از میان خاندان بزرگی برخاست، برای کسب فضائل علمی و اخلاقی بسیار سفر کرد، حدود پنجاه سال داشت که با پسر پاسدارش در جاده هراز گرفتار ضد انقلابیون در جنگل آمل شد.
به گزارش شهدای ایران، عالم ربانی حاج شیخ حبیب الله شریعتی فرد به سال 1311 شمسی در قریه اندرات از بخش هزار جریب مازندران دیده به جهان خاکی گشود.
او منسوب به خاندان معروف ملاقاضی اندرانی بود و از طفولیت در همان محل تولد خود وجود روحانیون محلی را مغتنم شمرد و مطالب اولیه علوم دینی را از برنامه آنها آموخت. کمی که بزرگتر شد، به حوزه علمیه گرگان و پس از مدتی برای ادامه تحصیل به مشهد الرضا رفت. شیخ حبیب الله به مدت ده سال در جوار حرم ملکوتی ثامن الائمه به کسب فضائل علمی و اخلاقی مشغول بود. آن گاه آهنگ عتبات عالیات نمود و به حوزه کهنسال نجف اشرف مشرّف شد و 13 سال از عمر شریفش را در آنجا گذراند. حضرات آیات امام خمینی(ره)، خویی و میرزا محمدباقر زنجانی، از جمله اساتید بزرگوار ایشان بودند.
پایان سفر علمی
شیخ حبیب الله در سال 1354 به اتفاق عده ای از روحانیون در نجف اشرف دستگیر و در پی تصمیمات سیاسی عراق مبنی بر بازگشت ایرانیان به کشور خود، وارد ایران شد.
او به گرگان رفت و در آنجا مشغول تبلیغ و اقامه نماز جماعت شد ، همچنین با همکاری چند نفر از علماء و روحانیون گرگان در مدرسه علمیه رضویه(سردار سابق) به تدریس و تربیت طلاب جوان پرداخت.
اخلاق و منش
نوشته اند که شیخ شهید دارای اخلاق و رأفت اسلامی بود. دیده نشد که کسی از او آزاری دیده باشد، هر کس با او معاشرت می کرد، مجذوب گفتار و رفتار ایشان می شد.
فرزند پاسدار
قصه پرغصه شیخ با پسر جوانش گره خورده بود. محمدرضا در سال 1337 در نجف به دنیا آمد. دوره دبستان تا دبیرستان را در نجف سپری کرد. آن گاه به ایران آمد و وارد دانشکده کشاورزی کرج شد. سه سال را گذراند تا اینکه دانشگاه جهت انقلاب فرهنگی تعطیل شد. محمدرضا در این برهه و طبق فطرت پاک خود جذب سپاه پاسدران انقلاب اسلامی گرگان شد. او عضو فعال سپاه گردید و بیشتر ایام هفته را در سپاه درس می داد.
چه گذشت بر شیخ
عاقبت حیات دنیوی شیخ حبیب الله این طور به پایان رسید. در سال 60 به همراه فرزند پاسدارش شب از جنگل های آمل و جاده هراز به قصد رفتن به تهران می گذشتند. ضد انقلابیون و منافقین، راه بندان ساختگی ایجاد کرده و شیخ و فرزندش را از ماشین پیاده کردند و به داخل جنگل بردند. آنها پس از شکنجه و شکستن دوبازوی محمدرضا، پدر و پسر را به رگبار بستند و سینه، صورت، مغز و قلب آنها را سوراخ سوراخ کردند و به زندگی این دو مرد سلیم النفس و مومن پایان دادند. بلافاصله پس از این واقعه سپاه آمل به محل رسید و جنازه آن دو شهید را به آمل منتقل کردند، در حالی که رسم آن بی مروتان تاریخ، کشتن و سوزاندن جنازه بود، این عمل را قبل و بعد از آن انجام دادند. فردای آن روز پیکر آن دو شهید در آمل تشییع شد و روز بعد هم در گرگان تشییع و تجلیل باشکوه و کم نظیری از آنان به عمل آمد و در قطعه شهداء در جوار امام زاده عبدالله گرگان دفن شدند.
