قاسم آقا با مشاهده ناتوانی مادر، او را بر دوش گرفت و دوان دوان به سوی مسجد روان شد. او عاشقی بود که انقلاب و ارزشهای آن را مانند مهر مادر، گرامی و عزیز میشمرد.
به گزارش شهدای ایران؛ قاسم آقا با مشاهده ناتوانی مادر، او را بر دوش گرفت و دوان دوان به سوی مسجد روان شد. او عاشقی بود که انقلاب و ارزشهای آن را مانند مهر مادر، گرامی و عزیز میشمرد.
در خاطره ای درباره شهید حاج میرقاسم میرحسینی آمده است:
از صدا و سیما اعلام شده بود که در شب بیست و دوم بهمن ماه، مردم به یاد پیروزی انقلاب اسلامی آوای «اللهاکبر» سر دهند. آن شب باران شدید میبارید و تردد در کوچههای انباشته از خاک و گل روستا به دشواری صورت میگرفت. قاسم از خانه بیرون آمد تا به همراه مادر به مسجد برود و از بام خانه خدا ندای تکبیر سر دهد. اما مادر توانایی راه رفتن در آن هوای بارانی را نداشت. قاسم آقا با مشاهده ناتوانی مادر، او را بر دوش گرفت و دوان دوان به سوی مسجد روان شد. او عاشقی بود که انقلاب و ارزشهای آن را مانند مهر مادر، گرامی و عزیز میشمرد.
یکی از روزهای سرد سال بود. همه دانشآموزان کلاس ما در مسجد روستای پنجار جمع شده بودند و به اتفاق مردم روستا منتظر آمدن میرحسینی بودند. دقایقی بعد ایشان که در عملیات بدر مجروح شده بود با پای گچ گرفته، بر روی ویلچر به مسجد وارد شد. جمعیت که از دیدن فرمانده شجاع لشکر ثارالله به وجد آمده بودند، شروع به شعار دادن و تکریم او کردند. زیرا کسی فکر نمیکرد آقای میرحسینی با آن جراحت شدید، بستر بیمارستان را ترک کند و در سرمای استخوان سوز برای تبلیغ جبهه، روستا به روستا برود و سخنرانی کند. آن روز مشاهده وضعیت جسمانی و شنیدن سخنان اعتقادی حاجقاسم چنان اثری در روحیه ما گذاشت که کلاس درس را تعطیل کردیم و همگی عازم جبهه شدیم تا درس عاشقی را پشت خاکریزها بیاموزیم.
از هیرمند تا اروند، صص 32 و 126
در خاطره ای درباره شهید حاج میرقاسم میرحسینی آمده است:
از صدا و سیما اعلام شده بود که در شب بیست و دوم بهمن ماه، مردم به یاد پیروزی انقلاب اسلامی آوای «اللهاکبر» سر دهند. آن شب باران شدید میبارید و تردد در کوچههای انباشته از خاک و گل روستا به دشواری صورت میگرفت. قاسم از خانه بیرون آمد تا به همراه مادر به مسجد برود و از بام خانه خدا ندای تکبیر سر دهد. اما مادر توانایی راه رفتن در آن هوای بارانی را نداشت. قاسم آقا با مشاهده ناتوانی مادر، او را بر دوش گرفت و دوان دوان به سوی مسجد روان شد. او عاشقی بود که انقلاب و ارزشهای آن را مانند مهر مادر، گرامی و عزیز میشمرد.
یکی از روزهای سرد سال بود. همه دانشآموزان کلاس ما در مسجد روستای پنجار جمع شده بودند و به اتفاق مردم روستا منتظر آمدن میرحسینی بودند. دقایقی بعد ایشان که در عملیات بدر مجروح شده بود با پای گچ گرفته، بر روی ویلچر به مسجد وارد شد. جمعیت که از دیدن فرمانده شجاع لشکر ثارالله به وجد آمده بودند، شروع به شعار دادن و تکریم او کردند. زیرا کسی فکر نمیکرد آقای میرحسینی با آن جراحت شدید، بستر بیمارستان را ترک کند و در سرمای استخوان سوز برای تبلیغ جبهه، روستا به روستا برود و سخنرانی کند. آن روز مشاهده وضعیت جسمانی و شنیدن سخنان اعتقادی حاجقاسم چنان اثری در روحیه ما گذاشت که کلاس درس را تعطیل کردیم و همگی عازم جبهه شدیم تا درس عاشقی را پشت خاکریزها بیاموزیم.
از هیرمند تا اروند، صص 32 و 126