اينها كه من گفتم مستند است و فيلم حضور ايشان هست. بنده هستم و خود حضرت آقاي مصباح هم هستند و آن آقايي كه آن زمان شهردار منطقه بودند هم هستند. و وقتي مستندات هست شايد ايشان بخواهند تواضع كنند مثل الان كه تواضع ميكردند و ميگفتند بنده جزئي بيش نبودم. بنده يك سؤال از يكي از مخالفان دارم: از اهواز شما جلوتر آمدهاي؟! سندش را از آقاي محسن رضايي بپرسيد كه چه كسي را ميگويم. همان كسي كه آمد گفت كربلاي 4 شكست خورديد؛ صد هزار نيرو آوردهام، كاري هم ندارم تا يك هفته ديگر يك عمليات بكنيد. به همين سادگي!
شهدای ایران:تلفن
زنگ خورد، آن طرف خط يكي از كاركنان دفتر رياست بود. بعد از سلام و احوال
پرسي گفت «آقاي جلالي – مسؤول دفتر حضرت آيتالله مصباح- گفتن زود خود را
برسونيد دفتر».... وقتي وارد دفتر شدم آقاي جلالي هم از اطاق جلسات آمد
بيرون، مثل اغلب اوقات به شوخي من را با يك اسم عجيب و غريب و جديد خطاب
كردو پس از سلام عليك كردن بي مقدمه رفت سراغ اصل موضوع و گفت يكي از
جانبازان جنگ آمده ملاقات حاج آقا، بيا با او مصاحبه كن.
بعد
داخل اطاق را نشان داد. آيتالله مصباح در حال خداحافظي با چند نفري بودند
كه به ملاقاتشان آمده بودند. آقاي جلالي يكي از حاضرين را نشان داد و گفت
ايشان زمان حضور حاج آقا در جبهه همراهشان بوده و الآن آمده ملاقات حاج آقا
مصاحبهاي راجع به حضور حاجآقا در جبهه با او داشته باش. گفتم حاج آقا من
دست خالي اومدم، بدون امكانات و بي مقدمه كه نميشه مصاحبه كرد....
بالاخره از يكي خودكار گرفتم، چند برگ كاغذ هم از روي ميز برداشتم و با ضبط
صوت دفتر رفتم تا با كسي مصاحبه كنم كه به گفته خودش بيست ونه سال از
آخرين ديدارش با حاج آقا ميگذشت و خاطرات وي ميتوانست خط بطلان ديگري
باشد بر هجمهها و ادعاهاي كذب ضد انقلاب داخل و خارج عليه آيتالله مصباح
باشد.
در
طول مصاحبه اين سؤال ذهنم را مشغول كرده بود كه چرا دفتر رياست از قبل
موضوع اين ملاقات و مصاحبه را اطلاع نداده بود؛ اگر يك ساعت قبل هم خبر
ميدادند ميشد با آمادگي و شرايط بهتر مصاحبه را انجام داد تا اينكه
اواخر مصاحبه برادر جانباز نكته جالبي را گفت و جواب سؤال من هم در آن بود
و آن اينكه وقتي وي تماس گرفته و تقاضاي ملاقات با حاج آقا را مطرح كرده
اصلاً خود را معرفي نكرده و نگفته كه كي هستم بلكه فقط به عنوان يك جانباز
وقت ملاقات خواسته و در جلسه و هنگام ديدار با آيتالله مصباح خود را معرفي
كرده است. تصور كنيد آن لحظه چه لحظه شيرين و وصف ناپذيري بوده براي آن
دو، دو بزرگواري كه هركدام به نحوي از جان خود در دفاع از اين انقلاب مايه
گذاشتند.
در خدمت يكي از جانبازان عزيز جنگ تحميلي هستيم لطفا ضمن معرفي خود، نحوه جانبازي و مجروح شدنتان را بفرماييد.
بسما...
الرحمن الرحيم. عليرضا كريمي هستم جانباز 70 درصد. بعد از اينكه سال 60
برادرم محمدعلي به درجه رفيع شهادت نائل گشتند، راهي جبهههاي حق عليه باطل
شدم و در طول جنگ و حتي دو ماه بعد از جنگ هم در منطقه بودم. چشمهايم را
در دو مرحله از دست دادم. يك مرحله 22/5/62 مجروح شد. چشم ديگرم را هم بعد
از جنگ بهخاطر آسيبديدگي كه قبلاً ديده بود از دست دادم. در كل، پنج
مرحله مجروحيت جنگي داشتم كه شامل چشمها، سر، دست و پا، ريه راست، كليه و
تحال چپم است.
