خواهر شهید احمد دباغ گفت: ما پنج خواهر و برادر بودیم اما پدرم راضی به رفتن احمد به جبهه نمی شد تا اینکه یک بار پدرم در خواب، آیت الله یثربی بزرگ را دید که به او می گوید امانتی ما و خمس مالت را پس بده!
به گزارش شهدای ایران، خواهر شهید احمد دباغ در گفتگویی که در حال و هوای روزهای آغاز مهر و پایان هفته دفاع مقدس با خبرنگار کاشان اول انجام داد، از خاطرات خود با این شهید و خواب پدر شهید درباره ماجرای اجازه دادن او برای رفتن به جبهه گفت.
وی افزود: ما پنج خواهر و برادر بودیم و زمانی که برادرم تصمیم به جبهه رفتن داشت، مادرم راضی بود، اما پدرم راضی نمی شد؛ تا اینکه یک بار پدرم در خواب، آیت الله یثربی بزرگ را دید که در خواب به او می گوید امانتی ما و خمس مالت را پس بده!
خواهر این شهید با اشاره به تعجب پدرش از اینکه با وجود پرداخت خمس و رد شدن سال خمسی شان، چرا آیت الله یثربی چنین حرفی را زده است، تأکید کرد: پدرم پس از این خواب، مطمئن شد که منظور ایشان از پرداخت خمس و ادای امانت، اجازه دادن به احمد برای اعزام به جبهه است.
وی گفت: من خواهر بزرگ احمد بودم، ولی احمد از نظر اخلاق و رفتار و کردار و ایمان، خیلی از من بالاتر و مانند یک استاد بود و من همیشه از درس های او در زندگی استفاده می کردم و هنوز هم هیچ درسی شیرین تر از درس او نیست!
این خواهر شهید با بیان تأکید برادرش به مردم داری و زندگی اجتماعی افزود: احمد می گفت اگر کسی برای یک میهمانی و مجلسی دعوتت کرد، حتی اگر یک ربع ساعت هم فرصت داشتی، در آن ضیافت شرکت کن که این نشانه احترام به خود و طرف مقابلت است.
وی ضمن ابراز افتخار به برادر خود یادآور شد: با اینکه آن زمان من به خانه بخت رفته بودم و یک فرزند 9 ماهه هم داشتم، احمد همیشه من را راهنمایی و نصیحت می کرد که چطور همسرداری و زندگی کنم و هم دختر خوب، هم خواهر خوب و هم همسر خوبی باشم.
دباغ افزود: احمد تأکید داشت حتی در جلسات قرآنی و دینی و اجتماعی و دعای کمیل و … هم حتمأ با اجازه همسرم حضور داشته باشم و از نظر حجاب، کامل باشم.
وی خاطر نشان کرد: احمد درسال 1360 و اول جنگ و اوایل انقلاب به شهادت رسید و در آن زمان، کمکیار خانواده و حتی پدربزرگ و مادربزرگ بود و زمانی که برای گرم کردن خانه ها در فصل سرما نیاز به نفت بود، می گفت این وظیفه ما هم هست که به خانواده های کم بضاعف و ایتام کمک کنیم و نفت آنها را تأمین کنیم.
خواهر این شهید با اشاره به بسیجی بودن برادرش و آشنایی او با تمام ابعاد بسیج گفت: آن موقع برادرم در کلاس دوم نظری تحصیل می کرد و وقتی داشت به جبهه میرفت، ایام عید بود و مادرم از او پرسید: چرا میروی؟ و جواب احمد هنوز در گوش من هست که گفت: این چند روز تعطیلی را می روم که حداقل خدمتی را برای رزمندگان انجام بدهم و اگر بتوانم یک لیوان آب هم به دستشان بدهم، ارزش دارد.
*کاشان اول
وی افزود: ما پنج خواهر و برادر بودیم و زمانی که برادرم تصمیم به جبهه رفتن داشت، مادرم راضی بود، اما پدرم راضی نمی شد؛ تا اینکه یک بار پدرم در خواب، آیت الله یثربی بزرگ را دید که در خواب به او می گوید امانتی ما و خمس مالت را پس بده!
خواهر این شهید با اشاره به تعجب پدرش از اینکه با وجود پرداخت خمس و رد شدن سال خمسی شان، چرا آیت الله یثربی چنین حرفی را زده است، تأکید کرد: پدرم پس از این خواب، مطمئن شد که منظور ایشان از پرداخت خمس و ادای امانت، اجازه دادن به احمد برای اعزام به جبهه است.
وی گفت: من خواهر بزرگ احمد بودم، ولی احمد از نظر اخلاق و رفتار و کردار و ایمان، خیلی از من بالاتر و مانند یک استاد بود و من همیشه از درس های او در زندگی استفاده می کردم و هنوز هم هیچ درسی شیرین تر از درس او نیست!
این خواهر شهید با بیان تأکید برادرش به مردم داری و زندگی اجتماعی افزود: احمد می گفت اگر کسی برای یک میهمانی و مجلسی دعوتت کرد، حتی اگر یک ربع ساعت هم فرصت داشتی، در آن ضیافت شرکت کن که این نشانه احترام به خود و طرف مقابلت است.
وی ضمن ابراز افتخار به برادر خود یادآور شد: با اینکه آن زمان من به خانه بخت رفته بودم و یک فرزند 9 ماهه هم داشتم، احمد همیشه من را راهنمایی و نصیحت می کرد که چطور همسرداری و زندگی کنم و هم دختر خوب، هم خواهر خوب و هم همسر خوبی باشم.
دباغ افزود: احمد تأکید داشت حتی در جلسات قرآنی و دینی و اجتماعی و دعای کمیل و … هم حتمأ با اجازه همسرم حضور داشته باشم و از نظر حجاب، کامل باشم.
وی خاطر نشان کرد: احمد درسال 1360 و اول جنگ و اوایل انقلاب به شهادت رسید و در آن زمان، کمکیار خانواده و حتی پدربزرگ و مادربزرگ بود و زمانی که برای گرم کردن خانه ها در فصل سرما نیاز به نفت بود، می گفت این وظیفه ما هم هست که به خانواده های کم بضاعف و ایتام کمک کنیم و نفت آنها را تأمین کنیم.
خواهر این شهید با اشاره به بسیجی بودن برادرش و آشنایی او با تمام ابعاد بسیج گفت: آن موقع برادرم در کلاس دوم نظری تحصیل می کرد و وقتی داشت به جبهه میرفت، ایام عید بود و مادرم از او پرسید: چرا میروی؟ و جواب احمد هنوز در گوش من هست که گفت: این چند روز تعطیلی را می روم که حداقل خدمتی را برای رزمندگان انجام بدهم و اگر بتوانم یک لیوان آب هم به دستشان بدهم، ارزش دارد.
*کاشان اول