مصطفی کریمی نه کارگر است و نه بیسواد. نیاز مالی هم ندارد اما ندای هل من معین امام زمانش را که میشنود، درنگ را جایز نمیداند و راهی میشود.
به گزارش شهدای ایران، مصطفی کریمی نه کارگر است و نه بیسواد. نیاز مالی هم ندارد اما ندای هل من معین امام زمانش را که میشنود، درنگ را جایز نمیداند و راهی میشود. میرود تا با نیروهای دلاور تیپ فاطمیون همسنگر شود. شهید مصطفی کریمی یکی از نخبگان جامعه افغانستانی مقیم ایران و فارغالتحصیل رشته معماری از دانشگاه تهران بود که چندی پیش داوطلبانه برای دفاع از حریم اهل بیت عصمت و طهارت(ع) راهی سوریه شد و چند روز پیش به شهادت رسید. شهید مصطفی کریمی از یک خانواده تحصیلکرده و نابغه افغانستانی بود که همه خواهر و برادرانش از نخبگان دانشگاهی هستند. برای آشنایی بیشتر با سیره و منش این شهید، ساعتی با سجاد کریمی، برادر شهید همکلام شدیم. این گفتوگو در حالی صورت گرفت که پیکر مصطفی هنوز تشییع و به خاک سپرده نشده بود.
گویا خود شما هم دانشجوی دانشگاه شریف هستید، کمی از خانوادهتان بگویید که چند فرزند نخبه در دامان خود پرورش داده است؟
بله، بنده دانشجوی مهندسی عمران دانشگاه شریف هستم و برادرم مهندس کربلایی مصطفی کریمی دانشجوی معماری دانشگاه تهران بود. من متولد 1370 هستم و مصطفی چهارسال از من بزرگتر بود. ما چهار خواهر و پنج برادر هستیم. پدرمان روحانی و مادرمان خانه دارند. پدرم در کودکی یتیم شده بود و پدربزرگ مادریام براتعلی حمیدی سرپرستی ایشان را برعهده گرفته بود. براتعلی بعدها به جرگه شهدا پیوست. پدرم توسط پدربزرگش در حوزه علمیه افغانستان ثبت نام میشود و دروس حوزوی را دنبال میکند. پدرم در چنین جوی بزرگ میشود و در سال 55 با مادرمان ازدواج میکند.
پدر بزرگتان چطور به شهادت رسید؟
سالها قبل از پیروزی انقلاب اسلامی ایران، پدربزرگم با امامخمینی(ره) ارتباط داشتند و بعد از پیروزی انقلاب، نماینده امامخمینی(ره) در شمال افغانستان میشود و مردم را با آرمانهای انقلاب اسلامی در ایران و مباحث دینی و احکام شرعی آشنا میکند. آن روزها زمینه بیداری اسلامی در افغانستان پایهریزی شده بود و انقلاب اسلامی ایران به کشور ما هم سرایت کرده بود. فعالیتهای پدربزرگ و داییام، تاب و توان از ضد انقلاب و کمونیستها گرفته بود. از این رو نقشه ترور ایشان را میکشند. 10سال بعد از پیروزی انقلاب اسلامی در یکی از روزها که پدربزرگ در حوزه علمیهای در شمال افغانستان بود توسط منافقین وابسته به کمونیستها محاصره میشود و استقامت میکند اما بعد از اتمام مهماتش منافقین به حوزه هجوم برده و براتعلی حمیدی و محمد حمیدی داییام را به شهادت میرسانند.
با وجود سبقه انقلابی خانوادهتان، کسی از اقوام شما در دفاع مقدس حضور داشت؟
قبل از آن باید بگویم که پدر من با حمایتها و تشویقهای پدربزرگم راهی نجف شد تا تحصیلات حوزوی و دورههای طلبگی را در محضر علمای این شهر بگذراند. با روی کار آمدن رژیم بعث و صدام، پدر از کشور عراق اخراج میشود. پدرم حدود 40 سال پیش راهی ایران شد و مدتی در مشهد زندگی کرد اما ارادتش به حضرت معصومه(س) و علاقهاش به شهر قم ایشان را راهی شهر قم کرد و برای همیشه در آنجا ساکن شد. در زمان جنگ پدربزرگم درستاد پشتیبانی جنگ تحمیلی فعالیت میکرد و کمکهای مردمی جمعآوری شده را به دست رزمندگان میرساند. خواهرزادهاش هم در یکی از عملیاتهای جنگ تحمیلی به شهادت رسید.
