مادر شهید آتش نشان «رضا نظری» را می بینم. چشم هایش از اشک سرخ شده است، اما بی قراری نمی کند. گریه می کند ولی آرام. هرچقدر داغ جوان سخت است اما انگار صبر او بیشتر است. می گوید: «پسرم عاشق دفاع از حرم و مدافعان حرم حضرت زینب بود. حالا شک ندارم پیش آنها است». حالا او شده سنگ صبور مادران شهدا.مادری داغ دار که زیر بار این غم مثل کوه ایستاده است. بلند شده است و میرود به مادران شهدا تسلیت می گوید. عجیب است که بی تاب نیست. پدرش می گفت: «روز اول خبر آمد که مجروح شده است و در بیمارستان بستری است. اما بعدا گفتند که مفقود شده است. تا خبرش بیاید که شهید شده است همه امید داشتیم که زنده باشد. روزهای سختی است، اما خوشحالیم که به آرزویش رسید».
شهدای ایران: دستهایم را از شدت سرما مقابل دهانم گرفته ام تا شاید اندکی گرم شوند. سرمایی که خیلی وقت بود به سراغ تهران نیامده بود. شاید آمده است تا اندکی از داغ خانواده های شهدای آتش نشان را کم کند. اما وارد معراج الشهدا که می شوم تازه متوجه می شوم که چه داغی بر جگر ها نشسته است.
به گزارش رجانیوز هنوز شهدا را نیاورده اند؛ همه منتظرند. هر گوشه ای را که نگاه می کنی خانواده داغ داری را می بینی که چشم انتظارند تا برای آخرین بار جوان رعنایشان را ببنند. پدری قرآن می خوانَد و همسرشهیدی با زیارت عاشورا سعی می کند قلبش را آرام کند، اما اشکی که از گوشه چشمش سرازیر می شود همه چیز را خراب می کند، حالا دختر نوجوان شهید هم این قطرات را دیده است و دوباره گریه اش شروع می شود. گریه ای که احتمالا یک هفته ای می شود که کار روز و شبش شده است.
پیرمردی محاسن سفید میکروفن را گرفته است و اعلام می کند تا دقایقی دیگر پیکر مطهر شهدا وارد معراج می شوند. می داند که خانواده شهدا بیش از یک هفته است که دلشان برای دیدن چهره عزیزشان تنگ شده است، برای همین هم می گوید که به توصیه پزشکی قانونی متاسفانه امشب نمی توانیم تابوت شهدا را باز کنیم ، اما این قول را می دهد که فردا بعد از تشییع، تابوت ها را باز کنند تا خانواده شهدا بتوانند برای آخرین بار با شهدا وداع کنند.
حالا قرار است تابوت ها وارد شوند. اسم هر شهیدی که خوانده می شود همه ندای یاحسین و یا زهرا سر می دهند و خانوادهاش به استقبال می رود. ولوله ای در معراج به پا شده است. همه چشم ها خیس است. نه فقط خانواده شهدا بلکه هر کس که در آن لحظه آنجاست نمی تواند جلوی قطرات اشک خود را بگیرد. اشکها کار را سخت کرده اند. عکاسی دوربین خود را از مقابل چشمش پائین می آورد، با دست اشکهایش را کنار می زند تا بتواند بهتر ببیند. احساس می کنم که داغ آنقدر زیاد است که دیگر نمی توانم تحمل کنم، آستین های لباسم را بالا می زنم تا شاید قدری از گرمای وجودم را کم کند اما علت جای دیگر است.
حال و هوای عجیبی است. نام شهید بهنام میرزاخانی که گفته می شود، حال و هوای معراج عوض می شود. شهیدی که آرزویش شهدات در دفاع از حریم عمه سادات بود حالا پیکرش در جایی قرار کرفته است که در روزهای پیش تابوت شهدای مدافع حرم در آنجا بوده است. تابوت او که وارد می شود ندای «لبک یا زینب» در معراج می پیچید؛ حالا او هم به قافله شهدا پیوسته است.
گرمای خانواده شهدا بیشتر شده است. هر خانواده گوشه ای از معراج کنار شهیدشان نشسته اند. برای آخرین بار است که کنار جوانشان حلقه زده اند. حالا دلشان لک زده برای این که یک بار دیگر بتوانند رویش را ببوسند، بتوانند درد های دلشان را به آنها بگویند ,و بتوانند برای آخرین بار عزیزشان را در آغوش بگیرند. اما گویا قرار بود تابوت در آخرین دیدار با پسرشان، همسرشان یا شاید هم پدرشان فاصله بیاندازد. این آخرین باری بود که می توانستند عزیزشان را در آغوش بگیرند و هرچه در سینه خود نگه داشته بودند به او بگویند، نباید فرصت را از دست می داد.
