رامین رسولی مهربانی میگوید: بعد از مجروحیت رسانههای خارجی سراغم آمدند و گفتند اگر دوست دارید قضیه را با ما محاسبه کنید. ما هم در مقابل یکسری کمکهایی انجام میدهیم. یکی از اعضای حزب سبز هم گفت با ما باش ما برای شروع ۵۰ میلیون تومان میدهیم.
شهدای ایران:رامین رسولی مهربانی میگوید: بعد از مجروحیت رسانههای خارجی سراغم آمدند و گفتند اگر دوست دارید قضیه را با ما محاسبه کنید. ما هم در مقابل یکسری کمکهایی انجام میدهیم. یکی از اعضای حزب سبز هم گفت با ما باش ما برای شروع ۵۰ میلیون تومان میدهیم.
24 ساله بود و فارغ التحصیل رشته گرافیک. هم هنرمند بود و هم ورزشکار حرفهای و مربی رشته فول کیک بوکسینگ. همزمان کار در بازار آزاد و تولیدات پوشاک را نیز به شکل فعالی انجام میداد. تا اینکه انتخابات ریاست جمهوری سال 88 فرا رسید. مثل جوانهای دیگر اخبار رقابتهای انتخاباتی را با اشتیاق پیگیری میکرد. فقط سه روز از انتخابات گذشته بود که به واسطه فراخوانی که داده شده بود همراه بسیجیها برای جلوگیری از وخیم شدن اوضاع، در راهپیمایی 25 خرداد حضور پیدا کرد تا اوضاع را برانداز کنند. به قول خودش هنوز اتفاقی نیفتاده بود و اغتشاشات به صورتی که به خاطر همه مردم مانده، آغاز نشده بود که احساس میکند وسیله محکمی با شدت به صورتش برخورد میکند و بعد همه جا شلوغ میشود. شاید قرار بود اولین جرقه ناآرامیهایی که ماهها طول کشید، با انفجاری بر روی صورت او زده شود. میگوید از حال رفتم و دیگر چیزی نفهمیدم تا اینکه شب در بیمارستان به هوش آمدم... خیلی طول نکشید که فهمید همان شلوغی تجمع 25 خرداد ماه 88، آخرین تصویری بود که در ذهنش ثبت شده و دیگر نمیتواند چیزی را ببیند.
آنقدر روی زمین کشیده شده بود که بعد از حادثه تمام بدنش را عفونت گرفت. انفجار باعث خونریزی شده و خون در ریههایش جمع شده بود. مجروحیتهای دیگری هم داشت. ترکشی که چشم چپ را کاملا از بین برده بود و ترکشی که قرار داشتنش روی شبکیه منجر به از دست رفتن 95 درصد بینایی چشم راست شد. شکستگی فک، شکستگی جمجمه، شکستگی کاسه چشم، ترکشهایی که مقابل فک و روی عصبهای صورت قرار گرفتند و خارج کردنشان امکان پذیر نبود هنوز اثرات خود را دارند. ترس از بین رفتنش در بیمارستان و وخامت حالش باعث شد دو بیمارستان اول او را پذیرش نکنند و نهایتا در بیمارستان سوم بستری و تحت جراحیهای متعدد قرار بگیرد. شکستگی کاسه چشم، ظاهرش را بدمنظر کرده بود، جراحی زیبایی روی استخوان جمجمه و چشمش انجام شد. جراحیهای چشم هم فقط آنقدری جواب داد که بتواند نور را با چشم راستش تشخیص دهد. حالا 7 سال است که مدام در گوشش هم صدای سوت میشنود.
«رامین رسولی مهربانی» متولد 1364 و 7 سال است که به عنوان یک جانباز 70 درصد مقابله با فتنه 88 با این مجروحیتها دست و پنجه نرم میکند و حالا از درد و دلها، دغدغهها و نادیده گرفتنها میگوید. بعد از مجروحیت نه توانست شغل موفقش را ادامه دهد و نه رشته گرافیک بدون چشمهایش به کار میآمد. رشته تحصیلی اش را عوض کرد. با اینکه سالهاست به دنبال یک کار مناسب میگردد و هزینههای درمان و زندگی برایش بالاست اما با افتخار از رد کردن پیشنهاد یک جریان خاص میگوید که فقط مبلغ شروعش یک چک 50 میلیون تومانی بود. کسانی که میخواستند رامین برایشان نقش یک قربانی ضد جمهوری اسلامی را در رسانهها ایفا کند.
