کامیونها به سمت فاو در حرکت بودند که هواپیماهای دشمن آنان را هدف گرفتند، عدهای از نیروهای داخل کامیون به شهادت رسیدند و مقصدشان را از فاو به سمت بهشت تغییر دادند.
شهدای ایران: یکی از رزمندگان گردان قمر بنی هاشم(ع) لشکر 10 خاطرات خود از اعزام به فاو در آخرین روز بهمن ماه سال 1364 را در اختیار خبرگزاری دفاع مقدس قرار داد، که در ادامه میخوانید:
وقتی نیروها می خواستند سوار کامیون شوند، من رفتم و جلوی کامیون، بغل دست راننده نشستم. همینطور که داشتم به بالا می رفتم شهید شاه حسینی به من گفت: «سید بیا پیش ما، بیا عقب». گفتم: «حوصله اش را ندارم پشت کامیون بنشینم، جلو می روم». گفت: «بیا اینجا، ضرر میکنی» گفتم: «نه ضرر نمی کنم، جایم خوب است.»
داخل کامیون نشستیم و حرکت کردیم. 13 کامیون نیروها را سوار کرده و به سمت اروند کنار رفتیم. در جاده بودیم که صدای پدافندی ها درآمد، توپ و آتش و تیر و خمپاره منطقه را شلوغ کرد. پدافندها شلیک می کردند و بچه ها هم پشت بار کامیون برای خودشان شعر می خواندند و گاهی هم صدای قهقهه شان بالا می رفت. یک دفعه صدایی شنیدیم که فریاد می زد: «هواپیمارا زدند». هواپیما را به خوبی می دیدم که در آسمان چرخید، به زمین افتاد و منهدم شد. صدای الله اکبر بچه ها از داخل کامیون ها بلند شد و همه تکبیر گفتند. هنوز تکبیر بچه ها تمام نشده بود که یکی از هواپیماها شیرجه زد، روی جاده و به سمت ستون کامیون هایی که ما سوار بودیم آمد. همزمان باصدای شیرجه اش صدای انفجار بلند شد و یکی از راکت ها به فاصلۀ نزدیکی از جاده سمت چپ ما به زمین خورد. طوری که صدای انفجار و آتش انفجار به وضوح داخل ماشین پیچید و دیدم که در همین حین راننده فریادی کشید و روی فرمان افتاد.
ترکش ازسمت چپش آمده و به قلبش اصابت کرد، سرش روی فرمان افتاد و در جا شهید شد. بلافاصله کامیون از مسیر منحرف شد و به خاکریز کنار جاده رفت طوری که چرخ هایش به سمت بالا و تهش روی زمین قرار گرفت، درست عین وقتی که بار کمپرسی بالا می رود.
من که سالم بودم در جلو را باز کردم و به بیرون پریدم، نگاهی به عقب کامیون انداختم، صدای ولوله و آه و ناله و داد و بیداد بلند بود. قسمت بار کامیون چوبی بود. دیدم از لای چوب ها جوی خون به راه افتاده. نیروهای سوار بر باقی کامیون ها سریع خودشان را رساندند، همه نگران بودند، آخر ستون های گردان قمر بنی هاشم داخل کامیون بودند.
با زحمت در بار کامیون را باز کردیم. دیدیم بچه ها از روی هم به پایین ریختند. تمام ترکش بمب به وسط بار کامیون خورده بود، بدن های بچه ها پر از خون شده بود، مجروح ها را پیاده کردیم، اما در کمال ناباوری دیدیم حمید از جا بلند نمی شود. ترکش پهلویش را پاره کرده بود، حمیدی که تا چند لحظه قبل مایه روحیه و انگیزه نیروها بود حالا بی جان افتاده بود.
برادر راستگو و قاسمی آمدند و کمک کردند شهدا را از کامیون پایین آوردیم. به خودم آمدم و یادم افتاد که وقت سوار شدن حمید گفته بود سید بیا عقب پیش ما اگر نیایی ضرر می کنی و من گوش نکردم.
شش تا از رفقایم عقب ماشین شهید شدند. حمید، خراسانی، زالی، عرب و ابوطالبی درجا شهید شدند و رضا عبدی هم سخت مجروح شد و در بیمارستان سینای تهران به شهادت رسید.
