مرد جوان که به دنبال بهبودی و رهایی از دام اعتیاد، با هزارامید و آرزو از مرکز ترک اعتیاد راهی خانه شده بود، وقتی برای دیدن مادردل نگرانش ازشمال کشور راهی کرج شد، گمان نمیکرد چه سرنوشت شومی درانتظارش است.
به گزارش شهدای ایران،ایران نوشت: مرد جوان که به دنبال بهبودی و رهایی از دام اعتیاد، با هزارامید و آرزو از مرکز ترک اعتیاد راهی خانه شده بود، وقتی برای دیدن مادردل نگرانش ازشمال کشور راهی کرج شد، گمان نمیکرد چه سرنوشت شومی درانتظارش است.
پسری هنرمند و نوازنده که با دستانی کوچک برای مادرش مینواخت تا خنده را روی لبهای همدم و یار همیشگیاش بیاورد. اما افسوس که سرنوشت شکل دیگری رقم خورد وپسرجوان پس از گذراندن دوران خدمت سربازی، ازطریق دوستان ناباب به دام اعتیاد افتاد و زندگیاش به کلی دگرگون شد.
در این سالها او به دلیل مشکلات روحی و جسمی بارها به کمپ ترک اعتیاد رفته بود و آخرین بارهم در یکی از مراکزغیرخصوصی درشهر ساری تحت درمان قرارگرفته بود. او در تمام مدت حضورش درمرکز و با وجود مشکلات شدید بهداشتی موجود، به ناچار مهر سکوت بر لبهایش زد تا بتواند ازدام دیو اعتیاد نجات یابد و به آغوش خانواده نگرانش بازگردد. سرانجام هم با تحمل سختیهای فراوان به آرزویش رسید وپس ازاعلام پاک شدن و بهبودی اش، راهی خانه شد تا عید نوروز را کنار خانوادهاش بگذراند. این در حالی بود که پزشک مرکز، هیچ دارویی برایش تجویزنکرده بود!
اوایل هفته گذشته، داریوش به پایانه مسافری ساری رفت و پس از رسیدن به تهران راهی فردیس کرج شد. چراکه حسابی دلتنگ مادرپیرش بود و میخواست هرچه زودتر مادر یا خواهر و سایربستگانش را ببیند. وقتی از سفر رسید خنده از روی لبهایش محو نمیشد. بعد هم به مادرگفت: میخواهم امسال با بدنی پاک وبه دورازمواد، سال نو را درکنارشما باشم و...داریوش پس از استراحت یک روزه، تلفن همراه مادر را برداشت و از خانه خارج شد. در میان راه با برادرش تماس گرفت و جویای احوالش شد اما دقایقی بعد درحالی که احساس میکرد دنیا دور سرش میچرخد، پس ازکمی پرس و جو خود را به یک مرکز ترک اعتیاد رساند. بعد هم با تجویز پزشک یک ورق قرص متادون دریافت کرد و به خانه برگشت.
وقتی به خانه رسید شب شده بود. نای ایستادن نداشت. به مادرش سلامی کرد وبعد هم روی کاناپه به خواب عمیقی فرو رفت. دقایقی بعد یکی از همسایهها هراسان زنگ آپارتمان را زد و به زن سالخورده گفت: «دخترتان همین الان تماس گرفت و با نگرانی جویای احوالتان شد. برای اینکه تلفن همراهتان را جواب ندادید نگران شده است.» زن سالخورده هم با تبسمی برلب گفت، تلفن همراه در جیب پسرم است. او خوابیده، لطفاً بگویید که حالمان خوب است و نگران نباشد.
ساعتی گذشت اما داریوش بیدار نشد. مادر سالخورده که با دیدن این صحنه نگران پسرش شده بود چند بار او را صدا زد ولی هیچ پاسخی نشنید. به خیال اینکه او به خواب عمیقی فرو رفته است به آرامی روی او را پوشاند و بالای سرش نشست.اما ناگهان چشمان کم فروغ مادر به لکههای خون روی کاناپه افتاد که ازدهان پسرش جاری شده بود.درحالی که ترسیده بود و نمیخواست باور کند برای پسرش اتفاقی افتاده است فریادی کشید و با دست و پایی لرزان خودش را به بیرون آپارتمانشان رساند و گریه کنان ازهمسایهها کمک خواست.« حال پسرم خوب نیست.توروخدا کمکش کنید.من پیروناتوانم ونمی توانم کاری انجام دهم.تلفن خانه هم قطع است.لطفاً با اورژانس تماس بگیرید.»و...