حالا هر گوشه ای از حسینیه معراج الشهدا را که نگاه می کردی زن ها دم گرفته اند. مادر شهید آتش نشان «حسین سلطانی» صدایش گرفته است. با دستمالی اشک هایش را پاک می کند؛ از جایش بلند میشود و به «یکدانه پسرش» میگوید: «بلند شو و بگو که این یک خواب بود، بگو که از خواب بلند میشوم و دوباره تو را مببینم».
گوشه ای دیگر دختر 3 ساله شهید آتش نشان «محمد آقایی» در بغل مادرش گریه می کند. همسر شهید هرچند سعی دارد که به خاطر کودک خردسالش هم که شده زیاد گریه نکند، اما امشب اشک ها در اختیار کسی نیست. «آنّا» آنقدر کوچک است که هنوز متوجه نمی شود چه اتفاقی افتاده است، از شلوغی و صدای گریه ها کلافه شده است و بهانه بابا گرفته است، مادرش سعی می کند که او را آرام کند اما ا بغض و اشک به او اجازه نمی دهند. یکی از فامیل دختر سه ساله شهید را از همسر داغ دار او میگیرد تا آرام کند. انگار نشدنی است. او امشب پدرش را می خواهد.
حالا مداح هم روضه می خواند. دلها همه رفته است کربلا. روضه، روضه وداع آخر است و کاروانی که به سمت شام در حرکت. از دختر سه ساله ای می گوید که در خرابه با پدر خود وداع کرده است. از زنانی می گوید که هم داغ جوان دیده بودند و هم از دشمنانشان جسارت. از نازدانه هایی می گفت که همه امیدشان به عمو بود. از آتش خیمه ها می خواند. از مادری می گفت که بعد از شهادت پسرش خم به ابروهم نیاورده بود.
مادر شهید آتش نشان «رضا نظری» را می بینم. چشم هایش از اشک سرخ شده است، اما بی قراری نمی کند. گریه می کند ولی آرام. هرچقدر داغ جوان سخت است اما انگار صبر او بیشتر است. می گوید: «پسرم عاشق دفاع از حرم و مدافعان حرم حضرت زینب بود. حالا شک ندارم پیش آنها است». حالا او شده سنگ صبور مادران شهدا.مادری داغ دار که زیر بار این غم مثل کوه ایستاده است. بلند شده است و میرود به مادران شهدا تسلیت می گوید. عجیب است که بی تاب نیست. پدرش می گفت: «روز اول خبر آمد که مجروح شده است و در بیمارستان بستری است. اما بعدا گفتند که مفقود شده است. تا خبرش بیاید که شهید شده است همه امید داشتیم که زنده باشد. روزهای سختی است، اما خوشحالیم که به آرزویش رسید».
خانواده شهید آتش نشان «حسین قدیانی» هم حال و روز بهتری ندارند. همسرش نجوا می کند: « یادت است چقدر زیارت عاشورا دوست داشتی؟ حالا من برایت می خوانم. یادت نرود من را شفاعت کنی» دخترنوجوان شهید کنار تابوت پیکر مطهر پدرش نشسته است و اشک می ریزد. ناراحت است. گل ها را پر پر می کند و به دور عکس پدر میگذارد و می گوید: «مگر قرار نبود بروی کارنامه مرا از مدرسه بگیری؟ ای کاش بودی نمراتم را میدیدی».
قلب ها اینجا برای خودشان کار می کنند. عشق را باید اینجا معنی کرد برادر شهید آتش نشان «ناصر مهرورز» اشک میریزد. می گوید : « برادرم پهلوان بود. من برادرم را نبینم می میرم. کمرم خم شده است از این داغ. صدای شکستن کمرم را می شنوید؟»
گوشه دیگری از حسینه معراج مادری با پسرش سخن می گوید و همسری از غم فراق می سوزد. همسر شهید آتش نشان «محسن روحانی» . اشک میریزد ولی بی صدا؛ در دل خود با همسر شهیدش سخن می گوید. حتما از دختر چهار سالهشان مهسا هم صحبت کرده است. به او چگونه بگوید که پدرش کجا رفته؟ اما مادر شهید غم ها را می گوید. تابوت پسرش را نوازش می کند و می گوید: «محسن امانتت رو به کی سپردی و رفتی؟ دخترت رو به کی سپردی و رفتی؟چقدر صدایت بزنم محسن؟».
خانواده دیگر شهدا هم حال چندان بهتری ندارند. یکی از خوبی های برادرش می گوید و دیگری از سید الشهدا طلب صبر می کند.