والدینتان چه شیوه تربیتی را در فضای خانه جاری میکردند؟
پدر تأکید زیادی به کسب رزق حلال داشت. به مادرم سفارش میکرد چه در دوران بارداری و چه در دوران شیردهی حواسش به لقمههایی باشد که در منزل اطرافیان و در مجالس میخورد. با توجه به اینکه مادرم در یک خانواده مذهبی و انقلابی رشد کرده بود، مسائل دینی و مذهبی را بسیار رعایت میکرد. مادرم میگفت سجاد جان هر زمان بچهها را شیر میدادم با خدای خود مناجات میکردم و میگفتم انشاءالله فرزندانم چون پدر و برادرم در راه اسلام شهید شوند و مانند اصحاب امام حسین(ع) فدایی ایشان باشند. این دعای مادر ریشه در تفکرات انقلابی و مذهبی ایشان داشت. پدر همواره داستان حضرت یوسف را برای ما تعریف میکرد و به من میگفت امیدوارم مانند حضرت یوسف باشی. به مصطفی هم میگفت امیدوارم مانند حر شوی. به نظر من این عاقبت بخیری مصطفی نتیجه تفکر پدر و دعاهای پدر و مادرم است.
شما خانواده نخبهپروری دارید، اگر میشود اعضای خانواده را معرفی کنید.
فرزند بزرگ خانواده خواهرم است که فوق لیسانس مدیریت آموزشی از دانشگاه تهران دارد و بعد هم برادرم که جراح متخصص ارتوپد از دانشگاه شهید بهشتی است. خواهر کوچکم لیسانس جامعهشناسی دارد و آن خواهردیگرم فوق لیسانس مدیریت منابع انسانی از دانشگاه تهران دارد. دیگر برادرم هم مهندسی علوم کامپیوتر از دانشگاه قم دارد. شهید مصطفی هم که در رشته مهندسی معماری از دانشگاه تهران فارغالتحصیل شده بود. مرتضی فرزند آخر خانواده دانشجوی رشته پزشکی در دانشگاه شیراز است.
به نظر شما چه شاخصهای در وجود آقا مصطفی ایشان را به سوی جهاد و شهادت کشاند؟
باید در یک کلام بگویم ولایت فقیه. ارادت به ولایت فقیه عاقبت مصطفی را با شهادت رقم زد. ما خانوادگی به امام خمینی و انقلاب اسلامی ارادت داشتیم و پدربزرگ شهیدمان از پیروان و مبلغان ایشان بود. وقتی در کودکی از امام خمینی برایمان سخن میگفت مدام از خوبیها و مهربانیهای امام میگفت و محبت ایشان را به دل ما انداخت و با ایشان مأنوس شدیم. محبت به حضرت امام نه تنها در وجود ما بلکه در منطقهای که ما در افغانستان در آن زندگی میکردیم هم بسیار دیده میشد. وقتی خبر رحلت امام را شنیدند دو هفته تمام عزای عمومی بود و همه در شوک از دنیا رفتن امام به سر و سینه میزدند. اینگونه ما و مصطفی با ولایتفقیه عجین شدیم و ارادت پیدا کردیم. گواه این ارادت و ایمان هم جهادی است که از سالها پیش تا امروز و دفاع از حریم آل الله در خانواده ما وجود داشته است. بارها پیش آمده بود که مصطفی با پدر که روحانی هستند درباره اسلام ناب محمدی صحبت میکرد و اعتراض داشتند که چرا بسیاری از مسائل دینی رعایت نمیشود. خیلی بحث میکرد و میگفت چر ا آدمی را از خدا میترسانند، خدا رحمان است و رحیم. خودمان میگوییم بسماللهالرحمنالرحیم. خدا را به رحمان و رحیمیت باید معرفی کنیم. مصطفی دغدغه اسلام را داشت. میگفت شما باید درست خدا را تعریف کنید. خدا خیلی بزرگتر و مهربانتر از اینهاست که شما به مردم معرفی میکنید. مصطفی در کارهایش و اموری که به ایشان سپرده میشد، بسیار جدی بود و در پروژههایی که بر عهده میگرفت، با تمام همت و توان وقت میگذاشت. مهندس معماری که عاشق رشتهاش بود. با توجه به اینکه مصطفی افغانستانی بود و به ما اجازه بسیجی شدن را نمیدادند اما مصطفی داوطلبانه در مدرسه فعالیتهای بسیجی بسیاری انجام داده بود.
شهید خانواده را در جریان اعزامش به سوریه قرار داده بود؟
ما زیاد در جریان سفر مصطفی نبودیم. از رفتن صحبت میکرد اما ما صحبتهایش را به شوخی میگرفتیم و شوخی شوخی مصطفی شهید شد. شوخیهایی که با شهادتش به ما اثبات شد. میگفت میخواهم بروم و شهید شوم. میروم تا اسلام ناب محمدی را در حد و اندازه خودم به منصه ظهور و عمل برسانم. او رفت تا پرچم اسلام را در آن سوی مرزها به اهتزاز درآورد. رفت تا رزمنده جبهه مقاومت اسلامی شود. مصطفی میگفت میخواهم بروم تا رهروی راه امام حسین(ع) باشم. وقتی متوجه شدیم که واقعاً میخواهد برود به پادگان محل آموزشیاش رفتیم که دیر شده بود و مصطفی اعزام شده بود. اولین اعزامش شهریور 95 بود. مصطفی دورههای لازم نظامی را در ایران و سوریه سپری کرده بود. دوستانش میگویند مصطفی از لحاظ بدنی خیلی آمادگی داشت. مصطفی خدمت به اسلام را در دفاع از حرم پیدا کرد و لباس رزم پوشید. اولین بار که زنگ زده بود گفت من میروم که از قافله جا نمانم. سه روز قبل از شهادتش هم به پدر زنگ میزند و حلالیت میطلبد و به پدر میگوید که خط ما شکست خورده و ما به عنوان نیروی داوطلبانه راهی شدیم تا به نیروهای دیگر کمک کنیم. پدر میگوید خیر است و خیلی با هم حرفهای پدرانه و پسرانه میزنند و در نهایت میگوید شما که رفتی ان شاءالله حلالت باشد ما که از شما راضی هستیم. امیدوارم سالم پیش ما برگردی. مصطفی در آخرمیگوید دیگر من باز نمیگردم و شما من را نخواهید دید. خدانگهدارتان.
