تیرهای «لِنارد» تمام میشود و تنها یک فشنگ برایش باقی میماند که از آن به عنوان «تیر آخر زندگی» خود یاد میکند و تصمیم داشت خود را خلاص کند تا به دست دشمن اسیر نشود.
شهدای ایران:هشت سال جنگ تحمیلی اگر چه در جغرافیایی اسلامی و میان دو کشور مسلمان از سوی صدام آغاز شد اما در این نبرد هموطنانی قهرمان از پیروان ادیان توحیدی مانند زرتشتیان، کلیمیان، ارمنیها و آشوریان حضور داشتند و در مقابل دشمن سینه سپر کردند تا از کیان میهن دفاع کنند. در حافظه تاریخ هشت سال دفاع مقدس نام این عزیزان همچون آزاده جانباز شهید «لنارد خاریاد» از هموطنان آَشوری کشورمان به ثبت رسیده است تا اسم، راه و رسم او را به عنوان الگویی برای زیست اجتماعی هموطنانمانمان باشد.
کودکی
به گزارش ایسنا، لنارد خاریاد در خانوادهای پنج نفره در سال 1342 در شهر کرمانشاه به دنیا آمد. در آنجا ساکن بود تا اینکه به دلیل جنگ، خانوادهاش به شهر کرج مهاجرت کردند. تمام دوران کودکی و دوران نوجوانیاش را در این شهر گذراند و شخصیت اصلیاش در این شهر شکل گرفت. او در آنجا به همراه برادرش در دشت و کوههای کرمانشاه رشد و تحصیل کرد.
آغاز سربازی
لنارد خاریاد در «سومار»، یکی از شهرهای شهرستان قصر شیرین در استان کرمانشاه، شهری مرزی در میان درههای بلند، خدمت مقدس سربازی خود را آغاز کرد. این شهر در مرز ایران و عراق واقع شده و فاصله آن با شهر «مَندلی» عراق 15 کیلومتر و یکی از نزدیکترین مناطق ایران به بغداد است. سومار در زمان جنگ تحمیلی به تصرف نیروهای عراقی درآمد. از جمله عملیات جنگی انجام شده در این منطقه، عملیات «مطلعالفجر» بود که لنارد هم در آن شرکت داشت.
خدمت در لشکر58 تکاور ذوالفقار
در شهریورماه سال 1365 شروع به گذراندن دوران آموزشی و کلاسهای آموزشی در تهران کرد و پس از آن به منطقه سومار اعزام شد و در لشکر 58 تکاور «ذوالفقار» به خدمت پرداخت. در اول دی ماه 1365 زمانی که در تهران مشغول سپری کردن دوران آموزشی خود بود، خبر بمباران 17 منطقه کرمانشاه را دادند و از آنجایی که خانواده لنارد در کرمانشاه اقامت داشتند او دچار تشویش و آشوب بدی شد. بعد از 10 روز پدرش به تهران آمد و خبر سلامتی خانواده را به لنارد داد که باعث دلگرمی و آرامش خاطرش شد.
حضور در خط مقدم نبرد
در روز 23 دی ماه همان سال، 30 نفر برای قرارگاه تاکتیکی انتخاب شدند که لنارد هم جزو این افراد بود. دشمن بمبارانهای خود را بالاخص در کرمانشاه شدت بخشیده بود و لنارد دائما دلهره و نگرانی خانوادهاش را داشت. اواخر دی ماه بود که او باید برای دفاع و مقابله در برابر دشمن به خط مقدم اعزام میشد. برای آخرین بار نامه خداحافظی خود را نوشت و به منطقه اعزام شد.با شجاعت تمام به سنگرهای عراقی نفوذ و از وطن و حیثیت خود دفاع میکرد و در این مدت تنها سنگ صبور و دلخوشی او، نوشتن خاطرات روزانهاش بود که جان و قلب او را آرام میکرد. در یکی از مأریتها به اسارت نیروی بعثی در آمد.
