شهدای ایران shohadayeiran.com

کد خبر: ۱۳۹۷۲۷
تاریخ انتشار: ۰۹ فروردين ۱۳۹۶ - ۰۹:۴۹
رئيس بسيج آتش نشاني درگفت و گويي جذاب و خواندني با خبرگزاري دانشجو مطالب شگفت انگيزي در مورد شهداي آتش نشان حادثه پلاسكو مطرح كرد.
شهدای ایران: آوازه‌اش تا اداره‌های مختلف شهرداری تهران رسیده است. از هر کسی که سراغش را گرفتم گفتند مرد باحال و خوش مشربی است که از صحبت‌هایش خسته نمی‌شوی!

ناگفته‌هایی از آتش‌نشان‌های شهید پلاسکو


فامیلش زارع کهن است اما توی آتش‌نشانی و شهرداری به او می گویند «بابا زارع»؛ مرد جا افتاده‌ای که تمام نیروهای دور برش جوان‌هایی هستند به قول خودش خوش تیپ که انگار برای مرادشان کار می‌کنند.


«بابا زارع» رئیس بسیج آتش‌نشانی تهران است. اولین بار یکی دو روز بعد از ماجرای پلاسکو با او تماس گرفتم؛ آهنگ پیشوازش سخنرانی مقام معظم رهبری بود. گوشی را که جواب داد صدایش به شدت گرفته بود و وقتی گفتم برای مصاحبه‌ای که به لطف یکی از اطرافیانش هماهنگ شده تماس گرفتم بی مقدمه بغض کرد و گفت الان در شرایط روحی مناسبی نیستم!


بالاخره بعد از مدت‌ها توانستیم سراغش برویم تا او با لحن صمیمی‌اش برایمان از آتش‌نشانی، پلاسکو و دوستان شهیدش بگوید.

 

حاج آقا چطور شد که وارد آتش‌نشانی شدید؟ و اصلاً چرا این شغل را انتخاب کردید؟


بنده غلامرضا زارع کهن هستم و سال 69 در مجموعه آتش‌نشانی استخدام شدم.

 

من و دوستانم قبل از این‌که آتش‌نشان باشیم، بسیجی بودیم. بسیجی هم روحیه خاص خودش را دارد. شاید خیلی‌ها که با نظام مشکل دارند قصد تخریب بسیج را داشته باشند و یگویند که به فرض بسیج یا بسیجی خشن است! اما واقعیت چیز دیگری است، کسی که در بسیج باشد می‌داند که این فضا اتفاقاً بسیار لطیف و پر از مهربانی است. بسیج پر از فداکاری و جانفشانی است.

 

خب وقتی کسی با این روحیه بخواهد شغلی را انتخاب کند مطابق با همان یک شغل را انتخاب می‌کند. امیدوارم حمل بر خودستایی یا ریا نشود این‌ها را اولین بار است می‌گویم و برای این می گویم که مظلومیت آتش‌نشانی را نشانتان بدهم.

 

سال 69 بعد از جنگ شاید برای من و هم‌رزمانم به دلیل سابقه جبهه یا جانبازی‌هایی که بچه‌ها داشتند، مشاغل زیادی وجود داشت. خود من برایم شرایط کار در چند جای بسیار بهتر وجود داشت که بتوانم کارمند کم دردسر باشم اما خودم دوست داشتم این شغل را انتخاب کنم، چون معتقد بودم این شغل از آن کارهای سختی است که باب شهادت در آن باز است. نه تنها من که خیلی از دوستانم با همین نگاه وارد این شغل شدیم.

 

 

یکی دیگر از دلایلم هم این بود که من کمی ورزشکار بودم و دوست داشتم که کارم هم مرتبط باشد و جایی کار کنم که هم ورزش باشد هم خدمت به مردم و هم مسیری برای شهادت در آن باز باشد.

 

اما خواست خدا بود که بعد از مدتی کار در بخش عملیاتی من شدم مسئول معاونت پیشگیری آتش‌نشانی در ستاد فرماندهی و متأسفانه از فضای عملیاتی دور شدم.

