احمد رضا معتمدی کارگردان سینما در نامهای خطاب به حسن روحانی نوشت:کارگزاران شما با نحوه داوری و گزینش جشن سینما که قرین با دهه انقلاب است، متأسفانه تعریفی تازه نیز از دهه فجر به دست دادهاند و این هزینه گزافی بود که بر شما و سایر اصحاب انقلاب تحمیل کردند.
به گزارش شهدای ایران؛ دکتر احمد رضا معتمدی کارگردان سینما و استاد دانشگاه در نامه ای به رئیس جمهور نظرات خود درباره نحوه برگزاری جشنواره فیلم فجر و داوری ها این دوره را بیان کرده و نکاتی را در این خصوص به وی متذکر شده است. متن این نامه به شرح ذیل است:
محضر گرامی ریاستجمهوری اسلامی ایران
جناب آقای دکتر حسن روحانی
با سلام؛ ما ذلک ظن بک… این گمان به تو نمیرفت و این رفتار از تو بعید بود!
این رنجنامهای است از یک شهروند درجه «دو» و «سه»؛ به فردی که در صدر مقامات کشور نشسته است. شما مرا نمیشناسید، اما من شما را خوب به خاطر دارم. ما در اوایل دهه ٦٠ یک سال در یک مجموعه فرهنگی هنری همکار بودیم. آن هم در یک واحد و یک طبقه. آن زمان من یک دانشجوی نحیف فلسفه و هنر بودم و جنابعالی سرپرست و رئیس شورا.
هرچند آن دوره، دولت مستعجل بود و شما به دلیل اقدام به برکناری مدیرعامل وقت، استعفا کردید و ما نیز به دلیل کارمند جزء بودن و شهروند درجهچندم تلقیشدن، مدتی از کار افتادیم، اما نکته خاطرهانگیز و جذاب در وجود شما، دیدگاه آزاد درباره هنر و روشنفکری معطوف به موسیقی بهویژه موسیقی کلاسیک بود؛ که هنوز در حافظه بنده باقی مانده است. آقای دکتر! شما رئیسجمهور کشوری هستید با سابقه فرهنگ و تمدن دستکم پنجهزارساله. ایرانی که اگر در دوره باستانی، قدرت برتر سیاسی و نظامی جهان بود، پس از انقلاب تکاملی آخرین فرستاده الهی، قرنها در برترین قله علمی، فرهنگی و هنری جهان ایستاد. نامهایی مانند فارابی، ابنسینا، رازی، سهروردی، فردوسی، خیام، صدرا، سعدی، حافظ و مولوی و… حتی در جهان معاصر کمتر همتایانی در حد اصالت و اعتبار خویش یافتهاند. شما میراثبر این عناوین و نامها و آثار گرانسنگ فکری و فرهنگی ایشان هستید؛ چه بخواهید و چه نخواهید.
من میدانم حضرت سهروردی تنها در زیر بار ارثیه حکمت خسروانی کمر دوتا کرد، اما نمیدانم شما در زیر بار صخرهسنگهای این مردهریگ کمر خم کردهاید یا احساس استواری و پابرجایی میکنید؟ و باز نمیدانم میتوانم از شما پرسش کنم، آیا به زعم شما شرایط کنونی هنر در این دوران: این سینما، این نمایش، این رسانه، این موسیقی و… در شأن این فرهنگ و تمدن با این زمینه و پیشینه هست؟!
آقای رئیسجمهور! چرا بایستی دانش نظری موسیقی را بزرگانی مانند فارابی، ابنسینا، عبدالقادر مراغهای، صفیالدین اُرموی، قطبالدین شیرازی و… در احصاءالعلوم، الکبیر، شفا، دانشنامه علایی، النجاه، مقاصدالالحان، الادوار، رساله شریفه، ایقاع، درةالتاج و… در هزاره گذشته بنیانگذاری کنند. اما موسیقی فاخر و شریف و معنوی با نامهایی از بلاد غرب مانند باخ، موتسارت، بتهوون، چایکوفسکی و… قرین باشد.
