مشکل ما در جنگ سوریه این است که دشمن را بزرگ جلوه میدهیم، در صورتی که عملیاتهای سوریه در مقایسه با عملیاتهایی چون والفجر 8 و کربلای 5 بزرگ نیست.
شهدای ایران: 21دی ماه سال 94 بود که در عملیاتی نزدیک خانطومان و در منطقه «الخالدیه» جمعی از نیروهای یگان ویژه فاتحین تهران به شهادت رسیدند. رضا عباسی، امیرعلی محمدیان، محمد اینانلو، عباس آسمیه، عباس آبیاری، مرتضی کریمی از جمله شهدای آن روز عملیات خانطومان بودند که 21 دی ماه بلیط پرواز به آسمان گرفتند.
پیکر تعدادی از این شهدا چند روز بعد از عملیات در تهران تشییع و به خاک سپرده شد و پیکر تعدادی دیگر در طول ماه های بعد به کشور بازگشت و پیکر چند تن دیگر از شهدا همچون مرتضی کریمی، محمد اینانلو، مصطفی چگینی و عباس آسمیه در منطقه ماند.
به مناسبت 21 دی ماه سالروز شهادت 13 تن از شهدای یگان ویژه فاتحین، خبرنگار حماسه و جهاد دفاع پرس با جمعی از نیروهای این یگان که در عملیات فوق حضور داشتند به بحث و گفت و گو پرداخته است. در بخش اول و دوم این مصاحبه «سید فرشید» فرمانده عملیات به اهداف عملیات و نحوه پیشروی نیروها در منطقه اشاره کرد. در بخش دوم، رزمندگان خاطراتی را از شهدای عملیات روایت کردند، که ادامه این گفتوگو در زیر آمده است.
دفاع پرس: از نحوه شهادت عباس آسیمه و عباس آبیاری بگویید. نزدیک هم به شهادت رسیدند؟
چهرقانی: نزدیک به 300 متر با فاصله از هم شهید شدند. اوج درگیری بود که عباس آسمیه کمی آنطرف تر از من شهید شد. تنها من و عباس آبیاری و دو نفر دیگر از دوستان مانده بودیم.
دشمن به 30 متری ما رسیده بود و می توانستیم به خوبی آن ها را ببینیم. کمی آنطرف تر از من، عباس آسمیه بود. کسی که از سال ها او را می شناختم، هرچه صدایش کردم، جواب نداد. نمی توانستم تکان بخورم. مطمئن شدم که دیگر عباس آسمیه به شهادت رسیده است. تصمیم گرفتیم که به پایین تپه برویم. حیدر و رحیم باهم و من و عباس آبیاری هم باهم به عقب برگشتیم.
عباسهایی که در خان طومان ماندگار شدند
ماجرای شهادت دو عباس
سرمای هوا باعث شده بود، بدنمان یخ بزند و به سختی روی زمین قل می خوردیم. عباس آبیاری به محض اینکه شروع به حرکت کرد، زمین خورد. من گمان کردم، پاهایش جایی گیر کرد که اینطور به زمین افتاد. باران تیر بر سرمان می ریخت و دشمن خیلی نزدیک ما شده بود. بالای سر عباس رفتم و پرسیدم کجایت تیر خورده؟ بدنش را که برگرداندم دیدم دهانش پر از خون شده است.
رحیم و حیدر از کنار ما رد شدند. فضا باز بود و درختی هم کنارمان نبود تا پشت آن پناه بگیریم. نمی توانستم عباس را بلند کنم. بی سیم را به سمت رحیم و حیدر انداختم و گفتم شما بروید. نشستم کنار عباس سینه خشابش را درآوردم، دست انداختم که زیر بغلش را بگیرم، هرچه سعی کردم، نتوانستم. خودش هم گفت: «برو، نمی توانی من را بلند کنی»، تیراندازی خیلی شدید شده بود، عباس از من خواست یک نارنجک به او بدهم و بروم. نفس های آخرش را می کشید، جراحتش زیاد هم بود. دست روی صورتش کشیدم، نارنجک را به دستش دادم و گفتم من را هم شفاعت کن.
فاصله دشمن تا ما به 20 متر رسیده بود. بعید نبود اگر سریع بدوند ما را بگیرند. از کنار عباس بلند شدم و خودم را پشت تخته سنگی انداختم. تیرهای دشمن به زمین می خورد و به هوا بلند می شد. تمام بدنم یخ زده بود، توانم را جمع کردم و شروع کردم به دویدن.
