مسجدی را هم در زندان میسازد تا مکانی برای تطهیر وجودی زندانیها باشد. میگوید: «وقتی مسجد ساخته شد، پدرم یک قالی به آنجا هدیه کرد. برای اینکه مسجد رنگ و لعابی داشته باشد، از چند کاشیکار اصفهانی هم دعوت کردم برای ساخت گنبد به اینجا بیایند.»
به گزارش شهدای ایران به نقل از همشهری محله، زندان، واژهای است که هیچکس آن را دوست ندارد. نامش حس غربت میآورد. حس تنهایی. خاطرات تلخی هم دارد. بهخصوص اگر تاریخ دوران پهلوی را بخواهد روایت کند. آن زمان است که تلخی و زهرش بیشتر خود را نشان میدهد. روزهایی که زندانیهای سیاسی به جرم ظلم ستیزی و بیزاری از رژیم شاهنشاهی، بهترین روزهای عمرشان را در سلولهای تنگ و تاریک سپری میکردند.
از هرکدام از مبارزان انقلابی بپرسی، لحظههای عذابآورش را خوب به یاد دارند و برایت تعریف میکنند که چه رنجهایی را متحمل شدهاند. اما یکی از کسانی که خاطرات این زندان را ثانیه به ثانیه در گنجینه خاطراتش دارد، «اصغر کورنگی» رئیس سابق زندان قصر است. دوران خدمتش در آنجا به سالهای 1344 تا 1349 برمیگردد. کسی که برای زندانیهایش برادری میکرد.
از افراد خطاکار و مجرم انسانهایی ساخت که هر کدامشان مهرهای شدند برای آبادانی و سرفرازی کشور. با زندانیهای سیاسی هم مهربان بود. آیتالله هاشمی رفسنجانی، آیتالله طالقانی، حبیب عسکراولادی، شهید مهدی عراقی، آیتالله محمد کاظم موسوی بجنوردی و دهها انقلابی دیگر که اگر میشد از آنها درباره کورنگی پرسید درباره وارستگی و خدماتش ساعتها حرف میزدند. اما افسوس که خیلی از این مبارزان چهره در نقاب خاک گرفتهاند. تیمسار کورنگی خاطرات زیادی برای گفتن دارد. پس از مدتها پیگیری، مهمان خانهاش میشویم تا اتفاقات تلخ و شیرین آن دوران را برایمان بازگو کند و سپس با هم راهی زندانی میشویم که امروز، باغموزه قصر شده است.
ریاست زندان قصر
دفترها را یکی یکی ورق میزند. خط خوشی دارد. با سیلقه هم نوشته است. آنها را پیش رویم قرار میدهد و میرود که آلبومهای عکسش را بیاورد. دیوارهای خانه و تیرک سقف چوبی است. گوشه اتاقش میز کوچکی است و روی آن سماور قدیمی قرار دارد و تعداد زیادی استکان کمر باریک با نظم خاصی کنار هم چیده شده است. عکس فرزندانش هم به دیوار نصب شده است. انگار عمر 88 سالهاش در این اتاق خلاصه میشود. با آلبومها برمیگردد و انبوهی از عکسهای قدیمی را با خودش میآورد. یکی یکیشان را برمیدارد و دربارهشان توضیح میدهد. با هرکدام از عکسها گویی خود را در آن زمان احساس میکند. یکی از عکسهای ماکت زندان قصر را نشان میدهد و مربوط به دورانی میشود که او ریاست زندان قصر را برعهده داشته است. سال 1344 تا 1349.
میگوید: «سال تولدم 1307 است. سال 1327 وارد دانشکده افسری شدم. سال 1334 فارغالتحصیل شدم. سال 1343 هم مدرک کارشناسی ارشد حقوق جزا را اخذ کردم. سال 1343 بود که بهعنوان رئیس زندان قصر به آنجا رفتم، وضع اسفباری داشت. بیشتر به مخروبه میماند. زندان شماره یک زمان رضا شاه ساخته شده بود و نیاز به بازسازی داشت. 300 نفر در یکبند زندگی میکردند. برای آنها 4 سرویس بهداشتی تعبیه شده بود و زندانیها صبح باید ساعتی را در صف منتظر میماندند. سریع دست به کار شدم و شروع به نوسازی زندان کردم. بوی بد فاضلاب آزاردهنده بود. کلی نامهنگاری کردم و توانستم تحولی در زندان ایجاد کنم.»
