تنها چیزی که موقع ازدواج برای من اهمیت داشت، صداقت و شرافت طرف مقابلم بود. وقتی برای اولین بار با وی روبهرو شدم، احساس عجیبی در تمام وجودم رخنه کرد. حس خیلی خوبی نسبت به صادق داشتم و یقین داشتم که سخنان براساس صداقت است، اما...
شهدای ایران: شنیدن خبر آزادسازی حلب شاید برای برخی افراد جامعه حائز اهمیت نبود، اما برای همسران شهدای مدافع حرم دلگرمی زیادی داشت. آنها از این امر که خون همسرانشان در آزادی مردم مظلوم و بی دفاع حلب و همچنین دفاع از حرم اهل بیت (ع) به ثمر نشسته است، خوشحال شدند. برخی از این شهدا با وجود همسر و فرزند برای رسیدن به اهداف والایشان راهی سوریه شدند. یکی از این شهدا، تکاور شهید مدافع حرم «صادق شیبک» است. این شهید بزرگوار نهمین شهید مدافع حرم استان گلستان، هفتمین شهید مدافع حرم ارتش جمهوری اسلامی ایران و دومین شهید مدافع حرم شهرستان گالیکش است، که به بهانه آزادسازی حلب، خبرنگار دفاع پرس گفتوگویی با مهدیه بیگلری همسر این شهید مدافع حرم انجام داده است، که در ادامه میخوانید:
قرار دلتنگی در عید فطر به سرآمد
همسر خواهرم کارمند نیروی انتظامی بود و به خاطر شغلش در یکی از شهرهای شمال کشور ساکن بودند. مدتی به جهت ادامه تحصیل همراه با خانواده خواهرم زندگی میکردم. خانواده شیبک هم یکی از آشناهای خانوادگی، همسر خواهرم بود. در منزل خواهرم من را دیدند و برادرشان را برای آشنایی بیشتر معرفی کردند. پس از انجام تحقیقات پدرم و همسرخواهرم جواب مثبت دادیم.
تنها چیزی که موقع ازدواج برای من اهمیت داشت؛ صداقت و شرافت طرف مقابلم بود، وقتی برای اولین بار با وی روبهرو شدم، احساس عجیبی در تمام وجودم رخنه کرد. حس خیلی خوبی نسبت به صادق داشتم و یقین داشتم که سخنان براساس صداقت است. بعدها هر چقدر راجع به وی تحقیق کردیم بیشتر به این صداقت و پاکی پی بردم. همچنین صادق بسیار شخصیت آرام و سادهای داشت و این چیزی بود که خیلی توجه من را به خودش جلب کرد.
سال 91 عقد کردیم و همسرم بهار 95 به فیض شهادت نائل آمد. حاصل این زندگی کوتاه، یک هدیه از جانب خداوند به نام «یسنا» بود. یسناخانم 20 آذر ماه، سه ساله شد».
همسرم همچون باقی شهدا؛ از ویژگیهای خوب انسانی بهره مند بود که در واقع نمیشود آنها را با کلمات توصیف کرد. اقامه نماز اول وقت، صداقت، راستگویی، درک بالا، خوش قولی، خوش اخلاقی و احترام به بزرگترها، از جمله ویژگیهای برجسته صادق بود.
صادق در نیروی زمینی ارتش جمهوری اسلامی ایران (نوهد) مشغول به خدمت بود. با توجه به اینکه برادر و همسرخواهرم هم نظامی بودند، از خطرات و دشواریهای کاریاش آگاهی داشتم که شهادت نیز جزئی از این مشکلات بود. با دانش بر اینکه از تکاوران ارتش است، جواب «بله» را گفتم. به داشتن همسری که تمام زندگیاش را وقف دفاع از وطن و دین کرده است، افتخار میکردم.
نخستین عید فطر بعد از ازدواج، همسرم ماموریت بود. احساس دلتنگی می کردم. همان روز تماس گرفت و مثل همیشه، احساسم را از لرزش صدایم حس کرد. هر قدر سعی کردم عادی صحبت کنم، نشد. نیمه شب پیامک داد که تا چند ساعت دیگر به خانه میآیم. برای عید خودش را به خانه رساند و شیرینی آن عید برای همیشه در ذهنم ماندگار شد.
