به گزارش شهدای ایران، فاطمه سه ماه و نیم دیگر پا به یازدهمین بهار زندگی اش میگذارد. او هفت سال پیش زمانی که به خانه عمه اش در یکی از روستاهای قروه رفته بود، شوهر عمه اش داخل چشمانش آهک ریخت.
متهم پرونده به شعبه اجرای احکام دادسرای جنایی تهران منتقل شد. این در حالی است که او همچنان خود را در بلایی که برسر فاطمه آورده بود، بی تقصیر مید انست.
فاطمه در حالی که آرام دستانش را به دستان پدر گره زده بود، وارد دفتر اجرای احکام شد تا مراحل پایانی اجرای حکم سپری شود. دخترک در گفتوگویی با جام جم از روز حادثه و سختیهای زندگی در این هفت سال صحبت کرد.
درباره روز حادثه بگو؟
ما مهمان خانه عمه ام بودیم. شوهرش آخر شب آمد. صبح، زودتر از همه بیدار شدم. او به بهانه این که میخواهد مرا به سرویس بهداشتی ببرد تا دست و صورتم را بشویم، مرا به بخش دیگر از خانهشان برد که مخروبه بود. با زانوهایش پاهایم را گرفت و دستانم را هم با یکی از دستانش گرفت. خیلی ترسیده بودم. هرچه تقلا زدم از دستش فرار کنم، نتوانستم. او آهک را از ظرفی که کنارش بود برداشت و داخل چشمانم ریخت. چشمانم بشدت سوخت. فریاد زدم تا رهایم کند اما بی فایده بود. بعد مرا به سمت پلههای خانه برد و رها کرد.
تاکنون چند بار عمل جراحی انجام دادهای؟
در این هفت سال 20 عمل جراحی مختلف چشم انجام دادم. حتی وزیر بهداشت هم چشمانم را معاینه کرد اما او نیز مثل بقیه به من گفت چشمانم شاید دیگر نبیند. دو بار هم برای ادامه درمان به آمریکا سفر کردم که تائیدکردند بینایی ام را از دست دادهام.
از زندگی بعد از این حادثه بگو؟
دنیای کودکانهام عوض شد. مادرم شوکه شده بود و هنوز هم حالش بد است. خیلی گریه میکردم و بیتاب بودم. کابوس روز حادثه مدام با من بود. چهار سال نمیتوانستم با ماجرا کنار بیایم. با کمک و دلداریهای پدر و مادرم بود که شرایط سخت را تحمل کردم.
مدرسه هم میروی؟
بله. کلاس پنجم هستم. درس هایم خوب است و در مدرسه با افرادی مثل خودم که براثر حادثه یا مادرزادی بینایی چشمانشان را از دست دادهاند، درس میخوانم.
دوست داری چکاره شوی؟
دوست دارم درس بخوانم. دانشگاه بروم و مدرک مترجمی زبان انگلیسی بگیرم. امیدوارم دولت کمکم کند به این آرزویم که ادامه تحصیل است، برسم.
خودت اصرار به اجرای حکم قصاص داشتی؟
بله. میخواستم او نیز این دردی را که من میکشم، تحمل کند. من
میخواستم این حکم اجرا شود تا دیگر هیچکس به خود اجازه ندهد دنیای ما
دختران را بگیرد. ما حق زندگی داریم. پدرم به سختی پول تفاضل دیه را تهیه
کرد تا این حکم اجرا شود.
چه زمانی متوجه شدی حکم اجرا میشود؟
هفدهم آبان بود. هنگام ظهر که از مدرسه به خانه آمدم، متوجه شدم از دادسرا تماس گرفتهاند که حکم اجرا میشود و روز بعد در زندان رجایی شهر کرج حاضر شدیم.
کمی میترسیدم. به مدرسه نرفتم و همراه خانواده به زندان رفتیم. شوهرعمهام را از سلول زندان بیرون آوردند و به اتاقی آوردند که من و خانوادهام بودیم. او با دیدن ما گریه کرد، التماس کرد که او را ببخشیم. به او گفتم یادت هست که من به تو التماس کردم، گریه کردم که چشمانم را نسوزان اما تو سوزاندی و مرا نابینا کردی.
بعد چه شد؟
متهم را به اتاق پزشکی بردند تا با حکم قضایی دو چشم او را نابینا کنند. من و پدرم پشت در منتظر بودیم. دست و پایم میلرزید و بدنم یخ زده بود. میترسیدم نکند حکم اجرا نشود اما ساعاتی بعد به ما گفتند حکم اجرا شده است. از امروز دنیایم جدیدتر شد.