شهدای ایران shohadayeiran.com

همیشه از حرف تا عمل خیلی فاصله است؛ اینکه انسان یکی از عزیزترین‌هایش را راهی میدان جهاد کند، حکایت دیگری است.
به گزارش شهدای ایران، «حجت الاسلام محمد کیهانی» در بیستمین روز از آذرماه سال 1357 در خانواده‌ای مذهبی در شهر اندیمشک به دنیا آمد، او پنجمین فرزند خانواده بود.

حکایت قرار بی‌قراری در چند قدمی پرواز+عکس


از دوران نوجوانی وارد مسجد حضرت ابوالفضل(ع) شد و در بسیج نوجوانان ثبت نام کرد، بعد از مدتی عضو کلاس قاریان قرآن در مسجد امام رضا(ع) شد و فعالیت‌های فرهنگی را آغاز کرد.

فعالیت شهید «محمد کیهانی» در بسیج و مسجد و کلاس قاریان قرآن مقدمه‌ای شد تا علاقمند به ادامه تحصیل در حوزه علمیه شود و چندین سال در حوزه علمیه اصفهان کسب علم کند. بعد از طی مراحل مقدماتی و ورود به حوزه علمیه قم، معمم شد و مرحله جدیدی از فعالیت های فرهنگی - تبلیغی ایشان شروع گشت.

در دوران طلبگی و در سن بیست سالگی ازدواج کرد و ثمره این پیوند سه فرزند به ‌نام ‌های کمیل و مقداد و میثم است.

در مهرماه سال 1394 بود که با شدت گرفتن تعرضات تکفیری‌ها آرام و قرار نداشت تا اینکه حضرت زینب(س) او را به دفاع از خیمه‌اش فرا خواند.

از محل کارش در شهرداری اهواز وارد بسیج خوزستان شد و بعد از طی مراحل آموزشی به سوریه اعزام شد.

در عملیات نبل و الزهرا بود که با سردار حاج محمد علی قربانی معروف به حاج قربان آشنا شد و دوستیشان ادامه داشت تا اینکه حاج قربان جلوی چشمانش به شهادت رسید و پر کشید.

از آن لحظه آرام و قرار برای شهادت نداشت. در دیدار با دوستان و پیام‌ها و تلفن‌ها التماس دعای شهادت داشت.

تا اینکه در هشتمین روز از آبان 1395 در منطقه 3000 حلب توسط تک تیرانداز تکفیری‌ها آرام گرفت و دعوت حق را لبیک گفت.

طبق وصیتش با لباس رزم و در کنار فرمانده شهید دوران دفاع مقدس عزت‌اله حسین‌زاده و شهید امنیت و اقتدار مجتبی بابایی زاده در بهشت زهرای اندیمشک به خاک سپرده شد.
نوشتاری از زبان همسر شهید «محمد کیهانی»

همیشه از حرف تا عمل خیلی فاصله است. من روضه اباعبدالحسین (ع) می‌روم و بر سر و سینه می‌زنم یا حسین حسین‌ها می‌گویم اما شاید در ورطه عمل نتوانم آن طور که باید زینبی رفتار کنم. اینکه انسان یکی از عزیزترین‌هایش را راهی میدان جهاد کند، حکایت دیگری است. عمل به اعتقادات مهم است. هر مرتبه که محمدم می‌رفت من با چشمانی گریان و بی‌تاب بدرقه‌اش می‌کردم. حتی دیگر همسران شهدای مدافع حرم نصیحتم می‌کردند که کاری نکن تا همسرت آرامش نداشته باشد و در میدان رزم همه حواسش به بیقراری‌ها و دلتنگی‌های تو باشد. اما خوب به یاد دارم بار آخر در لحظه جدایی زمانی که محمد می‌خواست برود آرام بودم و این بار محمد بود که آرام و قرار نداشت. محمد سوار بر خودرو راهی شد اما یک باره دنده عقب گرفت و برگشت، دوستانش که همراهش در خودرو نشسته بودند، علت کارش را پرسیده بودند، گفته بود برگشتم تا یک بار دیگر همسرم را ببینم. دوستانش می‌گفتند که محمد همان زمان هم می‌دانست که این دیدار، دیدار آخرش است. می‌دانست شهادت در چند قدمی او قرار دارد.

نظر شما
(ضروری نیست)
(ضروری نیست)
آخرین اخبار