فرماندهان جهادی هم گرفتار زندگی های میلیاردی شدند و بعضی حیثیت سنگرساز بی سنگری خود را به پست و مقامی و پول و پله ای و یا عضویت در هیات مدیره ای فروختند و دیگر آبرویی ندارند که برای کسی خرج کنند.
شهدای ایران: حاج مختار لچیانی نام شناخته شده ای برای بچه های مهندسی جنگ جهاد تهران است.
همه بچه های مهندسی جنگ جهاد یا همون سنگرسازان بی سنگر مظلومند اما مظلومیت بچه های مهندسی جنگ جهاد تهران دو برابر است. شاید بعضی تعجب کنند که تهرانی های پایتخت نشین بیش تر از همه توی چشم هستند. اما اینطور نیست. تهرون مرکز و پایتخت کشوره و مدیران و کارگزارانش از همه جای ایرون هستند غیر تهران.
حاج مختار مرد روزهای سخت بود و سیاسی بازی و سیاه بازی نمیدونست که به خدم و حشمی برسه. فقط می دونست که باید مقابل دشمن جانپناه ساخت و با او مقابله کرد.
مختار به نیروهاش یاد داده بود که خاکریز باید بلند و پرجون بالا برود تا با یک گلوله توپ مستقیم نشکافه. و خودش هم برای تشویق راننده های لودر بلدوزرهاش زیر بارانی از آتیش بالا و پایین می رفت و برای سلامتی شون صلوات می فرستاد.
مختار سرما و گرما نمی شناخت... او فقط وظیفه اش رو می شناخت وبس.
حاج مختار، یل جبهه، قلندر مهندسی رزمی، همسنگرشهید ملاآقایی، سرو همیشه سرپای جبهه این روزها از پا افتاده.
اون که برای همه جانپناه می ساخت امروز کنج خونه افتاده اما هنوز جانش پناه بچه های مهندسی جنگ تهران است. چند وقت پیش توفیق زیارتش نصیبم شد. آدم مقابلش احساس حقارت میکنه. با همه مشقات روزمره زندگی و ناتوانی های جسمی یک لحظه زبانش از شکرالهی غافل نمیشه.
مسوولین جهاد! این سردار را می شناسید؟
مختار به خاطر صدمات شیمیایی به حنجره اش از چاله خرخره اش نفس می کشه و با فشار دادن دستگاه روی این نقطه کلامی از او به گوش می رسه اما ذاکر و شاکر خداست.
همه این مملکت به مختار و امثال او بدهکارند اما او خودش رو طلبکار نمی دونه... میگه ما برای خدا رفتیم و از کسی طلبی نداریم.
این ابرمرد دوست داشتنی رو شیر زنی حمایت می کنه که روی مصیبت ها و سختی ها رو کم کرده.
مختار و مختارها نیاز به ترحم ما ندارند.
چند وقت پیش مدیری در جهاد کشاورزی استان تهران به همسر یکی از یاران حاج مختار توهینی کرد و این همسر صبور که توقع از گل کمتر شنیدن از بچه های جهاد رو نداشت شوکه شده بود و لز این بی مهری را با اصحاب رسانه درد و دل کرد و باورش این بود که هنوز هستند سنگر سازان بی سنگر که سنگری برایش شوند و مرد قهرمان جبهه اش آسیبی نبیند. اما چه شد؟ به جای حمایت و ملاطفت با این شیرزن، او را دروغگو خواندند. شک ندارم که اگر حاج مختار سرپا بود قلم توهین کننده را می شکست و دهان توهین کننده را خرد می کرد.
اما صدافسوس که مختار در بستر است و فرماندهانی که روزی کتف به کتف با مختار میدان نبرد را هدایت می کردند اسیر چرب و شیرین دنیا شده اند و دست و حنجره شان از کار افتاده.
راستی «فاین تذهبون؟»
کجای دنیا حتی دنیای کفر اینگونه با حافظان ناموس و کشورشان رفتار می کنند؟
نمایندگان شهر ما تهران سرنوشت جاسوسان و خائنین به این مملکت برایشان اولویت دارد نه احقاق حق از دست رفته این شیرزنان و مردان قهرمان بی نشان خانه شان.
فرماندهان جهادی هم گرفتار زندگی های میلیاردی شدند و بعضی حیثیت سنگرساز بی سنگری خود را به پست و مقامی و پول و پله ای و یا عضویت در هیات مدیره ای فروختند و دیگر آبرویی ندارند که برای کسی خرج کنند.
و در آخر وصیتی از یار سفرکرده و حامی رزمندگان مظلوم، امام عزیز که بر زمین ماند: «به همه شما وصیت و سفارش میکنم نگذارید پیشکسوتانِ شهادت و خون در پیچ و خم زندگی روزمره خود به فراموشی سپرده شوند.»