او به خوبی وقایع سیاسی و اجتماعی سال 88 را تحلیل میکند و از خواسته جانبازان و مجروحان حوادث آن سال برای شناسایی دیگر عوامل اصلی فتنه میگوید. رامین میگوید: «اتفاقاً ما هم موافق رفع حصر هستیم، چون حصر فایدهای ندارد. منتها مقصود من از رفع حصر این است که زودتر تکلیف معلوم شود. یک عده صحبت میکنند و میگویند که اگر ایشان در دادگاه تریبون پیدا کند چه حرفهایی میزند؟ من کسی هستم که در این قضیه بهای سنگینی دادم. من میخواهم بفهمم، آیا در قضیه 88 باختهام؟ حالا موضوع نیت و اعتقاد را اگر کنار بگذاریم ولی به لحاظ فیزیکی و بحث مادی اگر سال 88 بازندگانی داشت، یکی از آنها من هستم. ما میخواهیم موسوی بیاید محاکمه شود و حرفهایش را هم بزند. اگر حرفهایش حق است یا ناحق، ما همه را گوش میدهیم، اما بدانید من هم حرف دارم. حقم را میخواهم. من هم در دادگاه میخواهم حرف بزنم. تصمیمگیری با ما است. ما میخواهیم زودتر محاکمه شده، تکلیف مشخص شود و معلوم شود چه کسی حامی و پشت او بود.» بخش اول گفتگوی تفصیلی او با تسنیم در اینجا قابل مشاهده است و بخش دوم آن در ادامه میآید:
سال 87 درآمد بالایی داشتم و در یکی از گرانترین محلههای تهران ساکن بودم/7 سال است دنبال کارم/هیچ کدام از ادارات همکاری نکردند
* آقای رسولی مهربانی! شما خودتان یکی از افرادی هستید که جزو قربانیان حادثه به شمار میآیید ولی آنطور که باید در فضای رسانه ای کشور دیده نشدید. در روزهای شلوغی 88 بیشتر افرادی در رسانههای مخالف نظام و حتی وابسته به نظام محل بحث بودند که حکومت متهم شده بود که آنها را کشته است. رسانه های خارجی با کشته سازی هر روز یک فرد جدید به عنوان قربانی رو میکردند و رسانه های نظام به بررسی موضوع و شفافیت ماجرا می پرداختند. در مواردی کشته ها و آمارشان جعلی از آب درآمد و درباره افرادی مانند ندا آقاسلطان هم هنوز معلوم نیست دقیقاً توسط چه کسی کشته شدند. البته شاید با دستگیری آرش حجازی گره این ماجرا باز شود. در عین حال، در میان این هیاهوی پرطمطراق رسانهها، بسیاری از مردم عادی و افراد غیرسازمانی مانند شما که اصلا بنا نبود در میدان اعتراضها باشند، آسیب دیدند یا حتی کشته شدند و حتی بعد از این سالها هم هنوز در رسانه ها دیده نمی شوند. به نظر شما دلیل آن چیست؟ در میان این خلأ رسانه ای در طول این سالها، رسانههای معاند سراغ برخی خانواده شهدا و جانبازان فتنه رفتند و پیشنهاداتی در جهت اهداف خودشان دادهاند. سراغ شما هم آمدند؟ این روزها بیشتر چه مشکلاتی دارید؟
من از سال 88 به این طرف به سبب جانبازی، حقوق دریافت میکنم اما میزان آن به قدری است که برای زندگی یک نابینا و کسی که 24ساعته مریض است، کم است. من هر روز یک مشکل دارم و هنوز یک مشکل حل نشده که مشکل جسمی دیگری پیش میآید. مثلا الان سینوزیتم عود کرده و ریههایم مشکل پیدا کرده. اما با این اوضاع میگویم از لحاظ مالی خیلی برایم پیگیری این بیماری ها مهم نیست. من همین میزان در آمد را در سال 87 و قبل از این ماجرا داشتم. من سال 87 به عنوان جوان 23 ساله آنقدر درآمدم بالا بود که در یکی از گرانترین محلههای تهران یعنی درست یک خیابان پایین تر از فرشته ساکن بودم.
دو سه روز از هفته را در شهرری بودم و دو سه روز را در گرانترین خیابان تهران زندگی میکردم و دلیل آن هم، درآمد خوبم بود. تولید مانتو، راه تأمین درآمدم بود و بازار خیلی خوبی هم داشتم.به نحوی که هرچه خرج میکردم، باز سر جایش پر میشد. اما حالا از لحاظ مالی به این روز افتادم. من در این 7 ساله دنبال کار بودم، شاید باورتان نشود تمام ادارات و وزارتخانه را سر زدم اما هیچ جا همکاری نکردند. برای من که از سن کم کار کردم، خوشایند نیست خانه بنشینم و از بیت المال حقوق بگیرم.
حتی یک بار با یکی از مسئولین ارشد یکی از همین ادارات تماس گرفتم، با اینکه آدم مؤدبی هستم اما همین که گفتم از مجروحان سال 88 هستم و چهار کلمه حرف زدم، تلفن را روی من قطع کرد. اوضاع بچههای جانباز و مجروحان سال 88 این است.آنهایی که خواستند به منافعشان برسند، رسیدند. آنهایی که سکوت کردند سرجایشان ماندند. فقطه مردم و عده ای از بسیجیان بودند که در این جریان له شدند.
همان طور که گفتید رسانههای خارجی سراغ من هم آمدند. روزی که در بیمارستان بستری بودم، سراغ من هم آمدند.
رسانههای خارجی سراغم آمدند/اصحاب فتنه، برای شروع همکاری 50 میلیون تومان پیشنهاد کردند
* چه گفتند؟
به خانواده گفته بودند اگر دوست دارید قضیه را با ما محاسبه کنید. ما هم در مقابل یکسری کمکهایی انجام میدهیم. یک بار هم یکی از اعضای جریان فتنه در ملاقات با من به صراحت به من گفت: «اگر دوست داری با ما باش ما برای شروع 50 میلیون تومان میدهیم تا بعداً یک جایی تو را شاغل کرده و دستت را بند کنیم.» ظاهرا عرق آنها برای مصادره جانبازانی که برای اهداف خود میخواستند از برخی مسئولان ما بیشتر بود.
* شما قبول نکردید؟
نه قبول نکردم.
* چرا؟
با هم متفاوت است. انگار شما به من یک کاسه آب چشمه بدهید و یک کاسه آب کثیف و بعد بگویید انتخاب کن. من کدام را انتخاب میکنم؟ نه فقط من، هر کس دیگری که متوجه این آلودگی بشود، معلوم و مشخص است که کدام را انتخاب میکند. نیت این افراد و اطرافیانشان که سراغم میآمدند، مشخص بود. اگر افرادی مثل ما با آنها راه میآمدند آنها ماجرا را تا دگرگونی کامل نظام تا سالها ادامه میدادند.
