ما دیدیم با رمز نمی شود نیروها را برگرداند، شروع کردیم با علائم و حرف های محلی نیروها را توجیه کردن و فرماندهان را وادار به برگشتن.
نیروها دیگر نای حرکت نداشتند
ساعت 6 عصر که نیروها حرکت کرده بودند به سمت دشمن، نزدیک های ساعت 6 صبح رسیدند به خط خودمان، یعنی قریب 12 ساعت راهپیمایی کرده بودند و دیگر نای حرکت نداشتند، همین که رسیدند به خط بعضی ها حتی پشت خط هم نیامدند و همان جلوی خط از خستگی روی زمین افتادند.
امشب قطعاً عملیات است
ساعت 10 صبح مجدداً اعلام شد امشب قطعاً عملیات است که شب عید نوروز بود ، ما با بچه ها در یک جمع بندی دیدیم علیرغم اینکه بچه ها خسته شده اند ولی یک نکات بسیار مثبتی هم این رفت و برگشت داشته است، نیروها از نزدیک محورهای خودشان را دیده و برگشته بودند دشمن را لمس کرده بودند، نقاط قوت وضعف خودشان را برای رسیدن به دشمن شناسایی کرده بودند و در مجموع یک عملیات کامل رفت و برگشتنی بود که می توانست کمک زیادی به عملیاتی که امشب قرار بود انجام شود بکند، ناچار مجدداً بچه ها بعد از استراحت و تجهیز کامل به سمت اهداف خودشان حرکت کردند و در ساعتی که پیش بینی شده بود نیروها به هدف رسیدند.
فرمانده کمر سرخ کشته و سنگرش منهدم شد
اولین سنگر که که در عملیات منهدم شد سنگر فرماندهی دشمن بود، فرمانده کمر سرخ کشته شد و سنگرش منهدم شد. طبیعتاً وقتی فرمانده یک جبهه ای کشته می شود تاثیر بسیار زیادی بر روحیه افراد دارد. در محور 202 نیروها عبور کردند رسیدند به ارتفاع 202، دشمن را پیدا نمی کردند، عراقی ها یک آتشبار توپخانه 130 داشتند توی گودی خم ارتفاع 202 که خط ما را معمولاً می زدند، همزمان با سر و صدای شلیک کمر سرخ بی سیم های نیروهای عراقی به صدا در آمد و این توپخانه شروع به شلیک کرد. اولین شلیک که انجام شد فرمانده گردان اعلام کرد که من روی سر توپخانه هستم و اصلاً به شلیک دوم نرسید و توپخانه 202 را محاصره کردند و 202 هم سقوط کرد.
تمام دشت سیاه است
نزدیک صبح به سمت 202 رفتیم که محور اولی ما بود و نیروها را سامان دادیم، خط دفاعی 202 کاملاً سقوط کرده بود و آنجا عراقی ها یک مرکز آماد و پشتیبانی داشتند که انبار خودرو بود و کامل به دست بچه ها افتاد، برای ماکه آن زمان هیچ امکاناتی نداشتیم و برای اولین بار یک آتشبار توپخانه و تقریباً 30 ،40 دستگاه خودروی سنگین و سبک از ایفا وچیزهای مختلف گرفتیم.
خیلی مطلب مهمی بود.من از 202 برگشتم و رفتم که وضع کمر سرخ را بررسی کنم و به بچه های کمر سرخ سری بزنم، تقریباً هوا کاملاً روشن و نزدیک 7 صبح بود، وقتی می رفتم تانک های تیپ 2 زرهی ارتش هم صدایشان می آمد و پیشروی کرده و نزدیک امام زاده عباس آمده بودند و امام زاده عباس هم در دست نیروهای ما بود تقریباً دشت عباس هم کامل سقوط کرده و به تصرف در آمده بود، ما وقتی برگشتیم دیدیم که تمام دشت سیاه است و اتفاقاً همین تعبیر را می توانیم بکنیم،گله عظیمی تانک بیش از 100 دستگاه تانک از سمت دزفول سه راه قهوه خانه به سمت دشت عباس هجوم کردند، تیپ 10 زرهی گارد، اولین تیپ زرهی بود که به نام گارد راه اندازی شده بود و همه بعثی های جنگی به اضافه تانک های مدرن تی 72 تازه خریداری شده ماموریت داشتند که محور دشت عباس و عین خوش را در هم شکسته و این محور و ارتفاعات را وصل کنند که دشمن بتواند از سه جهت از تنگ ابوغریب و از سمت عین خوش تمام منطقه ای که از دست داده بود مجدداً به تصرف در آورد، دیوانه وار عراقی ها حمله می کردند و شلیک می کردند، کاتیوشاهای عراقی که فرصت ایجاد سنگر نداشتند ما بین تانک ها مستقر شده بودند و 40 تا 40 تا تیرهای مختلف را روی بچه ها اجرا می کردند.