تیمسار کورنگی در بدو ورودش کارگاههای خیاطی، نجاری، جوراببافی، قالیبافی و تراشکاری را راهاندازی کرد با این هدف که زندانیها بعد از آزادیشان بتوانند کسب وکاری ایجاد کنند و درآمدی به دست بیاورند. او ادامه میدهد: «2 مدرسه در زندان راهاندازی کردم تا سطح فکری و علمی زندانیها بالا برود. یک مدرسه تا کلاس ششم ابتدایی آموزش میداد و یک مدرسه هم برای یاد دادن زبان انگلیسی بهصورت صوتی و تصویری در نظر گرفته شده بود. وقتی زندانی قدرت درکش بالا برود دست به خطا نمیزند. این کار جواب داد و بازتاب خوبی هم داشت.» خدمات تیسمار کورنگی به این موارد بسنده نمیشود.
او مسجدی را هم در زندان میسازد تا مکانی برای تطهیر وجودی زندانیها باشد. میگوید: «وقتی مسجد ساخته شد، پدرم یک قالی به آنجا هدیه کرد. برای اینکه مسجد رنگ و لعابی داشته باشد، از چند کاشیکار اصفهانی هم دعوت کردم برای ساخت گنبد به اینجا بیایند.»
بوسه بر دست آیتالله طالقانی
با هم به سوی پنجره رو به حیاط میرویم. با دست به نقطهای اشاره میکند. میگوید: «آنجا منزل آیتالله طالقانی بود. با هم همسایه بودیم. مرد دوستداشتنی که نمونهاش را کمتر دیدهام. حتی وقتی میخواستم با همسرم به مکه بروم برای حساب و کتاب خمس نزد او رفتیم.» ماجرای اینکه یک روز تیمسار جلو همه زندانیها دست آیتالله طالقانی را بوسیده را از خودش میپرسم. پاسخ میدهد: «بله این کار را کردم و افتخار هم میکنم. حالات روحانی آقای طالقانی طوری بود که ناخودآگاه جذبش میشدی. همین که او را دیدم دستش را بوسیدم. دوستش داشتم. مرد وارسته و والایی بود. من ارتباط صمیمی با آیتالله طالقانی داشتم.»
بعد هم ادامه میدهد: «یکی از پیشامدهایی که برای زندانیها اتفاق میافتاد، این بود که اغلبشان احساس پوچی میکردند و مبتلا به افسردگی میشدند برای اینکه خودشان را پیدا کنند و مسیر درست را انتخاب کنند کتاب «شما خیلی بهتر از آن هستید که خیال میکنید.» نوشته جان دیویی را از پشت بلندگو میخواندم. صدا در همه زندانها پخش میشد و به تبع سیاسیها هم گوش میکردند. آیتالله طالقانی کارم را تأیید کرد و گفت خوب است ادامه دهید.»
بازداشت رئیس زندان
کورنگی برای رفاه زندانیها بهخصوص سیاسیها خیلی تلاش کرده است. این را همه مبارزانی که دوره ریاست او در زندان قصر بودهاند خوب میدانند. حمایت او تا جایی پیش رفت که منجر به بازداشت خودش شد و 29 روز را در انفرادی به سر برد. باقی ماجرا را از زبان خودش بشنویم: «برخی از مبارزان را به زندان برازجان فرستاده بودند. آنجا فضای بدی داشت و گرمایش طاقتفرسا بود. آدمهای تحصیل کردهای بودند و درست نمیدیدم که آنجا باشند. نامهای به رئیس شهربانی نوشتم و درخواست کردم این زندانیها به تهران بیایند.
46 نفری میشدند. در این حین عدهای سنگاندازی کردند که اگر اینها به تهران بیایند همه چیز را به هم میریزند. گفتند جا برای اسکان آنها نداریم. گفتم زندان شماره 4 قصر جا دارد، فقط تعمیر میخواهد. آنجا را خیلی زود آماده کردیم. قبل از اینکه زندانیها منتقل شوند نیروهای اطلاعات مستقر شدند و یک اتاق اختیار کردند. داخل هر سلول هم میکروفن کار گذاشتند. افسر اطلاعات موظف بود هر روز 8 نوار عوض کرده و 8 نوار قبلی را به دست مافوقش در سازمان اطلاعات برساند. آن شب زندانیها را آورند. آنهایی که با هم مأنوس بودند بهصورت گروهی به سلولها رفتند. مخفیانه به آنها گفتم مراقب باشید در سلولها میکروفن کار گذاشتهاند.
آنها هم دریغ نکردند و تا آخر شب همه میکروفنها را قطع کردند. فردای آن روز وقتی افسر اطلاعات نوارها را گوش داد فقط صدای سرفه یا خنده بود.» مأموران اطلاعات به تیمسار کورنگی شک میکنند و احتمال میدهند او در این کار دستی داشته باشد. برای همین هم مأموری از شهربانی میآید و او را با خود میبرد.