* در این سالها که در روند درمان و زندگی اذیت شدید، از حضورتان در فضای اثرگذار آن ایام پشیمان نشدید؟ وقتی با خودتان خلوت میکنید نمیگویید که ای کاش نمیرفتم؟
قسمتم این بوده است. تنها چیزی که ناراحتم میکند، این سوء استفاده کردن برخی افراد و سازمانهایی است که ادعای حزب اللهی بودن دارند اما کاری نمیکنند. هر مراسمی که برای 9 دی برگزار میشود ما را دعوت میکنند و میگویند هر مشکلی دارید بگویید. من میگویم مشکلی ندارم آنچه که برای من مهم است شاغل شدن است، هم تخصص دارم و هم اینکه کار از دستم برمیآید، منتها کاری برایم انجام نمیشود.
اولین شعار امام(ره) "انقلاب" بود/ شعار «نخست وزیر امام(ره)» فراتر از شعار نبود
* در سال 88، یکی از تبلیغاتی که برای اقای موسوی بر سر زبان ها افتاده بود این بود که ایشان را به صفت «نخست وزیر امام» معرفی میکردند. اما دیدیم در جریان فتنه کار به جایی رسید که به امام اهانت کردند و جریان هوادار ایشان و خود ایشان موضعی نگرفتند. در حالیکه این جریان به عنوان یک جریان دیندار معرفی میشد و جریانی که ابتدا با دست بند سبز که وجه معنوی و متبرک دانستن آن در تصور ایرانیها نقش بسته بود، شروع میکند، در روز عاشورا حتی حرمت هیئت امام حسین(ع) را هتک حرمت میکند. نظرتان را راجع به این تغییر روند بگویید.
اگر از آن افرادی که میگفتند: "موسوی نخست وزیر امام" میپرسیدید که شما اصلا امام خمینی را قبول دارید، چه پاسخ میدادند؟ چند درصد از آنها میرحسین موسوی را قبول کرده بودند، چون نخست وزیر امام بوده است؟ یعنی ماجرا اینطور بود که چون امام(ره) را قبول داشتند و میرحسین را به خاطر اینکه زیرمجموعه اوبود، قبول داشتند؟ بعید میدانم فراتر از یک تبلیغ به این جمله باور داشتند. چرا؟ باید از این افراد پرسید که اگر امام را واقعاً قبول دارید بگویید امام چه شعاری می داد؟ اولین شعار و تأکید امام حفظ نظام و انقلاب بود. یکی دیگر از شعارهای امام این بود که گفت "اسرائیل باید از بین برود". پس این شعار "نه غزه و نه لبنان" چه بود که در راهپیماییهایشان میگفتند؟ کار لیدرهای این جریان بود. جو راهپیماییها طوری بود که لیدر هرچی میگفت، این افراد تکرار میکردند. بالای 99 درصد این افراد با اعتقاد از نخست وزیر امام(ره) حرف نمیزدند.
* نکته جالبی را در شروع بحث عنوان کردید. به روزهای پر شور و هیجان انتخابات اشاره داشتید و گفتید آنقدر ما به بینش سیاسی و بلوغ رسیده بودیم که مردممان یک مشارکت 85 درصدی در انتخابات داشتند و برای اولین بار چنین مشارکتی اتفاق افتاد. و درست زمانی که قرار است آن را جشن بگیرند با تلخیهای عجیب و غریبی مواجه میشویم. کار به شورشهای کف خیابان کشیده میشود طوری که مردمی که با یک انتخابات مملکتشان میتواند به تعالی برسد، امنیت جانیشان در خیابان ها هم به خطر میافتد، بانکشان آتش میگیرد، پمپ بنزینها آتش میگیرد. خانوادهها نگران هستند بچههایشان از خانه بیرون بروند. خانواده هایی مثل خانواده شما به خاطر حادثهای که برای فرزندشان اتفاق افتاده، خون به دلشان شده است. در واقع یک فضای کاملاً وارونه و مغایر با تعریف اولیه شما اتفاق افتاده است. دوست دارم قدری از این تلخیها که بیشتر از همه مزه آن را درک کردید، بگویید.
از روز اول آن شورها یک طرف و آن بحث و گفتگوهایی که بین مردم بود یک طرف دیگر. یعنی یکی داشت از احمدی نژاد طرفداری میکرد و یکی از میرحسین، در هر 100 هزار نفر هم یک نفر از آقای کروبی حمایت میکرد. این واقعیت خیلی خوب بود که وقتی من آن را میدیدم خیلی خوشحال میشدم.
میرحسین میتوانست اعتراضش را قانونی پیگیری کند/یک سیاستمدار باید آنقدر عرق ملی داشته باشد که قانون را بپذیرد
مردم ما هم به آن جایگاه رسیدند که بدون درگیری و دعوا و توهین با هم بحث و گفتگو کنند. یک شور و هیجان خوبی در آن هست و لذت بخش است. احساس بدی به کسی دست نمیدهد چون همه آمدهاند و برای رقابتهایشان لیدر هم درست میکنند تا ببینند در نهایت و در انتخابات چطور میشود. بعد از اینکه میرحسین موسوی شکست خورد میتوانست یک کار خوب و عاقلانه انجام بدهد و خودش کنار بکشد و راههای قانونی را برای هر اعتراضی هم که داشت، طی کند، بالاخره یا قانونا برنده میشد یا بازنده. اما او قلباً دوست داشت فکر کند که حق با او بوده است و همه جا را به آشوب کشید.