از آنجایی که دور از خانواده زندگی میکردیم، بسیار مراعات حال مرا میکرد. در انجام کار خانه و نگهداری از فرزندمان کمک حالم بود. علیرغم اینکه خسته بود؛ اما همیشه با خوشرویی و مهربانی با من برخورد میکرد. آنقدر غرق در خوشبختی بودم که هیچ وقت نبودش را تصور نمیکردم. چندین مرتبه با لحن شوخی از شهادت صحبت کرد؛ اما آن زمان جدی نگرفتم. از آنجایی که میدانست من طاقت دوری اش را ندارم، به طور جدی موضوع شهادت را مطرح نمیکرد.
حضور پنهانی در سوریه
قرار بود که ایام نوروز را در کنار خانواده همسرم سپری کنیم. حین سفر به من گفت که بعد از ایام نوروز به ماموریت می روم و در این مدت در کنار خانوادهام بمان. همچنین در قالب شوخی میگفت که عملیات برون مرزی است. به جهت اینکه تا تاریخ اعزام مدت طولانی مانده بود و ایشان هم، همیشه از این شوخیها میکرد، من جدی نگرفتم.
دخترمان راه پدرش را ادامه خواهد داد/ شوک خبر شهادت فلجم کرد
از مدتها پیش از اعزام، مقدمات حضور در سوریه را آماده کرده بود. شوق و ذوق حضور در ماموریت را در وجودش حس میکردم. در لحظات آخری که از خانه خارج شدیم، حسی در من میگفت برگشتی در کار نیست.
از مقصد عملیات اطلاع نداشتم، اما از مطالعات پیش از اعزام و روحیاتش حس نگرانی به من دست داد. میدانستم که ماموریت سختی در پیش دارد؛ زیرا دورههای سختی را میگذراند. در مسیر گریه کردم و گفتم که حس خوبی ندارم، اما هر بار با شوخی فضا را تغییر میداد. میگفت «تو یک شیرزن هستی و من یقین دارم که همسرم از هیچ چیزی هراس ندارد.»
در دوران ماموریت هر روز به مدت 5 دقیقه تلفنی با یکدیگر صحبت میکردیم. حتی در این مدت هم نمیدانستم ماموریتش کجاست.
ابتدا از این پنهان کاری ناراحت بودم، اما وقتی یاد عشق ورزی و محبت همسرم افتادم، دریافتم که برای جلوگیری از تشنج در خانواده این موضوع را پنهان کرده است. این کارش را نشانه عشق او به خانواده دانستم. از این رو ناراحتی را فراموش کردم.
دو شب قبل از شهادتش خوابی دیدم که به یقین رسیدم صادق برنمی گردد. صبح آن روز تلفنی خوابم را برایش تعریف کردم. باز هم با شوخی و خنده سعی کرد تا من را از نگرانی برهاند.
فردای آن روز هر چه منتظر تماسش ماندم، خبری نشد تا اینکه روز بعد عموی همسرم با من تماس گرفت و پرسید که آیا از حضور صادق در سوریه اطلاع دارم؟ پاسخ منفی دادم. آن زمان هم خبر شهادتش را به من نداد.
خبر شهادت صادق را در کانال ارتش خواندم. یک لحظه احساس فلج شدن به من دست داد. دست همسرم همانجا برایم رو شد. خواهرم میگفت: «شاید شایعه باشد.» با پادگان تماس گرفتیم. ابتدا خبر را تکذیب کردند، اما بعد از یک ساعت فرد دیگری تماس گرفت و خبر شهادتش را تایید کرد. در آن لحظه خوابم را از ذهن گذراندم و آخرین کلماتی که به زبان آورد، را در ذهنم مرور کردم.
شهادت همسرم مرا در پناه اهل بیت(ع) قرار داد
هنوز نتوانسته ام با موضوع شهادتش کنار بیایم. حدود هشت ماه از شهادت همسرم گذشته، اما همچنان در شوک هستم و نتوانستم باور کنم که همسرم را از دست دادهام. هر بار که دلتنگش میشوم، یاد آخرین مکالتمان، همت بلند و هدف ارزشمندش میافتم و آرام میشوم. این موارد باعث میشود که بیش از پیش به دامن اهل بیت (ع) پناه ببرم. آرامشی هم که امروز دارم عنایت خداوند و اهل بیت (ع) بوده است.