از خاطرات حضورتان در جبهه برايمان بگوييد.
خاطرات
زيادي هست. اما اجازه دهيد با توجه به تجديد ديدارم با حضرت آيت ا...
مصباح آن هم بعد 29 سال، خاطره ملاقاتم با ايشان را بيان كنم. ديماه سال
65 بود كه عمليات كربلاي 5 شروع شد. اين عمليات 46 روز طول كشيد. من به
اتفاق شهيد حميد شاهآبادي نيروي ويژه و آزاد بوديم كه مستقيماً زير نظر
قرارگاه كربلا فعاليت ميكرديم. البته قرارگاهها عوض ميشد. قرارگاه
خاتمالانبياء ميشد رمضان ميشد بستگي داشت به اينكه كدام منطقه باشيم
براساس آن، زير نظر آن قرارگاه قرار ميگرفتيم. نيروي آزاد بوديم كه كارهاي
برونمرزي انجام ميداديم. در اين عمليات كار ما اين بود كه وارد گردانها
و تيپها ميشديم... ما يك تعداد بوديم كه ميرفتيم داخل آن گردانها،
تيپها خط را كنترل و يا تقويت ميكرديم و كلاً هر كاري كه از دست ما بر
ميآمد براي آنها انجام ميداديم. چون در طول اين 46 روز ما بايد مرتب
وارد عمليات ميشديم؛ لذا گاهي از فرط خستگي ميآمديم جايي استراحت
ميكرديم و به نوبت ميرفتيم داخل نيروهاي عمل كننده. مقر من ساختمان
تبليغات اسلامي شهر فاو بود. شخصي بود به نام آقا بهادر كه فاميليش يادم
نيست. با هم دوست بوديم طلبهاي بود از ماكو. يك مقطع كه من و حميد از
عمليات براي استراحت آمده بوديم، رفتم پيش آقا بهادر، او گفت آيتا...
مصباح يزدي به اتفاق آقازادههاشون اومدند تو مسجد امام حسن مجتبي(ع) مستقر
شدند. شهر فاو دو مسجد داشت؛ مسجد جامع براي اهل تسنن و مسجد امام حسن
مجتبي(ع) براي شيعيان بود كه خطرناكترين جا بود. مسجد جامع فاو تقريباً در
مركز شهر قرار داشت ولي مسجد امام حسن مجتبي(ع) كنار رودخانه بود.
از
اين رودخانه غواصهاي زن و مرد عراقي ميآمدند كه بارها ما با آنها درگير
شده بوديم و تلفات داده بودند و خلاصه محل خيلي خطرناكي بود. گفتند هر سه
بزرگوار آمدند و محافظ هم ندارند. ايشان ظاهراً نخواستند با محافظ بيايند.
اينقدر خاكي... وقتي با حميد ميرفتيم خدمت حاج آقا به حميد گفتم قرار
نيست ايشان و آقازادههاشان بدانند كه ما محافظيم ولي به هر حال ما حواسمان
بايد به دقت جمع باشد هم شبها از رودخانه بايد محافظت كنيم و هم در قالب
اينكه وقتي پيش حاج آقا رسيديم، بهعنوان مثلاً حالا دو تا رزمنده
معمولي. مسجد امام حسن مجتبي(ع) را شهرداري كه از تهران اعزام شده بود
اداره ميكرد. جايي كه آيتا... مصباح تشريف داشتند نميگم هتل و شهرداري
و... بلكه دقيقاً سنگر بود، پارچه مشكي زده بودند. البته آن موقع خودشان
متوجه شدند كه ما محافظشان هستيم. خيلي بزرگواري ميكردند حتي سيب پوست
ميگرفتند لطف ميكردند به ما ميدادند ايشان ميفرمودند شما مصداق من
المؤمنين رجال صدقوا هستيد، بعد ميزدند به شانه ما...