شما خود بهتر از امثال بنده میدانید که بزرگانی که نام بردهام همه در سایر شقوق تفکر دینی از فقه و کلام و فلسفه و حکمت و ادب و هیئت و… صاحبنظر و معرکهگردان بودهاند و در عدم نسبت و بیتفاوتی با شریعت و احکام به نظریهپردازی در موسیقی اهتمام نداشتهاند. ب
به نظر میرسد پاسخ این پرسش در ظاهر پر از ابهام و ایهام، یک عبارت بیش نیست: آن موسیقی فاخر و شریف که از آن آوای مینوی، صدای آسمانی و در یک جمله «ندای الهی» به گوش رسد، بالطبع سیاستزدگان و دغدغهپیشگان نیست. حاکمیت ابتذال در هنر و موسیقی و سینما به نفع کسانی است که روزی در خاموشی آن پاکوبی کنند و روزی در مرثیه آن سراندازی… .
آقای دکتر! شما که پیش از بنده این درسها را آموختهاید، بهتر میدانید که موسیقی تنها هنری است که بازنمایی مطلق «زمان» است. سایر هنرها از نقاشی، معماری، سینما، عکاسی و… همه بازنمایی «مکان»اند و هنرهای فیزیکی به شمار میروند. «موسیقی» یگانه هنر «فرامکانی» و «متافیزیکی» است؛ و از این رو نزدیکترین زبان به زبان متافیزیک و معنویت و ملکوت و قدس و ورجاوندی است.
چرا کارگزاران شما فیلمی را که دردمندانه از کسانی که زبان باطنی عالم تجرید و روحانیت را به تخدیر آلودهاند، گلایه کرده و نالیده است. از شرکت در جشن هنر متعهد انقلاب که هنر «درد» و «دغدغه» است، محروم کردهاند؟ من مدعی پیکاسو و داوینچی نیستم. درد و دغدغه و رنج انسانی از پیشانی آثار من هویداست. این هنرشناسان چرا اینقدر با «اضطرار» و «شوریدگی» روح انسانی بیگانهاند؟ مدعیان تمییز آثار هنری، باید پدیدارشناسی اثر هنری را به جان آزموده و آموخته باشند تا دریابند یک اثر چقدر «دردمند» است؟ چقدر دغدغهمند است؟ چقدر «مضطر» است؟
رئیسجمهور محترم، روحانی دانا؛ تو بسیار بیشتر و بیشتر از من میدانی که حکما انسان را حیوان ناطق برشمردهاند.
«زبان»، حیات انسان و انفتاح و گشودگی به جانب هستی است. انسان چون «زبان» است، میاندیشد. نخستین خطاب «وجود» به «موجود» یک دستور زبانی است: بخوان! و این دستور زبانی، «دستور زبانِ» فرهنگ و اندیشه و دین و اعتقاد ماست. من در فیلم «راهرفتن روی سیم» که متأسفانه به نام گروه موسیقیاش به «بوف کور» مشهور شده است، از نسلی سخن گفتهام که خانه «زبان» بر «باد» بنیاد کرده است. من از درد و رنج نسلی سخن گفتهام که از گسست «فرهنگی»، «معنایی» و «زبانی» در پریشانی و آشوب به سر میبرد.
من در فیلم از نسلی نالیدهام که در زمانه عسرت شاعرانگی «خانه» و «سکونتگاه» خویش را از دست داده و در جستوجوی مأوا و پناهگاه، از وادی «غربت» سر برآورده و از «منزلت» خویش باز مانده است. حقیقت «هنر»، که گفت اصیل «زبان» و آخرین معجزه الهی: الف- لام، میم را که گشودگی «موجود» به جانب «وجود» است، فراموش کرده و به جای سکونت و عمارت در «زبان» که خانه وجود است به صورتی گریزناپذیر در غربت غریبه جان و تن سپرده است.
ابتذال هنر معاصر، ظاهر ماجراست. به داد نسلی برسید که دچار بحران هویت، بحران زبان و بحران حکمت شده است. نوای الهی و صدای آسمانی را با نفیر گوشخراش خشم و ترس و شهوت آلودن یک ظهور بیّن و آشکار از عصر ارتباطات است که «زبان» و «هنر» را رسانه ارتباطی میشناسد و نه روشنگاه هستی و گشودگی حقیقت. استاد ارجمند! شما خود دانشمند و صاحبنظر در یکی از شاخههای علوم انسانی هستید. شما دقیقتر از من میدانید که دستیابی به مرتبه رأی و حکم و دادرسی در یک رشته از دانش بشری تا چه اندازه زحمت، کوشش، تحقیق و پژوهش و گردوخاکخوردن کتابخانههای قدیم و جدید میطلبد.