بعد از شهادت همسرم، از سوی ارتش به سفر زیارتی مشهدمقدس رفتم. این سفر مصادف شد با میلاد امام رضا (ع) که به جهت جمعیت کثیر، زیارت آقایان و خانمها براساس ساعت برنامهریزی شد. آخرین روز اقامت ما در مشهد مقدس به همراه یسنا برای زیارت به حرم رفتیم. یکی از خدام گفت که زمان نظافت است و اجازه زیارت داده نمیشود. خطاب به خادم گفتم که روز آخر اقامت ما است و یسنا تا به حال زیارت نیامده است. خادم بعد از دقایقی مکث، اجازه ورود داد. در حرم هیچ کس به جز من و یسنا نبود. برایم اتفاق عجیبی بود. آن شب همسرم به خواب خواهرم آمده و گفته بود که تمام مدت زیارت، در کنار یسنا بودم.
بعد از شنیدن این خواب، ایمان یافتم که آن زیارت به کمک شهید اتفاق افتاده و همسرم همیشه همراه ما هست.
شهید هر شب چشمانتظارم میماند
پس از شهادتش بسیار به خواب من و خانواده آمده است. هر اتفاقی که پس از شهادتش قرار بود برایم پیش بیاید، شب قبل آن، همسرم در خواب من را نسبت به آن موضوع آگاه کرده است.
همسرم پس از شهادت نیز به من و یسنا توجه دارد. یک روز در حالی که منتظر شنیدن هشدار تلفن همراه برای بیدار شدن و اقامه نماز صبح بودم، خواهرزادهام من را بیدار کرد. ابتدا از این برخورد ناگهانی متعجب شدم، اما دقایقی بعد متوجه شدم که گوشی خراب شده است و اگر او بیدارم نمیکرد، برای نماز صبح خواب میماندم.
هر شب یک دور تسبیح صلوات و یک فاتحه برای شادی روح همسرم قرائت میکنم. یکبار منزل پدرم در حالی که خسته بودم، تسبیح به دست خوابم برد و نتوانستم برایش فاتحه بخوانم. آن شب به خواب خواهرزادهام آمده و گفته بود که مهدیه امشب من را چشم انتظار گذاشته است.
فردای آن روز خواهرزاده ام با من تماس گرفت و خوابش را تعریف کرد. از این که آن شب برای همسرم فاتحه نخواندم، شرمنده شدم.
فرزندی «مهدی باور» و «مهدییاور» میخواست
تمام تلاشم را در جهت تحقق آرمانها و اهداف همسرم انجام می دهم. مهمترین درخواستش تربیت صحیح فرزندمان بود. بهگونهای رفتار می کنم و فرزندمان را تربیت خواهم کرد که صادق انتظار آن را داشت. همسرم میگفت: «فرزند ما باید کودکی مهدیباور و نوجوانی مهدییاور باشد.» تمام تلاشم را برای تحقق وصیت و خواسته اش خواهم کرد.
همسرم به چند نکته توجه ویژهای داشت، اول اینکه اعتقاد داشت دعا و عبادت وقتی موثر است که همراه با دلجویی از بندگان خدا و کمک به آنها باشد. همیشه سعی میکرد کمکهای مالی و غیرمالی به نیازمندان داشته باشد. در کنار نماز اول وقت، در حد ممکن عمل به متسحبات را هم داشت. دوم اینکه دعا برای تعجیل ظهور امام زمان (عج) ورد زبانش بود. در این باره نیز مطالعات زیادی انجام می داد که کتابها را به عنوان یادگاری برای دخترمان نگه داشتم و در نهایت به امر ورزش اهمیت زیاد می داد.
در خصوص علت انجام این سه عمل، میگفت: «انجام و فهم این اعمال میتواند به سلامتی روحی و جسمی یک فرد کمک کند.» من نیز معتقدم توجه به این موارد کمک شایانی به ارتقای سطح جامعه خواهد داشت، زیرا اثرات فوق العادهی این اعمال را در وجود همسرم دیدم.
یسنا ولایی بزرگ خواهد شد
همسرم وصیت نامه کتبی نداشت. به صورت شفاهی گفت که در صورتی که برایش اتفاقی افتاد، من و یسنا در کنار خانوادهام بمانیم. از من نیز خواسته بود فرزندمان را به نحو احسن تربیت کنم. دلش میخواست که یسنا هم، همانند خودش پیرو خط رهبری باشد.
همواره تاکید می کرد که در صورت شهادت، به یسنا توضیح دهم که پدرش برای انجام ماموریت دفاع از کیان و حریم امامان معصوم (ع) جانش را نثار کرده است. نمیخواست یسنا کمبود پدر را احساس کند و یا کار پدرش را بیارزش بشمارد.