دیگر زمانی خداحافظی فرا رسیده است. همه دست از کار کشیده اند و همراه با خانواده شهدا شده اند. هر کس گوشه ای نشسته است و اشک می ریزد. صدای مداحی حاج محمود کریمی فضا را عاشورایی کرده است. دلها همه کربلاست. برادر شهیدی اشک میریزد و از تشنگی آتش نشان در دل آتش می گوید. روضه عطش در معراج الشهدا به گوش می رسد. تپش قلبها امشب به دست کس دیگری است. شهدا با ذکر یا زهرا بدرقه می شوند.
امروز آخرین دیدار با عاشقان سید الشهدا و حضرت زینب است. بسیجیانی که عاشق شهادت بودند و به جمع شهدا پیوستند. همه می آییم
به گزارش رجانیوز هنوز شهدا را نیاورده اند؛ همه منتظرند. هر گوشه ای را که نگاه می کنی خانواده داغ داری را می بینی که چشم انتظارند تا برای آخرین بار جوان رعنایشان را ببنند. پدری قرآن می خوانَد و همسرشهیدی با زیارت عاشورا سعی می کند قلبش را آرام کند، اما اشکی که از گوشه چشمش سرازیر می شود همه چیز را خراب می کند، حالا دختر نوجوان شهید هم این قطرات را دیده است و دوباره گریه اش شروع می شود. گریه ای که احتمالا یک هفته ای می شود که کار روز و شبش شده است.
پیرمردی محاسن سفید میکروفن را گرفته است و اعلام می کند تا دقایقی دیگر پیکر مطهر شهدا وارد معراج می شوند. می داند که خانواده شهدا بیش از یک هفته است که دلشان برای دیدن چهره عزیزشان تنگ شده است، برای همین هم می گوید که به توصیه پزشکی قانونی متاسفانه امشب نمی توانیم تابوت شهدا را باز کنیم ، اما این قول را می دهد که فردا بعد از تشییع، تابوت ها را باز کنند تا خانواده شهدا بتوانند برای آخرین بار با شهدا وداع کنند.
حالا قرار است تابوت ها وارد شوند. اسم هر شهیدی که خوانده می شود همه ندای یاحسین و یا زهرا سر می دهند و خانوادهاش به استقبال می رود. ولوله ای در معراج به پا شده است. همه چشم ها خیس است. نه فقط خانواده شهدا بلکه هر کس که در آن لحظه آنجاست نمی تواند جلوی قطرات اشک خود را بگیرد. اشکها کار را سخت کرده اند. عکاسی دوربین خود را از مقابل چشمش پائین می آورد، با دست اشکهایش را کنار می زند تا بتواند بهتر ببیند. احساس می کنم که داغ آنقدر زیاد است که دیگر نمی توانم تحمل کنم، آستین های لباسم را بالا می زنم تا شاید قدری از گرمای وجودم را کم کند اما علت جای دیگر است.
حال و هوای عجیبی است. نام شهید بهنام میرزاخانی که گفته می شود، حال و هوای معراج عوض می شود. شهیدی که آرزویش شهدات در دفاع از حریم عمه سادات بود حالا پیکرش در جایی قرار کرفته است که در روزهای پیش تابوت شهدای مدافع حرم در آنجا بوده است. تابوت او که وارد می شود ندای «لبک یا زینب» در معراج می پیچید؛ حالا او هم به قافله شهدا پیوسته است.
گرمای خانواده شهدا بیشتر شده است. هر خانواده گوشه ای از معراج کنار شهیدشان نشسته اند. برای آخرین بار است که کنار جوانشان حلقه زده اند. حالا دلشان لک زده برای این که یک بار دیگر بتوانند رویش را ببوسند، بتوانند درد های دلشان را به آنها بگویند ,و بتوانند برای آخرین بار عزیزشان را در آغوش بگیرند. اما گویا قرار بود تابوت در آخرین دیدار با پسرشان، همسرشان یا شاید هم پدرشان فاصله بیاندازد. این آخرین باری بود که می توانستند عزیزشان را در آغوش بگیرند و هرچه در سینه خود نگه داشته بودند به او بگویند، نباید فرصت را از دست می داد.
حالا هر گوشه ای از حسینیه معراج الشهدا را که نگاه می کردی زن ها دم گرفته اند. مادر شهید آتش نشان «حسین سلطانی» صدایش گرفته است. با دستمالی اشک هایش را پاک می کند؛ از جایش بلند میشود و به «یکدانه پسرش» میگوید: «بلند شو و بگو که این یک خواب بود، بگو که از خواب بلند میشوم و دوباره تو را مببینم».
