برادر شهید مدافع حرم می گوید: وقتی محمد با خبر می شود که تعدادی از پیکرهای شهدا ممکن است که دست داعشی ها بیفتند، به همرزمانش می گوید که تا شما نیروها را جمع کنید، من می روم تا پیکرشهدا را بازگردانم چون مادرانشان چشم به راه هستند. می رود و به شهادت می رسد.
شهدای ایران: شهید محمد اسدی(غلام عباس)، متولد 30 شهریورسال 1364، در اول ماه مبارک رمضان، هجدهم خرداد سال 1395 در جنوب حلب در منطقه خلصه به شهادت رسید. او چهار مرتبه به عراق اعزام شده بود و آخرین بار به سوریه اعزام شد. او مجرد بود . لیسانس حقوق داشت و مشاور حقوقی یکی از شرکت های بزرگ مشهد بود و عصرها نیز بنا به گفته برادرش در دفتر وکالت مشاوره حقوقی می داد."علی اسدی" برادر بزرگوار شهید اسدی در این مصاحبه از برادر می گوید، از گفته های دوستانش که درباره محمد تعریف می کردند؛ وقتی با بچه های گردانش حدود 10 ساعت تو شهر سقوط کرده مقاومت کردند و او پشت بیسیم وقتی بهش گفتن بیا عقب گفت: مولای ما امیر المومنین تو هیچ جنگی هیچ وقت به دشمن پشت نکرد.همان برادری که وصیت کرده بود اگر پیکر من برنگشت راضی به مبادله مالی ایران با دشمن برای گرفتن پیکرم نیستم و پیکرش هرگز برنگشت و در مراسمی نمادین در گلزار شهدای مشهدتشییع پیکرش کردند، از اینکه وصیت کرده بود تمام چهاربرادرش در مراسم تشییعش لباس رزم بپوشند تا مردم بدانند آنها آماده دفاع اند و از پنج خواهرش هم خواسته بود تا لباس روشن به تن کنند و گریه نکنند.
اولین بار چطور بحث رفتن به عراق و سوریه را در خانه مطرح کرد؟
اولین باری که می خواست به عراق برود گفت برای زیارت می رود، اما وقتی برگشت با من صحبت کرد و گفت برای جهاد رفته بود و بعد بارهای دیگر هم رفت. آخرین بار که می خواست برود می خواست رضایت پدر را بگیرد و پدرم گفت تو قبلا رفته ای و دینت را ادا کرده ای، بمان تا من کمکت کنم و برایت اینجا دفتر وکالت بزنیم.
چطور رضایت پدر و مادر را گرفت؟
محمد تقریبا دو ماهی قبل از رفتنش به سوریه روزه می گرفت ، سه روز رفت حرم امام رضا (ع)بست نشت ، نیمه شب ها گریه می کرد.وقتی قرآن می خواند پدر و مادر راصدا می کرد و آیات را برایشان ترجمه می کرد و می گفت ببین مادر در این آیه آمده است جهاد کنید جهاد در راه دور ثواب دارد.کف پای پدرم را می بوسید و می گفت بگذارید به خاطر بی بی زینب بروم.شفای شما را از او می گیرم. پدر و مادرم هر دو عمل قلب باز انجام داده اند، به پدرم می گفت تا شما راضی نباشی آنها ما را نمی طلبند، خلاصه هر روز التماس و درخواست می کرد و مادرم شرط گذاشته بود که اگر خواب امام حسین(ع) یا حضرت زینب (س)را ببیند اجازه می دهد بروم و چند روزی نگذشت یکی از خواهرهایمان خواب دید در باغی که اطراف مشهد داریم و یکی از اتاق ها مخصوص محمد است و آنجا محفل حضرت زینب (س) است.چون بچه ها به سوریه می روند حضرت زینب(س) هم به دیدنشان آمده است. خلاصه اینکه همه چیز مهیا شد برای رفتنش به سوریه . تلفنی از هم خداحافظی کردیم.انگار دنیا را به او داده بودند.قبل از عید رفت و در مدت 5 ماهی که آنجا بود یک بار هم مرخصی نیامد.می گفت اینجا به من احتیاج دارند.