یکی از کاندیداهای کشور آمریکا که با دور اول ریاست جمهوری بوش پسر با او رقابت میکرد قبل از آنکه نظر دادگاه مشخص شود، کنار کشید و از طریق قانون اعتراضش را پیگیری کرد و بعد گفت من شکست را قبول کردم. یک سیاستمدار باید آنقدر عرق ملی داشته باشد که چنین کاری بکند. میرحسین حداقل می توانست مثل یک کاندیدای آمریکایی رفتار کند.
موسوی میخواست به هر قیمتی به خواستهاش برسد
یک کار بهتر دیگر میتوانست این باشد که آقای احمدی نژاد هم میآمد و به طرفداران میرحسین توجه میکرد. بالاخره موسوی هم 14میلیون رأی آورده بود که تعداد آن کم نبود. احمدی نژاد، تفاوت سلیقهها را میتوانست بهتر مدیریت کند. اگر این کار را میکرد کار به اینجاها نمیکشید. مشکل ما ریشهای است؛ منتها قضیه را دولت مردان باید بین خودشان حل کنند. این «خود شیفتگی» که سراغ مردان سیاست میرود یک واقعیت است. موسوی متأسفانه نیتش آن بود که به هر قیمتی به آن چیزی که میخواهد برسد و پشتش را هم گرم میدید. برایش مهم نبود به چه قیمتی این اتفاق میافتد. حتی به قیمت اینکه جان آدم ها به خطر بیافتد.
برای حفظ نظام 100 نفر دیگر هم مثل من مجروح شوند، مهم نیست/موسوی، صلاحیت طرفداری کردن ندارد
* اخیراً برخی افراد مانند علی مطهری، ماجرا را یک جانبه و به شکل دیگری تعریف کرده و به نفع مقصران فجایع و کشتار 88 یک مظلوم نمایی به راه افتاده است. بنظرتان اگر این افراد بیایند از نزدیک شرایط سخت شما را ببینند بازهم اینطور قضاوت و رفتار میکنند؟
بحث این نیست که ما را ببینند و دلشان بسوزد، بحث فراتر از این است. بحث نظام از سرگذشت من هم مهم تر است. 100 نفر هم مثل من زیر تانک بروند و له شوند مهم نیست، مهم این است که چارچوب این نظام حفظ شود. وقتی برخی از این آقا طرفداری میکنند، مظلوم نمایی هم میکنند، چرا نمیبینند آقای میرحسین موسوی میتوانست نتیجه انتخابات را حداقل به خاطر نظام و مردم قبول کند یا از مسیر قانون جلو برود ولی قبول نکرد؟ آیا چنین کسی صلاحیت طرفداری کردن دارد؟ من احتیاج ندارم که آنها بیایند و وضعیت کسی همچون من را ببینند. بحث فراتر از اینهاست. بحث نظام اسلامی است که حفظ آن شرعاً به گردن ما است. ما مدعی هستیم که مسلمانیم. خداوکیلی جا دارد که از چنین آدمی که چنین کارهایی کرده حمایت شود؟ باید آنها را محاکمه کرد و کاری کرد که دیگر دستشان برای همه رو شود. اینها با یک نظام بازی کردند باید سنگین ترین مجازات را داشته باشند.
* واکنش مردم در مواجهه با شما به عنوان یکی از جانبازان مقابله با فتنه 88 چه بوده است؟
بعد از اینکه مجروح و جانباز شدم اولین جایی که حضور اجتماعی من در آنجا زیاد بود به غیر از جمعهای ایثارگری بچههای دانشجوی دانشگاه آزادی بود که من در آنجا درس میخواندم. لیسانسم را سه ساله با معدل 18 گرفتم. در آن سه سال یک کلمه نگفتم که من جانباز و مجروح هستم. مصلحت نمیدانستم که بگویم. الان اوضاع به جایی رسیده که من خجالت میکشم، بگویم مجروح سال 88 هستم. مردم اختلاسهای چند هزار میلیاردی و فیشهای حقوقی نجومی را دیدهاند. به خاطر شرمندگی از مردم ترجیح میدهم نگویم آنهایی که روی کرسیهای دولتی نشستهاند از ما نیستند و ما برای به قدرت رسیدن آنها به میدان نرفتیم. این مسئولان درباره خود ما به وظایفشان عمل نمیکنند حتی جانبازان را به اتاقشان راه هم نمیدهند.
* زخم زبان و بدرفتاری هم شنیدید؟
آن اوایل در بیمارستان، برخی از پرستارها خیلی بد رفتار میکردند. حتی یک روز یک نفر از اعضای خانوادهام به آنها اعتراض که چرا اینطور با او رفتار میکنید؟ با اوضاعی که من داشتم، بدترین رفتار را آنجا با من کردند.
همسرم، بعد از مجروحیت با من ازدواج کرد
* عکسی را اینجا در خانهتان قاب گرفتهاید که در آن لحظه دیدارتان با حضرت آقا ثبت شده. از این دیدار بگویید.
6 آذر سال 90 بود، به مناسبت روز بسیج یک دیداری جمعی با حضرت آقا داشتیم که من هم آنجا حضور داشتم. آنجا از پشت تریبون اسم من را برای تقدیر خواندند. من هم فقط در حد یک دیده بوسی موفق شدم مقام معظم رهبری را درک کنم و بعد از آن دیگر دیداری با ایشان برایم پیش نیامد.
* از جریان ازدواجتان بگویید. چطور با همسرتان آشنا شدید؟
بعد از نابینایی و مجروحیت همسرم قبول کردند با من ازدواج کنند. یکی از دوستان من که از دوستان خانواده همسرم بود، ما را به همدیگرمعرفی کرد و به من گفت این خانم ارزشی و مذهبی است و امکان دارد وضعیت مجروحیت تو را قبول کند. ما هم با توکل به خدا رفتیم خواستگاری و کار انجام شد. آبان سال 91 عروسی کردیم.