دخترمان را به عقد یک مرد استکبارستیز در خواهم آورد
من در حالی با همسرم ازدواج کردم که در جریان تمام خطرات و حوادث کاری وی بودم. همچنین دفاع از کشور و دین در هر کجای دنیا برایم قابل ارزش و احترام است. اگر یسنا روزی بخواهد با یک مرد نظامی ازدواج کند و این شخص همچون پدرش دغدغه دفاع از مظلوم را داشته و از سوی دیگر استکبارستیز باشد، قبول خواهم کرد. همه ما یک روز می میریم چه بهتر است که نام این مرگ شهادت باشد.
بیوگرافی:
متولد: 8 آبان 68 – گالیکش
شهادت: 31 فروردین 95
شهادت : حلب – سوریه
وضعیت تاهل: متاهل – دارای یک فرزند دختر
تیپ ۶۵ نیروهای ویژه هوابرد ارتش جمهوری اسلامی ایران در دفاع از حرم حضرت زینب(س)
*دفاع پرس
قرار دلتنگی در عید فطر به سرآمد
همسر خواهرم کارمند نیروی انتظامی بود و به خاطر شغلش در یکی از شهرهای شمال کشور ساکن بودند. مدتی به جهت ادامه تحصیل همراه با خانواده خواهرم زندگی میکردم. خانواده شیبک هم یکی از آشناهای خانوادگی، همسر خواهرم بود. در منزل خواهرم من را دیدند و برادرشان را برای آشنایی بیشتر معرفی کردند. پس از انجام تحقیقات پدرم و همسرخواهرم جواب مثبت دادیم.
تنها چیزی که موقع ازدواج برای من اهمیت داشت؛ صداقت و شرافت طرف مقابلم بود، وقتی برای اولین بار با وی روبهرو شدم، احساس عجیبی در تمام وجودم رخنه کرد. حس خیلی خوبی نسبت به صادق داشتم و یقین داشتم که سخنان براساس صداقت است. بعدها هر چقدر راجع به وی تحقیق کردیم بیشتر به این صداقت و پاکی پی بردم. همچنین صادق بسیار شخصیت آرام و سادهای داشت و این چیزی بود که خیلی توجه من را به خودش جلب کرد.
سال 91 عقد کردیم و همسرم بهار 95 به فیض شهادت نائل آمد. حاصل این زندگی کوتاه، یک هدیه از جانب خداوند به نام «یسنا» بود. یسناخانم 20 آذر ماه، سه ساله شد».
همسرم همچون باقی شهدا؛ از ویژگیهای خوب انسانی بهره مند بود که در واقع نمیشود آنها را با کلمات توصیف کرد. اقامه نماز اول وقت، صداقت، راستگویی، درک بالا، خوش قولی، خوش اخلاقی و احترام به بزرگترها، از جمله ویژگیهای برجسته صادق بود.
صادق در نیروی زمینی ارتش جمهوری اسلامی ایران (نوهد) مشغول به خدمت بود. با توجه به اینکه برادر و همسرخواهرم هم نظامی بودند، از خطرات و دشواریهای کاریاش آگاهی داشتم که شهادت نیز جزئی از این مشکلات بود. با دانش بر اینکه از تکاوران ارتش است، جواب «بله» را گفتم. به داشتن همسری که تمام زندگیاش را وقف دفاع از وطن و دین کرده است، افتخار میکردم.
از آنجایی که دور از خانواده زندگی میکردیم، بسیار مراعات حال مرا میکرد. در انجام کار خانه و نگهداری از فرزندمان کمک حالم بود. علیرغم اینکه خسته بود؛ اما همیشه با خوشرویی و مهربانی با من برخورد میکرد. آنقدر غرق در خوشبختی بودم که هیچ وقت نبودش را تصور نمیکردم. چندین مرتبه با لحن شوخی از شهادت صحبت کرد؛ اما آن زمان جدی نگرفتم. از آنجایی که میدانست من طاقت دوری اش را ندارم، به طور جدی موضوع شهادت را مطرح نمیکرد.
حضور پنهانی در سوریه
قرار بود که ایام نوروز را در کنار خانواده همسرم سپری کنیم. حین سفر به من گفت که بعد از ایام نوروز به ماموریت می روم و در این مدت در کنار خانوادهام بمان. همچنین در قالب شوخی میگفت که عملیات برون مرزی است. به جهت اینکه تا تاریخ اعزام مدت طولانی مانده بود و ایشان هم، همیشه از این شوخیها میکرد، من جدی نگرفتم.