 

البته خدا را شکر که در همه این سال‌ها همچنان بسیجی بودم و سال 77-78 بسیج اینجا را به همت دوستان پایه‌گذاری کردیم. البته قبل از من زمان جنگ اینجا بسیج داشت اما بسیج شهرداری تهران زیر نظر جایی بود به نام ستاد کربلا که نیروهای مردمی از آنجا اعزام می‌شدند 17 شهید هم آتش‌نشانی در جنگ دارد.

 

اما بعدها همزمان با شهردار شدن یک فرد معلوم‌الحال بسیج اینجا نابود شد یعنی بسیج را کن فیکون کرده بودند و یک عده انجمن اسلامی یک سری فعالیت‌های مشکوک داشتند تا حدود سال 77 یا 78 درست قبل از آن فتنه که مسئول بازرسی سازمان به نام آقای سید جلال حسینی استارت کار را زد و از ما هم کمک خواست ما هم آمدیم و به لطف خدا بسیج آتش‌نشانی شکل گرفت.

 

تعداد بسیجی‌های سازمان آتش‌نشانی زیاد است؟ همه شهدای پلاسکو آتش‌نشان بودند!

الان سازمان 4 هزار و 500 تا 5 هزار نفر پرسنل دارد که از این تعداد 4 هزار نفر بسیجی هستند.

 

با افتخار می‌گوییم در بسیاری از حوزه‌ها بچه‌های بسیج آتش‌نشانی سرآمدند. در اربعین در موکب علی ابن موسی‌الرضا که شهرداری بنا کرده، بهترینش شما بپرسید بچه‌های آتش‌نشانی هستند از هیچ خدمتی هم خجالت نمی‌کشند. چادر می‌زدند، دستشویی می‌شستند، حمام می‌شستند، غذا درست می‌کردند، کارهای تاسیساتی انجام می‌دهند. تمام این‌ها باعث افتخار است من لذت می‌برم از این بچه‌هایی که داریم.

 

 

بله متفاوت است الان در ایران آتش‌نشان تهرانی با همه آتش‌نشان کشور وضعیت رفاهی‌شان متفاوت است. چون تنها آتش‌نشانی است که تحت حمایت شهرداری و به عنوان یک سازمان مستقل دارد فعالیت می‌کند. از تهران برید بیرون زیر نظر یک سازمانی به نام دهیاری و شهرداری وزارت کشور هستند، حتی تجهیزاتشان در مقوله‌هایی با تهران متفاوت است. ديگر چه برسد به خارج از کشور؛ خب وضعیت در آنجا متفاوت است و ما نیروهایی داریم که به آتش‌نشانی خارجی پیوسته‌اند.

 

اگر اشکالی ندارد کمی هم در مورد پلاسکو صحبت کنیم. شما آن روز چطور متوجه شدید؟

من بچه‌هایم شهرستان بودند، داشتم می‌رفتم آن‌ها را برگردانم. از صبح اطلاع داشتم پلاسکو آتش گرفته اما هنوز حادثه با آن شدت نبود که به من زنگ زدند و گفتند برگرد اوضاع به هم ریخته است. من هم از وسط راه برگشتم. با موتور از محل کارم به مست پلاسکو رفتیم؛ همان نزدیکی‌ها بودیم که ساختما فرو ریخت و وقتی رسیدیم دیگر آنجا محشر کبرا شده بود. صحنه بسیار ناراحت کننده‌ای بود. اول کار بود نقل قول‌ها زیاد بود یکی می‌گفت صد نفر، یکی می‌گفت دویست نفر یکی می‌گفت همه مانده‌اند؛ طول کشید تا وضعیت به طور رسمی مشخص شد.

 