* فرزند هم دارید؟
یک پسر دارم به نام محمد که تقریبا سه چهارماه دیگر دو سالش میشود.
*تسنیم
24 ساله بود و فارغ التحصیل رشته گرافیک. هم هنرمند بود و هم ورزشکار حرفهای و مربی رشته فول کیک بوکسینگ. همزمان کار در بازار آزاد و تولیدات پوشاک را نیز به شکل فعالی انجام میداد. تا اینکه انتخابات ریاست جمهوری سال 88 فرا رسید. مثل جوانهای دیگر اخبار رقابتهای انتخاباتی را با اشتیاق پیگیری میکرد. فقط سه روز از انتخابات گذشته بود که به واسطه فراخوانی که داده شده بود همراه بسیجیها برای جلوگیری از وخیم شدن اوضاع، در راهپیمایی 25 خرداد حضور پیدا کرد تا اوضاع را برانداز کنند. به قول خودش هنوز اتفاقی نیفتاده بود و اغتشاشات به صورتی که به خاطر همه مردم مانده، آغاز نشده بود که احساس میکند وسیله محکمی با شدت به صورتش برخورد میکند و بعد همه جا شلوغ میشود. شاید قرار بود اولین جرقه ناآرامیهایی که ماهها طول کشید، با انفجاری بر روی صورت او زده شود. میگوید از حال رفتم و دیگر چیزی نفهمیدم تا اینکه شب در بیمارستان به هوش آمدم... خیلی طول نکشید که فهمید همان شلوغی تجمع 25 خرداد ماه 88، آخرین تصویری بود که در ذهنش ثبت شده و دیگر نمیتواند چیزی را ببیند.
آنقدر روی زمین کشیده شده بود که بعد از حادثه تمام بدنش را عفونت گرفت. انفجار باعث خونریزی شده و خون در ریههایش جمع شده بود. مجروحیتهای دیگری هم داشت. ترکشی که چشم چپ را کاملا از بین برده بود و ترکشی که قرار داشتنش روی شبکیه منجر به از دست رفتن 95 درصد بینایی چشم راست شد. شکستگی فک، شکستگی جمجمه، شکستگی کاسه چشم، ترکشهایی که مقابل فک و روی عصبهای صورت قرار گرفتند و خارج کردنشان امکان پذیر نبود هنوز اثرات خود را دارند. ترس از بین رفتنش در بیمارستان و وخامت حالش باعث شد دو بیمارستان اول او را پذیرش نکنند و نهایتا در بیمارستان سوم بستری و تحت جراحیهای متعدد قرار بگیرد. شکستگی کاسه چشم، ظاهرش را بدمنظر کرده بود، جراحی زیبایی روی استخوان جمجمه و چشمش انجام شد. جراحیهای چشم هم فقط آنقدری جواب داد که بتواند نور را با چشم راستش تشخیص دهد. حالا 7 سال است که مدام در گوشش هم صدای سوت میشنود.
«رامین رسولی مهربانی» متولد 1364 و 7 سال است که به عنوان یک جانباز 70 درصد مقابله با فتنه 88 با این مجروحیتها دست و پنجه نرم میکند و حالا از درد و دلها، دغدغهها و نادیده گرفتنها میگوید. بعد از مجروحیت نه توانست شغل موفقش را ادامه دهد و نه رشته گرافیک بدون چشمهایش به کار میآمد. رشته تحصیلی اش را عوض کرد. با اینکه سالهاست به دنبال یک کار مناسب میگردد و هزینههای درمان و زندگی برایش بالاست اما با افتخار از رد کردن پیشنهاد یک جریان خاص میگوید که فقط مبلغ شروعش یک چک 50 میلیون تومانی بود. کسانی که میخواستند رامین برایشان نقش یک قربانی ضد جمهوری اسلامی را در رسانهها ایفا کند.
