شهدای ایران shohadayeiran.com

مادر شهید بعد از آنکه از شهادتش فرزندش اطمینان یافت آرام گوشه ای نشست وبا گفتن ذکر (الحمد لله) در زیرلب خداوند را شکر کرد. همه از این رفتار و آرامش او غافلگیر شدند.
به گزارش شهدای ایران، شهید «حبیب الله علی محمد مظلوم» از شهدای مدافع حرم حزب الله لبنان اهل روستای «بریتال» در منطقه «بقاعیه» لبنان بود. نام جهادی اش «کیان علی» بود و در تاریخ  ۱۳۹۵/۵/۲۰ در منطقه «راموسه حلب» سوریه در حمله دشمن تکفیری به یاران بهشتی‌اش پیوست.


پدر اشک می‌ریخت و مادر خدا را شکر می‌کرد


خانواده این شهید جوان مدافع حرم پیش از آنکه خبر شهادت «حبیب الله» به گوششان برسد حال و هوای عجیبی داشته اند. آن‌ها چند روز در تب و تاب خبر شهادت فرزندشان بودند تا اینکه خبر قطعی شهادت فرزندشان را دریافت می‌کنند. خود این خانواده بهترین روایت‌گر آن روزهای سخت انتظار هستند.

مادر شهید «حبیب الله» از آن روزهای پر التهاب خانواده اینگونه نقل می‌کند:

«چند روز قبل از آنکه خبر شهادت پسرم را بدهند، تماسی تلفنی از طرف او داشتم؛ «حبیب الله» از اوضاع بد آنجا خبر داد و اینکه او و همرزمانش برای عملیات جدیدی آماده می‌شوند. در حین گفت و گو تماس قطع شد. در همان روز برادر دوقلواش با من تماس گرفت و خبر داد که پسرم به همراه جوانان دیگر در حلب تحت محاصره هستند.

به مدت نیم ساعت خوابم برد و در خواب دیدم که پسرم مجروح شده است. از خواب پریدم و به همسرم گفتم: «پسرم زخمی است».

بعد از دو روز همسرم با من تماس گرفت و گفت که شنیده «حبیب الله» شهید شده است. لحظه ی اول حس کردم که پشتم به دو نیم تقسیم شده اما امام حسین (ع) به نظرم آمد در حالی که بدنشان قطعه قطعه است و اسبان بر بدن ایشان می‌تازند؛ پس بر مصیبت ایشان نوحه سر دادم. به هر حال  نمی‌دانستیم که این خبر درست است یا نه. لحظات آن روز بسیار سخت و طولانی گذشت اما من خودم را برای بدترین خبرها آماده کرده بودم».

مادر در «واتس آپ» خبر شهادت را دیده بود

برادر دوقلوی شهید از روزهای بی خبری از برادر می گوید: «داشتیم برای حمله آماده می‌شدیم . خواستم اندکی استراحت کنم که خوابم برد. ساعت ۳ عصربود. برادرم را در خواب دیدم که خسته و آزرده بود. ناگهان یکی از دوستانم مرا از خواب بیدار کرد و گفت که عده ای جوان می خواهند تو را ببینند. به طرف آنها رفتم و به من خبر دادند که برادرم نمی‌تواند با پدر و  مادرم تماس بگیرد. آن ها از من خواستند تا با خانواده ام تماس بگیرم و از موقعیت او و وضعی که در آن به سر می‌برد برای آن ها توضیح دهم.

با مادرم تماس گرفتم. مادر مرا از اخبار متفاوتی که در واتس آپ در مورد شهادت برادرم منتشر شده با خبر کرد و اینکه مطمئن نیست شهید شده یا نه».

خواب‌های عجیب برادر بزرگتر

برادر بزرگ تر شهید در روزهایی که هنوز خبر قطعی شهادت برادر را دریافت نکرده بود خواب‌های عجیبی دیده است. خواب‌هایی که گویا چندان بی ارتباط با خبر شهادت برادر کوچک او نبوده است. او نقل می‌کند:

«از زمانی که «حبیب الله» خانه را ترک کرد تلاش می‌کردم به احساسی که بسیار مرا می‌ترساند بی توجه باشم. احساسم آن بود که دیگر برادرم را نخواهم دید. علیرغم اطمینان به ندا و احساس درونی‌ام، به تشویش و اضطرابم توجهی نکردم. اما خواب‌های عجیبی در سه شب آخر قبل از رسیدن خبر شهادت برادرم، مرا رها نمی کردند.

در شب اول در خواب «سید حسن نصرالله» را دیدم که شخصا در روستای ما حاضر شده است و سخنرانی می‌کند. در شب دوم خود را در حرم حضرت زینب (س) دیدم که مجلس عزای حضرت علی علیه السلام در آنجا برپاست. در شب سوم نیز خواب دیدم که مدام این مرثیه را تکرار می‌کنم: (یا زینب بار دیگر آمدیم تا با شهیدی وداع کنیم). تمام این خواب ها تأکیدی بود بر این احساس که می‌گفت اتفاقی برای برادرم خواهد افتاد».

پدر اشک می‌ریخت و مادر خدا را شکر می‌کرد

بالاخره روز رهایی خانواده از تشویش و نگرانی فرا رسید. انبوهی از مردم در منزل شهید جمع بودند. اغلب تأکید می کردند که خبر شهادت «حبیب الله» شایعه و دروغ است اما خانواده شهید در تمام طول آن ساعات خود را برای بدترین و سخت ترین اخبار آماده می‌کردند.آنها مدام تکرار می کردند که رفتن حق است اما خدا کند که تروریست‌ها آنها او را اسیر نکرده باشند که آنها (تروریست‌های تکفیری) بدترین خلق و ظالم ترین مردمانند.

در ساعت پنج عصر همان روز شیخی جلیل القدر با برخی دیگر به منزل «حبیب الله» آمدند و خبری مبارک به گوش خانواده‌اش رساندند: «شما مفتخر به لقب شریف خانواده ی «شهید» شدید .. «حبیب الله» پسرتان شهید شده است».

مادر شهید بعد از آنکه از شهادتش فرزندش اطمینان یافت آرام گوشه ای نشست وبا گفتن ذکر (الحمد لله) در زیرلب خداوند را شکر کرد. همه از این رفتار و آرامش او غافلگیر شدند. گمان می کردند که مادر تحت تأثیر خبر قرار گرفته اما مادر «حبیب الله» می دانست چه شده است و عمق ماجرا را درک می‌کرد. او شهادت فرزندش را با چشم زینبی می‌دید؛ مادرجز زیبایی و حماسه آفرینی فرزندش در راه جاودانگی چیزی نمی‌دید.

اما این پدر شهید بود که اشک می‌ریخت و زیر لب می گفت:« ای تمام قلب و زندگی من! شهید شدی و به آرزویت رسیدی».

*مهر
نظر شما
(ضروری نیست)
(ضروری نیست)
آخرین اخبار