مقاومت 10 روزه
با هزار ترفند توانستیم از بین تانک های عراقی خودمان را در ببریم و بیائیم بطرف کمر سرخ، جنگ عراقی ها در محور دشت عباس و مقاومت ما تقریباً 10 روز طول کشید،یک خاکریزی پشت امام زاده عباس زدیم، وصل کردیم به کمر سرخ و دشمن هرچه تلاش کرد کمر سرخ را بگیرد، نتوانست بگیرد. ما بقی بچه ها هم که روی 202 بودند از سمت عین خوش شروع به تقویت آنها کردیم و روی 202 باقی ماندند؛ اما محور ابوغریب کاملاً در دست دشمن باقی ماند، دشمن یک جبهه ای را مقابل 202 و عین خوش ایجاد کرد که بتواند نیروهایش را به راحتی از تنگ ابوغریب عبور دهد.
10 شبانه روز اصلاً نخوابیده بودیم
روز هشتم عملیات ما روی ارتفاع کمر سرخ نشسته بودیم و پانک های مختلف تانک های عراقی را دفع می کردیم یکی از بچه ها به من گفت: نیروهایی که در آن دشت دیده می شوند ایرانی یا عراقی هستند؟ یقین کردیم عراقی هستند. بچه ها را به سمت شان حرکت دادیم. بچه های امام حسین علیه السلام از آن طرف آمدند 600 نفر عراقی را در شیخ مزبور اسیر کردیم، بعد از 10 روز جنگ به شدت خسته بودیم. 10 شبانه روز اصلاً نخوابیده بودیم شب ساعت 12 دیگر نا نداشتم تکان بخورم، در سنگر تدارکات خوابیده بودم، برادرعزیزمان آقای بشردوست که آن وقت فرمانده محور دشت عباس عین خوش بود به نام لشکر قدس یا قرارگاه قدس، آمد مرا بیدار کرد، گفت بیا برویم دشت عباس کنار جاده آسفالت آنجا برادر حسن باقری برای شما پیغامی دارد، رفتیم، حسن داخل ماشین بود، به من گفت آقا محسن گفته که امشب حتماً باید تنگ ابوغریب را ببندید. ساعت تقریباً 1 بامداد بود و ما امکاناتی نداشتیم، سه گردانی که 10 شبانه روز کامل درگیر بودند دیگر توان نداشتند با وجود این باید تنگ ابوغریب را می بستیم که هم از فرار دشمن جلوگیری شود و هم دشمن نتواند با آوردن نیرو آنجا را تقویت کند.
رفتیم روی تپه و دیدیم عراقی ها نیستند
ما ماندیم که واقعاً برای حمله به دشمن چه بکنیم و دست به یک ترفندی زدیم و به بچه های ستادمان که آن موقع ستادی هم نداشتیم همان بچه هایی که کارهای ستادی را انجام می دادند گفتیم هرچه کمپرسی دارید جمع کنید تا چراغ روشن از چاه نفت بروند به طرف دشمن، آنجا تعدادی ماشین های جهاد سازندگی و کمک های مردمی بود و آقای ترکان هم که مسئول زدن خاکریز در دشت عباس بود ماشین هایی داشتند، همه را چراغ روشن راه انداختیم بطرف دشمن، 10 تا 20 تا ماشین سنگین بود که وقتی حرکت کردند دشمن فکر می کرد نیروی تازه نفس به سوی اومی آید و تزلزلی در روحیه ی عراقی ها ایجاد می کرد و هم اینکه دشمن را وادار به فرار می کرد فاصله ما با عراقی ها حدود 50 متر بود. آنها آن طرف تپه بودند و ما این طرف تپه و به هم تیراندازی می کردیم. آنها سنگر تعجیلی داشتند و ما هم سنگر تعجیلی داشتیم قرار شد صبح زود به عراقی ها حمله کنیم؛ چون اصلاً نیرویی برای حمله کردن نداشتیم و باید با همان 100 نفر حمله می کردیم بنابراین چارهای نبود.
