شهید حاجی خداکرم از سرداران شهید استان قم است که پس از سالهای توفیق خدمتگزاری موفق در این استان، در محل جدید ماموریت خود در سیستان و بلوچستان به شهادت رسید.
به گزارش شهدای ایران، سردار خداکرم ازجمله مسؤولانی است که در عرصه ارتقاء امنیت در شهر مقدس قم منشأ خیرات و برکات بسیاری بوده است و وی در دوران خدمت در این شهر ضمن برقراری ارتباط بسیار صمیمانه با مردم و علما، برخوردی قاطع با کسانی که قصد داشتند ذره ای به جایگاه این شهر خدشه وارد کنند داشت و همین مسئله نیز موجب شد که نام و یاد وی همچنان در اذهان مردم قم باقی بماند.
خاطرات دوران پیش از انقلاب و همچنین خاطرات فرماندهی کمیته انقلاب اسلامی مسجد علی ابن ابی طالب (ع) تهران، عضویت در شورای فرماندهی ستاد 6 منطقه 10 تهران، فرماندهی ستاد چهار منطقه 10 تهران، فرماندهی ستاد دو منطقه دو کمیته انقلاب اسلامی تهران، فرمانده ستاد امر به معروف و نهی از منکر کمیته انقلاب اسلامی استان تهران، فرماندهی اداره مرز گلوگاههای کشور و فرمانده دژبان کل کمیته انقلاب اسلامی کشور، فرماندهی پادگان قوامین و معاونت آموزش لشکر 28 روح الله، فرماندهی عملیات کمیته انقلاب اسلامی آذربایجان غربی و کردستان، معاونت هماهنگ کننده نیروی انتظامی استان تهران و فرماندهی نیروی انتظامی کرج، فرماندهی منطقه انتظامی قم، جانشینی فرماندهی انتظامی ناحیه سیستان و بلوچستان و همچنین فرماندهی ناحیه انتظامی این استان، خاطراتی فراموش نشدنی از مسئولیت های سردار حاج خداکرم است و یاد او را برای همیشه در دلها و یادها زنده نگه میدارد.
این سردار شهید متولد آذر ماه سال 1334 در یکی از محلههای جنوبی تهران است؛ وی او از همان کودکی، روحیهای مذهبی و انقلابی داشت و به همراه دوستان و همفکرانش هیأت محبان الهادی را تأسیس کردند تا مسجد و فعالیتهای مذهبی، پناهگاهی برایشان باشد.
نقل است که در روزهای ابتدایی هر سال تحصیل، عکس شاه و ملکه را که در صفحات ابتدایی کتابهای درسی چاپ میشد پاره میکرد و این کار را برای همکلاسیهایش نیز انجام میداد و میگفت: این عکسها حواس شما را از درس خواندن پرت میکنند!
در عین حال مورد تأثیر روحیات انقلابی خانواده و مردم و البته بدون هیچ هراسی به توزیع اعلامیهها و رساله امام اقدام میکرد و این را افتخاری برای خود میشمرد.
جواد بسیار شجاع بود و شاید حضور او در ورزش باستانی به این روحیه دامن زده بود؛ او آنقدر ورزش باستانی را ادامه داد که به یکی از بزرگان کشور در این ورزش تبدیل شد.
در همان سالهای پیش از انقلاب و همزمان با اعتصاب کارکنان شرکت نفت، به همراه برادرش زغال تهیه میکردند و برای مردم شهرهای مختلف میبردند تا آنها سرمای زمستانهای سخت آن سالها را احساس نکنند؛ این همراهی او با مردم البته تا شهادتش ادامه داشت؛ چنانچه به محرومان و مستضعفان هم سرکشی میکرد.
نقل است که او هر ماه به یک فرد معلول ویلچرنشین، کمک مادی میکرد و در ماه پیش از شهادت خود، دو برابر مبلغ کمک ماهیانه را به او داد و به او گفت: شاید ماه دیگر نباشم.
انقلاب اسلامی که به پیروزی رسید، جواد لباس خدمت در کمیته انقلاب را به تن کرد و علاوه بر فعالیت در ستاد استقبال امام، در مبارزات ابتدای انقلاب علیه ضد انقلاب نیز حضوری فعال داشت.
همان روزها بود که وی خبر درگیریهای کردستان را شنید و بدون درنگ خود را به سردار مصطفی چمران رساند و در خدمت او قرار گرفت.
او بسیار مورد تأثیر فعالیتهای برادر خود، سردار شهید ابراهیم حاجی خداکرم بود؛ چنانکه وقتی برادر در همان ماه ابتدای آغاز جنگ تحمیلی یعنی در مهر سال 1359 به شهادت رسید، در حالیکه بیمار بود و در بیمارستان بستری بود، به جبهه شتافت و پیکر برادر را به تهران آورد و همین موجب شد تا جوانان بسیاری را با خود به جبهه ببرد.