چطور با خبر شهادتش روبهرو شدید؟
پدرم در 25 مهر ماه سال 1395 خوابی از مصطفی میبیند و وقتی از خواب بیدار میشود شروع به گریه میکند. مادرم او را دلداری میدهد. من هم همان شب خواب دیده بودم که مصطفی آمده است تا من را به دانشگاه برساند وقتی داخل ماشین و کنارش نشستم، متوجه زخم پا و دستهای بسته مصطفی شدم. از او پرسیدم چه اتفاقی افتاده است؟ گفت چیزی نیست زخمی شدم. بعد به من گفت سجاد تو درسهایت را خوب بخوان و حواست به درس و مشقت باشد. برای نماز صبح که بیدار شدم و خواب را برای مادر تعریف کردم مادر گفت جالب است پدرت هم خواب مصطفی را دیده است. همان روز نزدیکهای ظهر خواهرم به مادرم زنگ زده و گفته بود که من خواب مصطفی را دیدم که آمده است. این گذشت تا چند روز پیش که به ما اطلاع دادند پیکر مصطفی آمده و میتوانید او را ببینید. وقتی پیکر مصطفی را دیدم، دیدار تازه کردیم. آخر من زمان رفتن مصطفی با او خداحافظی نکرده بودم. گفتم خوش به حالت عاقبت بخیر شدی و رفتی و من ایمان دارم با یاران امام حسین(ع) محشور میشوی.
خبر شهادتش را چه کسی به شما داد؟
خبر شهادت را ابتدا به داییام گفته بودند، یک روز دایی به خانه ما امد و رو به پدرم کرد و گفت اگر مصطفی شهید شود یا اتفاقی دیگر برایش بیفتد چه میکنی؟ پدر گفت خدا را شکر میکنم این برای ما افتخار است. ما فرزندانمان را برای اسلام میدهیم و این به وضوح پیداست که جبههای که مدافعان حرم در آن جهاد میکنند، جبهه حق است. مادر هم گفت من، پدرم و برادرم را در راه اسلام دادهام. فرزندم هم فدای اسلام و انقلاب. من وقتی پاسخ مادر را شنیدم بسیار متحیر شده و متعجب ماندم. باورم نمیشد والدینم اینگونه برخورد کنند. آخر مادرم خیلی احساسی است. اما زمان شنیدن خبر شهادت مصطفی اینگونه بر خورد کرد. وقتی مادرمتوجه شد مصطفی به سوریه رفته است نگران شد مثل همه مادران دیگر اما وقتی خبر شهادت فرزندش را شنید صبورانه و مقتدرانه ایستاد. وقتی داییام خبر شهادت را به مادرم داد و ما برای دیدن پیکر به معراج شهدا رفتیم، مادر را با خود نبردیم تا اطمینان حاصل کنیم. مادرم قبل از آمدن مصطفی غسل صبر حضرت زینب(س) کرده بود و منتظر آمدن دردانهاش ماند. همان شب مادر خواب دید که مصطفی آمده است و او را دلداری میدهد. ما زمان دقیق شهادت برادرم را نمیدانیم، اما پیکرش 12 آبان ماه 1395 به خاکهای بهشت معصومه(س) در قم رسید و در کنار دیگر دوستانش آرام گرفت. از زمانی که دایی از شهادت مصطفی مطلع شد تا زمانی که بتواند به ما بگوید 10 روزی طول کشید برای همین به نظر میرسد مصطفی همزمان با خوابی که من، خواهر و پدرم دیده بودیم به شهادت رسیده بود یعنی در 25 مهرماه 1395 تا زمان تشییع پیکر و مراسم در تاریخ 12آبان ماه 1395 مدتی طول کشید. مصطفی در اثریا سوریه به شهادت رسید.