حمید عرب نژاد که بعداً در عملیات بیت المقدس به شهادت رسید آنجا بود. آدم متخصصی بود، برای حفظ و تثبیت شهر مهاباد نقش موثری داشت من از او خواستم که با لودر جلو حرکت کند، وقتی صبح برای عملیات آماده شدیم دیدیم عراقی ها نیستند، اول شب یک تیراندازی بین ما و آنها شد و کم کم تیراندازی تبدیل به سکوت شد و صبح زود دیدیم سرو صدایی نیست، رفتیم روی تپه و دیدیم عراقی ها نیستند حمید را با لودر جلو فرستادم و بچه ها پشت سرش حرکت کردند چون ممکن بود عراقی ها در تپه کناری کمین کرده باشند و غافلگیر شویم و بقیه نیروها هم شهید بشوند، با این طرح لااقل لودر زده می شد و بقیه می توانستیم آرایش دفاعی بگیریم و درگیر شویم. لودر جلو رفت و ما پشت سرش حرکت کردیم هرچه جلوتر رفتیم دیدیم عراقی ها نیستند، اولین بار یک استیشین به ما داده بودند در جبهه دشت عباس و اولین ساعتی بود که سوار این ماشین شدیم من به اتفاق مهدی کازرونی و تهامی که بی سیم چی من بود و حسن دانایی که یکی از فرماندهان بزرگ جنگ شد و آن روز به اتفاق شهید زین الدین مسئولیت اطلاعات از شاوریه تا عین خوش را داشتند و حسن مسئولیت آمادگی و اطلاعات محور دشت عباس و عین خوش را بعهده داشت 4 نفری داخل ماشین نشستیم و جلوتر از نیروها حرکت کردیم.
ماشین تکه تکه شد؛ اما همه زنده ماندند
برای اینکه خودمان را به دشمن برسانیم. روی همان جاده خاکی که از ارتفاعات به طرف پایین می رفتیم که روی نقشه به تنگ ابوغریب می رسید راه افتادیم و از دور تاسیسات چاه نفت را دیدیم و یقین کردیم که به طرف ابوغریب می رویم. رسیدیم به چاه های نفت، 5 تا 4 نفر عراقی جا مانده بودند که آنها را اسیر کردیم و یک نفر را کنار این ها گذاشتیم و خودمان ادامه دادیم که برویم به طرف تنگ ابوغریب، انتهای ستون عراقی ها مشغول عبور بودند و ما هم آن موقع جوان بودیم و زیاد اعتنایی نمی کردیم و به سرعت پشت سر ستون تانک می رفتیم که خودمان را برسانیم به ستون تانک؛ یک ماشین تنها بودیم، همینکه گفتیم تانک، یک انفجار عظیمی رخ داد، ماشین رفته بود روی مین ضد خودرو، مین منفجر شد تمام ماشین تکه تکه شد. عکس ماشین هست، توی تکه های ماشین ما چهار نفر در هوا معلق زنان افتادیم روی زمین و واقعاً عجیب بود اگر عکس ماشین را ببینید غیر قابل تصور است که در این ماشین کسی زنده بماند من صورتم سوخت، مقداری ترکش ریز به صورتم خورد ، مهدی پایش زخمی شد و عمده ما زخم های کوچکی برداشتیم در حالی که حداقل زخم آن صحنه باید قطع شدن پای کامل باشد، هیچ کس تصور نمی کرد ما زنده باشیم.
با انفجار این ماشین همزمان پشت سر ما از جاده آسفالت، احمد متوسلیان با ماشین رسید، بعد بچه ها رسیدند و ما را منتقل کردند به بیمارستان دزفول و این آخرین روز عملیات فتح المبین بود. فکر کنم روز 13 نوروز بود که رسیدیم به انتهای فتح المبین و تنگ ابوغریب در دست ما قرار گرفت.
*دفاع پرس