جواد پس از شهادت برادر تصمیم گرفت که با وجود بیماری خود، سلاح دفاع را بر زمین نگذارد و راه برادر را با قدرت ادامه دهد و چنین کرد.
او بیشتر روزها را در جبهه بود و البته در مرخصیها هم تلاش میکرد تا به امور خانوادههای شهدا و سرکشی به آنان بپردازد.
او در این باره میگفت: «زمانی لباس، مقام و خدمت ما ارزشمند است که در خدمت خانواده شهدا و مردم حزب الله باشیم؛ در غیر این صورت لباس، درجه و مقام به اندازه یک ارزن هم ارزش ندارد و زمانی ما در کارها پیروز میشویم که مردم در کنار ما باشند.
او پس از پایان هشت سال دفاع مقدس هم به خدمت در نیروی انتظامی روی آورد و با توجه به سوابق خود، فرماندهی انتظامی در کرج و قم را تجربه کرد.
سال 1375 بود که وی به فرماندهی انتظامی سیستان و بلوچستان منصوب شد و در آنجا در خدمت مردم قرار گرفت.
او خود مرتب به مناطق مرزی سرکشی میکرد و از نزدیک در جریان مقابله با اشرار و قاچاقچیان مواد مخدر در منطقه بود.
نقل است که یک هفته پیش از شهادت، برای شرکت در سمیناری به تهران آمده بود و با وجود همه گرفتاریها، به مردم محله خود سرکشی میکرد و از آنان و فامیل و دوستان حلالیت میطلبید؛ گویی که میدانست شهادتش نزدیک است.
این دیدارهای طلب حلالیت البته برای دوستانش سؤال برانگیز شده بود و او میگفت: خواب پدر و برادر شهیدم را دیدهام و آنها میگفتند جای ما خیلی خوب است و شما نیز به زودی پیش ما خواهی آمد.
او به هنگام برگشت به سیستان و بلوچستان از مادر خود نیز طلب حلالیت کرد و بر پاهای مادر بوسه زد.
یک روز بعد از این خداحافظی آخر، فرزند دختر او هم در خواب میبیند که پدر به شهادت رسیده است. او این خواب را برای پدر نقل میکند و پدر میگوید: انشاءالله مبارک است.
سرانجام در یکی از شبهای پاییز سال 1376 در زابل و در حین مقابله با اشرار منطقه، از ناحیه سر، مورد اصابت گلوله قرار گرفت، به شهادت رسید و در جوار مزار مطهر فرمانده شهیدش، شهید مصطفی چمران به خاک سپرده شد.
شرح مفصل زندگی و شهادت این سردار شهید در کتاب چلچراغ که با مشارکت اداره کل حفظ آثار استان قم ویژه شهدای شاخص قشرهای مختلف استان، تالیف شده، آمده است.
*دفاع پرس
خاطرات دوران پیش از انقلاب و همچنین خاطرات فرماندهی کمیته انقلاب اسلامی مسجد علی ابن ابی طالب (ع) تهران، عضویت در شورای فرماندهی ستاد 6 منطقه 10 تهران، فرماندهی ستاد چهار منطقه 10 تهران، فرماندهی ستاد دو منطقه دو کمیته انقلاب اسلامی تهران، فرمانده ستاد امر به معروف و نهی از منکر کمیته انقلاب اسلامی استان تهران، فرماندهی اداره مرز گلوگاههای کشور و فرمانده دژبان کل کمیته انقلاب اسلامی کشور، فرماندهی پادگان قوامین و معاونت آموزش لشکر 28 روح الله، فرماندهی عملیات کمیته انقلاب اسلامی آذربایجان غربی و کردستان، معاونت هماهنگ کننده نیروی انتظامی استان تهران و فرماندهی نیروی انتظامی کرج، فرماندهی منطقه انتظامی قم، جانشینی فرماندهی انتظامی ناحیه سیستان و بلوچستان و همچنین فرماندهی ناحیه انتظامی این استان، خاطراتی فراموش نشدنی از مسئولیت های سردار حاج خداکرم است و یاد او را برای همیشه در دلها و یادها زنده نگه میدارد.
این سردار شهید متولد آذر ماه سال 1334 در یکی از محلههای جنوبی تهران است؛ وی او از همان کودکی، روحیهای مذهبی و انقلابی داشت و به همراه دوستان و همفکرانش هیأت محبان الهادی را تأسیس کردند تا مسجد و فعالیتهای مذهبی، پناهگاهی برایشان باشد.
نقل است که در روزهای ابتدایی هر سال تحصیل، عکس شاه و ملکه را که در صفحات ابتدایی کتابهای درسی چاپ میشد پاره میکرد و این کار را برای همکلاسیهایش نیز انجام میداد و میگفت: این عکسها حواس شما را از درس خواندن پرت میکنند!