دخترمان راه پدرش را ادامه خواهد داد/ شوک خبر شهادت فلجم کرد
از مدتها پیش از اعزام، مقدمات حضور در سوریه را آماده کرده بود. شوق و ذوق حضور در ماموریت را در وجودش حس میکردم. در لحظات آخری که از خانه خارج شدیم، حسی در من میگفت برگشتی در کار نیست.
از مقصد عملیات اطلاع نداشتم، اما از مطالعات پیش از اعزام و روحیاتش حس نگرانی به من دست داد. میدانستم که ماموریت سختی در پیش دارد؛ زیرا دورههای سختی را میگذراند. در مسیر گریه کردم و گفتم که حس خوبی ندارم، اما هر بار با شوخی فضا را تغییر میداد. میگفت «تو یک شیرزن هستی و من یقین دارم که همسرم از هیچ چیزی هراس ندارد.»
در دوران ماموریت هر روز به مدت 5 دقیقه تلفنی با یکدیگر صحبت میکردیم. حتی در این مدت هم نمیدانستم ماموریتش کجاست.
ابتدا از این پنهان کاری ناراحت بودم، اما وقتی یاد عشق ورزی و محبت همسرم افتادم، دریافتم که برای جلوگیری از تشنج در خانواده این موضوع را پنهان کرده است. این کارش را نشانه عشق او به خانواده دانستم. از این رو ناراحتی را فراموش کردم.
دو شب قبل از شهادتش خوابی دیدم که به یقین رسیدم صادق برنمی گردد. صبح آن روز تلفنی خوابم را برایش تعریف کردم. باز هم با شوخی و خنده سعی کرد تا من را از نگرانی برهاند.
فردای آن روز هر چه منتظر تماسش ماندم، خبری نشد تا اینکه روز بعد عموی همسرم با من تماس گرفت و پرسید که آیا از حضور صادق در سوریه اطلاع دارم؟ پاسخ منفی دادم. آن زمان هم خبر شهادتش را به من نداد.
خبر شهادت صادق را در کانال ارتش خواندم. یک لحظه احساس فلج شدن به من دست داد. دست همسرم همانجا برایم رو شد. خواهرم میگفت: «شاید شایعه باشد.» با پادگان تماس گرفتیم. ابتدا خبر را تکذیب کردند، اما بعد از یک ساعت فرد دیگری تماس گرفت و خبر شهادتش را تایید کرد. در آن لحظه خوابم را از ذهن گذراندم و آخرین کلماتی که به زبان آورد، را در ذهنم مرور کردم.
شهادت همسرم مرا در پناه اهل بیت(ع) قرار داد
هنوز نتوانسته ام با موضوع شهادتش کنار بیایم. حدود هشت ماه از شهادت همسرم گذشته، اما همچنان در شوک هستم و نتوانستم باور کنم که همسرم را از دست دادهام. هر بار که دلتنگش میشوم، یاد آخرین مکالتمان، همت بلند و هدف ارزشمندش میافتم و آرام میشوم. این موارد باعث میشود که بیش از پیش به دامن اهل بیت (ع) پناه ببرم. آرامشی هم که امروز دارم عنایت خداوند و اهل بیت (ع) بوده است.
بعد از شهادت همسرم، از سوی ارتش به سفر زیارتی مشهدمقدس رفتم. این سفر مصادف شد با میلاد امام رضا (ع) که به جهت جمعیت کثیر، زیارت آقایان و خانمها براساس ساعت برنامهریزی شد. آخرین روز اقامت ما در مشهد مقدس به همراه یسنا برای زیارت به حرم رفتیم. یکی از خدام گفت که زمان نظافت است و اجازه زیارت داده نمیشود. خطاب به خادم گفتم که روز آخر اقامت ما است و یسنا تا به حال زیارت نیامده است. خادم بعد از دقایقی مکث، اجازه ورود داد. در حرم هیچ کس به جز من و یسنا نبود. برایم اتفاق عجیبی بود. آن شب همسرم به خواب خواهرم آمده و گفته بود که تمام مدت زیارت، در کنار یسنا بودم.
بعد از شنیدن این خواب، ایمان یافتم که آن زیارت به کمک شهید اتفاق افتاده و همسرم همیشه همراه ما هست.
شهید هر شب چشمانتظارم میماند
پس از شهادتش بسیار به خواب من و خانواده آمده است. هر اتفاقی که پس از شهادتش قرار بود برایم پیش بیاید، شب قبل آن، همسرم در خواب من را نسبت به آن موضوع آگاه کرده است.