پس چگونه به این تخطی از متدلوژی دانایی تن در دادهاید که عدهای ولو دانشمند و نخبه در یک شاخه از معرفت بشری در اوقات فراغت به شاخهای دیگر از علم و دانایی سرک بکشند، و در همان سرخوشی گذران فراغت در شاخه بیگانه با داناییشان داوری کنند و حکم نیز صادر کنند. هیچ شاخهای از معرفت بشری گذرگاه فراغت یا حیاطخلوت شاخهای دیگر از دانش انسانی نیست.
«سینما»، امروزه به حوزه و آکادمی علوم سینمایی بدل شده است. نظریه فیلم، نقد فیلم، سبکشناسی، ساختارشناسی درام، فلسفه فیلم، کارگردانی، تدوین و… این دانشجوی نحیف فلسفه و هنر، پس از ٤٠ سال طلبگی در کرسی استادانی مانند علامه جعفری، مطهری، شهیدی، شریعتی، داوری، دینانی، مجتبوی، عبادیان، مجتهدی، جهانبگلو، عظیمی و… تنها توانستهام به یک شاخه از دانش سینمایی یعنی فلسفه فیلم سرک بکشم و هرچند مجلات «فلسفه فیلم» را از پروفسور نصر در دانشگاه جورج واشنگتن تا آیت رشاد و دکتر داوری که از دو سوی طیف وسیع یک مجادله قدیم فلسفی تقرر یافتهاند، در یادداشتهای آغاز کتاب، تأیید و توجیه کردند.
اما خود بهتر از هرکس میدانم که هنوز طفل ابجدی در این مرتبه بیشتر نیستم. مجلد اول کتاب، شش فیلسوف و نظریهپرداز را مورد نقد و ارزیابی قرار داده است که انتساب به دوران کلاسیک دارند. اما نظریه معاصر فیلم ٦٠ فیلسوف دارد که یکی از آنها ژیل دلوز است که پیشنیاز فهم آراءاش، فلسفه زمان برگسون، ملاصدرا و میرداماد است و ١٠ سال است برای فهمیدن آن دستوپا میزنم. (یکی از همین نورچشمیهای سینما که بودجههای میلیاردی به او اختصاص میدهند، ١٠ سال پیش در درس کارگردانی من، وامانده بود که چرا من «سینما- زمان» دلوز درس میدهم) تنها یک شاخه نقد فیلم نیاز به دانش شیوه نقد و تحلیل دستکم ١٦ مکتب نقادی دارد. نقد پدیدارشناختی، هرمنوتیک، مضمونی، تکوینی، روانکاوانه و… تازه اگر از نماد افلاطون و نمایش سایه بر دیوارش و بوطیقا و دریطوریتای ارسطو و اتاق تاریک و شکست نور و عدسی ابن هیثم بگذریم… .
آقای رئیسجمهور! حرف آخر: بنا داشتم در جشن فجر، فیلمی که درباره زبان و شعر و موسیقی است به استاد ٣٠ساله خودم دکتر رضا داوریاردکانی که «زمانه عسرت شاعران» را از او آموختهام، تقدیم کنم و به راستی اگر کار متفاوتی در آثارم نبود، چرا پس از آن همه جوایز داخلی و خارجی، این فیلم را باید تقدیم میکردم؟ نامه را به محضر دانا و عارف شما زمانی نوشتم که جشن سینما روزهای پایانی را میگذراند، تا من طلب و استدعایی از شما نداشته باشم.
سینمای ایران را سه دسته بردهاند: ابتذالگرایان، مجیزگویان و وابستگان آن سوی آب. پولشان شسته و ناشسته برجاست و آبشخورشان فیاض و سرریز. سینمای مستقل، هنرجو و اندیشمند، مهجور و متروک، خودیهای دلسوزی که از روی سادگی، زبانی نیز به انتقاد و خردهگیری گشودهاند! کارگزاران شما با نحوه داوری و گزینش جشن سینما که قرین با دهه انقلاب است، متأسفانه تعریفی تازه نیز از دهه فجر به دست دادهاند و این هزینه گزافی بود که بر شما و سایر اصحاب انقلاب تحمیل کردند… . برایتان سلامتی، توفیق خدمت به مردم و آرمان و سعادت دنیا و آخرت آرزو میکنم. از تصدیع اوقات عذرخواهم.