چطور به شهادت رسید؟
او فرمانده گردان غلامان عباس و جانشین محور بود. هجوم می کنند و منطقه خلصه در حلب را که می گیرند داشتند وسایل را جمع می کردند که بروند و نیروهای تازه نفس بیایند در خط مستقر شوند .همرزمان پاکستانی می گویند در دوربین بین نیروهای خودی و دشمن پیکر چند شهید را می بینند. مثل اینکه محمد می رسد و با خبر می شود چه شده، به جانشینش می گوید تا شما نیروها را جمع کنی من می روم تا ببینم می توانم پیکر شهدا را بیاورم ، مادرهایشان چشم به راه هستند. می رود و به نزدیک پیکر شهدا که می رسد کمین می خورد و به شهادت می رسد.
از ویژگی های اخلاقی اوبگویید.
او یکی از تاثیرگذاران در جلوگیری از گسترش فتنه 88 در مشهد بود.علاقه عجیبی به شهید کاوه داشت و داخل کیفش پر بود از عکس شهدا.بسیار اهل احترام گذاشتن به پدر و مادر بود. او فوق العاده صبور بود و در رفتارش آرامش خاص و عجیبی داشت. بچه ها را خیلی دوست داشت. یکبار در کربلا و حرم امام حسین(ع) دیده بود دختربچه ای عراقی گریه می کند از پدرش علتش را پرسیده بود و او هم گفته بود موبایلش را دزدیده اند.محمد همان وقت گوشی ای که تازه خریده بود را به آن دختر داده بود و به دوستانش گفته بود دوست ندارم از حرم امام حسین(ع)خاطره بدی در ذهنش بماند.خیلی به رزق حلال اهمیت می داد.محمد بی وضو نمی ماند . نماز اول وقتش ترک نمی شد و به خصوص هر کاری از دستش برمی آمد برای همه انجام می داد. شهید مورد علاقه او شهید کاوه بود.ورزش می کرد,کوهنوری، کشتی،قایقرانی،والیبال و... گهگاهی شعر می سرود،اهل اردوهای جهادی بود،اهل مطالعه بود و عاشق شخصیت مقام معظم رهبری(مدضله العالی )بود و عاشق شهادت ...
چطور از به شهادت رسیدنش باخبر شدید ؟
بعد از غائله خانطومان چند نفر از دوستان تماس گرفتند و گفتند محمدشهید شده است و مانده بودم چطور این خبر را به پدر و مادرم که هر دو به تازگی عمل قلب باز انجام داده بودند و شرایط جسمانی خوبی نداشتند بگویم. داشتم با خودم کلنجار می رفتم چطور این خبر را اعلام کنم که مشکل خاصی پیش نیاید.شب متوجه شدم که آن شهید اسدی که گفته بودند از بچه های مازندران بوده است. بعد از یک ماه و نیم بعد خبر دادند محمدشهید شده است و اینبار خودش بود. چند وقتی بود از او خبری نداشتیم. مادرم نگران بود که چرا محمد زنگ نمی زند و می گفت خبری از او بگیرید. گفتیم شاید رفته اند منطقه و امکانات تماس ندارند، برگردد تماس می گیرد.در ماه رمضان با دو نفر از برادرهایم و مادرم رفته بودیم باغمان در نزدیکی مشهد ، آنجا مادرم خوابی دید و گفت خواب دیده ام رفتیم کربلا و آنجا خانه ای به ما داده اند و عکس شهیدی آورده اند و دارند به در خانه دیگری می زنند. در خواب مادرم به من گفته بود علی برو بگو عکس شهید برای ماست،عکس را بیاورند در خانه ما بزنند. هنوز مادرم اطلاع نداشت محمد شهید شده است.چند روزی گذشت ،هنوز به مادرم نگفته بودیم شهید شده است. پدرم هم می گفت او را می بینم، هر روز به من سر می زند اما نمی دانم چرا چند روز است که وقتی می آید به من سر بزند گوشه لبش خونی است! چیزی شده است؟ اتفاقی برای محمد افتاده است؟ به پدر ومادرم گفتیم خبر رسیده مجروح شده و میزان جراحتش خیلی زیاد است، بعد از چند روز که دیدند آشناها و فامیل به خانه مان می آیند متوجه شهادت او شدند.