او به خوبی وقایع سیاسی و اجتماعی سال 88 را تحلیل میکند و از خواسته جانبازان و مجروحان حوادث آن سال برای شناسایی دیگر عوامل اصلی فتنه میگوید. رامین میگوید: «اتفاقاً ما هم موافق رفع حصر هستیم، چون حصر فایدهای ندارد. منتها مقصود من از رفع حصر این است که زودتر تکلیف معلوم شود. یک عده صحبت میکنند و میگویند که اگر ایشان در دادگاه تریبون پیدا کند چه حرفهایی میزند؟ من کسی هستم که در این قضیه بهای سنگینی دادم. من میخواهم بفهمم، آیا در قضیه 88 باختهام؟ حالا موضوع نیت و اعتقاد را اگر کنار بگذاریم ولی به لحاظ فیزیکی و بحث مادی اگر سال 88 بازندگانی داشت، یکی از آنها من هستم. ما میخواهیم موسوی بیاید محاکمه شود و حرفهایش را هم بزند. اگر حرفهایش حق است یا ناحق، ما همه را گوش میدهیم، اما بدانید من هم حرف دارم. حقم را میخواهم. من هم در دادگاه میخواهم حرف بزنم. تصمیمگیری با ما است. ما میخواهیم زودتر محاکمه شده، تکلیف مشخص شود و معلوم شود چه کسی حامی و پشت او بود.» بخش اول گفتگوی تفصیلی او با تسنیم در اینجا قابل مشاهده است و بخش دوم آن در ادامه میآید:
سال 87 درآمد بالایی داشتم و در یکی از گرانترین محلههای تهران ساکن بودم/7 سال است دنبال کارم/هیچ کدام از ادارات همکاری نکردند
* آقای رسولی مهربانی! شما خودتان یکی از افرادی هستید که جزو قربانیان حادثه به شمار میآیید ولی آنطور که باید در فضای رسانه ای کشور دیده نشدید. در روزهای شلوغی 88 بیشتر افرادی در رسانههای مخالف نظام و حتی وابسته به نظام محل بحث بودند که حکومت متهم شده بود که آنها را کشته است. رسانه های خارجی با کشته سازی هر روز یک فرد جدید به عنوان قربانی رو میکردند و رسانه های نظام به بررسی موضوع و شفافیت ماجرا می پرداختند. در مواردی کشته ها و آمارشان جعلی از آب درآمد و درباره افرادی مانند ندا آقاسلطان هم هنوز معلوم نیست دقیقاً توسط چه کسی کشته شدند. البته شاید با دستگیری آرش حجازی گره این ماجرا باز شود. در عین حال، در میان این هیاهوی پرطمطراق رسانهها، بسیاری از مردم عادی و افراد غیرسازمانی مانند شما که اصلا بنا نبود در میدان اعتراضها باشند، آسیب دیدند یا حتی کشته شدند و حتی بعد از این سالها هم هنوز در رسانه ها دیده نمی شوند. به نظر شما دلیل آن چیست؟ در میان این خلأ رسانه ای در طول این سالها، رسانههای معاند سراغ برخی خانواده شهدا و جانبازان فتنه رفتند و پیشنهاداتی در جهت اهداف خودشان دادهاند. سراغ شما هم آمدند؟ این روزها بیشتر چه مشکلاتی دارید؟
من از سال 88 به این طرف به سبب جانبازی، حقوق دریافت میکنم اما میزان آن به قدری است که برای زندگی یک نابینا و کسی که 24ساعته مریض است، کم است. من هر روز یک مشکل دارم و هنوز یک مشکل حل نشده که مشکل جسمی دیگری پیش میآید. مثلا الان سینوزیتم عود کرده و ریههایم مشکل پیدا کرده. اما با این اوضاع میگویم از لحاظ مالی خیلی برایم پیگیری این بیماری ها مهم نیست. من همین میزان در آمد را در سال 87 و قبل از این ماجرا داشتم. من سال 87 به عنوان جوان 23 ساله آنقدر درآمدم بالا بود که در یکی از گرانترین محلههای تهران یعنی درست یک خیابان پایین تر از فرشته ساکن بودم.
دو سه روز از هفته را در شهرری بودم و دو سه روز را در گرانترین خیابان تهران زندگی میکردم و دلیل آن هم، درآمد خوبم بود. تولید مانتو، راه تأمین درآمدم بود و بازار خیلی خوبی هم داشتم.به نحوی که هرچه خرج میکردم، باز سر جایش پر میشد. اما حالا از لحاظ مالی به این روز افتادم. من در این 7 ساله دنبال کار بودم، شاید باورتان نشود تمام ادارات و وزارتخانه را سر زدم اما هیچ جا همکاری نکردند. برای من که از سن کم کار کردم، خوشایند نیست خانه بنشینم و از بیت المال حقوق بگیرم.
حتی یک بار با یکی از مسئولین ارشد یکی از همین ادارات تماس گرفتم، با اینکه آدم مؤدبی هستم اما همین که گفتم از مجروحان سال 88 هستم و چهار کلمه حرف زدم، تلفن را روی من قطع کرد. اوضاع بچههای جانباز و مجروحان سال 88 این است.آنهایی که خواستند به منافعشان برسند، رسیدند. آنهایی که سکوت کردند سرجایشان ماندند. فقطه مردم و عده ای از بسیجیان بودند که در این جریان له شدند.
همان طور که گفتید رسانههای خارجی سراغ من هم آمدند. روزی که در بیمارستان بستری بودم، سراغ من هم آمدند.
رسانههای خارجی سراغم آمدند/اصحاب فتنه، برای شروع همکاری 50 میلیون تومان پیشنهاد کردند
* چه گفتند؟
به خانواده گفته بودند اگر دوست دارید قضیه را با ما محاسبه کنید. ما هم در مقابل یکسری کمکهایی انجام میدهیم. یک بار هم یکی از اعضای جریان فتنه در ملاقات با من به صراحت به من گفت: «اگر دوست داری با ما باش ما برای شروع 50 میلیون تومان میدهیم تا بعداً یک جایی تو را شاغل کرده و دستت را بند کنیم.» ظاهرا عرق آنها برای مصادره جانبازانی که برای اهداف خود میخواستند از برخی مسئولان ما بیشتر بود.
* شما قبول نکردید؟
نه قبول نکردم.
* چرا؟
با هم متفاوت است. انگار شما به من یک کاسه آب چشمه بدهید و یک کاسه آب کثیف و بعد بگویید انتخاب کن. من کدام را انتخاب میکنم؟ نه فقط من، هر کس دیگری که متوجه این آلودگی بشود، معلوم و مشخص است که کدام را انتخاب میکند. نیت این افراد و اطرافیانشان که سراغم میآمدند، مشخص بود. اگر افرادی مثل ما با آنها راه میآمدند آنها ماجرا را تا دگرگونی کامل نظام تا سالها ادامه میدادند.