منبع: شهدای روحانیت شیعه، ج 2 ، ص 246.
او منسوب به خاندان معروف ملاقاضی اندرانی بود و از طفولیت در همان محل تولد خود وجود روحانیون محلی را مغتنم شمرد و مطالب اولیه علوم دینی را از برنامه آنها آموخت. کمی که بزرگتر شد، به حوزه علمیه گرگان و پس از مدتی برای ادامه تحصیل به مشهد الرضا رفت. شیخ حبیب الله به مدت ده سال در جوار حرم ملکوتی ثامن الائمه به کسب فضائل علمی و اخلاقی مشغول بود. آن گاه آهنگ عتبات عالیات نمود و به حوزه کهنسال نجف اشرف مشرّف شد و 13 سال از عمر شریفش را در آنجا گذراند. حضرات آیات امام خمینی(ره)، خویی و میرزا محمدباقر زنجانی، از جمله اساتید بزرگوار ایشان بودند.
پایان سفر علمی
شیخ حبیب الله در سال 1354 به اتفاق عده ای از روحانیون در نجف اشرف دستگیر و در پی تصمیمات سیاسی عراق مبنی بر بازگشت ایرانیان به کشور خود، وارد ایران شد.
او به گرگان رفت و در آنجا مشغول تبلیغ و اقامه نماز جماعت شد ، همچنین با همکاری چند نفر از علماء و روحانیون گرگان در مدرسه علمیه رضویه(سردار سابق) به تدریس و تربیت طلاب جوان پرداخت.
اخلاق و منش
نوشته اند که شیخ شهید دارای اخلاق و رأفت اسلامی بود. دیده نشد که کسی از او آزاری دیده باشد، هر کس با او معاشرت می کرد، مجذوب گفتار و رفتار ایشان می شد.
فرزند پاسدار
قصه پرغصه شیخ با پسر جوانش گره خورده بود. محمدرضا در سال 1337 در نجف به دنیا آمد. دوره دبستان تا دبیرستان را در نجف سپری کرد. آن گاه به ایران آمد و وارد دانشکده کشاورزی کرج شد. سه سال را گذراند تا اینکه دانشگاه جهت انقلاب فرهنگی تعطیل شد. محمدرضا در این برهه و طبق فطرت پاک خود جذب سپاه پاسدران انقلاب اسلامی گرگان شد. او عضو فعال سپاه گردید و بیشتر ایام هفته را در سپاه درس می داد.
چه گذشت بر شیخ
عاقبت حیات دنیوی شیخ حبیب الله این طور به پایان رسید. در سال 60 به همراه فرزند پاسدارش شب از جنگل های آمل و جاده هراز به قصد رفتن به تهران می گذشتند. ضد انقلابیون و منافقین، راه بندان ساختگی ایجاد کرده و شیخ و فرزندش را از ماشین پیاده کردند و به داخل جنگل بردند. آنها پس از شکنجه و شکستن دوبازوی محمدرضا، پدر و پسر را به رگبار بستند و سینه، صورت، مغز و قلب آنها را سوراخ سوراخ کردند و به زندگی این دو مرد سلیم النفس و مومن پایان دادند. بلافاصله پس از این واقعه سپاه آمل به محل رسید و جنازه آن دو شهید را به آمل منتقل کردند، در حالی که رسم آن بی مروتان تاریخ، کشتن و سوزاندن جنازه بود، این عمل را قبل و بعد از آن انجام دادند. فردای آن روز پیکر آن دو شهید در آمل تشییع شد و روز بعد هم در گرگان تشییع و تجلیل باشکوه و کم نظیری از آنان به عمل آمد و در قطعه شهداء در جوار امام زاده عبدالله گرگان دفن شدند.
منبع: شهدای روحانیت شیعه، ج 2 ، ص 246.