زمزمه هایی از گوشه و کنار شنیده می شود که می گویند جهادگران مدافع حرم پول های هنگفت و حقوق های چند صدمیلیونی می گیرند.
محمدشاغل بود و درآمد خوبی داشت.او وقتی می رفت تمام لوازمش حتی لب تابش را فروخت تا بتواند خرج سفر آنهایی که دلشان می خواست برای جهاد بروند اما هزینه اش را نداشتند جور کند. او حتی از حق الوکاله هایی که می گرفت هزینه می کرد تا بتواند خرج سفر دوستان جهادی اش را فراهم کند.او هر چه داشت و نداشت و درآمد کسب می کرد در این راه می گذاشت تا به کسانی که دوست داشتند اعزام شوند اما توان مالی اش را نداشتند کمک کند.
اتفاقا یکی از حرفهایی که یکی از خانوادههای شهدا به ما گفتند همین بود که از حالا به بعد منتظر نیش و کنایهها باشید. گذشته از اینها افکار چنین آدم هایی مهم نیست.این بچه ها آرزویی دارند (شهادت)و می خواهند به آن برسند، زیاد به این چیزهای دنیایی فکر نمی کنند ، به اینکه مردم درباره شان چه می گویند، چون روز قیامت هم قرار نیست این آدم ها بیایند برای شهدا جا و مقام در نظر بگیرند.
شهید اسدی در اردوهای راهیان نور شرکت می کرد؟
بله، زیاد می رفت و می آمد. شهید مورد علاقه او شهید کاوه بود.
اهداف شهدای مدافع حرم را چقدر نزدیک می دانید به اهداف شهدای دفاع مقدس؟
به نظر من زیاد فرقی نمی کند در دوران دفاع مقدس بحث دفاع از خاک و میهن بود و امروز بحث دفاع از حریم اسلام است.
توقعی از مسئولین دارید؟
هیچ توقعی نداریم.فقط می خواهیم به خانواده مدافعان حرم افغانستانی که مظلوم و غریب هستند و در این کشور حرف و حدیث های بسیاری پشت سرشان است که برای پول می روند و ...من خودم گاهی می روم و می بینم خانواده ها مشکلات زیادی دارند و متاسفانه بهشان رسیدگی نمی شود، من فکر می کنم اینها واجب تر از ما هستند و اگر واقعا مسئولان کاری می توانند انجام بدهند اول برای اینها انجام بدهند.
اولین بار چطور بحث رفتن به عراق و سوریه را در خانه مطرح کرد؟
اولین باری که می خواست به عراق برود گفت برای زیارت می رود، اما وقتی برگشت با من صحبت کرد و گفت برای جهاد رفته بود و بعد بارهای دیگر هم رفت. آخرین بار که می خواست برود می خواست رضایت پدر را بگیرد و پدرم گفت تو قبلا رفته ای و دینت را ادا کرده ای، بمان تا من کمکت کنم و برایت اینجا دفتر وکالت بزنیم.