محضر گرامی ریاستجمهوری اسلامی ایران
جناب آقای دکتر حسن روحانی
با سلام؛ ما ذلک ظن بک… این گمان به تو نمیرفت و این رفتار از تو بعید بود!
این رنجنامهای است از یک شهروند درجه «دو» و «سه»؛ به فردی که در صدر مقامات کشور نشسته است. شما مرا نمیشناسید، اما من شما را خوب به خاطر دارم. ما در اوایل دهه ٦٠ یک سال در یک مجموعه فرهنگی هنری همکار بودیم. آن هم در یک واحد و یک طبقه. آن زمان من یک دانشجوی نحیف فلسفه و هنر بودم و جنابعالی سرپرست و رئیس شورا.
هرچند آن دوره، دولت مستعجل بود و شما به دلیل اقدام به برکناری مدیرعامل وقت، استعفا کردید و ما نیز به دلیل کارمند جزء بودن و شهروند درجهچندم تلقیشدن، مدتی از کار افتادیم، اما نکته خاطرهانگیز و جذاب در وجود شما، دیدگاه آزاد درباره هنر و روشنفکری معطوف به موسیقی بهویژه موسیقی کلاسیک بود؛ که هنوز در حافظه بنده باقی مانده است. آقای دکتر! شما رئیسجمهور کشوری هستید با سابقه فرهنگ و تمدن دستکم پنجهزارساله. ایرانی که اگر در دوره باستانی، قدرت برتر سیاسی و نظامی جهان بود، پس از انقلاب تکاملی آخرین فرستاده الهی، قرنها در برترین قله علمی، فرهنگی و هنری جهان ایستاد. نامهایی مانند فارابی، ابنسینا، رازی، سهروردی، فردوسی، خیام، صدرا، سعدی، حافظ و مولوی و… حتی در جهان معاصر کمتر همتایانی در حد اصالت و اعتبار خویش یافتهاند. شما میراثبر این عناوین و نامها و آثار گرانسنگ فکری و فرهنگی ایشان هستید؛ چه بخواهید و چه نخواهید.
من میدانم حضرت سهروردی تنها در زیر بار ارثیه حکمت خسروانی کمر دوتا کرد، اما نمیدانم شما در زیر بار صخرهسنگهای این مردهریگ کمر خم کردهاید یا احساس استواری و پابرجایی میکنید؟ و باز نمیدانم میتوانم از شما پرسش کنم، آیا به زعم شما شرایط کنونی هنر در این دوران: این سینما، این نمایش، این رسانه، این موسیقی و… در شأن این فرهنگ و تمدن با این زمینه و پیشینه هست؟!
آقای رئیسجمهور! چرا بایستی دانش نظری موسیقی را بزرگانی مانند فارابی، ابنسینا، عبدالقادر مراغهای، صفیالدین اُرموی، قطبالدین شیرازی و… در احصاءالعلوم، الکبیر، شفا، دانشنامه علایی، النجاه، مقاصدالالحان، الادوار، رساله شریفه، ایقاع، درةالتاج و… در هزاره گذشته بنیانگذاری کنند. اما موسیقی فاخر و شریف و معنوی با نامهایی از بلاد غرب مانند باخ، موتسارت، بتهوون، چایکوفسکی و… قرین باشد.
شما خود بهتر از امثال بنده میدانید که بزرگانی که نام بردهام همه در سایر شقوق تفکر دینی از فقه و کلام و فلسفه و حکمت و ادب و هیئت و… صاحبنظر و معرکهگردان بودهاند و در عدم نسبت و بیتفاوتی با شریعت و احکام به نظریهپردازی در موسیقی اهتمام نداشتهاند. ب
به نظر میرسد پاسخ این پرسش در ظاهر پر از ابهام و ایهام، یک عبارت بیش نیست: آن موسیقی فاخر و شریف که از آن آوای مینوی، صدای آسمانی و در یک جمله «ندای الهی» به گوش رسد، بالطبع سیاستزدگان و دغدغهپیشگان نیست. حاکمیت ابتذال در هنر و موسیقی و سینما به نفع کسانی است که روزی در خاموشی آن پاکوبی کنند و روزی در مرثیه آن سراندازی… .