«خداحافظ زندگی، در لحظه آخر»
لنارد در کل مراحل حضورش در منطقه، جسور و شجاع بود و دست به رشادتهای زیادی میزد و زبانزد همه در منطقه بود. خاطرهای از او به یادگار مانده که با هم آن را مرور میکنیم: «درگیری و تبادل آتشی بین نیروهای ایرانی و عراقی بالا گرفت. شرایط سختی برای نیروهای ایرانی به وجود آمده بود. لنارد تصمیمش را میگیرد. تفنگ را روی شانههایش میگذارد و پیشروی میکند، جلو میرود و به خط دشمن آتش میگشاید. در جریان این تبادل آتش و درگیری بسیاری از همرزمانش به شهادت میرسند. اما ا لنارد با استواری ادامه میدهد.
تیرهایش تمام میشود و تنها یک تیر برایش باقی میماند که از آن به عنوان «تیر آخر زندگی» خود یاد میکند. تصمیم داشت خود را خلاص کند تا به دست دشمن اسیر نشود. اما در همین لحظه همرزمش تیر میخورد و زخمی میشود و از لنارد میخواهد از فشنگهای او استفاده کند و ادامه دهد. موفق میشوند آن شب عملیات را با موفقیت به پایان برسانند و پس از آن روی آن فشنگ آخر به یادگار جمله «خداحافظ زندگی، در لحظه آخر» را حک میکند.» او جزو دیدهبانهای ارشد در خط زنی منطقه بود که از آن روزها ترکشی به یادگار در دست چپش به جای مانده بود.
چال کردن اسلحه و برخورد متفاوت یک سرباز عراقی
رزمندگان در سال 1367 در غرب کشور با بعثیها در جدال و نبرد بودند تا اینکه در عملیاتی توانستند منطقه سومار را آزاد کنند و پیروز شوند و پس از بازگشت برای این پیروزی جشنی را برپا کردند. اما همان شب عراقیها در یک پاتک(ضد حمله) تعدادی از رزمندگان لشکر 58 را اسیر کردند. لنارد در خاطراتش اشاره میکند: «سرباز عراقی که من را به اسارت گرفته بود هم جزو اقلیتهای مذهبی بود و پس از اینکه متوجه شد من هم از اقلیتهای دینی هستم به طور پنهانی به من قند میداد تا فشار خونم کمی بهبود یابد.» آنها جزو آخرین دسته اسرا بودند که به طرز وحشتناکی به دست عراقیها شکنجه میشدند. لحظاتی پیش از اسارت لنارد برای حفاظت از اسلحه خود که حکم حیثیت و ناموس داشت تفنگ خود را در دل خاک چال میکند. او پس از رهایی در همین رابطه میگفت: «اگر الان در آن منطقه بروم میتوانم اسلحه را پیدا کنم.»
روزهای بیخبری
خانواده لنارد حدود دو سال از وضعیت فرزندشان هیچ اطلاعی نداشتند. در این مدت پیام و خبری از وضعیت لنارد در دست نبود. هر روز اسامی شهدا را کنترل میکردند تا ببینند خبری از فرزندشان میشود یا نه ولی هیچ خبری نبود. مادرش در این دو سال هزار بار پیرتر و شکسته تر شد. اعلام کرده بودند که فرزندش مفقودالاثر هاست. روزها پشت هم به سختی و به کندی میگذشت. تا اینکه از بنیاد شهید به خانه ی پدری او مراجعه کردند و لنارد را شهید اعلام کردند اما در عین ناباوری فرزندشان در روز یازدهم شهریور ماه سال 69 به آغوش خانواده بازگشت. بعد از سالها دیدن چهره لاغر، ضعیف و تکیده فرزند حس و حال عجیبی را به والدینش داد به طوری که مادرش هم طاقت این وضعیت را نداشت و از حال رفت. برادش هم تا مدت زیادی فقط میگریست.
فصل اسارت
لنارد حدود دو سال در اردوگاههای عراق دوران اسارت را گذراند و در سال 69 به میهن بازگشت. پس از ازدواج به علت شکنجههای دوران اسارت، دچار ضعف و بیماری شده بود که در آخر هم در اسفند ماه 93 به دلیل عوارض ناشی از حضور در جبهه به شهادت رسید.