اما هیچکس توجهی به حال زن سالخورده نداشت. اوکه همچنان اشک میریخت با التماس زنگ خانه یکی ازهمسایهها را زد وازاو خواست کمکش کند. ولی زن جوان بیتوجه به حرفهای پیرزن گفت: «همسرم در خانه نیست و نمیتوانم کاری کنم»
بعد هم در را بست به داخل خانه برگشت. لحظات سخت و پردلهرهای بود. زن سالخورده با سختی زیاد به خانه یکی دیگر از همسایهها رفت اما این زن هم به اوگفت کاری ازدستش برنمیآید و...بدین ترتیب زن دل شکسته به خانه برگشت و بالای سر پسرش نشست و اشک ریخت.اما افسوس که تلفنی در خانه نداشت تا با دخترش تماس بگیرد. توانی هم نداشت تا داریوش را بلند کند و تلفن همراه را ازجیبش درآورد. با این حال به خیال اینکه مثل گذشته، حال پسرجوانش بد شده تا صبح بالای سر او بیدار ماند و چشم انتظار بود تا کسی در خانه را باز کند و به یاریاش بیاید. اما دلش گواهی بدی میداد.مادر درآن لحظهها یاد روزهایی افتاد که بالای سر گهواره داریوش تا صبح بیدار میماند تا پسرک شیرین زبانش به خواب برود، اما نمیدانست این بار پسرش برای همیشه به خواب ابدی رفته است و...
پرویز جاهد منتقد سرشناس سینمای کشور -برادر داریوش- در حالی که هنوز در شوک از دست دادن برادرش است با درگفتوگو با خبرنگار ما، ضمن بیان سرگذشت تلخ برادرجوانش گفت: «تحمل از دست دادن ناگهانی برادرم برایمان خیلی سخت و دردناک است.بخصوص که هنوز علت اصلی مرگ مشخص نشده و متأسفانه مسئولان مربوطه هم تاکنون پیگیری خاصی در این باره انجام ندادهاند.» داریوش پسری باهوش و بااستعداد بود. او فوتبالیست بود و نوازندگی هم میکرد اما به دلیل برخی مشکلات متأسفانه همانند هزاران جوان دیگراین مرز و بوم ناخواسته در دام اعتیاد افتاد و پس از آن چندین بار به مراکز ترک اعتیاد رفت. او خیلی عاطفی و احساساتی بود. در تمام این مدت با مادرمان زندگی میکرد و همدم یکدیگر بودند. چندی قبل و با رضایت خودش او را به یک مرکز ترک اعتیاد در شهر ساری بردیم اما متأسفانه آن مرکز با وجود دریافت هزینههای قابل توجه برای نگهداری بیمارانی چون داریوش، رسیدگی خوبی به مددجویانش نداشت ولی آن زمان چارهای جز این نداشتیم. مدتی بعد از بستری شدن برادرم، مادر را از شهر ساری به فردیس کرج آوردیم تا در نزدیکی خانه خواهرم زندگی کند. مادرمان همیشه دوست داشت مستقل باشد تا به قول خودش برای ما دردسرساز نشود. از آنجا که من هم در ایران زندگی نمیکنم، خواهر و برادرهای دیگرهمواره مراقب مادر بودهاند تا اینکه با خواسته داریوش و خانواده تصمیم گرفتیم با بهبودی وی بار دیگر دور هم جمع شویم و امسال را در کنار سفره هفت سین باهم سال نو را تحویل کنیم. اما افسوس...