چطور رضایت پدر و مادر را گرفت؟
محمد تقریبا دو ماهی قبل از رفتنش به سوریه روزه می گرفت ، سه روز رفت حرم امام رضا (ع)بست نشت ، نیمه شب ها گریه می کرد.وقتی قرآن می خواند پدر و مادر راصدا می کرد و آیات را برایشان ترجمه می کرد و می گفت ببین مادر در این آیه آمده است جهاد کنید جهاد در راه دور ثواب دارد.کف پای پدرم را می بوسید و می گفت بگذارید به خاطر بی بی زینب بروم.شفای شما را از او می گیرم. پدر و مادرم هر دو عمل قلب باز انجام داده اند، به پدرم می گفت تا شما راضی نباشی آنها ما را نمی طلبند، خلاصه هر روز التماس و درخواست می کرد و مادرم شرط گذاشته بود که اگر خواب امام حسین(ع) یا حضرت زینب (س)را ببیند اجازه می دهد بروم و چند روزی نگذشت یکی از خواهرهایمان خواب دید در باغی که اطراف مشهد داریم و یکی از اتاق ها مخصوص محمد است و آنجا محفل حضرت زینب (س) است.چون بچه ها به سوریه می روند حضرت زینب(س) هم به دیدنشان آمده است. خلاصه اینکه همه چیز مهیا شد برای رفتنش به سوریه . تلفنی از هم خداحافظی کردیم.انگار دنیا را به او داده بودند.قبل از عید رفت و در مدت 5 ماهی که آنجا بود یک بار هم مرخصی نیامد.می گفت اینجا به من احتیاج دارند.
چطور به شهادت رسید؟
او فرمانده گردان غلامان عباس و جانشین محور بود. هجوم می کنند و منطقه خلصه در حلب را که می گیرند داشتند وسایل را جمع می کردند که بروند و نیروهای تازه نفس بیایند در خط مستقر شوند .همرزمان پاکستانی می گویند در دوربین بین نیروهای خودی و دشمن پیکر چند شهید را می بینند. مثل اینکه محمد می رسد و با خبر می شود چه شده، به جانشینش می گوید تا شما نیروها را جمع کنی من می روم تا ببینم می توانم پیکر شهدا را بیاورم ، مادرهایشان چشم به راه هستند. می رود و به نزدیک پیکر شهدا که می رسد کمین می خورد و به شهادت می رسد.
از ویژگی های اخلاقی اوبگویید.
او یکی از تاثیرگذاران در جلوگیری از گسترش فتنه 88 در مشهد بود.علاقه عجیبی به شهید کاوه داشت و داخل کیفش پر بود از عکس شهدا.بسیار اهل احترام گذاشتن به پدر و مادر بود. او فوق العاده صبور بود و در رفتارش آرامش خاص و عجیبی داشت. بچه ها را خیلی دوست داشت. یکبار در کربلا و حرم امام حسین(ع) دیده بود دختربچه ای عراقی گریه می کند از پدرش علتش را پرسیده بود و او هم گفته بود موبایلش را دزدیده اند.محمد همان وقت گوشی ای که تازه خریده بود را به آن دختر داده بود و به دوستانش گفته بود دوست ندارم از حرم امام حسین(ع)خاطره بدی در ذهنش بماند.خیلی به رزق حلال اهمیت می داد.محمد بی وضو نمی ماند . نماز اول وقتش ترک نمی شد و به خصوص هر کاری از دستش برمی آمد برای همه انجام می داد. شهید مورد علاقه او شهید کاوه بود.ورزش می کرد,کوهنوری، کشتی،قایقرانی،والیبال و... گهگاهی شعر می سرود،اهل اردوهای جهادی بود،اهل مطالعه بود و عاشق شخصیت مقام معظم رهبری(مدضله العالی )بود و عاشق شهادت ...