از ماجرای آن پیامک‌ها هم مطلعید؟ اصل داستان چه بود؟

می‌گفتند کسانی از زیر زمین پلاسکو پیامک زده‌اند که ما زنده‌ایم که ظاهراً مسئول تأسیسات و برق و سرایدار ساختمان بودند. احتمالاً این بندگان خدا با خودشان فکر کرده‌اند در طبقه منفی دو اتفاقی نمی‌افتد و ما جایمان امن است در حالی که بدترین جا را انتخاب کرده بودند. در آنجا وقتی آن حجم آوار فرو می‌ریزد دیگر دسترسی غیر ممکن می‌شود. ضمن اینکه حجم آتش پلاسکو غیر قابل باور بود. آنجا تبدیل شده بود به یک کوره بزرگ که حرارتش غیر قابل تحمل بود. جسد این افراد وقتی از طریق تونل پاساژ کویتی‌ها خارج شد، این‌ها از شدت حرارت شدید آتش در یک وضعیت بسیار دلخراشی بودند. بر اثر حرارت شدید آتش که چیزی حدود 700 درجه بود سوخته بودند و یکی دو نفرشان بر اثر ضربه تیرآهن صورتشان کاملاً از بین رفته بود. بنابراین من بعید می دانم این‌ها زنده مانده باشند که بتوانند پیامک بفرستند. ممکن است این پیام‌ها در ابتدای حادثه پیش از فروریختن فرستاده شده باشد ولی من جنازه‌ها را که دیدم بعید می‌دانستم این‌ها بعداً پیامک فرستاده باشند.

 

ببینید حرارت آنجا فوق‌العاده بالا بود اصلاً یک کوره بزرگ و عجیب‌وغریب بود. من دستکش دستم بود دستم اتفاقی خورد روی یکی از بتن‌ها و یک تاولی زد که مدت‌ها باقی مانده بود. میل گرد را نزدیک حریق می‌بردیم کاملاً ذوب می‌شد؛ من در زندگیم چنین آتشی ندیده بودم.

 ناگفته‌هایی از آتش‌نشان‌های شهید پلاسکو

بقایای باقی مانده از تجهیزات آتش‌نشانی در حادثه پلاسكو (کپسول اکسیژن که بر اثر شدت گرما ذوب شده است)


آتش‌نشانی کمبود تجهیزات دارد؟ یا تجهیزات خاصی در این حادثه احتیاج بود؟

ما در این حادثه هیچ کمبود تجهیزاتی نداشتیم. یعنی برای این حادثه کمبود تجهیزات نداشتیم کفایت هم می‌کرد. نردبان‌های ما عالی کار کردند آلمان نردبان بالای 52 متر ندارند! خیلی کشورهای پیشرفته دنیا ندارند در کشورهای دنیا اطفا و اعلامشان را قوی می‌کنند. یعنی وقتی دستورالعمل ایمنی ما صادر می‌کنیم دیگران رعایت می‌کنند و پیشگیری می‌شود از این حادثه‌های بزرگ. آتش‌نشانی بزرگ‌ترین مشکلش این است و هیچ‌کس تن به این داستان نمی‌دهد که ما قوانینمان ضمانت اجرا ندارد. به این آقا می‌گوییم اینجا پیکنیک پر نکن خطرناک است؛ بهش اخطار می‌دهیم اما این کافی نیست، ضمانت اجرا می‌خواهد.

 

بهداشت این ضمانت اجرا را دارد می‌گوید این برای سلامت مردم مضر است پس جمعش می‌کنم اما آتش‌نشانی متأسفانه ضمانت اجرا ندارد.

 

کلی بارانداز داریم سمت جنوب تهران داخل همه مواد شیمیایی است یا بازار تهران کوچه‌های معروفش عودلاجان و سرای کفاشان و ... برید ببینید همه بافت‌ها فرسوده است همه یک سری زیرزمین‌هایی زدند کارگاه کردند که در حال ریختن هستند. توی این کارگاه‌ها رزین استفاده می‌شود انواع و اقسام چسب است با یک جرقه همه چیز می‌رود آسمان...


ما فضای ناایمن بسیار زیادی داریم در تهران، آتش‌نشانی دستورالعمل ایمنی می‌دهد اما طرف اجرا چون هزینه‌بر است برایش اجرا نمی‌کند. خب ما چه کارش کنیم؟

 

مگر پلاسکو قبلاً بارها اخطار نگرفته بود؟ اگر انجام می‌دادند شاید این اتفاق رخ نمی‌داد. ما یک سری بنگاه‌های اقتصادی داریم دارند کار می‌کنند کار عملیاتی در صورتی که باید کار تجاری بکنند دارند دپوی کالا می‌کنند در مرکز تهران، در این پیک شلوغی و ترافیک در صورتی که باید این‌ها انبارهایشان جای خاص باشد باید کار تجاری انجام بدهند اگر قرار است لباس بفروشی فقط باید لباس بفروشی جمع کردن آن حجم پارچه معنا ندارد.