با اینکه تحمل از دست دادن برادرجوانمان برای من و خانواده بشدت غم انگیز است اما به طور حتم این مشکل یک مسأله اجتماعی و انسانی است که گریبانگیر بسیاری از جوانان و خانوادهها شده است. باورتان نمیشود از صبح روز حادثه که به خانه مادرم رفتیم و با پیکر بیجان برادرم روبهرو شدیم چه شوک بزرگی به همه ما وارد شده است. هنوز هم مادرم باور ندارد چندین ساعت بالای سر جسد پسرش نشسته و نتوانسته برای زنده ماندن فرزندش کاری کند. حال هیچکداممان خوب نیست. داریوش را ناغافل از دست دادیم. مادرم در خانه تنها بود. او بینایی یکی از چشمهایش را از دست داده و توان راه رفتن هم ندارد. در خانه جدید تلفن نداشتیم و همیشه ما با تلفن همراه مادرم تماس میگرفتیم، چرا که کار کردن با گوشی هم برایش سخت بود. از وقتی داریوش به کرج برگشت خواهرم به خانه خودشان رفت تا در این مدت کارهایش را انجام دهد. همه خوشحال بودیم که قرار است سال نو را بار دیگر کنار هم جشن بگیریم اما...
پرویز جاهد در حالی که بغضش را فرو خورد، اشکهای روی گونههایش را پاک کرد و ادامه داد: «حال داریوش خوب بود. نمیتوانیم باور کنیم دیگر او در بین ما نیست حتی همان روز با من تماس گرفت و گفت حالش خوب نبوده و به مطب یک دکتر ترک اعتیاد رفته و با خوردن متادون بهتر شده است. می گفت برای خرید خانه بیرون میرود و خیلی زود هم بر میگردد اما ناگهان این حادثه هولناک رخ داد. نمیدانیم چه بر سر برادرمان آمده اما تنها مدرکی که در دست داریم کارت ویزیت دکتری است که همان روز داریوش به مطبش رفته بود و برایش متادون تجویزکرده بود. با مرگ داریوش ما راهی کلانتری شدیم تا علت مرگ مشکوک برادرم کشف شود ولی متأسفانه هیچکس پاسخگوی ما نیست. به ما میگویند باید شکایت کنید اما سؤال من این است که بدون مشخص شدن نظریه پزشکی قانونی و جواب کالبد شکافی وتعیین علت مرگ، باید از چه کسی شکایت کنیم؟ از مرکز ترک اعتیادی که برادرم در آن بستری بود و آنها بدون توصیههای پزشکی و تجویز دارویی، اجازه خروج برادرم را دادند؟ مرکزی که با وجود دریافت هزینههای گزاف به بهداشت و سلامت برادرم بیتوجه بود؟ یا پزشک مرکز ترک اعتیادی که بدون دریافت مدرک شناسایی و دیدن وضعیت وخیم برادرم و دانستن سابقه اعتیادش برای او یک ورق متادون با دوز بالا تجویز کرد؟
نمیدانم شاید هم باید از همسایههایی شکایت کرد که گریههای مادرم و ناتوانیاش را دیدند و بیتفاوت از کنارش گذشتند و به زندگیشان رسیدند؟ اما براستی سؤالم این است که آیا همسایههای یک مجتمع مسکونی تا اینقدرکم عاطفه شدهاند که حتی حاضرنشدند به مادرپیرم و پسر درحال مرگش کوچکترین کمکی کنند؟
منتقد سینمایی کشور در ادامه درد دلهایش گفت: شاید انعکاس این خبر و مرگ مشکوک برادرم برای خانواده ما دردسرساز هم بشود اما من به دفتر روزنامه ایران آمدم تا فریادهای خانوادههایی را به گوش مردم و مسئولان برسانم که در سایه کم رنگ شدن نوعدوستی در جامعه و جدی نگرفتن مسئولیت شناسی توسط شماری از پزشکان جان دادند و خانواده هایشان از هم پاشیدند. حالا یکی از این قربانیان برادرم است.افسوس که دست سرنوشت مهلت نداد سال نو را همگی در کنار هم جشن بگیریم و شادی کنیم و ناباورانه سیاهپوش شدیم و در غم از دست دادن عزیزمان اشک میریزیم. اما حالا منتظر پیگیری مسئولان مربوطه درساری و مسئولان انتظامی وقضایی درفردیس کرج هستیم که علت مرگ برادرم را روشن کنند و هرچه زودتر به پرونده ما رسیدگی شود تا پرده از مرگ مرموز برادرم برداشته شود.