از نحوه شهادت برادرتان اطلاع دارید؟
مصطفی داوطلبانه برای کمک به نیروهای مدافع حرم در اثریا راهی میدان میشود. در این میان در درگیری، تیر به کمر برادرم اصابت میکند و قطع نخاع میشود و از ارتفاعی که در آن بوده به پائین میافتد. او به مدت دو روز در کما بود و امکان انتقال ایشان به دلیل وخامت شرایطش فراهم نمیشود و در نهایت برادرم به شهادت میرسد. وقتی دوستانش از حال و هوای مصطفی قبل از شهادتش برایم تعریف میکردند میگفتند انگار میدانست که شهادت در چند قدمیاش است. خیلی خوشحال بود. دوستانش میگفتند وقتی ما او را در حرم بیبی زینب (س) دیدیم گفتیم تو کجا اینجا کجا؟ شما باید بروی به دنبال تحصیلاتت و در جبهه فرهنگی فعالیت کنی. مصطفی در پاسخ آنها میگوید، من درراهی قدم گذاشتهام که نمیتوانم از آن به عقب برگردم و از این راه کنار بکشم. دوستانش میگفتند که مصطفی عاشق شده بود و نمیدانستیم که عاشق چه کسی شده بود؟ یکی دیگر از دوستانش هم تعریف میکرد، دو سال پیش که برادرم به کربلا رفته بود همانجا با امام حسین(ع) عهد کرده بود که هرگز اجازه ندهد به خواهرشان اهانت شود. همانطور که شب عاشورا خیلی از یاران اباعبدالله رفتند کنار خیمه حضرت زینب(س) گریه کردند و گفتند ما هیچ وقت برادرتان را تنها نمیگذاریم، مصطفی هم به سیدالشهدا(ع) قول داده بود که از حریم خواهرش دفاع کند. مصطفی خیلی تودار بود. حرفهایش را به ما نمیگفت.
با انتشار خبر شهادت برادرتان، کنایه برخی از افراد نصیب شما هم شده است؟
بله، خیلیها میگویند که مدافعان حرم برای پول میروند اما چه خوب این فرصت همکلامی با روزنامه «جوان» بهانهای شد تا من هم حرفهای خانوادهام را خطاب به مردمی که طعنههایشان دلهایمان را به درد آورد و بعد از این هم از این جنس حرفها خواهیم شنید، بزنم. خیلیها خانواده ما را میشناسند و میدانند که نیازی به امتیاز برای دانشگاه نداریم. چون همه خانواده تحصیلات عالیه دانشگاهی داریم. الحمدلله از نظر مالی هم در وضعیت خوبی هستیم. خانهای که امروز در آن زندگی میکنیم را هم خود شهید مصطفی طراحی و ساخته است. پس این کنایه که ما به خاطر پول یا گرفتن امتیاز عزیز دلمان را راهی میدان نبرد با کفار کردیم منتفی است.
وقتی خبر شهادت مصطفی در اینستاگرام، فیس بوک و فضای مجازی منتشر شد، بسیاری از افراد ناآگاه آمدند و آنچه نباید زیر عکس و خبر شهادت مصطفی نوشتند. نوشته بودند اینها که میروند برای جنگ، سواد ندارند. میخواهم بگویم مصطفای ما مهندس بود. آیا سواد و تحصیلات نداشت؟ یا نوشتهاند بیکارند و برای گرفتن پول میروند. آیا مصطفای ما بیکار بود و به دنبال پول؟ برخی هم توهین کردند و نوشتند که اینها که میروند علم به راهشان ندارند و ناآگاه هستند. من میخواهم در پاسخ آنها بگویم که مصطفی آگاه بود و میدانست در کدام مسیر گام بر میدارد. نسبت به آنچه انجام میداد علم داشت. راه درستی را هم انتخاب کرد. خیلیها میگویند حیف شد مصطفی را گمراه کردند، اما اشتباه میکنند، مصطفی راهی را رفت که عاقبت بخیری را برایش به دنبال داشت. از طرفی پیامهای برخی و توهینهایشان به نظام، دل خانواده انقلابی ما را به درد آورد و مادرم در همان روز تشییع پیکر در مصاحبه با روزنامه «جوان» از مردم خواست با حضورشان پاسخ در خوری به طعنه زنندگان و کنایه زنندگان بدهند.
مادر شهید
سکینه حمیدی، مادر شهید مصطفی کریمی از جهاد و شهادت در خانوادهاش میگوید: من فرزند شهید براتعلی حمیدی و خواهر شهید محمد حمیدی هستم و امروز افتخار این را دارم که مادر شهید مدافع حرم مصطفی کریمی باشم. پیروزی انقلاب اسلامی یک بیداری اسلامی را در مناطق و کشورهای اطراف ایجاد کرده بود و فعالیتهای پدرم به عنوان نماینده امام خمینی چون خار درچشم دشمنان شده بود. از این رو دشمنان ضد انقلاب نقشه ترور و شهادت ایشان را کشیدند و در یک محاصره در حوزهای در شمال افغانستان به همرار پدرم توسط کمونیستهای ضد انقلاب به شهادت رسیدند. سکینه حمیدی در ادامه از ملت شهیدپرور که در مراسم این شهید مدافع حرم شرکت کردند قدردانی کرد که حضورشان پاسخی باشد به آن عده از افراد ناآگاه و معاند انقلاب که با انتشار خبر شهادت فرزندش حرفهای بسیار تند و طعنههای تلخی را نثار این خانواده شهیدپرور کرده بودند. مراسم تشییع پیکر مطهر این شهید مدافع حرم روز چهارشنبه 12 آبان ماه 1395 ساعت 14 از مقابل مسجد امام حسن عسگری قم به سمت حرم مطهر حضرت معصومه (س) برگزار و از آنجا هم به سمت بهشت معصومه تشییع و تدفین شد.