با رحیم و حیدر تا 500 متر دویدیم. دیگر به تاریکی خورده و راه را گم کرده بودیم. ترس این را داشتیم که اسیر دشمن شویم. بلاخره نیروهای سوری را دیدیم و لبیک یا زینب(س) گفتیم تا ما را بشناسند. بعد از دیدن نیروهای سوری بازهم چند کیلومتر راه رفتیم تا به نیروهای خودمان رسیدیم.
سید فرشید: عباس آبیاری تا آخرین نفس دست از دفاع برنداشت. گویا وقتی که دشمن نزدیک عباس آبیاری شد، برای اینکه از آن ها تلفات بگیرد نارنجک را در دستش منفجر می کند. جراحت روی دستش مصداق این مدعاست.
چهرقانی: عباس آبیاری بسیار شجاع بود، پشت خاکریز وقتی همه خوابیده تیراندازی می کردند، عباس آبیاری بر روی زانو نشسته تیراندازی می کرد. در حالی که دشمن به 30 متری ما رسیده بود بازهم کوتاه نیامد و تا بلند شد، دشمن او را نشانه گرفت.
ما شهدا جا نماندیم، شماهایی که ماندید، ضرر کردید
سید فرشید: عباس آبیاری با لباس سفید زیبایی به خواب یکی از دوستانش آمده بود. دوستش پرسیده بود، عباس چه شد که جا ماندی؟ عباس گفته بود: «ما که به اینجا آمدیم، بردیم. شما ضرر کردید، شما جاماندید، ما جا نماندیم» برای همین است که می گویم این رزمنده ها معمولی نیستند. به عنوان مثال شهید رضا عباسی مدام زیر لبش صلوات می فرستاد. باید خیلی نزدیکش می شدیم تا ذکر صلوات را می شنیدیم. این گونه شهدا انتخاب می شوند.
چهرقانی: عباس آسمیه را از دوران دانشجویی می شناختم. زمان سربازی قصد داشت، تا در اداره ای استخدام شود، من به او پیشنهاد دادم تا باهم استخدام سپاه شویم. روی اخلاق و رفتارش خیلی کار می کرد. دوشنبه ها کلاس اخلاق آیت الله بهجت (ره) می رفت. بعد از شهادتش یک سری ظرف یکبار مصرف توی اتاقش پیدا کردند که فهمیدیم دوشنبه ها و پنجشنبه ها روزه می گرفت و غذایش را به نیازمندان می داد.
کلانتریان: بعد از شهادت عباس آسمیه، کشوی میز کارش را که باز کردند توی دفتر تلفن ثبت کرده بود که در فلان تاریخ 20 دقیقه مکالمه شخصی با تلفن اداره داشته است.
چهرقانی: اولین بار که با عباس آسمیه سوریه اعزام شدیم، خانواده اش از موضوع بی خبر بودند. وقتی مادرش خبردار شد، خیلی ناراحت شد. در فرودگاه بودیم که وصیت نامه اش را به پدرم داد. همان جا تماس گرفتند و خبر دادند که مادرت از ناراحتی حالش بد شده و در بیمارستان بستری شده است. کمی با خودش فکر کرد و گفت: «نه، نمی توانم مادرم را همینطور رها کنم». شب در قرارگاه خوابیدیم و صبح به بیمارستان رفت. کمی به مادرش اطمینان خاطر داد و راضی اش کرد و به قرارگاه برگشت.
در سوریه بودیم که یک روز صبح با حال عجیبی به من گفت دیشب خواب دیدم حرم امام رضا (ع) هستیم. خادمین حرم تربت پخش می کردند که تو رفتی و تربت را با خوشحالی گرفتی، اما من مانده بودم و پاهایم حرکت نمی کرد. کشان کشان رفتم و تربت را گرفتم. بعد هم که تو گفتی از حرم بیرون برویم باز پاهایم توان حرکت نداشت.
قرار نبود من و عباس با نیروهای هداوندی در یک گروه باشیم. قرار بود با نیروهای قم به منطقه برویم؛ ولی توی اتوبوس با نیروهای هداوندی نشستیم. به عباس گفتم اشکالی ندارد، بعد از این عملیات با نیروهای قم برمی گردیم. سرنوشت برای عباس چیز دیگری رقم زد.
