بعد از رسیدن کاروان ما به مکّه ی مکرمه و استقرار در اقامتگاه زوّار، این سه نفر، به محض مشاهدهی جو تبلیغاتی نامساعد حاکم بر آنجا، دست به کار شدند.
حسین شریعتمداری خاطره ی خود از این سفر زیارتی که در مستند سردار خیبر به تصویر کشیده شده، اینگونه روایت کرده است: از آنجا که در بین آنها، همّت سابقه ی کار فرهنگی بیشتری داشت و اصلاً قبل از نظامی بودن، یک عنصر فرهنگی و مبلّغ انقلاب بود، نقش مغز متفکر جمع ما را به عهده گرفت.
اولین اقدام همّت، پیدا کردن چند نفر مترجم و افراد مسلط به زبان های عربی و انگلیسی در بین حجاج ایرانی بود.
او اصرار زیادی داشت که ما باید با استفاده از این مترجمین، به صورت کتبی و شفاهی، پیام معنوی انقلابمان را به حاجیانی که از چهار گوشه ی دنیا به عربستان آمده بودند، ابلاغ کنیم. علی رغم آنکه اکثر اعضای کاروان ما بچه های پرشور سپاهی بودند، ولی متوسّلیان، همّت و شهبازی، اصلاً عالم دیگری داشتند.
تصویر حسین شریعتمداری(اولین نفر ایستاده از راست) در کنار حاج احمد(دومین نفر ایستاده از راست) وحاج همت (چهارمین نفر ایستاده از راست)و حاج محمود شهبازی
حاج همّت دو تا ورقه ی لوله شده در دست خود داشت. احتمالاً در آنها ترجمه ی پیام امام برای خواندن در مراسم نوشته شده بود
یکی از مامورین پلیس سعودی جلو آمد و دفعتاً این اوراق را از دست حاجی قاپ زد! حاج همّت هم بلافاصله مچ دست پلیس سعودی را چسبید و چنان فشاری به آن وارد کرد که رنگ از روی مامور پرید؛ انگشتانش بی اختیار از هم باز شد و حاجی، ورقه ها را از دست او بیرون کشید... نوعی از شجاعت و پردلی حساب شده و معقول در حاج همّت بود... چیزی که از زندگی حاج همّت، حاج احمد و حاج محمود شهبازی دیدم، این بود که آنها از ابتدا رسالت خودشان را احساس کرده بودند
اینان خوب می دانستند چه کار می کنند. ما به چیزهای دم دستی مشغول بودیم و آنها کفش تکلّف را از پایشان درآورده بودند. سرانجام وقتی در نیمه شب هجدهم مهر به ایران رسیدیم، هرکدام جز یک ساک دستی کوچک، بار و بنه ی دیگری نداشتیم.
در محل گمرک فرودگاه مهرآباد، وقتی مامور کنترل اثاث حجّاج، ساک های ما را وارسی می کرد، با دیدن آنها گفت: پس بقیه ی اثاث شما کجاست؟ گفتیم: بقیه ندارد! نگاه کنجکاوی به صورت ما انداخت و در حالی که سرش را تکان می داد، پرسید: سپاهی هستید؟! گفتیم: بلی!
سفر حج و تجارب ارزشمند حاصل از این سیاحت معنوی، پیوند عمیقی در میان حاج احمد، حاج همّت و حاج محمود شهبازی به وجود آورد؛ الفتی مستحکم که به فاصله ای کوتاه پس از این سفر، زمینه ساز همکاری و رزم مشترک آن سه در حساس ترین برهه های دفاع مقدس گردید.
اولین اقدام همّت، پیدا کردن چند نفر مترجم و افراد مسلط به زبان های عربی و انگلیسی در بین حجاج ایرانی بود.
او اصرار زیادی داشت که ما باید با استفاده از این مترجمین، به صورت کتبی و شفاهی، پیام معنوی انقلابمان را به حاجیانی که از چهار گوشه ی دنیا به عربستان آمده بودند، ابلاغ کنیم. علی رغم آنکه اکثر اعضای کاروان ما بچه های پرشور سپاهی بودند، ولی متوسّلیان، همّت و شهبازی، اصلاً عالم دیگری داشتند.
تصویر حسین شریعتمداری(اولین نفر ایستاده از راست) در کنار حاج احمد(دومین نفر ایستاده از راست) وحاج همت (چهارمین نفر ایستاده از راست)و حاج محمود شهبازی
حاج همّت دو تا ورقه ی لوله شده در دست خود داشت. احتمالاً در آنها ترجمه ی پیام امام برای خواندن در مراسم نوشته شده بود
یکی از مامورین پلیس سعودی جلو آمد و دفعتاً این اوراق را از دست حاجی قاپ زد! حاج همّت هم بلافاصله مچ دست پلیس سعودی را چسبید و چنان فشاری به آن وارد کرد که رنگ از روی مامور پرید؛ انگشتانش بی اختیار از هم باز شد و حاجی، ورقه ها را از دست او بیرون کشید... نوعی از شجاعت و پردلی حساب شده و معقول در حاج همّت بود... چیزی که از زندگی حاج همّت، حاج احمد و حاج محمود شهبازی دیدم، این بود که آنها از ابتدا رسالت خودشان را احساس کرده بودند
اینان خوب می دانستند چه کار می کنند. ما به چیزهای دم دستی مشغول بودیم و آنها کفش تکلّف را از پایشان درآورده بودند. سرانجام وقتی در نیمه شب هجدهم مهر به ایران رسیدیم، هرکدام جز یک ساک دستی کوچک، بار و بنه ی دیگری نداشتیم.
در محل گمرک فرودگاه مهرآباد، وقتی مامور کنترل اثاث حجّاج، ساک های ما را وارسی می کرد، با دیدن آنها گفت: پس بقیه ی اثاث شما کجاست؟ گفتیم: بقیه ندارد! نگاه کنجکاوی به صورت ما انداخت و در حالی که سرش را تکان می داد، پرسید: سپاهی هستید؟! گفتیم: بلی!
سفر حج و تجارب ارزشمند حاصل از این سیاحت معنوی، پیوند عمیقی در میان حاج احمد، حاج همّت و حاج محمود شهبازی به وجود آورد؛ الفتی مستحکم که به فاصله ای کوتاه پس از این سفر، زمینه ساز همکاری و رزم مشترک آن سه در حساس ترین برهه های دفاع مقدس گردید.