آقای دکتر! شما که پیش از بنده این درسها را آموختهاید، بهتر میدانید که موسیقی تنها هنری است که بازنمایی مطلق «زمان» است. سایر هنرها از نقاشی، معماری، سینما، عکاسی و… همه بازنمایی «مکان»اند و هنرهای فیزیکی به شمار میروند. «موسیقی» یگانه هنر «فرامکانی» و «متافیزیکی» است؛ و از این رو نزدیکترین زبان به زبان متافیزیک و معنویت و ملکوت و قدس و ورجاوندی است.
چرا کارگزاران شما فیلمی را که دردمندانه از کسانی که زبان باطنی عالم تجرید و روحانیت را به تخدیر آلودهاند، گلایه کرده و نالیده است. از شرکت در جشن هنر متعهد انقلاب که هنر «درد» و «دغدغه» است، محروم کردهاند؟ من مدعی پیکاسو و داوینچی نیستم. درد و دغدغه و رنج انسانی از پیشانی آثار من هویداست. این هنرشناسان چرا اینقدر با «اضطرار» و «شوریدگی» روح انسانی بیگانهاند؟ مدعیان تمییز آثار هنری، باید پدیدارشناسی اثر هنری را به جان آزموده و آموخته باشند تا دریابند یک اثر چقدر «دردمند» است؟ چقدر دغدغهمند است؟ چقدر «مضطر» است؟
رئیسجمهور محترم، روحانی دانا؛ تو بسیار بیشتر و بیشتر از من میدانی که حکما انسان را حیوان ناطق برشمردهاند.
«زبان»، حیات انسان و انفتاح و گشودگی به جانب هستی است. انسان چون «زبان» است، میاندیشد. نخستین خطاب «وجود» به «موجود» یک دستور زبانی است: بخوان! و این دستور زبانی، «دستور زبانِ» فرهنگ و اندیشه و دین و اعتقاد ماست. من در فیلم «راهرفتن روی سیم» که متأسفانه به نام گروه موسیقیاش به «بوف کور» مشهور شده است، از نسلی سخن گفتهام که خانه «زبان» بر «باد» بنیاد کرده است. من از درد و رنج نسلی سخن گفتهام که از گسست «فرهنگی»، «معنایی» و «زبانی» در پریشانی و آشوب به سر میبرد.
من در فیلم از نسلی نالیدهام که در زمانه عسرت شاعرانگی «خانه» و «سکونتگاه» خویش را از دست داده و در جستوجوی مأوا و پناهگاه، از وادی «غربت» سر برآورده و از «منزلت» خویش باز مانده است. حقیقت «هنر»، که گفت اصیل «زبان» و آخرین معجزه الهی: الف- لام، میم را که گشودگی «موجود» به جانب «وجود» است، فراموش کرده و به جای سکونت و عمارت در «زبان» که خانه وجود است به صورتی گریزناپذیر در غربت غریبه جان و تن سپرده است.
ابتذال هنر معاصر، ظاهر ماجراست. به داد نسلی برسید که دچار بحران هویت، بحران زبان و بحران حکمت شده است. نوای الهی و صدای آسمانی را با نفیر گوشخراش خشم و ترس و شهوت آلودن یک ظهور بیّن و آشکار از عصر ارتباطات است که «زبان» و «هنر» را رسانه ارتباطی میشناسد و نه روشنگاه هستی و گشودگی حقیقت. استاد ارجمند! شما خود دانشمند و صاحبنظر در یکی از شاخههای علوم انسانی هستید. شما دقیقتر از من میدانید که دستیابی به مرتبه رأی و حکم و دادرسی در یک رشته از دانش بشری تا چه اندازه زحمت، کوشش، تحقیق و پژوهش و گردوخاکخوردن کتابخانههای قدیم و جدید میطلبد.