*جوان
گویا خود شما هم دانشجوی دانشگاه شریف هستید، کمی از خانوادهتان بگویید که چند فرزند نخبه در دامان خود پرورش داده است؟
بله، بنده دانشجوی مهندسی عمران دانشگاه شریف هستم و برادرم مهندس کربلایی مصطفی کریمی دانشجوی معماری دانشگاه تهران بود. من متولد 1370 هستم و مصطفی چهارسال از من بزرگتر بود. ما چهار خواهر و پنج برادر هستیم. پدرمان روحانی و مادرمان خانه دارند. پدرم در کودکی یتیم شده بود و پدربزرگ مادریام براتعلی حمیدی سرپرستی ایشان را برعهده گرفته بود. براتعلی بعدها به جرگه شهدا پیوست. پدرم توسط پدربزرگش در حوزه علمیه افغانستان ثبت نام میشود و دروس حوزوی را دنبال میکند. پدرم در چنین جوی بزرگ میشود و در سال 55 با مادرمان ازدواج میکند.
پدر بزرگتان چطور به شهادت رسید؟
سالها قبل از پیروزی انقلاب اسلامی ایران، پدربزرگم با امامخمینی(ره) ارتباط داشتند و بعد از پیروزی انقلاب، نماینده امامخمینی(ره) در شمال افغانستان میشود و مردم را با آرمانهای انقلاب اسلامی در ایران و مباحث دینی و احکام شرعی آشنا میکند. آن روزها زمینه بیداری اسلامی در افغانستان پایهریزی شده بود و انقلاب اسلامی ایران به کشور ما هم سرایت کرده بود. فعالیتهای پدربزرگ و داییام، تاب و توان از ضد انقلاب و کمونیستها گرفته بود. از این رو نقشه ترور ایشان را میکشند. 10سال بعد از پیروزی انقلاب اسلامی در یکی از روزها که پدربزرگ در حوزه علمیهای در شمال افغانستان بود توسط منافقین وابسته به کمونیستها محاصره میشود و استقامت میکند اما بعد از اتمام مهماتش منافقین به حوزه هجوم برده و براتعلی حمیدی و محمد حمیدی داییام را به شهادت میرسانند.
با وجود سبقه انقلابی خانوادهتان، کسی از اقوام شما در دفاع مقدس حضور داشت؟
قبل از آن باید بگویم که پدر من با حمایتها و تشویقهای پدربزرگم راهی نجف شد تا تحصیلات حوزوی و دورههای طلبگی را در محضر علمای این شهر بگذراند. با روی کار آمدن رژیم بعث و صدام، پدر از کشور عراق اخراج میشود. پدرم حدود 40 سال پیش راهی ایران شد و مدتی در مشهد زندگی کرد اما ارادتش به حضرت معصومه(س) و علاقهاش به شهر قم ایشان را راهی شهر قم کرد و برای همیشه در آنجا ساکن شد. در زمان جنگ پدربزرگم درستاد پشتیبانی جنگ تحمیلی فعالیت میکرد و کمکهای مردمی جمعآوری شده را به دست رزمندگان میرساند. خواهرزادهاش هم در یکی از عملیاتهای جنگ تحمیلی به شهادت رسید.
والدینتان چه شیوه تربیتی را در فضای خانه جاری میکردند؟
پدر تأکید زیادی به کسب رزق حلال داشت. به مادرم سفارش میکرد چه در دوران بارداری و چه در دوران شیردهی حواسش به لقمههایی باشد که در منزل اطرافیان و در مجالس میخورد. با توجه به اینکه مادرم در یک خانواده مذهبی و انقلابی رشد کرده بود، مسائل دینی و مذهبی را بسیار رعایت میکرد. مادرم میگفت سجاد جان هر زمان بچهها را شیر میدادم با خدای خود مناجات میکردم و میگفتم انشاءالله فرزندانم چون پدر و برادرم در راه اسلام شهید شوند و مانند اصحاب امام حسین(ع) فدایی ایشان باشند. این دعای مادر ریشه در تفکرات انقلابی و مذهبی ایشان داشت. پدر همواره داستان حضرت یوسف را برای ما تعریف میکرد و به من میگفت امیدوارم مانند حضرت یوسف باشی. به مصطفی هم میگفت امیدوارم مانند حر شوی. به نظر من این عاقبت بخیری مصطفی نتیجه تفکر پدر و دعاهای پدر و مادرم است.