اصرار
داشتيم حاج آقا خيلي آنجا نمانند ولي ايشان هم اصرار داشتند كه همان جا
باشند. حالا اين را هم بگويم شخصي كه خيلي ادعايش ميشد، يك روز آمده بود
جبهه با محافظهاش! نزديك همان ساختمانهاي بلوكي مقري بود كه بهش ميگفتند
كميته امداد. آنجا ما را ديدند، گفتند كجا؟ گفتم ميريم خط. بعد گفتم حاج
آقا ببريمتان خط؟ گفت باشه ميريم. يكي از محافظانش عكسالعمل بدي نشان
داد. بعد خود ايشون واسطه شد كه درگيري بين ما و محافظها پيش نياد. و به
محافظهايش گفت: من ميرم تا خط. با هم حركت كرديم رسيديم به سهراهي كه
ديگه توپهاي عراق شديد ميزدند. ايشان گفت خط كجاست؟ گفتم يك مقداري
جلوتر. بعد گفت ديگه برگرديم؛ الان ديگه محافظهاي ما ناراحت ميشوند.
حالا
اين طرف ماجرا آيتا... مصباح يزدي و آقازادههاشون بودند. يادم هست كه
شب براشون همين ماجرا رو تعريف كردم. منطقه رو توجيه كردم كه اين منطقه از
كجا شروع ميشه ساختمانهاي بلوكي را رد ميكنيم ميرسيم به امامزاده سيد
زكي و جلوتر از آن هم لشكر 16 و بعد كارخانه نمك و آنطرفتر سهراه شهادت و
اينكه حد فاصل خط ايران و عراق كه از 150 متر شروع ميشد تا بعضي جاها به
2 كيلومتر ميرسيد. خيلي از سهراه شهادت خوششان آمده بود. شب فرمودند ما
بريم آنجا. عرض كردم كه حاجآقا خطرناك است. صبح ديدم كه ايشان همچنان
اصرار دارند بريم اونجا. با شهردار فاو هماهنگ كرديم و يك پاترول گرفتيم.
ايشان هم گفت نرويم آنجا؛ ولي حاج آقا اصرار داشتند كه برويم. ايشان تا
خطرناكترين جا آمدند.
يادم
هست كه سهراه شهادت به حميد گفتم ماشين را كمي معطل كن تا من با موتور
بروم ببينم ديد افقي دشمن به ما چقدر است. رفتم و برگشتم. ميزدند. اما
حاجآقا انگار نه انگار. شهيد شاهآبادي سري تكان داد و با سرش اشاره كرد
كه چه كار كنيم؟ گفتم هيچي؛ حركت ميكنيم. آمديم جلو. حاج آقا خيلي راحت و
خونسرد نشسته بود. منم نگران كه خدايا از كجا ببريم!
اونكه
لقب چريك روش بود و براي خودش در آن زمان شخصيتي داشت، جرأت نكرد آن مسير
را بياد! ولي آيت ا... مصباح خيلي راحت با آقازادههاشون رفتند همان جا.
يادمه موقع برگشت ايشون به پشت جبهه تا پل بعثت با آنها آمدم. پل بعثت را
رد كرديم. اين پل خيلي خطرناك بود. ميانگين هر 3 دقيقه يكبار هواپيمايي از
جزيره بوبيان ميآمد و آنجا را بمباران ميكرد. يكي از جاهايي كه خيلي
خطرناك بود همين جايي بود كه ايشان مستقر بودند. يعني به جز رودخانه و
توپهاي فرانسوي چون نزديك پل بعثت بود عراقيها با هواپيما مرتب بمباران
ميكردند.
مسجد امام حسن(ع) را ميفرماييد؟
بله.
البته وقتي ميگويم مسجد، عملاً سنگر بود. يك چيزي داخل پرانتز بگويم.
آقاي احمد صابري شهردار منطقه 18 آن زمان تهران ميگفت وقتي فاو آزاد شد،
شده بود هتل! شخصيتها و استاندارها و... ميآمدند به آنجا سر ميزدند ولي
نه مثل آيتا... مصباح يزدي كه تا اين حد بيايند جلو. ايشان خيلي هم اصرار
داشتند كه شلمچه را ببينند. من هم با خودم عهد بسته بودم كه اگر سرم برود
اينجا را ديگر نميبرمشان. حميد شاهآبادي هم يك سال بعد در عملياتي در 70
كيلومتري داخل خاك عراق شهيد شد.
زمان بازديد حاج آقا را ميفرماييد دقيقاً چه زماني بود؟
دقيقاً زماني بود كه عمليات كربلاي 5 در منطقه شلمچه داشت اجرا ميشد.
از صحبتهايي كه آيتالله مصباح براي رزمندهها داشتند چيزي خاطرتان مانده تعريف كنيد؟
بله.