پس چگونه به این تخطی از متدلوژی دانایی تن در دادهاید که عدهای ولو دانشمند و نخبه در یک شاخه از معرفت بشری در اوقات فراغت به شاخهای دیگر از علم و دانایی سرک بکشند، و در همان سرخوشی گذران فراغت در شاخه بیگانه با داناییشان داوری کنند و حکم نیز صادر کنند. هیچ شاخهای از معرفت بشری گذرگاه فراغت یا حیاطخلوت شاخهای دیگر از دانش انسانی نیست.
«سینما»، امروزه به حوزه و آکادمی علوم سینمایی بدل شده است. نظریه فیلم، نقد فیلم، سبکشناسی، ساختارشناسی درام، فلسفه فیلم، کارگردانی، تدوین و… این دانشجوی نحیف فلسفه و هنر، پس از ٤٠ سال طلبگی در کرسی استادانی مانند علامه جعفری، مطهری، شهیدی، شریعتی، داوری، دینانی، مجتبوی، عبادیان، مجتهدی، جهانبگلو، عظیمی و… تنها توانستهام به یک شاخه از دانش سینمایی یعنی فلسفه فیلم سرک بکشم و هرچند مجلات «فلسفه فیلم» را از پروفسور نصر در دانشگاه جورج واشنگتن تا آیت رشاد و دکتر داوری که از دو سوی طیف وسیع یک مجادله قدیم فلسفی تقرر یافتهاند، در یادداشتهای آغاز کتاب، تأیید و توجیه کردند.
اما خود بهتر از هرکس میدانم که هنوز طفل ابجدی در این مرتبه بیشتر نیستم. مجلد اول کتاب، شش فیلسوف و نظریهپرداز را مورد نقد و ارزیابی قرار داده است که انتساب به دوران کلاسیک دارند. اما نظریه معاصر فیلم ٦٠ فیلسوف دارد که یکی از آنها ژیل دلوز است که پیشنیاز فهم آراءاش، فلسفه زمان برگسون، ملاصدرا و میرداماد است و ١٠ سال است برای فهمیدن آن دستوپا میزنم. (یکی از همین نورچشمیهای سینما که بودجههای میلیاردی به او اختصاص میدهند، ١٠ سال پیش در درس کارگردانی من، وامانده بود که چرا من «سینما- زمان» دلوز درس میدهم) تنها یک شاخه نقد فیلم نیاز به دانش شیوه نقد و تحلیل دستکم ١٦ مکتب نقادی دارد. نقد پدیدارشناختی، هرمنوتیک، مضمونی، تکوینی، روانکاوانه و… تازه اگر از نماد افلاطون و نمایش سایه بر دیوارش و بوطیقا و دریطوریتای ارسطو و اتاق تاریک و شکست نور و عدسی ابن هیثم بگذریم… .
آقای رئیسجمهور! حرف آخر: بنا داشتم در جشن فجر، فیلمی که درباره زبان و شعر و موسیقی است به استاد ٣٠ساله خودم دکتر رضا داوریاردکانی که «زمانه عسرت شاعران» را از او آموختهام، تقدیم کنم و به راستی اگر کار متفاوتی در آثارم نبود، چرا پس از آن همه جوایز داخلی و خارجی، این فیلم را باید تقدیم میکردم؟ نامه را به محضر دانا و عارف شما زمانی نوشتم که جشن سینما روزهای پایانی را میگذراند، تا من طلب و استدعایی از شما نداشته باشم.
سینمای ایران را سه دسته بردهاند: ابتذالگرایان، مجیزگویان و وابستگان آن سوی آب. پولشان شسته و ناشسته برجاست و آبشخورشان فیاض و سرریز. سینمای مستقل، هنرجو و اندیشمند، مهجور و متروک، خودیهای دلسوزی که از روی سادگی، زبانی نیز به انتقاد و خردهگیری گشودهاند! کارگزاران شما با نحوه داوری و گزینش جشن سینما که قرین با دهه انقلاب است، متأسفانه تعریفی تازه نیز از دهه فجر به دست دادهاند و این هزینه گزافی بود که بر شما و سایر اصحاب انقلاب تحمیل کردند… . برایتان سلامتی، توفیق خدمت به مردم و آرمان و سعادت دنیا و آخرت آرزو میکنم. از تصدیع اوقات عذرخواهم.