شما خانواده نخبهپروری دارید، اگر میشود اعضای خانواده را معرفی کنید.
فرزند بزرگ خانواده خواهرم است که فوق لیسانس مدیریت آموزشی از دانشگاه تهران دارد و بعد هم برادرم که جراح متخصص ارتوپد از دانشگاه شهید بهشتی است. خواهر کوچکم لیسانس جامعهشناسی دارد و آن خواهردیگرم فوق لیسانس مدیریت منابع انسانی از دانشگاه تهران دارد. دیگر برادرم هم مهندسی علوم کامپیوتر از دانشگاه قم دارد. شهید مصطفی هم که در رشته مهندسی معماری از دانشگاه تهران فارغالتحصیل شده بود. مرتضی فرزند آخر خانواده دانشجوی رشته پزشکی در دانشگاه شیراز است.
به نظر شما چه شاخصهای در وجود آقا مصطفی ایشان را به سوی جهاد و شهادت کشاند؟
باید در یک کلام بگویم ولایت فقیه. ارادت به ولایت فقیه عاقبت مصطفی را با شهادت رقم زد. ما خانوادگی به امام خمینی و انقلاب اسلامی ارادت داشتیم و پدربزرگ شهیدمان از پیروان و مبلغان ایشان بود. وقتی در کودکی از امام خمینی برایمان سخن میگفت مدام از خوبیها و مهربانیهای امام میگفت و محبت ایشان را به دل ما انداخت و با ایشان مأنوس شدیم. محبت به حضرت امام نه تنها در وجود ما بلکه در منطقهای که ما در افغانستان در آن زندگی میکردیم هم بسیار دیده میشد. وقتی خبر رحلت امام را شنیدند دو هفته تمام عزای عمومی بود و همه در شوک از دنیا رفتن امام به سر و سینه میزدند. اینگونه ما و مصطفی با ولایتفقیه عجین شدیم و ارادت پیدا کردیم. گواه این ارادت و ایمان هم جهادی است که از سالها پیش تا امروز و دفاع از حریم آل الله در خانواده ما وجود داشته است. بارها پیش آمده بود که مصطفی با پدر که روحانی هستند درباره اسلام ناب محمدی صحبت میکرد و اعتراض داشتند که چرا بسیاری از مسائل دینی رعایت نمیشود. خیلی بحث میکرد و میگفت چر ا آدمی را از خدا میترسانند، خدا رحمان است و رحیم. خودمان میگوییم بسماللهالرحمنالرحیم. خدا را به رحمان و رحیمیت باید معرفی کنیم. مصطفی دغدغه اسلام را داشت. میگفت شما باید درست خدا را تعریف کنید. خدا خیلی بزرگتر و مهربانتر از اینهاست که شما به مردم معرفی میکنید. مصطفی در کارهایش و اموری که به ایشان سپرده میشد، بسیار جدی بود و در پروژههایی که بر عهده میگرفت، با تمام همت و توان وقت میگذاشت. مهندس معماری که عاشق رشتهاش بود. با توجه به اینکه مصطفی افغانستانی بود و به ما اجازه بسیجی شدن را نمیدادند اما مصطفی داوطلبانه در مدرسه فعالیتهای بسیجی بسیاری انجام داده بود.
شهید خانواده را در جریان اعزامش به سوریه قرار داده بود؟
ما زیاد در جریان سفر مصطفی نبودیم. از رفتن صحبت میکرد اما ما صحبتهایش را به شوخی میگرفتیم و شوخی شوخی مصطفی شهید شد. شوخیهایی که با شهادتش به ما اثبات شد. میگفت میخواهم بروم و شهید شوم. میروم تا اسلام ناب محمدی را در حد و اندازه خودم به منصه ظهور و عمل برسانم. او رفت تا پرچم اسلام را در آن سوی مرزها به اهتزاز درآورد. رفت تا رزمنده جبهه مقاومت اسلامی شود. مصطفی میگفت میخواهم بروم تا رهروی راه امام حسین(ع) باشم. وقتی متوجه شدیم که واقعاً میخواهد برود به پادگان محل آموزشیاش رفتیم که دیر شده بود و مصطفی اعزام شده بود. اولین اعزامش شهریور 95 بود. مصطفی دورههای لازم نظامی را در ایران و سوریه سپری کرده بود. دوستانش میگویند مصطفی از لحاظ بدنی خیلی آمادگی داشت. مصطفی خدمت به اسلام را در دفاع از حرم پیدا کرد و لباس رزم پوشید. اولین بار که زنگ زده بود گفت من میروم که از قافله جا نمانم. سه روز قبل از شهادتش هم به پدر زنگ میزند و حلالیت میطلبد و به پدر میگوید که خط ما شکست خورده و ما به عنوان نیروی داوطلبانه راهی شدیم تا به نیروهای دیگر کمک کنیم. پدر میگوید خیر است و خیلی با هم حرفهای پدرانه و پسرانه میزنند و در نهایت میگوید شما که رفتی ان شاءالله حلالت باشد ما که از شما راضی هستیم. امیدوارم سالم پیش ما برگردی. مصطفی در آخرمیگوید دیگر من باز نمیگردم و شما من را نخواهید دید. خدانگهدارتان.