ادامه ماجرا را اینگونه تعریف میکند: «29 روز در سلول انفرادی من را بازداشت کردند. در سلولم فقط یک تخت سربازی بود و غذا هم مثل دیگر زندانیها میخوردم. مرتب از من بازجویی میکردند که چطور زندانیها به وجود میکروفن پی بردهاند. تیمسار مبصر و تیمسار ناصر مقدم که رئیس امنیت داخلی کشور بود میدانستند که من مذهبی هستم. سرانجام مقدم گفت که یک سال است تلفن کورنگی کنترل است. رابطه سیاسی ندارد اما رابطه عاطفی دارد. وقتی به نتیجهای نرسیدند گفتند وسایلت را جمع کن و برو. خلاصه به خیر گذشت.»
از هرکدام از مبارزان انقلابی بپرسی، لحظههای عذابآورش را خوب به یاد دارند و برایت تعریف میکنند که چه رنجهایی را متحمل شدهاند. اما یکی از کسانی که خاطرات این زندان را ثانیه به ثانیه در گنجینه خاطراتش دارد، «اصغر کورنگی» رئیس سابق زندان قصر است. دوران خدمتش در آنجا به سالهای 1344 تا 1349 برمیگردد. کسی که برای زندانیهایش برادری میکرد.
از افراد خطاکار و مجرم انسانهایی ساخت که هر کدامشان مهرهای شدند برای آبادانی و سرفرازی کشور. با زندانیهای سیاسی هم مهربان بود. آیتالله هاشمی رفسنجانی، آیتالله طالقانی، حبیب عسکراولادی، شهید مهدی عراقی، آیتالله محمد کاظم موسوی بجنوردی و دهها انقلابی دیگر که اگر میشد از آنها درباره کورنگی پرسید درباره وارستگی و خدماتش ساعتها حرف میزدند. اما افسوس که خیلی از این مبارزان چهره در نقاب خاک گرفتهاند. تیمسار کورنگی خاطرات زیادی برای گفتن دارد. پس از مدتها پیگیری، مهمان خانهاش میشویم تا اتفاقات تلخ و شیرین آن دوران را برایمان بازگو کند و سپس با هم راهی زندانی میشویم که امروز، باغموزه قصر شده است.
ریاست زندان قصر
دفترها را یکی یکی ورق میزند. خط خوشی دارد. با سیلقه هم نوشته است. آنها را پیش رویم قرار میدهد و میرود که آلبومهای عکسش را بیاورد. دیوارهای خانه و تیرک سقف چوبی است. گوشه اتاقش میز کوچکی است و روی آن سماور قدیمی قرار دارد و تعداد زیادی استکان کمر باریک با نظم خاصی کنار هم چیده شده است. عکس فرزندانش هم به دیوار نصب شده است. انگار عمر 88 سالهاش در این اتاق خلاصه میشود. با آلبومها برمیگردد و انبوهی از عکسهای قدیمی را با خودش میآورد. یکی یکیشان را برمیدارد و دربارهشان توضیح میدهد. با هرکدام از عکسها گویی خود را در آن زمان احساس میکند. یکی از عکسهای ماکت زندان قصر را نشان میدهد و مربوط به دورانی میشود که او ریاست زندان قصر را برعهده داشته است. سال 1344 تا 1349.
میگوید: «سال تولدم 1307 است. سال 1327 وارد دانشکده افسری شدم. سال 1334 فارغالتحصیل شدم. سال 1343 هم مدرک کارشناسی ارشد حقوق جزا را اخذ کردم. سال 1343 بود که بهعنوان رئیس زندان قصر به آنجا رفتم، وضع اسفباری داشت. بیشتر به مخروبه میماند. زندان شماره یک زمان رضا شاه ساخته شده بود و نیاز به بازسازی داشت. 300 نفر در یکبند زندگی میکردند. برای آنها 4 سرویس بهداشتی تعبیه شده بود و زندانیها صبح باید ساعتی را در صف منتظر میماندند. سریع دست به کار شدم و شروع به نوسازی زندان کردم. بوی بد فاضلاب آزاردهنده بود. کلی نامهنگاری کردم و توانستم تحولی در زندان ایجاد کنم.»
تیمسار کورنگی در بدو ورودش کارگاههای خیاطی، نجاری، جوراببافی، قالیبافی و تراشکاری را راهاندازی کرد با این هدف که زندانیها بعد از آزادیشان بتوانند کسب وکاری ایجاد کنند و درآمدی به دست بیاورند. او ادامه میدهد: «2 مدرسه در زندان راهاندازی کردم تا سطح فکری و علمی زندانیها بالا برود. یک مدرسه تا کلاس ششم ابتدایی آموزش میداد و یک مدرسه هم برای یاد دادن زبان انگلیسی بهصورت صوتی و تصویری در نظر گرفته شده بود. وقتی زندانی قدرت درکش بالا برود دست به خطا نمیزند. این کار جواب داد و بازتاب خوبی هم داشت.» خدمات تیسمار کورنگی به این موارد بسنده نمیشود.