شهید لنارد خاریاد قبل از شهادت چند آرزو داشت. اولین آرزویش این بود که ایران همیشه آزاد و پر غرور باقی بماند. دومین آرزویش این بود که مادر را همیشه سالم و سلامت ببیند و در آخر عاقبت به خیری فرزندانش برایش مهم بود. بعد از تحقق این آرزوها دیگر خواستهای از خداوند نداشت. خوشبختانه تمام این آرزوها در زمان پیش از پیوستن به همرزمان شهیدش محقق شده بود.
کودکی
به گزارش ایسنا، لنارد خاریاد در خانوادهای پنج نفره در سال 1342 در شهر کرمانشاه به دنیا آمد. در آنجا ساکن بود تا اینکه به دلیل جنگ، خانوادهاش به شهر کرج مهاجرت کردند. تمام دوران کودکی و دوران نوجوانیاش را در این شهر گذراند و شخصیت اصلیاش در این شهر شکل گرفت. او در آنجا به همراه برادرش در دشت و کوههای کرمانشاه رشد و تحصیل کرد.
آغاز سربازی
لنارد خاریاد در «سومار»، یکی از شهرهای شهرستان قصر شیرین در استان کرمانشاه، شهری مرزی در میان درههای بلند، خدمت مقدس سربازی خود را آغاز کرد. این شهر در مرز ایران و عراق واقع شده و فاصله آن با شهر «مَندلی» عراق 15 کیلومتر و یکی از نزدیکترین مناطق ایران به بغداد است. سومار در زمان جنگ تحمیلی به تصرف نیروهای عراقی درآمد. از جمله عملیات جنگی انجام شده در این منطقه، عملیات «مطلعالفجر» بود که لنارد هم در آن شرکت داشت.
خدمت در لشکر58 تکاور ذوالفقار
در شهریورماه سال 1365 شروع به گذراندن دوران آموزشی و کلاسهای آموزشی در تهران کرد و پس از آن به منطقه سومار اعزام شد و در لشکر 58 تکاور «ذوالفقار» به خدمت پرداخت. در اول دی ماه 1365 زمانی که در تهران مشغول سپری کردن دوران آموزشی خود بود، خبر بمباران 17 منطقه کرمانشاه را دادند و از آنجایی که خانواده لنارد در کرمانشاه اقامت داشتند او دچار تشویش و آشوب بدی شد. بعد از 10 روز پدرش به تهران آمد و خبر سلامتی خانواده را به لنارد داد که باعث دلگرمی و آرامش خاطرش شد.
حضور در خط مقدم نبرد
در روز 23 دی ماه همان سال، 30 نفر برای قرارگاه تاکتیکی انتخاب شدند که لنارد هم جزو این افراد بود. دشمن بمبارانهای خود را بالاخص در کرمانشاه شدت بخشیده بود و لنارد دائما دلهره و نگرانی خانوادهاش را داشت. اواخر دی ماه بود که او باید برای دفاع و مقابله در برابر دشمن به خط مقدم اعزام میشد. برای آخرین بار نامه خداحافظی خود را نوشت و به منطقه اعزام شد.با شجاعت تمام به سنگرهای عراقی نفوذ و از وطن و حیثیت خود دفاع میکرد و در این مدت تنها سنگ صبور و دلخوشی او، نوشتن خاطرات روزانهاش بود که جان و قلب او را آرام میکرد. در یکی از مأریتها به اسارت نیروی بعثی در آمد.
«خداحافظ زندگی، در لحظه آخر»
لنارد در کل مراحل حضورش در منطقه، جسور و شجاع بود و دست به رشادتهای زیادی میزد و زبانزد همه در منطقه بود. خاطرهای از او به یادگار مانده که با هم آن را مرور میکنیم: «درگیری و تبادل آتشی بین نیروهای ایرانی و عراقی بالا گرفت. شرایط سختی برای نیروهای ایرانی به وجود آمده بود. لنارد تصمیمش را میگیرد. تفنگ را روی شانههایش میگذارد و پیشروی میکند، جلو میرود و به خط دشمن آتش میگشاید. در جریان این تبادل آتش و درگیری بسیاری از همرزمانش به شهادت میرسند. اما ا لنارد با استواری ادامه میدهد.