همسرم پس از شهادت نیز به من و یسنا توجه دارد. یک روز در حالی که منتظر شنیدن هشدار تلفن همراه برای بیدار شدن و اقامه نماز صبح بودم، خواهرزادهام من را بیدار کرد. ابتدا از این برخورد ناگهانی متعجب شدم، اما دقایقی بعد متوجه شدم که گوشی خراب شده است و اگر او بیدارم نمیکرد، برای نماز صبح خواب میماندم.
هر شب یک دور تسبیح صلوات و یک فاتحه برای شادی روح همسرم قرائت میکنم. یکبار منزل پدرم در حالی که خسته بودم، تسبیح به دست خوابم برد و نتوانستم برایش فاتحه بخوانم. آن شب به خواب خواهرزادهام آمده و گفته بود که مهدیه امشب من را چشم انتظار گذاشته است.
فردای آن روز خواهرزاده ام با من تماس گرفت و خوابش را تعریف کرد. از این که آن شب برای همسرم فاتحه نخواندم، شرمنده شدم.
فرزندی «مهدی باور» و «مهدییاور» میخواست
تمام تلاشم را در جهت تحقق آرمانها و اهداف همسرم انجام می دهم. مهمترین درخواستش تربیت صحیح فرزندمان بود. بهگونهای رفتار می کنم و فرزندمان را تربیت خواهم کرد که صادق انتظار آن را داشت. همسرم میگفت: «فرزند ما باید کودکی مهدیباور و نوجوانی مهدییاور باشد.» تمام تلاشم را برای تحقق وصیت و خواسته اش خواهم کرد.
همسرم به چند نکته توجه ویژهای داشت، اول اینکه اعتقاد داشت دعا و عبادت وقتی موثر است که همراه با دلجویی از بندگان خدا و کمک به آنها باشد. همیشه سعی میکرد کمکهای مالی و غیرمالی به نیازمندان داشته باشد. در کنار نماز اول وقت، در حد ممکن عمل به متسحبات را هم داشت. دوم اینکه دعا برای تعجیل ظهور امام زمان (عج) ورد زبانش بود. در این باره نیز مطالعات زیادی انجام می داد که کتابها را به عنوان یادگاری برای دخترمان نگه داشتم و در نهایت به امر ورزش اهمیت زیاد می داد.
در خصوص علت انجام این سه عمل، میگفت: «انجام و فهم این اعمال میتواند به سلامتی روحی و جسمی یک فرد کمک کند.» من نیز معتقدم توجه به این موارد کمک شایانی به ارتقای سطح جامعه خواهد داشت، زیرا اثرات فوق العادهی این اعمال را در وجود همسرم دیدم.
یسنا ولایی بزرگ خواهد شد
همسرم وصیت نامه کتبی نداشت. به صورت شفاهی گفت که در صورتی که برایش اتفاقی افتاد، من و یسنا در کنار خانوادهام بمانیم. از من نیز خواسته بود فرزندمان را به نحو احسن تربیت کنم. دلش میخواست که یسنا هم، همانند خودش پیرو خط رهبری باشد.
همواره تاکید می کرد که در صورت شهادت، به یسنا توضیح دهم که پدرش برای انجام ماموریت دفاع از کیان و حریم امامان معصوم (ع) جانش را نثار کرده است. نمیخواست یسنا کمبود پدر را احساس کند و یا کار پدرش را بیارزش بشمارد.
دخترمان را به عقد یک مرد استکبارستیز در خواهم آورد
من در حالی با همسرم ازدواج کردم که در جریان تمام خطرات و حوادث کاری وی بودم. همچنین دفاع از کشور و دین در هر کجای دنیا برایم قابل ارزش و احترام است. اگر یسنا روزی بخواهد با یک مرد نظامی ازدواج کند و این شخص همچون پدرش دغدغه دفاع از مظلوم را داشته و از سوی دیگر استکبارستیز باشد، قبول خواهم کرد. همه ما یک روز می میریم چه بهتر است که نام این مرگ شهادت باشد.
بیوگرافی:
متولد: 8 آبان 68 – گالیکش
شهادت: 31 فروردین 95
شهادت : حلب – سوریه
وضعیت تاهل: متاهل – دارای یک فرزند دختر
تیپ ۶۵ نیروهای ویژه هوابرد ارتش جمهوری اسلامی ایران در دفاع از حرم حضرت زینب(س)
*دفاع پرس