همان بحث آيه «مِنَ الْمُؤْمِنِينَ رِجَالٌ صَدَقُوا مَا عَاهَدُوا ا...
عَلَيْهِ فَمِنْهُم مَّن قَضَى نَحْبَهُ وَ مِنْهُم مَّن يَنتَظِرُ وَ مَا
بَدَّلُوا تَبْدِيلًا» بود كه در خدمت ايشان گفتم. ببنيد ايشان واقعا لطف
داشتند. همين چند دقيقه پيش كه خدمتشان بودم ميگفتند كه بنده در آن زمان
جزء بودم و چيزي نبودم و... در جبهه هم همينگونه برخورد ميكردند. آن قدر
متواضع بودند كه ما لذت ميبرديم در كنار ايشان باشيم.
آشنايي شما به چه زماني بر ميگردد؟ ايشان را از كجا شناختيد؟
به
اوايل انقلاب و زمان مناظرههاي ايشان برميگردد. جالب بود آمدند گفتند
حضرت آيت ا... مصباح يزدي و آقازادههاي ايشان آمدند و شما به عنوان محافظ
ميرويد؛ چون ايشان محافظ نياوردهاند. اين خيلي حرف است كه من ميگويم
ايشان بدون محافظ آمده بودند آنجا. ايشان چند روزي آنجا بودند و بدون
محافظ هم آمده بودند.
يك
سري فضاسازيهايي براي آيت ا... مصباح ميكنند كه ايشان در زمان جنگ
ارتباطي با جبهه و جنگ نداشتند؛ اما توضيحات شما نشان ميدهد كه حضرت آيت
ا... مصباح در آن شرايط بحراني جنگ و در زمان عمليات كربلاي 5 ميآيند و از
يكي از جبهههاي خيلي خطرناك و بحراني بازديد ميكنند و باعث روحيه
رزمندگان اسلام ميشوند.
بله.
جبهههاي بحراني در زمان بحراني. اينها كه من گفتم مستند است و فيلم حضور
ايشان هست. بنده هستم و خود حضرت آقاي مصباح هم هستند و آن آقايي كه آن
زمان شهردار منطقه بودند هم هستند. و وقتي مستندات هست شايد ايشان بخواهند
تواضع كنند مثل الان كه تواضع ميكردند و ميگفتند بنده جزئي بيش نبودم.
بنده يك سؤال از يكي از مخالفان دارم: از اهواز شما جلوتر آمدهاي؟! سندش
را از آقاي محسن رضايي بپرسيد كه چه كسي را ميگويم. همان كسي كه آمد گفت
كربلاي 4 شكست خورديد؛ صد هزار نيرو آوردهام، كاري هم ندارم تا يك هفته
ديگر يك عمليات بكنيد. به همين سادگي! همان كسي كه نه از اهواز جلوتر آمده
بود نه آقازادههايش جبهه آمده بودند، همان باعث شد كه كربلاي 5 انجام شود و
بسياري از رزمندگان ما به واسطه شهادت و جانبازي و اسارت از ميان ما
رفتند.
شما مقام معظم رهبري را هم از نزديك در جبههها ديدهايد يا خير؟
بله
خدا را شكر ايشان را چندين بار در جبههها ديدم و حتي بعد از عمليات مرصاد
از ايشان به دلايلي جايزهاي دريافت كردم كه يادم هست يك كتاب بود و 200
تومان پول كه آن پول را 4 نفري از بچههاي جبهه تا شب خرج كرديم.
يكي
از كارهايي كه حضرت آقا سالهاست آن را انجام ميدهند ديدار صميمي و از
نزديك با خانوادههاي ايثارگر دفاع مقدس است. آيا در اين سالها ايشان منزل
شما تشريف آوردهاند؟
روز
جانباز سال جاري بود كه خبردار شديم مقام معظم رهبري ميخواهند لطف كنند و
قدم بر چشمان ما بگذارند و به منزلمان تشريف بياورند. نميدانم امير يا
نخست وزير كويت آن روز به ايران آمد و با حضرت آقا ديدار داشت كه برنامه
حضور ايشان در منزلمان لغو شد و آقاي قمي كه برادر سه شهيد هستند به عنوان
نماينده دفتر آقا تشريف آوردند و يك انگشتر از طرف آقا به بنده هديه كردند
كه خيلي برايم مقدس هست.
*رجانیوز
*رجانیوز