در عین حال مورد تأثیر روحیات انقلابی خانواده و مردم و البته بدون هیچ هراسی به توزیع اعلامیهها و رساله امام اقدام میکرد و این را افتخاری برای خود میشمرد.
جواد بسیار شجاع بود و شاید حضور او در ورزش باستانی به این روحیه دامن زده بود؛ او آنقدر ورزش باستانی را ادامه داد که به یکی از بزرگان کشور در این ورزش تبدیل شد.
در همان سالهای پیش از انقلاب و همزمان با اعتصاب کارکنان شرکت نفت، به همراه برادرش زغال تهیه میکردند و برای مردم شهرهای مختلف میبردند تا آنها سرمای زمستانهای سخت آن سالها را احساس نکنند؛ این همراهی او با مردم البته تا شهادتش ادامه داشت؛ چنانچه به محرومان و مستضعفان هم سرکشی میکرد.
نقل است که او هر ماه به یک فرد معلول ویلچرنشین، کمک مادی میکرد و در ماه پیش از شهادت خود، دو برابر مبلغ کمک ماهیانه را به او داد و به او گفت: شاید ماه دیگر نباشم.
انقلاب اسلامی که به پیروزی رسید، جواد لباس خدمت در کمیته انقلاب را به تن کرد و علاوه بر فعالیت در ستاد استقبال امام، در مبارزات ابتدای انقلاب علیه ضد انقلاب نیز حضوری فعال داشت.
همان روزها بود که وی خبر درگیریهای کردستان را شنید و بدون درنگ خود را به سردار مصطفی چمران رساند و در خدمت او قرار گرفت.
او بسیار مورد تأثیر فعالیتهای برادر خود، سردار شهید ابراهیم حاجی خداکرم بود؛ چنانکه وقتی برادر در همان ماه ابتدای آغاز جنگ تحمیلی یعنی در مهر سال 1359 به شهادت رسید، در حالیکه بیمار بود و در بیمارستان بستری بود، به جبهه شتافت و پیکر برادر را به تهران آورد و همین موجب شد تا جوانان بسیاری را با خود به جبهه ببرد.
جواد پس از شهادت برادر تصمیم گرفت که با وجود بیماری خود، سلاح دفاع را بر زمین نگذارد و راه برادر را با قدرت ادامه دهد و چنین کرد.
او بیشتر روزها را در جبهه بود و البته در مرخصیها هم تلاش میکرد تا به امور خانوادههای شهدا و سرکشی به آنان بپردازد.
او در این باره میگفت: «زمانی لباس، مقام و خدمت ما ارزشمند است که در خدمت خانواده شهدا و مردم حزب الله باشیم؛ در غیر این صورت لباس، درجه و مقام به اندازه یک ارزن هم ارزش ندارد و زمانی ما در کارها پیروز میشویم که مردم در کنار ما باشند.
او پس از پایان هشت سال دفاع مقدس هم به خدمت در نیروی انتظامی روی آورد و با توجه به سوابق خود، فرماندهی انتظامی در کرج و قم را تجربه کرد.
سال 1375 بود که وی به فرماندهی انتظامی سیستان و بلوچستان منصوب شد و در آنجا در خدمت مردم قرار گرفت.
او خود مرتب به مناطق مرزی سرکشی میکرد و از نزدیک در جریان مقابله با اشرار و قاچاقچیان مواد مخدر در منطقه بود.
نقل است که یک هفته پیش از شهادت، برای شرکت در سمیناری به تهران آمده بود و با وجود همه گرفتاریها، به مردم محله خود سرکشی میکرد و از آنان و فامیل و دوستان حلالیت میطلبید؛ گویی که میدانست شهادتش نزدیک است.
این دیدارهای طلب حلالیت البته برای دوستانش سؤال برانگیز شده بود و او میگفت: خواب پدر و برادر شهیدم را دیدهام و آنها میگفتند جای ما خیلی خوب است و شما نیز به زودی پیش ما خواهی آمد.
او به هنگام برگشت به سیستان و بلوچستان از مادر خود نیز طلب حلالیت کرد و بر پاهای مادر بوسه زد.
یک روز بعد از این خداحافظی آخر، فرزند دختر او هم در خواب میبیند که پدر به شهادت رسیده است. او این خواب را برای پدر نقل میکند و پدر میگوید: انشاءالله مبارک است.
سرانجام در یکی از شبهای پاییز سال 1376 در زابل و در حین مقابله با اشرار منطقه، از ناحیه سر، مورد اصابت گلوله قرار گرفت، به شهادت رسید و در جوار مزار مطهر فرمانده شهیدش، شهید مصطفی چمران به خاک سپرده شد.
شرح مفصل زندگی و شهادت این سردار شهید در کتاب چلچراغ که با مشارکت اداره کل حفظ آثار استان قم ویژه شهدای شاخص قشرهای مختلف استان، تالیف شده، آمده است.
*دفاع پرس