رزمندگان گردان قمر بنی هاشم (ع) لشکر 10 در آخرین روز از بهمن ماه سال 1364 در حال عزیمت به شهر فاو بودند که مورد اصابت هواپیماهای دشمن بعثی قرار گرفتند و تعدادی از آنان به شهادت رسیدند. تصاویر زیر حرکت کامیون های حامل رزمندگان را نشان می دهد.
وقتی نیروها می خواستند سوار کامیون شوند، من رفتم و جلوی کامیون، بغل دست راننده نشستم. همینطور که داشتم به بالا می رفتم شهید شاه حسینی به من گفت: «سید بیا پیش ما، بیا عقب». گفتم: «حوصله اش را ندارم پشت کامیون بنشینم، جلو می روم». گفت: «بیا اینجا، ضرر میکنی» گفتم: «نه ضرر نمی کنم، جایم خوب است.»
داخل کامیون نشستیم و حرکت کردیم. 13 کامیون نیروها را سوار کرده و به سمت اروند کنار رفتیم. در جاده بودیم که صدای پدافندی ها درآمد، توپ و آتش و تیر و خمپاره منطقه را شلوغ کرد. پدافندها شلیک می کردند و بچه ها هم پشت بار کامیون برای خودشان شعر می خواندند و گاهی هم صدای قهقهه شان بالا می رفت. یک دفعه صدایی شنیدیم که فریاد می زد: «هواپیمارا زدند». هواپیما را به خوبی می دیدم که در آسمان چرخید، به زمین افتاد و منهدم شد. صدای الله اکبر بچه ها از داخل کامیون ها بلند شد و همه تکبیر گفتند. هنوز تکبیر بچه ها تمام نشده بود که یکی از هواپیماها شیرجه زد، روی جاده و به سمت ستون کامیون هایی که ما سوار بودیم آمد. همزمان باصدای شیرجه اش صدای انفجار بلند شد و یکی از راکت ها به فاصلۀ نزدیکی از جاده سمت چپ ما به زمین خورد. طوری که صدای انفجار و آتش انفجار به وضوح داخل ماشین پیچید و دیدم که در همین حین راننده فریادی کشید و روی فرمان افتاد.
ترکش ازسمت چپش آمده و به قلبش اصابت کرد، سرش روی فرمان افتاد و در جا شهید شد. بلافاصله کامیون از مسیر منحرف شد و به خاکریز کنار جاده رفت طوری که چرخ هایش به سمت بالا و تهش روی زمین قرار گرفت، درست عین وقتی که بار کمپرسی بالا می رود.
من که سالم بودم در جلو را باز کردم و به بیرون پریدم، نگاهی به عقب کامیون انداختم، صدای ولوله و آه و ناله و داد و بیداد بلند بود. قسمت بار کامیون چوبی بود. دیدم از لای چوب ها جوی خون به راه افتاده. نیروهای سوار بر باقی کامیون ها سریع خودشان را رساندند، همه نگران بودند، آخر ستون های گردان قمر بنی هاشم داخل کامیون بودند.
با زحمت در بار کامیون را باز کردیم. دیدیم بچه ها از روی هم به پایین ریختند. تمام ترکش بمب به وسط بار کامیون خورده بود، بدن های بچه ها پر از خون شده بود، مجروح ها را پیاده کردیم، اما در کمال ناباوری دیدیم حمید از جا بلند نمی شود. ترکش پهلویش را پاره کرده بود، حمیدی که تا چند لحظه قبل مایه روحیه و انگیزه نیروها بود حالا بی جان افتاده بود.
برادر راستگو و قاسمی آمدند و کمک کردند شهدا را از کامیون پایین آوردیم. به خودم آمدم و یادم افتاد که وقت سوار شدن حمید گفته بود سید بیا عقب پیش ما اگر نیایی ضرر می کنی و من گوش نکردم.
شش تا از رفقایم عقب ماشین شهید شدند. حمید، خراسانی، زالی، عرب و ابوطالبی درجا شهید شدند و رضا عبدی هم سخت مجروح شد و در بیمارستان سینای تهران به شهادت رسید.
رزمندگان گردان قمر بنی هاشم (ع) لشکر 10 در آخرین روز از بهمن ماه سال 1364 در حال عزیمت به شهر فاو بودند که مورد اصابت هواپیماهای دشمن بعثی قرار گرفتند و تعدادی از آنان به شهادت رسیدند. تصاویر زیر حرکت کامیون های حامل رزمندگان را نشان می دهد.