پسری هنرمند و نوازنده که با دستانی کوچک برای مادرش مینواخت تا خنده را روی لبهای همدم و یار همیشگیاش بیاورد. اما افسوس که سرنوشت شکل دیگری رقم خورد وپسرجوان پس از گذراندن دوران خدمت سربازی، ازطریق دوستان ناباب به دام اعتیاد افتاد و زندگیاش به کلی دگرگون شد.
در این سالها او به دلیل مشکلات روحی و جسمی بارها به کمپ ترک اعتیاد رفته بود و آخرین بارهم در یکی از مراکزغیرخصوصی درشهر ساری تحت درمان قرارگرفته بود. او در تمام مدت حضورش درمرکز و با وجود مشکلات شدید بهداشتی موجود، به ناچار مهر سکوت بر لبهایش زد تا بتواند ازدام دیو اعتیاد نجات یابد و به آغوش خانواده نگرانش بازگردد. سرانجام هم با تحمل سختیهای فراوان به آرزویش رسید وپس ازاعلام پاک شدن و بهبودی اش، راهی خانه شد تا عید نوروز را کنار خانوادهاش بگذراند. این در حالی بود که پزشک مرکز، هیچ دارویی برایش تجویزنکرده بود!
اوایل هفته گذشته، داریوش به پایانه مسافری ساری رفت و پس از رسیدن به تهران راهی فردیس کرج شد. چراکه حسابی دلتنگ مادرپیرش بود و میخواست هرچه زودتر مادر یا خواهر و سایربستگانش را ببیند. وقتی از سفر رسید خنده از روی لبهایش محو نمیشد. بعد هم به مادرگفت: میخواهم امسال با بدنی پاک وبه دورازمواد، سال نو را درکنارشما باشم و...داریوش پس از استراحت یک روزه، تلفن همراه مادر را برداشت و از خانه خارج شد. در میان راه با برادرش تماس گرفت و جویای احوالش شد اما دقایقی بعد درحالی که احساس میکرد دنیا دور سرش میچرخد، پس ازکمی پرس و جو خود را به یک مرکز ترک اعتیاد رساند. بعد هم با تجویز پزشک یک ورق قرص متادون دریافت کرد و به خانه برگشت.
وقتی به خانه رسید شب شده بود. نای ایستادن نداشت. به مادرش سلامی کرد وبعد هم روی کاناپه به خواب عمیقی فرو رفت. دقایقی بعد یکی از همسایهها هراسان زنگ آپارتمان را زد و به زن سالخورده گفت: «دخترتان همین الان تماس گرفت و با نگرانی جویای احوالتان شد. برای اینکه تلفن همراهتان را جواب ندادید نگران شده است.» زن سالخورده هم با تبسمی برلب گفت، تلفن همراه در جیب پسرم است. او خوابیده، لطفاً بگویید که حالمان خوب است و نگران نباشد.
ساعتی گذشت اما داریوش بیدار نشد. مادر سالخورده که با دیدن این صحنه نگران پسرش شده بود چند بار او را صدا زد ولی هیچ پاسخی نشنید. به خیال اینکه او به خواب عمیقی فرو رفته است به آرامی روی او را پوشاند و بالای سرش نشست.اما ناگهان چشمان کم فروغ مادر به لکههای خون روی کاناپه افتاد که ازدهان پسرش جاری شده بود.درحالی که ترسیده بود و نمیخواست باور کند برای پسرش اتفاقی افتاده است فریادی کشید و با دست و پایی لرزان خودش را به بیرون آپارتمانشان رساند و گریه کنان ازهمسایهها کمک خواست.« حال پسرم خوب نیست.توروخدا کمکش کنید.من پیروناتوانم ونمی توانم کاری انجام دهم.تلفن خانه هم قطع است.لطفاً با اورژانس تماس بگیرید.»و...