چطور با خبر شهادتش روبهرو شدید؟
پدرم در 25 مهر ماه سال 1395 خوابی از مصطفی میبیند و وقتی از خواب بیدار میشود شروع به گریه میکند. مادرم او را دلداری میدهد. من هم همان شب خواب دیده بودم که مصطفی آمده است تا من را به دانشگاه برساند وقتی داخل ماشین و کنارش نشستم، متوجه زخم پا و دستهای بسته مصطفی شدم. از او پرسیدم چه اتفاقی افتاده است؟ گفت چیزی نیست زخمی شدم. بعد به من گفت سجاد تو درسهایت را خوب بخوان و حواست به درس و مشقت باشد. برای نماز صبح که بیدار شدم و خواب را برای مادر تعریف کردم مادر گفت جالب است پدرت هم خواب مصطفی را دیده است. همان روز نزدیکهای ظهر خواهرم به مادرم زنگ زده و گفته بود که من خواب مصطفی را دیدم که آمده است. این گذشت تا چند روز پیش که به ما اطلاع دادند پیکر مصطفی آمده و میتوانید او را ببینید. وقتی پیکر مصطفی را دیدم، دیدار تازه کردیم. آخر من زمان رفتن مصطفی با او خداحافظی نکرده بودم. گفتم خوش به حالت عاقبت بخیر شدی و رفتی و من ایمان دارم با یاران امام حسین(ع) محشور میشوی.
خبر شهادتش را چه کسی به شما داد؟
خبر شهادت را ابتدا به داییام گفته بودند، یک روز دایی به خانه ما امد و رو به پدرم کرد و گفت اگر مصطفی شهید شود یا اتفاقی دیگر برایش بیفتد چه میکنی؟ پدر گفت خدا را شکر میکنم این برای ما افتخار است. ما فرزندانمان را برای اسلام میدهیم و این به وضوح پیداست که جبههای که مدافعان حرم در آن جهاد میکنند، جبهه حق است. مادر هم گفت من، پدرم و برادرم را در راه اسلام دادهام. فرزندم هم فدای اسلام و انقلاب. من وقتی پاسخ مادر را شنیدم بسیار متحیر شده و متعجب ماندم. باورم نمیشد والدینم اینگونه برخورد کنند. آخر مادرم خیلی احساسی است. اما زمان شنیدن خبر شهادت مصطفی اینگونه بر خورد کرد. وقتی مادرمتوجه شد مصطفی به سوریه رفته است نگران شد مثل همه مادران دیگر اما وقتی خبر شهادت فرزندش را شنید صبورانه و مقتدرانه ایستاد. وقتی داییام خبر شهادت را به مادرم داد و ما برای دیدن پیکر به معراج شهدا رفتیم، مادر را با خود نبردیم تا اطمینان حاصل کنیم. مادرم قبل از آمدن مصطفی غسل صبر حضرت زینب(س) کرده بود و منتظر آمدن دردانهاش ماند. همان شب مادر خواب دید که مصطفی آمده است و او را دلداری میدهد. ما زمان دقیق شهادت برادرم را نمیدانیم، اما پیکرش 12 آبان ماه 1395 به خاکهای بهشت معصومه(س) در قم رسید و در کنار دیگر دوستانش آرام گرفت. از زمانی که دایی از شهادت مصطفی مطلع شد تا زمانی که بتواند به ما بگوید 10 روزی طول کشید برای همین به نظر میرسد مصطفی همزمان با خوابی که من، خواهر و پدرم دیده بودیم به شهادت رسیده بود یعنی در 25 مهرماه 1395 تا زمان تشییع پیکر و مراسم در تاریخ 12آبان ماه 1395 مدتی طول کشید. مصطفی در اثریا سوریه به شهادت رسید.