چطور از به شهادت رسیدنش باخبر شدید ؟
بعد از غائله خانطومان چند نفر از دوستان تماس گرفتند و گفتند محمدشهید شده است و مانده بودم چطور این خبر را به پدر و مادرم که هر دو به تازگی عمل قلب باز انجام داده بودند و شرایط جسمانی خوبی نداشتند بگویم. داشتم با خودم کلنجار می رفتم چطور این خبر را اعلام کنم که مشکل خاصی پیش نیاید.شب متوجه شدم که آن شهید اسدی که گفته بودند از بچه های مازندران بوده است. بعد از یک ماه و نیم بعد خبر دادند محمدشهید شده است و اینبار خودش بود. چند وقتی بود از او خبری نداشتیم. مادرم نگران بود که چرا محمد زنگ نمی زند و می گفت خبری از او بگیرید. گفتیم شاید رفته اند منطقه و امکانات تماس ندارند، برگردد تماس می گیرد.در ماه رمضان با دو نفر از برادرهایم و مادرم رفته بودیم باغمان در نزدیکی مشهد ، آنجا مادرم خوابی دید و گفت خواب دیده ام رفتیم کربلا و آنجا خانه ای به ما داده اند و عکس شهیدی آورده اند و دارند به در خانه دیگری می زنند. در خواب مادرم به من گفته بود علی برو بگو عکس شهید برای ماست،عکس را بیاورند در خانه ما بزنند. هنوز مادرم اطلاع نداشت محمد شهید شده است.چند روزی گذشت ،هنوز به مادرم نگفته بودیم شهید شده است. پدرم هم می گفت او را می بینم، هر روز به من سر می زند اما نمی دانم چرا چند روز است که وقتی می آید به من سر بزند گوشه لبش خونی است! چیزی شده است؟ اتفاقی برای محمد افتاده است؟ به پدر ومادرم گفتیم خبر رسیده مجروح شده و میزان جراحتش خیلی زیاد است، بعد از چند روز که دیدند آشناها و فامیل به خانه مان می آیند متوجه شهادت او شدند.
زمزمه هایی از گوشه و کنار شنیده می شود که می گویند جهادگران مدافع حرم پول های هنگفت و حقوق های چند صدمیلیونی می گیرند.
محمدشاغل بود و درآمد خوبی داشت.او وقتی می رفت تمام لوازمش حتی لب تابش را فروخت تا بتواند خرج سفر آنهایی که دلشان می خواست برای جهاد بروند اما هزینه اش را نداشتند جور کند. او حتی از حق الوکاله هایی که می گرفت هزینه می کرد تا بتواند خرج سفر دوستان جهادی اش را فراهم کند.او هر چه داشت و نداشت و درآمد کسب می کرد در این راه می گذاشت تا به کسانی که دوست داشتند اعزام شوند اما توان مالی اش را نداشتند کمک کند.
اتفاقا یکی از حرفهایی که یکی از خانوادههای شهدا به ما گفتند همین بود که از حالا به بعد منتظر نیش و کنایهها باشید. گذشته از اینها افکار چنین آدم هایی مهم نیست.این بچه ها آرزویی دارند (شهادت)و می خواهند به آن برسند، زیاد به این چیزهای دنیایی فکر نمی کنند ، به اینکه مردم درباره شان چه می گویند، چون روز قیامت هم قرار نیست این آدم ها بیایند برای شهدا جا و مقام در نظر بگیرند.
شهید اسدی در اردوهای راهیان نور شرکت می کرد؟
بله، زیاد می رفت و می آمد. شهید مورد علاقه او شهید کاوه بود.
اهداف شهدای مدافع حرم را چقدر نزدیک می دانید به اهداف شهدای دفاع مقدس؟
به نظر من زیاد فرقی نمی کند در دوران دفاع مقدس بحث دفاع از خاک و میهن بود و امروز بحث دفاع از حریم اسلام است.
توقعی از مسئولین دارید؟
هیچ توقعی نداریم.فقط می خواهیم به خانواده مدافعان حرم افغانستانی که مظلوم و غریب هستند و در این کشور حرف و حدیث های بسیاری پشت سرشان است که برای پول می روند و ...من خودم گاهی می روم و می بینم خانواده ها مشکلات زیادی دارند و متاسفانه بهشان رسیدگی نمی شود، من فکر می کنم اینها واجب تر از ما هستند و اگر واقعا مسئولان کاری می توانند انجام بدهند اول برای اینها انجام بدهند.
* کوله بار