اما هیچکس توجهی به حال زن سالخورده نداشت. اوکه همچنان اشک میریخت با التماس زنگ خانه یکی ازهمسایهها را زد وازاو خواست کمکش کند. ولی زن جوان بیتوجه به حرفهای پیرزن گفت: «همسرم در خانه نیست و نمیتوانم کاری کنم»
بعد هم در را بست به داخل خانه برگشت. لحظات سخت و پردلهرهای بود. زن سالخورده با سختی زیاد به خانه یکی دیگر از همسایهها رفت اما این زن هم به اوگفت کاری ازدستش برنمیآید و...بدین ترتیب زن دل شکسته به خانه برگشت و بالای سر پسرش نشست و اشک ریخت.اما افسوس که تلفنی در خانه نداشت تا با دخترش تماس بگیرد. توانی هم نداشت تا داریوش را بلند کند و تلفن همراه را ازجیبش درآورد. با این حال به خیال اینکه مثل گذشته، حال پسرجوانش بد شده تا صبح بالای سر او بیدار ماند و چشم انتظار بود تا کسی در خانه را باز کند و به یاریاش بیاید. اما دلش گواهی بدی میداد.مادر درآن لحظهها یاد روزهایی افتاد که بالای سر گهواره داریوش تا صبح بیدار میماند تا پسرک شیرین زبانش به خواب برود، اما نمیدانست این بار پسرش برای همیشه به خواب ابدی رفته است و...
پرویز جاهد منتقد سرشناس سینمای کشور -برادر داریوش- در حالی که هنوز در شوک از دست دادن برادرش است با درگفتوگو با خبرنگار ما، ضمن بیان سرگذشت تلخ برادرجوانش گفت: «تحمل از دست دادن ناگهانی برادرم برایمان خیلی سخت و دردناک است.بخصوص که هنوز علت اصلی مرگ مشخص نشده و متأسفانه مسئولان مربوطه هم تاکنون پیگیری خاصی در این باره انجام ندادهاند.» داریوش پسری باهوش و بااستعداد بود. او فوتبالیست بود و نوازندگی هم میکرد اما به دلیل برخی مشکلات متأسفانه همانند هزاران جوان دیگراین مرز و بوم ناخواسته در دام اعتیاد افتاد و پس از آن چندین بار به مراکز ترک اعتیاد رفت. او خیلی عاطفی و احساساتی بود. در تمام این مدت با مادرمان زندگی میکرد و همدم یکدیگر بودند. چندی قبل و با رضایت خودش او را به یک مرکز ترک اعتیاد در شهر ساری بردیم اما متأسفانه آن مرکز با وجود دریافت هزینههای قابل توجه برای نگهداری بیمارانی چون داریوش، رسیدگی خوبی به مددجویانش نداشت ولی آن زمان چارهای جز این نداشتیم. مدتی بعد از بستری شدن برادرم، مادر را از شهر ساری به فردیس کرج آوردیم تا در نزدیکی خانه خواهرم زندگی کند. مادرمان همیشه دوست داشت مستقل باشد تا به قول خودش برای ما دردسرساز نشود. از آنجا که من هم در ایران زندگی نمیکنم، خواهر و برادرهای دیگرهمواره مراقب مادر بودهاند تا اینکه با خواسته داریوش و خانواده تصمیم گرفتیم با بهبودی وی بار دیگر دور هم جمع شویم و امسال را در کنار سفره هفت سین باهم سال نو را تحویل کنیم. اما افسوس...