از نحوه شهادت برادرتان اطلاع دارید؟
مصطفی داوطلبانه برای کمک به نیروهای مدافع حرم در اثریا راهی میدان میشود. در این میان در درگیری، تیر به کمر برادرم اصابت میکند و قطع نخاع میشود و از ارتفاعی که در آن بوده به پائین میافتد. او به مدت دو روز در کما بود و امکان انتقال ایشان به دلیل وخامت شرایطش فراهم نمیشود و در نهایت برادرم به شهادت میرسد. وقتی دوستانش از حال و هوای مصطفی قبل از شهادتش برایم تعریف میکردند میگفتند انگار میدانست که شهادت در چند قدمیاش است. خیلی خوشحال بود. دوستانش میگفتند وقتی ما او را در حرم بیبی زینب (س) دیدیم گفتیم تو کجا اینجا کجا؟ شما باید بروی به دنبال تحصیلاتت و در جبهه فرهنگی فعالیت کنی. مصطفی در پاسخ آنها میگوید، من درراهی قدم گذاشتهام که نمیتوانم از آن به عقب برگردم و از این راه کنار بکشم. دوستانش میگفتند که مصطفی عاشق شده بود و نمیدانستیم که عاشق چه کسی شده بود؟ یکی دیگر از دوستانش هم تعریف میکرد، دو سال پیش که برادرم به کربلا رفته بود همانجا با امام حسین(ع) عهد کرده بود که هرگز اجازه ندهد به خواهرشان اهانت شود. همانطور که شب عاشورا خیلی از یاران اباعبدالله رفتند کنار خیمه حضرت زینب(س) گریه کردند و گفتند ما هیچ وقت برادرتان را تنها نمیگذاریم، مصطفی هم به سیدالشهدا(ع) قول داده بود که از حریم خواهرش دفاع کند. مصطفی خیلی تودار بود. حرفهایش را به ما نمیگفت.
با انتشار خبر شهادت برادرتان، کنایه برخی از افراد نصیب شما هم شده است؟
بله، خیلیها میگویند که مدافعان حرم برای پول میروند اما چه خوب این فرصت همکلامی با روزنامه «جوان» بهانهای شد تا من هم حرفهای خانوادهام را خطاب به مردمی که طعنههایشان دلهایمان را به درد آورد و بعد از این هم از این جنس حرفها خواهیم شنید، بزنم. خیلیها خانواده ما را میشناسند و میدانند که نیازی به امتیاز برای دانشگاه نداریم. چون همه خانواده تحصیلات عالیه دانشگاهی داریم. الحمدلله از نظر مالی هم در وضعیت خوبی هستیم. خانهای که امروز در آن زندگی میکنیم را هم خود شهید مصطفی طراحی و ساخته است. پس این کنایه که ما به خاطر پول یا گرفتن امتیاز عزیز دلمان را راهی میدان نبرد با کفار کردیم منتفی است.
وقتی خبر شهادت مصطفی در اینستاگرام، فیس بوک و فضای مجازی منتشر شد، بسیاری از افراد ناآگاه آمدند و آنچه نباید زیر عکس و خبر شهادت مصطفی نوشتند. نوشته بودند اینها که میروند برای جنگ، سواد ندارند. میخواهم بگویم مصطفای ما مهندس بود. آیا سواد و تحصیلات نداشت؟ یا نوشتهاند بیکارند و برای گرفتن پول میروند. آیا مصطفای ما بیکار بود و به دنبال پول؟ برخی هم توهین کردند و نوشتند که اینها که میروند علم به راهشان ندارند و ناآگاه هستند. من میخواهم در پاسخ آنها بگویم که مصطفی آگاه بود و میدانست در کدام مسیر گام بر میدارد. نسبت به آنچه انجام میداد علم داشت. راه درستی را هم انتخاب کرد. خیلیها میگویند حیف شد مصطفی را گمراه کردند، اما اشتباه میکنند، مصطفی راهی را رفت که عاقبت بخیری را برایش به دنبال داشت. از طرفی پیامهای برخی و توهینهایشان به نظام، دل خانواده انقلابی ما را به درد آورد و مادرم در همان روز تشییع پیکر در مصاحبه با روزنامه «جوان» از مردم خواست با حضورشان پاسخ در خوری به طعنه زنندگان و کنایه زنندگان بدهند.
مادر شهید
سکینه حمیدی، مادر شهید مصطفی کریمی از جهاد و شهادت در خانوادهاش میگوید: من فرزند شهید براتعلی حمیدی و خواهر شهید محمد حمیدی هستم و امروز افتخار این را دارم که مادر شهید مدافع حرم مصطفی کریمی باشم. پیروزی انقلاب اسلامی یک بیداری اسلامی را در مناطق و کشورهای اطراف ایجاد کرده بود و فعالیتهای پدرم به عنوان نماینده امام خمینی چون خار درچشم دشمنان شده بود. از این رو دشمنان ضد انقلاب نقشه ترور و شهادت ایشان را کشیدند و در یک محاصره در حوزهای در شمال افغانستان به همرار پدرم توسط کمونیستهای ضد انقلاب به شهادت رسیدند. سکینه حمیدی در ادامه از ملت شهیدپرور که در مراسم این شهید مدافع حرم شرکت کردند قدردانی کرد که حضورشان پاسخی باشد به آن عده از افراد ناآگاه و معاند انقلاب که با انتشار خبر شهادت فرزندش حرفهای بسیار تند و طعنههای تلخی را نثار این خانواده شهیدپرور کرده بودند. مراسم تشییع پیکر مطهر این شهید مدافع حرم روز چهارشنبه 12 آبان ماه 1395 ساعت 14 از مقابل مسجد امام حسن عسگری قم به سمت حرم مطهر حضرت معصومه (س) برگزار و از آنجا هم به سمت بهشت معصومه تشییع و تدفین شد.
*جوان