تیرهایش تمام میشود و تنها یک تیر برایش باقی میماند که از آن به عنوان «تیر آخر زندگی» خود یاد میکند. تصمیم داشت خود را خلاص کند تا به دست دشمن اسیر نشود. اما در همین لحظه همرزمش تیر میخورد و زخمی میشود و از لنارد میخواهد از فشنگهای او استفاده کند و ادامه دهد. موفق میشوند آن شب عملیات را با موفقیت به پایان برسانند و پس از آن روی آن فشنگ آخر به یادگار جمله «خداحافظ زندگی، در لحظه آخر» را حک میکند.» او جزو دیدهبانهای ارشد در خط زنی منطقه بود که از آن روزها ترکشی به یادگار در دست چپش به جای مانده بود.
چال کردن اسلحه و برخورد متفاوت یک سرباز عراقی
رزمندگان در سال 1367 در غرب کشور با بعثیها در جدال و نبرد بودند تا اینکه در عملیاتی توانستند منطقه سومار را آزاد کنند و پیروز شوند و پس از بازگشت برای این پیروزی جشنی را برپا کردند. اما همان شب عراقیها در یک پاتک(ضد حمله) تعدادی از رزمندگان لشکر 58 را اسیر کردند. لنارد در خاطراتش اشاره میکند: «سرباز عراقی که من را به اسارت گرفته بود هم جزو اقلیتهای مذهبی بود و پس از اینکه متوجه شد من هم از اقلیتهای دینی هستم به طور پنهانی به من قند میداد تا فشار خونم کمی بهبود یابد.» آنها جزو آخرین دسته اسرا بودند که به طرز وحشتناکی به دست عراقیها شکنجه میشدند. لحظاتی پیش از اسارت لنارد برای حفاظت از اسلحه خود که حکم حیثیت و ناموس داشت تفنگ خود را در دل خاک چال میکند. او پس از رهایی در همین رابطه میگفت: «اگر الان در آن منطقه بروم میتوانم اسلحه را پیدا کنم.»
روزهای بیخبری
خانواده لنارد حدود دو سال از وضعیت فرزندشان هیچ اطلاعی نداشتند. در این مدت پیام و خبری از وضعیت لنارد در دست نبود. هر روز اسامی شهدا را کنترل میکردند تا ببینند خبری از فرزندشان میشود یا نه ولی هیچ خبری نبود. مادرش در این دو سال هزار بار پیرتر و شکسته تر شد. اعلام کرده بودند که فرزندش مفقودالاثر هاست. روزها پشت هم به سختی و به کندی میگذشت. تا اینکه از بنیاد شهید به خانه ی پدری او مراجعه کردند و لنارد را شهید اعلام کردند اما در عین ناباوری فرزندشان در روز یازدهم شهریور ماه سال 69 به آغوش خانواده بازگشت. بعد از سالها دیدن چهره لاغر، ضعیف و تکیده فرزند حس و حال عجیبی را به والدینش داد به طوری که مادرش هم طاقت این وضعیت را نداشت و از حال رفت. برادش هم تا مدت زیادی فقط میگریست.
فصل اسارت
لنارد حدود دو سال در اردوگاههای عراق دوران اسارت را گذراند و در سال 69 به میهن بازگشت. پس از ازدواج به علت شکنجههای دوران اسارت، دچار ضعف و بیماری شده بود که در آخر هم در اسفند ماه 93 به دلیل عوارض ناشی از حضور در جبهه به شهادت رسید.
شهید لنارد خاریاد قبل از شهادت چند آرزو داشت. اولین آرزویش این بود که ایران همیشه آزاد و پر غرور باقی بماند. دومین آرزویش این بود که مادر را همیشه سالم و سلامت ببیند و در آخر عاقبت به خیری فرزندانش برایش مهم بود. بعد از تحقق این آرزوها دیگر خواستهای از خداوند نداشت. خوشبختانه تمام این آرزوها در زمان پیش از پیوستن به همرزمان شهیدش محقق شده بود.
*ایسنا