گوشه ای دیگر دختر 3 ساله شهید آتش نشان «محمد آقایی» در بغل مادرش گریه می کند. همسر شهید هرچند سعی دارد که به خاطر کودک خردسالش هم که شده زیاد گریه نکند، اما امشب اشک ها در اختیار کسی نیست. «آنّا» آنقدر کوچک است که هنوز متوجه نمی شود چه اتفاقی افتاده است، از شلوغی و صدای گریه ها کلافه شده است و بهانه بابا گرفته است، مادرش سعی می کند که او را آرام کند اما ا بغض و اشک به او اجازه نمی دهند. یکی از فامیل دختر سه ساله شهید را از همسر داغ دار او میگیرد تا آرام کند. انگار نشدنی است. او امشب پدرش را می خواهد.
حالا مداح هم روضه می خواند. دلها همه رفته است کربلا. روضه، روضه وداع آخر است و کاروانی که به سمت شام در حرکت. از دختر سه ساله ای می گوید که در خرابه با پدر خود وداع کرده است. از زنانی می گوید که هم داغ جوان دیده بودند و هم از دشمنانشان جسارت. از نازدانه هایی می گفت که همه امیدشان به عمو بود. از آتش خیمه ها می خواند. از مادری می گفت که بعد از شهادت پسرش خم به ابروهم نیاورده بود.
مادر شهید آتش نشان «رضا نظری» را می بینم. چشم هایش از اشک سرخ شده است، اما بی قراری نمی کند. گریه می کند ولی آرام. هرچقدر داغ جوان سخت است اما انگار صبر او بیشتر است. می گوید: «پسرم عاشق دفاع از حرم و مدافعان حرم حضرت زینب بود. حالا شک ندارم پیش آنها است». حالا او شده سنگ صبور مادران شهدا.مادری داغ دار که زیر بار این غم مثل کوه ایستاده است. بلند شده است و میرود به مادران شهدا تسلیت می گوید. عجیب است که بی تاب نیست. پدرش می گفت: «روز اول خبر آمد که مجروح شده است و در بیمارستان بستری است. اما بعدا گفتند که مفقود شده است. تا خبرش بیاید که شهید شده است همه امید داشتیم که زنده باشد. روزهای سختی است، اما خوشحالیم که به آرزویش رسید».
خانواده شهید آتش نشان «حسین قدیانی» هم حال و روز بهتری ندارند. همسرش نجوا می کند: « یادت است چقدر زیارت عاشورا دوست داشتی؟ حالا من برایت می خوانم. یادت نرود من را شفاعت کنی» دخترنوجوان شهید کنار تابوت پیکر مطهر پدرش نشسته است و اشک می ریزد. ناراحت است. گل ها را پر پر می کند و به دور عکس پدر میگذارد و می گوید: «مگر قرار نبود بروی کارنامه مرا از مدرسه بگیری؟ ای کاش بودی نمراتم را میدیدی».
قلب ها اینجا برای خودشان کار می کنند. عشق را باید اینجا معنی کرد برادر شهید آتش نشان «ناصر مهرورز» اشک میریزد. می گوید : « برادرم پهلوان بود. من برادرم را نبینم می میرم. کمرم خم شده است از این داغ. صدای شکستن کمرم را می شنوید؟»
گوشه دیگری از حسینه معراج مادری با پسرش سخن می گوید و همسری از غم فراق می سوزد. همسر شهید آتش نشان «محسن روحانی» . اشک میریزد ولی بی صدا؛ در دل خود با همسر شهیدش سخن می گوید. حتما از دختر چهار سالهشان مهسا هم صحبت کرده است. به او چگونه بگوید که پدرش کجا رفته؟ اما مادر شهید غم ها را می گوید. تابوت پسرش را نوازش می کند و می گوید: «محسن امانتت رو به کی سپردی و رفتی؟ دخترت رو به کی سپردی و رفتی؟چقدر صدایت بزنم محسن؟».
خانواده دیگر شهدا هم حال چندان بهتری ندارند. یکی از خوبی های برادرش می گوید و دیگری از سید الشهدا طلب صبر می کند.
دیگر زمانی خداحافظی فرا رسیده است. همه دست از کار کشیده اند و همراه با خانواده شهدا شده اند. هر کس گوشه ای نشسته است و اشک می ریزد. صدای مداحی حاج محمود کریمی فضا را عاشورایی کرده است. دلها همه کربلاست. برادر شهیدی اشک میریزد و از تشنگی آتش نشان در دل آتش می گوید. روضه عطش در معراج الشهدا به گوش می رسد. تپش قلبها امشب به دست کس دیگری است. شهدا با ذکر یا زهرا بدرقه می شوند.
امروز آخرین دیدار با عاشقان سید الشهدا و حضرت زینب است. بسیجیانی که عاشق شهادت بودند و به جمع شهدا پیوستند. همه می آییم