دفاع پرس: تجربیات دوران دفاع مقدس چقدر در سوریه کار آمد بود؟
سید فرشید: اصول جنگ مشابه است، اما تکنیک های آن متفاوت. در سوریه جنگ با تکنیک دیگری انجام می شود. جنگ در دو کلمه خلاصه می شود، آتش و مانور. در آتش برتری با ما است و در مانور برتری با دشمن است. زمانی که در مانور هم بهتر از آن ها عمل کنیم، پیروز میدان می شویم و مثل همین عملیات 50 کشته از دشمن می گیریم.
«عباس»هایی که در خان طومان ماندگار شدند
عملیات های سوریه در مقابل عملیات های دفاع مقدس کوچک هستند
داشته های دفاع مقدس در سوریه خیلی به درد ما می خورد. جنگ، جنگ است. دشمن تاکتیک های خاصی دارد و همه این را می دانند که با نیروی کم منطقه ای را می گیرد و به صورت جوهری پخش می شود.
این عملیات در مقابل عملیات هایی که در دفاع مقدس دیده بودیم، مثل عملیات والفجر8 و کربلای5 عملیات بزرگی نبود. یک سری مشکلات در این جنگ بود که باعث می شد، نتوانیم آن طور که باید عمل کنیم، مثلا کار تخصصی را به افرادی می سپارند که کار را بلد نیست.
دفاع پرس: شاید به این خاطر است که نیرو ندارند؟
سید فرشید: نیرو ندارند، نباید وارد عملیات شوند. اینکه نیرویی را بدون هماهنگی و آموزش به سوریه بفرستند، درست نیست. اگر تمامی نیروها با آموزش کامل وارد سوریه شوند نتیجه رضایت بخش تر خواهد بود.
مشکل ما این است که دشمن را بزرگ جلوه می دهیم. آنقدر در گوش نیروهای ما خوانده اند که دشمن شما را دور می زند، می دیدم که این صحبت ها روی برخی از نیروها تاثیر می گذارد.
دفاع پرس: برتری دشمن از لحاظ سلاح و تجهیزات نسبت به ما چگونه است؟
سید فرشید: از ما ضعیفتر هستند. دشمن در مقابل ما سلاح ندارد. سلاح خوبش موشک «کورنت» است.
من به غیر از زیبایی در این عملیات چیزی ندیدم، می توانستیم بالای تپه عطر سیدالشهدا (ع) را استشمام کنیم. همه اتفاقاتی که رخ می دهد کار خداوند است. من خودم می دیدم که از چپ و راست من تیر می رود، اما به من نمی خورد. این اتفاقات الطاف خفیه الهی است.
*دفاع پرس
پیکر تعدادی از این شهدا چند روز بعد از عملیات در تهران تشییع و به خاک سپرده شد و پیکر تعدادی دیگر در طول ماه های بعد به کشور بازگشت و پیکر چند تن دیگر از شهدا همچون مرتضی کریمی، محمد اینانلو، مصطفی چگینی و عباس آسمیه در منطقه ماند.
به مناسبت 21 دی ماه سالروز شهادت 13 تن از شهدای یگان ویژه فاتحین، خبرنگار حماسه و جهاد دفاع پرس با جمعی از نیروهای این یگان که در عملیات فوق حضور داشتند به بحث و گفت و گو پرداخته است. در بخش اول و دوم این مصاحبه «سید فرشید» فرمانده عملیات به اهداف عملیات و نحوه پیشروی نیروها در منطقه اشاره کرد. در بخش دوم، رزمندگان خاطراتی را از شهدای عملیات روایت کردند، که ادامه این گفتوگو در زیر آمده است.
دفاع پرس: از نحوه شهادت عباس آسیمه و عباس آبیاری بگویید. نزدیک هم به شهادت رسیدند؟
چهرقانی: نزدیک به 300 متر با فاصله از هم شهید شدند. اوج درگیری بود که عباس آسمیه کمی آنطرف تر از من شهید شد. تنها من و عباس آبیاری و دو نفر دیگر از دوستان مانده بودیم.
دشمن به 30 متری ما رسیده بود و می توانستیم به خوبی آن ها را ببینیم. کمی آنطرف تر از من، عباس آسمیه بود. کسی که از سال ها او را می شناختم، هرچه صدایش کردم، جواب نداد. نمی توانستم تکان بخورم. مطمئن شدم که دیگر عباس آسمیه به شهادت رسیده است. تصمیم گرفتیم که به پایین تپه برویم. حیدر و رحیم باهم و من و عباس آبیاری هم باهم به عقب برگشتیم.