 

در این حادثه کسی از دوستانتان هم از دست دادید؟

من همان اوایل متوجه شدم بهترین دوستم زیر آوار مانده است به یکی از رفقا گفتم چه خبر؟ از علی امینی خبر نداری؟ آن بنده خدا هم اتفاقاً خیلی خوددار و صبور است اشک از این گوشه چشمش سرازیر شد و گفت امینی گیر افتاده  است.

 

از بچه‌های تیمش پرسیدم که ماجرا چیست و امینی چه طور شده است که گفتند گویا همه بچه‌ها را رسانده دم پنجره و نجاتشان داده است. به خودش می گویند حاجی بیا می‌گوید نه می‌ترسم کسی جا مانده باشد و برمیگردد داخل که ساختمان فرو می‌ریزد.

 

توی حادثه حریق وقتی دودودم و آتش همه‌جا را گرفته، خوف فروریختن ساختمان وجود دارد و شما فیس و ماسک روی صورتت باشد نمی‌توانی راه را پیدا کنی حالا شما فر کن در این وضعیت مسئولیت ند نیروی جوان هم به عهده شماست حتی گفتنش هم سخت است که تو از جان خودت بگذری تا نیروهایت را نجات بدهی و وقتی فرصت فرار هست باز برگردی داخل آن وضعیت خطرناک برای اینکه مبادا کسی جامانده باشد.

 

 

از دوستتان بیشتر برایمان بگویید

ما در این حادثه متأسفانه 16 نفر از پرسنل خوبمان را از دست دادیم. یکی از آن‌ها «علی امینی» بود که هم فرمانده پایگاه بود هم یک انسان وارسته به معنای کامل بود. من شاید بخشی از برکت زندگیم را از کمک ایشان داشتم. در یک زمانی وضعیت مالی مناسبی نداشتم، ایشان در آن روزها خیلی به من کمک کرد که من واقعاً همیشه ممنونش هستم و دائم دعایش می‌کردم.

 

ما هم‌دوره بودیم و او هم اهل جنگ و یک رزمنده بود. خیلی دوستش داشتم یک آدم علمی و فنی بود روی کارش مسلط بود. خیلی آموزش دادن را دوست داشت کاری که بهش سپرده می‌شد شسته‌ورفته انجام می‌داد. خدا را شاهد می‌گیرم من یک بار ندیدم علی غیبت کند؛ یک بار ندیدم پشت سر کسی حرف بزند!

 

دو سال مانده بود که دوره خدمتش تمام شود؛ من فکر می‌کنم خدا دوستش داشت که اینطوری او را برد و با شهادت از دنیا رفت. مرد بسیار وارسته و کاملی بود هر چه قدر بودم از او کم گفته‌ام.

 

این روزها من هم برای از دست دادنش ناراحتم و هم اینکه خیلی شدید دلم برایش تنگ می‌شود. مدام می‌نشینم به تکه کلام‌هایش و شوخی‌هایش فکر می‌کنم. دوروبر هر دویمان پر از نیروهای جوان بود و او به شوخی به من می‌گفت کلنگی! می دانید برای یک رفیق خیلی سخت است که رفیقش را از دست بدهد. از دادن علی امینی خیلی برای من سخت است و می‌دانم که برای خانواده‌اش هم خیلی سخت‌تر است که یک چنین گلی را از دست داده‌اند.

 

بقیه این بچه‌ها هم خوب بودند؛ فقط علی نبود. مثلاً «صفی زاده» رئیس ایستگاه 4 ما بود همان ایستگاهی که به نام برادر شهید آقای ذکایی مجری خبر ورزشی است. ایشان یک آدم خاص و ویژه و اخلاق مدار و فوق‌العاده مهربان بود آدم خیری و فنی بود. مرد مأخوذبه‌حیا و بسیار مهربانی بود که متأسفانه در این حادثه به شهادت رسید.