* در این سالها که در روند درمان و زندگی اذیت شدید، از حضورتان در فضای اثرگذار آن ایام پشیمان نشدید؟ وقتی با خودتان خلوت میکنید نمیگویید که ای کاش نمیرفتم؟
قسمتم این بوده است. تنها چیزی که ناراحتم میکند، این سوء استفاده کردن برخی افراد و سازمانهایی است که ادعای حزب اللهی بودن دارند اما کاری نمیکنند. هر مراسمی که برای 9 دی برگزار میشود ما را دعوت میکنند و میگویند هر مشکلی دارید بگویید. من میگویم مشکلی ندارم آنچه که برای من مهم است شاغل شدن است، هم تخصص دارم و هم اینکه کار از دستم برمیآید، منتها کاری برایم انجام نمیشود.
اولین شعار امام(ره) "انقلاب" بود/ شعار «نخست وزیر امام(ره)» فراتر از شعار نبود
* در سال 88، یکی از تبلیغاتی که برای اقای موسوی بر سر زبان ها افتاده بود این بود که ایشان را به صفت «نخست وزیر امام» معرفی میکردند. اما دیدیم در جریان فتنه کار به جایی رسید که به امام اهانت کردند و جریان هوادار ایشان و خود ایشان موضعی نگرفتند. در حالیکه این جریان به عنوان یک جریان دیندار معرفی میشد و جریانی که ابتدا با دست بند سبز که وجه معنوی و متبرک دانستن آن در تصور ایرانیها نقش بسته بود، شروع میکند، در روز عاشورا حتی حرمت هیئت امام حسین(ع) را هتک حرمت میکند. نظرتان را راجع به این تغییر روند بگویید.
اگر از آن افرادی که میگفتند: "موسوی نخست وزیر امام" میپرسیدید که شما اصلا امام خمینی را قبول دارید، چه پاسخ میدادند؟ چند درصد از آنها میرحسین موسوی را قبول کرده بودند، چون نخست وزیر امام بوده است؟ یعنی ماجرا اینطور بود که چون امام(ره) را قبول داشتند و میرحسین را به خاطر اینکه زیرمجموعه اوبود، قبول داشتند؟ بعید میدانم فراتر از یک تبلیغ به این جمله باور داشتند. چرا؟ باید از این افراد پرسید که اگر امام را واقعاً قبول دارید بگویید امام چه شعاری می داد؟ اولین شعار و تأکید امام حفظ نظام و انقلاب بود. یکی دیگر از شعارهای امام این بود که گفت "اسرائیل باید از بین برود". پس این شعار "نه غزه و نه لبنان" چه بود که در راهپیماییهایشان میگفتند؟ کار لیدرهای این جریان بود. جو راهپیماییها طوری بود که لیدر هرچی میگفت، این افراد تکرار میکردند. بالای 99 درصد این افراد با اعتقاد از نخست وزیر امام(ره) حرف نمیزدند.
* نکته جالبی را در شروع بحث عنوان کردید. به روزهای پر شور و هیجان انتخابات اشاره داشتید و گفتید آنقدر ما به بینش سیاسی و بلوغ رسیده بودیم که مردممان یک مشارکت 85 درصدی در انتخابات داشتند و برای اولین بار چنین مشارکتی اتفاق افتاد. و درست زمانی که قرار است آن را جشن بگیرند با تلخیهای عجیب و غریبی مواجه میشویم. کار به شورشهای کف خیابان کشیده میشود طوری که مردمی که با یک انتخابات مملکتشان میتواند به تعالی برسد، امنیت جانیشان در خیابان ها هم به خطر میافتد، بانکشان آتش میگیرد، پمپ بنزینها آتش میگیرد. خانوادهها نگران هستند بچههایشان از خانه بیرون بروند. خانواده هایی مثل خانواده شما به خاطر حادثهای که برای فرزندشان اتفاق افتاده، خون به دلشان شده است. در واقع یک فضای کاملاً وارونه و مغایر با تعریف اولیه شما اتفاق افتاده است. دوست دارم قدری از این تلخیها که بیشتر از همه مزه آن را درک کردید، بگویید.
از روز اول آن شورها یک طرف و آن بحث و گفتگوهایی که بین مردم بود یک طرف دیگر. یعنی یکی داشت از احمدی نژاد طرفداری میکرد و یکی از میرحسین، در هر 100 هزار نفر هم یک نفر از آقای کروبی حمایت میکرد. این واقعیت خیلی خوب بود که وقتی من آن را میدیدم خیلی خوشحال میشدم.
میرحسین میتوانست اعتراضش را قانونی پیگیری کند/یک سیاستمدار باید آنقدر عرق ملی داشته باشد که قانون را بپذیرد
مردم ما هم به آن جایگاه رسیدند که بدون درگیری و دعوا و توهین با هم بحث و گفتگو کنند. یک شور و هیجان خوبی در آن هست و لذت بخش است. احساس بدی به کسی دست نمیدهد چون همه آمدهاند و برای رقابتهایشان لیدر هم درست میکنند تا ببینند در نهایت و در انتخابات چطور میشود. بعد از اینکه میرحسین موسوی شکست خورد میتوانست یک کار خوب و عاقلانه انجام بدهد و خودش کنار بکشد و راههای قانونی را برای هر اعتراضی هم که داشت، طی کند، بالاخره یا قانونا برنده میشد یا بازنده. اما او قلباً دوست داشت فکر کند که حق با او بوده است و همه جا را به آشوب کشید.
یکی از کاندیداهای کشور آمریکا که با دور اول ریاست جمهوری بوش پسر با او رقابت میکرد قبل از آنکه نظر دادگاه مشخص شود، کنار کشید و از طریق قانون اعتراضش را پیگیری کرد و بعد گفت من شکست را قبول کردم. یک سیاستمدار باید آنقدر عرق ملی داشته باشد که چنین کاری بکند. میرحسین حداقل می توانست مثل یک کاندیدای آمریکایی رفتار کند.