عباسهایی که در خان طومان ماندگار شدند
ماجرای شهادت دو عباس
سرمای هوا باعث شده بود، بدنمان یخ بزند و به سختی روی زمین قل می خوردیم. عباس آبیاری به محض اینکه شروع به حرکت کرد، زمین خورد. من گمان کردم، پاهایش جایی گیر کرد که اینطور به زمین افتاد. باران تیر بر سرمان می ریخت و دشمن خیلی نزدیک ما شده بود. بالای سر عباس رفتم و پرسیدم کجایت تیر خورده؟ بدنش را که برگرداندم دیدم دهانش پر از خون شده است.
رحیم و حیدر از کنار ما رد شدند. فضا باز بود و درختی هم کنارمان نبود تا پشت آن پناه بگیریم. نمی توانستم عباس را بلند کنم. بی سیم را به سمت رحیم و حیدر انداختم و گفتم شما بروید. نشستم کنار عباس سینه خشابش را درآوردم، دست انداختم که زیر بغلش را بگیرم، هرچه سعی کردم، نتوانستم. خودش هم گفت: «برو، نمی توانی من را بلند کنی»، تیراندازی خیلی شدید شده بود، عباس از من خواست یک نارنجک به او بدهم و بروم. نفس های آخرش را می کشید، جراحتش زیاد هم بود. دست روی صورتش کشیدم، نارنجک را به دستش دادم و گفتم من را هم شفاعت کن.
فاصله دشمن تا ما به 20 متر رسیده بود. بعید نبود اگر سریع بدوند ما را بگیرند. از کنار عباس بلند شدم و خودم را پشت تخته سنگی انداختم. تیرهای دشمن به زمین می خورد و به هوا بلند می شد. تمام بدنم یخ زده بود، توانم را جمع کردم و شروع کردم به دویدن.
با رحیم و حیدر تا 500 متر دویدیم. دیگر به تاریکی خورده و راه را گم کرده بودیم. ترس این را داشتیم که اسیر دشمن شویم. بلاخره نیروهای سوری را دیدیم و لبیک یا زینب(س) گفتیم تا ما را بشناسند. بعد از دیدن نیروهای سوری بازهم چند کیلومتر راه رفتیم تا به نیروهای خودمان رسیدیم.
سید فرشید: عباس آبیاری تا آخرین نفس دست از دفاع برنداشت. گویا وقتی که دشمن نزدیک عباس آبیاری شد، برای اینکه از آن ها تلفات بگیرد نارنجک را در دستش منفجر می کند. جراحت روی دستش مصداق این مدعاست.
چهرقانی: عباس آبیاری بسیار شجاع بود، پشت خاکریز وقتی همه خوابیده تیراندازی می کردند، عباس آبیاری بر روی زانو نشسته تیراندازی می کرد. در حالی که دشمن به 30 متری ما رسیده بود بازهم کوتاه نیامد و تا بلند شد، دشمن او را نشانه گرفت.
ما شهدا جا نماندیم، شماهایی که ماندید، ضرر کردید
سید فرشید: عباس آبیاری با لباس سفید زیبایی به خواب یکی از دوستانش آمده بود. دوستش پرسیده بود، عباس چه شد که جا ماندی؟ عباس گفته بود: «ما که به اینجا آمدیم، بردیم. شما ضرر کردید، شما جاماندید، ما جا نماندیم» برای همین است که می گویم این رزمنده ها معمولی نیستند. به عنوان مثال شهید رضا عباسی مدام زیر لبش صلوات می فرستاد. باید خیلی نزدیکش می شدیم تا ذکر صلوات را می شنیدیم. این گونه شهدا انتخاب می شوند.
چهرقانی: عباس آسمیه را از دوران دانشجویی می شناختم. زمان سربازی قصد داشت، تا در اداره ای استخدام شود، من به او پیشنهاد دادم تا باهم استخدام سپاه شویم. روی اخلاق و رفتارش خیلی کار می کرد. دوشنبه ها کلاس اخلاق آیت الله بهجت (ره) می رفت. بعد از شهادتش یک سری ظرف یکبار مصرف توی اتاقش پیدا کردند که فهمیدیم دوشنبه ها و پنجشنبه ها روزه می گرفت و غذایش را به نیازمندان می داد.