او مسجدی را هم در زندان میسازد تا مکانی برای تطهیر وجودی زندانیها باشد. میگوید: «وقتی مسجد ساخته شد، پدرم یک قالی به آنجا هدیه کرد. برای اینکه مسجد رنگ و لعابی داشته باشد، از چند کاشیکار اصفهانی هم دعوت کردم برای ساخت گنبد به اینجا بیایند.»
بوسه بر دست آیتالله طالقانی
با هم به سوی پنجره رو به حیاط میرویم. با دست به نقطهای اشاره میکند. میگوید: «آنجا منزل آیتالله طالقانی بود. با هم همسایه بودیم. مرد دوستداشتنی که نمونهاش را کمتر دیدهام. حتی وقتی میخواستم با همسرم به مکه بروم برای حساب و کتاب خمس نزد او رفتیم.» ماجرای اینکه یک روز تیمسار جلو همه زندانیها دست آیتالله طالقانی را بوسیده را از خودش میپرسم. پاسخ میدهد: «بله این کار را کردم و افتخار هم میکنم. حالات روحانی آقای طالقانی طوری بود که ناخودآگاه جذبش میشدی. همین که او را دیدم دستش را بوسیدم. دوستش داشتم. مرد وارسته و والایی بود. من ارتباط صمیمی با آیتالله طالقانی داشتم.»
بعد هم ادامه میدهد: «یکی از پیشامدهایی که برای زندانیها اتفاق میافتاد، این بود که اغلبشان احساس پوچی میکردند و مبتلا به افسردگی میشدند برای اینکه خودشان را پیدا کنند و مسیر درست را انتخاب کنند کتاب «شما خیلی بهتر از آن هستید که خیال میکنید.» نوشته جان دیویی را از پشت بلندگو میخواندم. صدا در همه زندانها پخش میشد و به تبع سیاسیها هم گوش میکردند. آیتالله طالقانی کارم را تأیید کرد و گفت خوب است ادامه دهید.»
بازداشت رئیس زندان
کورنگی برای رفاه زندانیها بهخصوص سیاسیها خیلی تلاش کرده است. این را همه مبارزانی که دوره ریاست او در زندان قصر بودهاند خوب میدانند. حمایت او تا جایی پیش رفت که منجر به بازداشت خودش شد و 29 روز را در انفرادی به سر برد. باقی ماجرا را از زبان خودش بشنویم: «برخی از مبارزان را به زندان برازجان فرستاده بودند. آنجا فضای بدی داشت و گرمایش طاقتفرسا بود. آدمهای تحصیل کردهای بودند و درست نمیدیدم که آنجا باشند. نامهای به رئیس شهربانی نوشتم و درخواست کردم این زندانیها به تهران بیایند.
46 نفری میشدند. در این حین عدهای سنگاندازی کردند که اگر اینها به تهران بیایند همه چیز را به هم میریزند. گفتند جا برای اسکان آنها نداریم. گفتم زندان شماره 4 قصر جا دارد، فقط تعمیر میخواهد. آنجا را خیلی زود آماده کردیم. قبل از اینکه زندانیها منتقل شوند نیروهای اطلاعات مستقر شدند و یک اتاق اختیار کردند. داخل هر سلول هم میکروفن کار گذاشتند. افسر اطلاعات موظف بود هر روز 8 نوار عوض کرده و 8 نوار قبلی را به دست مافوقش در سازمان اطلاعات برساند. آن شب زندانیها را آورند. آنهایی که با هم مأنوس بودند بهصورت گروهی به سلولها رفتند. مخفیانه به آنها گفتم مراقب باشید در سلولها میکروفن کار گذاشتهاند.
آنها هم دریغ نکردند و تا آخر شب همه میکروفنها را قطع کردند. فردای آن روز وقتی افسر اطلاعات نوارها را گوش داد فقط صدای سرفه یا خنده بود.» مأموران اطلاعات به تیمسار کورنگی شک میکنند و احتمال میدهند او در این کار دستی داشته باشد. برای همین هم مأموری از شهربانی میآید و او را با خود میبرد.
ادامه ماجرا را اینگونه تعریف میکند: «29 روز در سلول انفرادی من را بازداشت کردند. در سلولم فقط یک تخت سربازی بود و غذا هم مثل دیگر زندانیها میخوردم. مرتب از من بازجویی میکردند که چطور زندانیها به وجود میکروفن پی بردهاند. تیمسار مبصر و تیمسار ناصر مقدم که رئیس امنیت داخلی کشور بود میدانستند که من مذهبی هستم. سرانجام مقدم گفت که یک سال است تلفن کورنگی کنترل است. رابطه سیاسی ندارد اما رابطه عاطفی دارد. وقتی به نتیجهای نرسیدند گفتند وسایلت را جمع کن و برو. خلاصه به خیر گذشت.»