موسوی میخواست به هر قیمتی به خواستهاش برسد
یک کار بهتر دیگر میتوانست این باشد که آقای احمدی نژاد هم میآمد و به طرفداران میرحسین توجه میکرد. بالاخره موسوی هم 14میلیون رأی آورده بود که تعداد آن کم نبود. احمدی نژاد، تفاوت سلیقهها را میتوانست بهتر مدیریت کند. اگر این کار را میکرد کار به اینجاها نمیکشید. مشکل ما ریشهای است؛ منتها قضیه را دولت مردان باید بین خودشان حل کنند. این «خود شیفتگی» که سراغ مردان سیاست میرود یک واقعیت است. موسوی متأسفانه نیتش آن بود که به هر قیمتی به آن چیزی که میخواهد برسد و پشتش را هم گرم میدید. برایش مهم نبود به چه قیمتی این اتفاق میافتد. حتی به قیمت اینکه جان آدم ها به خطر بیافتد.
برای حفظ نظام 100 نفر دیگر هم مثل من مجروح شوند، مهم نیست/موسوی، صلاحیت طرفداری کردن ندارد
* اخیراً برخی افراد مانند علی مطهری، ماجرا را یک جانبه و به شکل دیگری تعریف کرده و به نفع مقصران فجایع و کشتار 88 یک مظلوم نمایی به راه افتاده است. بنظرتان اگر این افراد بیایند از نزدیک شرایط سخت شما را ببینند بازهم اینطور قضاوت و رفتار میکنند؟
بحث این نیست که ما را ببینند و دلشان بسوزد، بحث فراتر از این است. بحث نظام از سرگذشت من هم مهم تر است. 100 نفر هم مثل من زیر تانک بروند و له شوند مهم نیست، مهم این است که چارچوب این نظام حفظ شود. وقتی برخی از این آقا طرفداری میکنند، مظلوم نمایی هم میکنند، چرا نمیبینند آقای میرحسین موسوی میتوانست نتیجه انتخابات را حداقل به خاطر نظام و مردم قبول کند یا از مسیر قانون جلو برود ولی قبول نکرد؟ آیا چنین کسی صلاحیت طرفداری کردن دارد؟ من احتیاج ندارم که آنها بیایند و وضعیت کسی همچون من را ببینند. بحث فراتر از اینهاست. بحث نظام اسلامی است که حفظ آن شرعاً به گردن ما است. ما مدعی هستیم که مسلمانیم. خداوکیلی جا دارد که از چنین آدمی که چنین کارهایی کرده حمایت شود؟ باید آنها را محاکمه کرد و کاری کرد که دیگر دستشان برای همه رو شود. اینها با یک نظام بازی کردند باید سنگین ترین مجازات را داشته باشند.
* واکنش مردم در مواجهه با شما به عنوان یکی از جانبازان مقابله با فتنه 88 چه بوده است؟
بعد از اینکه مجروح و جانباز شدم اولین جایی که حضور اجتماعی من در آنجا زیاد بود به غیر از جمعهای ایثارگری بچههای دانشجوی دانشگاه آزادی بود که من در آنجا درس میخواندم. لیسانسم را سه ساله با معدل 18 گرفتم. در آن سه سال یک کلمه نگفتم که من جانباز و مجروح هستم. مصلحت نمیدانستم که بگویم. الان اوضاع به جایی رسیده که من خجالت میکشم، بگویم مجروح سال 88 هستم. مردم اختلاسهای چند هزار میلیاردی و فیشهای حقوقی نجومی را دیدهاند. به خاطر شرمندگی از مردم ترجیح میدهم نگویم آنهایی که روی کرسیهای دولتی نشستهاند از ما نیستند و ما برای به قدرت رسیدن آنها به میدان نرفتیم. این مسئولان درباره خود ما به وظایفشان عمل نمیکنند حتی جانبازان را به اتاقشان راه هم نمیدهند.
* زخم زبان و بدرفتاری هم شنیدید؟
آن اوایل در بیمارستان، برخی از پرستارها خیلی بد رفتار میکردند. حتی یک روز یک نفر از اعضای خانوادهام به آنها اعتراض که چرا اینطور با او رفتار میکنید؟ با اوضاعی که من داشتم، بدترین رفتار را آنجا با من کردند.
همسرم، بعد از مجروحیت با من ازدواج کرد
* عکسی را اینجا در خانهتان قاب گرفتهاید که در آن لحظه دیدارتان با حضرت آقا ثبت شده. از این دیدار بگویید.
6 آذر سال 90 بود، به مناسبت روز بسیج یک دیداری جمعی با حضرت آقا داشتیم که من هم آنجا حضور داشتم. آنجا از پشت تریبون اسم من را برای تقدیر خواندند. من هم فقط در حد یک دیده بوسی موفق شدم مقام معظم رهبری را درک کنم و بعد از آن دیگر دیداری با ایشان برایم پیش نیامد.
* از جریان ازدواجتان بگویید. چطور با همسرتان آشنا شدید؟
بعد از نابینایی و مجروحیت همسرم قبول کردند با من ازدواج کنند. یکی از دوستان من که از دوستان خانواده همسرم بود، ما را به همدیگرمعرفی کرد و به من گفت این خانم ارزشی و مذهبی است و امکان دارد وضعیت مجروحیت تو را قبول کند. ما هم با توکل به خدا رفتیم خواستگاری و کار انجام شد. آبان سال 91 عروسی کردیم.
* فرزند هم دارید؟
یک پسر دارم به نام محمد که تقریبا سه چهارماه دیگر دو سالش میشود.
*تسنیم