با اینکه تحمل از دست دادن برادرجوانمان برای من و خانواده بشدت غم انگیز است اما به طور حتم این مشکل یک مسأله اجتماعی و انسانی است که گریبانگیر بسیاری از جوانان و خانوادهها شده است. باورتان نمیشود از صبح روز حادثه که به خانه مادرم رفتیم و با پیکر بیجان برادرم روبهرو شدیم چه شوک بزرگی به همه ما وارد شده است. هنوز هم مادرم باور ندارد چندین ساعت بالای سر جسد پسرش نشسته و نتوانسته برای زنده ماندن فرزندش کاری کند. حال هیچکداممان خوب نیست. داریوش را ناغافل از دست دادیم. مادرم در خانه تنها بود. او بینایی یکی از چشمهایش را از دست داده و توان راه رفتن هم ندارد. در خانه جدید تلفن نداشتیم و همیشه ما با تلفن همراه مادرم تماس میگرفتیم، چرا که کار کردن با گوشی هم برایش سخت بود. از وقتی داریوش به کرج برگشت خواهرم به خانه خودشان رفت تا در این مدت کارهایش را انجام دهد. همه خوشحال بودیم که قرار است سال نو را بار دیگر کنار هم جشن بگیریم اما...
پرویز جاهد در حالی که بغضش را فرو خورد، اشکهای روی گونههایش را پاک کرد و ادامه داد: «حال داریوش خوب بود. نمیتوانیم باور کنیم دیگر او در بین ما نیست حتی همان روز با من تماس گرفت و گفت حالش خوب نبوده و به مطب یک دکتر ترک اعتیاد رفته و با خوردن متادون بهتر شده است. می گفت برای خرید خانه بیرون میرود و خیلی زود هم بر میگردد اما ناگهان این حادثه هولناک رخ داد. نمیدانیم چه بر سر برادرمان آمده اما تنها مدرکی که در دست داریم کارت ویزیت دکتری است که همان روز داریوش به مطبش رفته بود و برایش متادون تجویزکرده بود. با مرگ داریوش ما راهی کلانتری شدیم تا علت مرگ مشکوک برادرم کشف شود ولی متأسفانه هیچکس پاسخگوی ما نیست. به ما میگویند باید شکایت کنید اما سؤال من این است که بدون مشخص شدن نظریه پزشکی قانونی و جواب کالبد شکافی وتعیین علت مرگ، باید از چه کسی شکایت کنیم؟ از مرکز ترک اعتیادی که برادرم در آن بستری بود و آنها بدون توصیههای پزشکی و تجویز دارویی، اجازه خروج برادرم را دادند؟ مرکزی که با وجود دریافت هزینههای گزاف به بهداشت و سلامت برادرم بیتوجه بود؟ یا پزشک مرکز ترک اعتیادی که بدون دریافت مدرک شناسایی و دیدن وضعیت وخیم برادرم و دانستن سابقه اعتیادش برای او یک ورق متادون با دوز بالا تجویز کرد؟
نمیدانم شاید هم باید از همسایههایی شکایت کرد که گریههای مادرم و ناتوانیاش را دیدند و بیتفاوت از کنارش گذشتند و به زندگیشان رسیدند؟ اما براستی سؤالم این است که آیا همسایههای یک مجتمع مسکونی تا اینقدرکم عاطفه شدهاند که حتی حاضرنشدند به مادرپیرم و پسر درحال مرگش کوچکترین کمکی کنند؟
منتقد سینمایی کشور در ادامه درد دلهایش گفت: شاید انعکاس این خبر و مرگ مشکوک برادرم برای خانواده ما دردسرساز هم بشود اما من به دفتر روزنامه ایران آمدم تا فریادهای خانوادههایی را به گوش مردم و مسئولان برسانم که در سایه کم رنگ شدن نوعدوستی در جامعه و جدی نگرفتن مسئولیت شناسی توسط شماری از پزشکان جان دادند و خانواده هایشان از هم پاشیدند. حالا یکی از این قربانیان برادرم است.افسوس که دست سرنوشت مهلت نداد سال نو را همگی در کنار هم جشن بگیریم و شادی کنیم و ناباورانه سیاهپوش شدیم و در غم از دست دادن عزیزمان اشک میریزیم. اما حالا منتظر پیگیری مسئولان مربوطه درساری و مسئولان انتظامی وقضایی درفردیس کرج هستیم که علت مرگ برادرم را روشن کنند و هرچه زودتر به پرونده ما رسیدگی شود تا پرده از مرگ مرموز برادرم برداشته شود.