 

امیرحسین داداشی از بچه‌های بسیجی خوب ما بود. دوره غواصی، دوره کار در ارتفاع، راپل همه دوره‌ها را به صورت ویژه و خاص دیده بود. پسر خیلی شیطان و بازیگوشی بود. پدرش هم آتش‌نشان بود یک سال و نیم دو سال پیش بازنشست شد. قرار بود امیرحسین با پدرش که از بچه‌های لشکر 27 بودند بروند سوریه به عنوان مدافع حرم؛ تمام کارهایشان هم انجام داده بودند. پدرش کوه صبر است من یک ذره ندیدم ایشان چهره‌اش گرفته باشد. بسیار متواضع با این موضوع برخورد کردند و حق هم همین بود از بچه‌های جنگ جز این انتظار نمی‌رود.

 

حسین سلطانی هم فوتبالیست بود یکی از  بچه‌های بسیج بود که دائم می‌خندید. من آدمی به عجیب غریبی این ندیدم این‌قدر خوش‌برخورد و باروحیه بود. یک جوان خوش‌تیپ، بااخلاق، ورزشکار بود که همه از شهادتش شوکه شدند.

 

پس در آتش‌نشانی مدافع حرم هم دارید

سازمان باافتخاری هستیم خدا را شکر یعنی هم دفاع مقدس، هم مدافع وطن و هم مدافع حرم ما بچه‌های فداکاری داریم.

 

 

سال گذشته در آتش‌نشانی یک شهید مدافع حرم هم داشتیم. شهید مسعود عسکری که بچه فوق‌العاده‌ای بود هم غواص بود هم هوانورد بود جوان فوق‌العاده‌ای بود ایشان استخدام هم قبول شده بود که همراه با سه چهار نفر دیگر رفتند سوریه و به شهادت رسید. دو نفر هم مجروح از مدافعین حرم داریم.

 

روز حادثه خانواده‌های آتش‌نشان محبوس شده آمده بودند؟

بله مثلاً «مهرورز» چهار تا برادر در آتش‌نشانی هستند؛ «هوایی» هم‌چنین، خانواده‌هایشان و به رادارها اینجا بودند. بعضی‌هایشان تازه ازدواج کرده بودند خانم‌هایشان بی‌قراری می‌کردند یکی مثل «داداشی» پدرش بازنشسته سازمان بود که آمده بود.

 

خیلی‌ها آمده بودند از بچه‌های قدیم آتش‌نشانی، از افرادی که کاری بلد بودند و کمکی از دستشان برمی‌آمد. انصافاً شاهد خیلی چیزها بودیم مردمی که نان می‌خریدند ساندویچ درست کرده بودند، آش، شیر، میوه، شیرینی همه‌چیز می‌آوردند مردم. واقعاً مردم نگاه خاصی داشتند؛ ما مردم خوب و نوع‌دوستی داریم همه آمده بودند کمکی بکنند یا به خانواده‌ها دلداری بدهند؛ همین که مردم نگاه به جناح‌بندی و هر کس با هر دیدگاه و از هر طیفی که هست آمده کمکی بکند یعنی خدا را شکر روحیه تعاون زنده است.

 

این اتفاق باعث شد یک نگاه تازه‌ای به آتش‌نشانی شود چون خیلی‌ها فکر می‌کردند این شغل بخور بخوابی است و سختی و زحمت بچه‌ها را نمی‌دیدند این‌که مردم هوشیار و آگاه شدند به این‌که این بچه‌ها چه قدر طاقت‌فرسا کار می‌کنند و با چه عشقی به مردم خدمت می‌کنند این خیلی مهم است.


از همه مهمترکه فراموشمان شد نگاه خاص مقام معظم رهبری به این ماجرا بود که ایشان چه قدر دغدغه دارد و برایشان مهم است که دو بار پیام دادند و نماینده ویژه‌شان چندین روز آنجا تشریف آوردند.

 

پیام رهبر عزیزمان، حضور شهردار، کمک مردم همه یک روحیه و انرژی خوبی به بچه داد که خدا را شکر توانستند کارشان را ادامه بدهند.

 

 

این شهدا که برادرشان در آتش‌نشانی بودند روز حادثه برای کار آمده بودند؟

برای کار آمده بودند. در  دلشان شاید بی‌تابی می‌کردند اما بیرون چیزی بروز نمی‌دادند خیلی روحیه قوی و مستحکمی داشتند. پدر شهید داداشی آنجا بود با صبوری کامل بود حتی صورتش را در هم نمی‌دیدید، لبخند روی لبش بود! همه تعجب کردیم از سعه‌صدر ایشان؛ همه خانواده‌ها خوب بودند شاید خداوند صبر را در دل این‌ها قرار داده برخوردشان خیلی خوب بود صبوری کردند.