کلانتریان: بعد از شهادت عباس آسمیه، کشوی میز کارش را که باز کردند توی دفتر تلفن ثبت کرده بود که در فلان تاریخ 20 دقیقه مکالمه شخصی با تلفن اداره داشته است.
چهرقانی: اولین بار که با عباس آسمیه سوریه اعزام شدیم، خانواده اش از موضوع بی خبر بودند. وقتی مادرش خبردار شد، خیلی ناراحت شد. در فرودگاه بودیم که وصیت نامه اش را به پدرم داد. همان جا تماس گرفتند و خبر دادند که مادرت از ناراحتی حالش بد شده و در بیمارستان بستری شده است. کمی با خودش فکر کرد و گفت: «نه، نمی توانم مادرم را همینطور رها کنم». شب در قرارگاه خوابیدیم و صبح به بیمارستان رفت. کمی به مادرش اطمینان خاطر داد و راضی اش کرد و به قرارگاه برگشت.
در سوریه بودیم که یک روز صبح با حال عجیبی به من گفت دیشب خواب دیدم حرم امام رضا (ع) هستیم. خادمین حرم تربت پخش می کردند که تو رفتی و تربت را با خوشحالی گرفتی، اما من مانده بودم و پاهایم حرکت نمی کرد. کشان کشان رفتم و تربت را گرفتم. بعد هم که تو گفتی از حرم بیرون برویم باز پاهایم توان حرکت نداشت.
قرار نبود من و عباس با نیروهای هداوندی در یک گروه باشیم. قرار بود با نیروهای قم به منطقه برویم؛ ولی توی اتوبوس با نیروهای هداوندی نشستیم. به عباس گفتم اشکالی ندارد، بعد از این عملیات با نیروهای قم برمی گردیم. سرنوشت برای عباس چیز دیگری رقم زد.
دفاع پرس: تجربیات دوران دفاع مقدس چقدر در سوریه کار آمد بود؟
سید فرشید: اصول جنگ مشابه است، اما تکنیک های آن متفاوت. در سوریه جنگ با تکنیک دیگری انجام می شود. جنگ در دو کلمه خلاصه می شود، آتش و مانور. در آتش برتری با ما است و در مانور برتری با دشمن است. زمانی که در مانور هم بهتر از آن ها عمل کنیم، پیروز میدان می شویم و مثل همین عملیات 50 کشته از دشمن می گیریم.
«عباس»هایی که در خان طومان ماندگار شدند
عملیات های سوریه در مقابل عملیات های دفاع مقدس کوچک هستند
داشته های دفاع مقدس در سوریه خیلی به درد ما می خورد. جنگ، جنگ است. دشمن تاکتیک های خاصی دارد و همه این را می دانند که با نیروی کم منطقه ای را می گیرد و به صورت جوهری پخش می شود.
این عملیات در مقابل عملیات هایی که در دفاع مقدس دیده بودیم، مثل عملیات والفجر8 و کربلای5 عملیات بزرگی نبود. یک سری مشکلات در این جنگ بود که باعث می شد، نتوانیم آن طور که باید عمل کنیم، مثلا کار تخصصی را به افرادی می سپارند که کار را بلد نیست.
دفاع پرس: شاید به این خاطر است که نیرو ندارند؟
سید فرشید: نیرو ندارند، نباید وارد عملیات شوند. اینکه نیرویی را بدون هماهنگی و آموزش به سوریه بفرستند، درست نیست. اگر تمامی نیروها با آموزش کامل وارد سوریه شوند نتیجه رضایت بخش تر خواهد بود.
مشکل ما این است که دشمن را بزرگ جلوه می دهیم. آنقدر در گوش نیروهای ما خوانده اند که دشمن شما را دور می زند، می دیدم که این صحبت ها روی برخی از نیروها تاثیر می گذارد.
دفاع پرس: برتری دشمن از لحاظ سلاح و تجهیزات نسبت به ما چگونه است؟
سید فرشید: از ما ضعیفتر هستند. دشمن در مقابل ما سلاح ندارد. سلاح خوبش موشک «کورنت» است.
من به غیر از زیبایی در این عملیات چیزی ندیدم، می توانستیم بالای تپه عطر سیدالشهدا (ع) را استشمام کنیم. همه اتفاقاتی که رخ می دهد کار خداوند است. من خودم می دیدم که از چپ و راست من تیر می رود، اما به من نمی خورد. این اتفاقات الطاف خفیه الهی است.
*دفاع پرس