فراموشی همین است که صدایی شنیده نمی شود و برخی مدیران متخلف آبروی نهاد انقلابی جهاد سازندگی که ثمره خون هزاران شهید و ایثارگر است را به پای نفسانیات خویش می ریزند و صدای قهقهه مستانه شان به گوش وزیر و وکیل مردم نمی رسد.
*مشرق
همه بچه های مهندسی جنگ جهاد یا همون سنگرسازان بی سنگر مظلومند اما مظلومیت بچه های مهندسی جنگ جهاد تهران دو برابر است. شاید بعضی تعجب کنند که تهرانی های پایتخت نشین بیش تر از همه توی چشم هستند. اما اینطور نیست. تهرون مرکز و پایتخت کشوره و مدیران و کارگزارانش از همه جای ایرون هستند غیر تهران.
حاج مختار مرد روزهای سخت بود و سیاسی بازی و سیاه بازی نمیدونست که به خدم و حشمی برسه. فقط می دونست که باید مقابل دشمن جانپناه ساخت و با او مقابله کرد.
مختار به نیروهاش یاد داده بود که خاکریز باید بلند و پرجون بالا برود تا با یک گلوله توپ مستقیم نشکافه. و خودش هم برای تشویق راننده های لودر بلدوزرهاش زیر بارانی از آتیش بالا و پایین می رفت و برای سلامتی شون صلوات می فرستاد.
مختار سرما و گرما نمی شناخت... او فقط وظیفه اش رو می شناخت وبس.
حاج مختار، یل جبهه، قلندر مهندسی رزمی، همسنگرشهید ملاآقایی، سرو همیشه سرپای جبهه این روزها از پا افتاده.
اون که برای همه جانپناه می ساخت امروز کنج خونه افتاده اما هنوز جانش پناه بچه های مهندسی جنگ تهران است. چند وقت پیش توفیق زیارتش نصیبم شد. آدم مقابلش احساس حقارت میکنه. با همه مشقات روزمره زندگی و ناتوانی های جسمی یک لحظه زبانش از شکرالهی غافل نمیشه.
مسوولین جهاد! این سردار را می شناسید؟
مختار به خاطر صدمات شیمیایی به حنجره اش از چاله خرخره اش نفس می کشه و با فشار دادن دستگاه روی این نقطه کلامی از او به گوش می رسه اما ذاکر و شاکر خداست.
همه این مملکت به مختار و امثال او بدهکارند اما او خودش رو طلبکار نمی دونه... میگه ما برای خدا رفتیم و از کسی طلبی نداریم.
این ابرمرد دوست داشتنی رو شیر زنی حمایت می کنه که روی مصیبت ها و سختی ها رو کم کرده.
مختار و مختارها نیاز به ترحم ما ندارند.
چند وقت پیش مدیری در جهاد کشاورزی استان تهران به همسر یکی از یاران حاج مختار توهینی کرد و این همسر صبور که توقع از گل کمتر شنیدن از بچه های جهاد رو نداشت شوکه شده بود و لز این بی مهری را با اصحاب رسانه درد و دل کرد و باورش این بود که هنوز هستند سنگر سازان بی سنگر که سنگری برایش شوند و مرد قهرمان جبهه اش آسیبی نبیند. اما چه شد؟ به جای حمایت و ملاطفت با این شیرزن، او را دروغگو خواندند. شک ندارم که اگر حاج مختار سرپا بود قلم توهین کننده را می شکست و دهان توهین کننده را خرد می کرد.
اما صدافسوس که مختار در بستر است و فرماندهانی که روزی کتف به کتف با مختار میدان نبرد را هدایت می کردند اسیر چرب و شیرین دنیا شده اند و دست و حنجره شان از کار افتاده.
راستی «فاین تذهبون؟»
کجای دنیا حتی دنیای کفر اینگونه با حافظان ناموس و کشورشان رفتار می کنند؟
نمایندگان شهر ما تهران سرنوشت جاسوسان و خائنین به این مملکت برایشان اولویت دارد نه احقاق حق از دست رفته این شیرزنان و مردان قهرمان بی نشان خانه شان.
فرماندهان جهادی هم گرفتار زندگی های میلیاردی شدند و بعضی حیثیت سنگرساز بی سنگری خود را به پست و مقامی و پول و پله ای و یا عضویت در هیات مدیره ای فروختند و دیگر آبرویی ندارند که برای کسی خرج کنند.
و در آخر وصیتی از یار سفرکرده و حامی رزمندگان مظلوم، امام عزیز که بر زمین ماند: «به همه شما وصیت و سفارش میکنم نگذارید پیشکسوتانِ شهادت و خون در پیچ و خم زندگی روزمره خود به فراموشی سپرده شوند.»
فراموشی همین است که صدایی شنیده نمی شود و برخی مدیران متخلف آبروی نهاد انقلابی جهاد سازندگی که ثمره خون هزاران شهید و ایثارگر است را به پای نفسانیات خویش می ریزند و صدای قهقهه مستانه شان به گوش وزیر و وکیل مردم نمی رسد.
*مشرق