 

در مورد شهید «هوایی» و شهید «میرزاخانی» که از شهدای پلاسکو هستند شبهه‌ای مطرح شد که بسیجی نبوده‌اند و سازمان ایشان را بسیجی معرفی کرده است. تأیید می‌کنید این موضوع را؟

اول این‌که «هوایی» ها سه برادر هستند در آتش‌نشانی که این شهید هوایی دوقلو هستند. پدر ایشان هم از رزمنده‌های خوب جنگ بوده و اساساً این خانواده یک خانواده مذهبی است.

 

بگذارید این را هم بگویم که ما در همان مرکز آموزش پایگاه بسیج داریم کارآموزهایمان وقتی مشغول می‌شوند همان‌جا فرم‌های بسیج را خودشان پر می‌کنند. ابداً این‌طور نیست که عضویتشان در بسیج اجباری باشد یا بخواهد ویژگی خاصی داشته باشد، اما تا امروز ما در 90 درصد موارد کارآموزهایمان خودشان همان‌جا داوطلبانه عضو بسیج شده‌اند. شهید هوایی هم همینطور بود.

 

در ضمن اینکه ما بیاییم کسی که الان در قید حیات نیست را بخواهیم به‌دروغ بسیجی جا بزنیم نه تنها اسم بسیج را خراب کرده‌ایم بلکه این یک کار کاملاً غیر اخلاقی است. ممکن است فردی که در قید حیات نیست راضی نباشد به همچین چیزی ما چطور می‌توانیم این دروغ را بگوییم؟ هنوز هم اگر کسی و یا کسانی در این مورد شک و شبهه دارند به نظرم برادرهایش در آتش‌نشانی سؤال کنند تا بیشتر با این خانواده بزرگوار آشنا شوند.

 

در مورد شهید میرزاخانی هم من فقط می گویم که شما اول به عکس‌های این شهید نگاه کنید خودش کلی حرف دارد. شما حجاب نامزد این شهید را ببینید. کسی نمی‌تواند بیخودی مزخرفات به خورد مردم بدهد، مردم به حرف رسانه‌های بیگانه گوش نکنند. اصلاً خودتان بروید و ببینید که زندگی این عزیز چطور بوده است.

 

به ما می گویند شما موضع دارید، باشد اصلاً سراغ ما نیاید، بروید از همکاران شیفتش سؤال بپرسیدکه این آدم چه طرز فکری داشته است. آن‌وقت می‌بیند که این شهید بزرگوار عاشق سوریه بود و عمیقاً دوست داشت برود مدافع حرم بشود. همه‌جا هم این علاقه‌اش را اعلام می‌کرد.

 

 دیده‌اید بعضی‌ها بی‌تاب هستند و شوق رسیدن دارند؟ این شهید جزو بی‌تاب‌ها بود. برای اعزام به سوریه اقدام هم کرده بود؛ خب واقعاً چطور می‌شود گفت همچین جوانی یک فرد ضد بسیج بوده است؟

 

 

حرف آخر، باوجود این همه سختی و خطری که در این شغل وجود دارد آیا شما حاضرید دخترتان را به یک آتش‌نشان بدهید؟

چرا نمی‌دهم؟ خوب باشند می‌دهم؛ من به‌هیچ‌وجه نگران نیستم. آتش‌نشانی یک شغل ویژه است و همه آتش‌نشان‌ها باید افتخار کنند. در کشورهای غربی بچه‌های کوچک اول عاشق آتش‌نشانی هستند بعد عاشق خلبانی! همین که یک جوان نمازخوان باشد برای من کافی است حالا اگر آتش‌نشان هم باشد که خب چه‌بهتر!

 

یعنی شما یک ویژگی مثبت می‌دانید آتش‌نشان بودن را؟

بله ویژگی خاص است چون توی بچه‌های آتش‌نشان اکثراً افراد سالم ورزشکار، سلامت، باایمان و با اخلاص وجود دارد.

*پلاسکو
نظر شما
(ضروری نیست)
(ضروری نیست)
آخرین اخبار