شهدای ایران shohadayeiran.com

دفاع در سوریه واجب است به هر صورتی که می‌توانیم باید دفاع کنیم یا اسلحه برداریم و بجنگیم و یا از طریق پشتیبانی مدافعان حرم را کمک کنیم، چون دفاع از حرم حضرت زینب (س) دفاع از حریم ولایت و رهبری است.
به گزارش شهدای ایران، تاریخ مبارزان انقلابی و دفاع مقدس را که نگاه می‌کنی پر است از انسان‌هایی که تمام زندگی خود را صرف اسلام و انقلاب کردند انسان‌هایی که خدا و ولایت رمز همه فداکاری‌ها و موفقیت‌هایشان بوده و حتی جانبازی و سختی‌های آن نیز آن‌ها را از راهی که رفته‌اند پشیمان نکرده است، اینجا اگر همه این فداکاری‌ها توسط یک زن صورت گرفته باشد، مقاومت و ایستادگی معنای زیباتری پیدا می‌کند.


محافظ همسر امام:دفاع در سوریه واجب است

سیده فاطمه یوسفی بانوی 72 ساله قمی از 18 سالگی مبارزات انقلابی خود را آغاز کرده و در فراز و نشیب‌ها این راه عقب‌نشینی نکرده و امروز هم در سن 72 سالگی دست از مبارزه نکشیده و در پشتیبانی خط مقاومت سوریه فعال است، خبرنگار ما گفتگوی خواندنی با این بانوی مجاهد داشته است.

همراهی در این راه خیلی برای من سخت بود اما خداوند صبرش را به من داد، دلم می‌خواهد کلامم را با این شعر آغاز کنم:

من از کودکی عاشقت بوده‌ام قبولم نما گرچه آلوده‌ام

مرانم مرا از در خانه‌ات به پهلوی بشکسته مادرت

مرانم مرا از در خانه‌ات که صرف تو کرده‌ام جوانی‌ام

من انسان خیلی شادی هستم، وقتی تلویزیون می‌بینم فیلم‌های جبهه و فیلم‌های راهپیمایی‌های قبل از انقلاب و فیلم امام یا خانم امام یا هرچه درباره امام (ره) می‌بینم خیلی خوشحال می‌شوم که از نوجوانی در مسیر راه و هدف امام قرارگرفته‌ام، از 18 سالگی خدا من را وارد مسیر انقلاب و همراهی با امام کرد همراهی در این راه خیلی برای من سخت بود اما خداوند صبرش را به من داد.

در 18 سالگی پدرشوهرم را هم‌زمان با دستگیری امام خمینی (ره) به دلیل فعالیت‌های انقلابی دستگیر کردند، ایشان مدافع امام بود، به همسرم گفتم پدرت 12 بچه دارد باید به کاشان بروی و به مادرت کمک کنی آن زمان من فرزند اولم را باردار بودم، حکم اعدام پدرشوهرم آمد.

کار خدا بود که بعد از زندان و شکنجه پدرشوهرم آزاد شود با گرفتن باج سنگین و نوشتن خرابکار پشت شناسنامه پدر همسرم و فرزندانش و تهدید این موضوع که هر اتفاقی رخ دهد اول سراغ تو می‌آیم، ایشان را آزاد کردند.

مردم خیلی تشنه بودند که بدانند امام چه صحبتی کرده است

در مبارزات انقلاب در راهپیمایی و کارهای سیاسی حضور فعال داشتم، نوار امام وقتی در نجف صحبت می‌کرد به فاصله 10 دقیقه دست من بود.

نوارهای سخنرانی امام را مرحوم آقای کبیری که در گذر خان یک دستگاهی داشت که با رادیو به‌محض اینکه امام در نجف صحبت می‌کرد صدا را ضبط می‌کرد و دست ما می‌رساند ما هم چند تا ضبط گذاشته بودیم و صحبت‌ها رو ضبط و تکثیر می‌کردیم همه این کارها ر در منزل شخصی انجام می‌دادیم و پخش می‌کردیم و مردم هم خیلی تشنه بودند که بدانند امام چه صحبتی داشته است.

مردم منطقه نیروگاه و امامزاده ابراهیم (ع) در فعالیت‌های انقلابی حضور گسترده داشتند و کار تکثیر صحبت‌های امام را در منازل خودشان انجام می‌دادند.

من خیلی غریب‌تر از زندانی‌هایی دیگر بودم

سابقه دستگیری داشتم اما من خیلی غریب‌تر از زندانی‌هایی دیگر بودم زندانی‌های دیگر پدر و مادرشان ناراحت بودند و به دنبال آزادی فرزندشان بودند آن زمان مادرم به مرگم راضی بود و پدرم از من خسته شده بود می‌گفتند دست بکش از این راه، کمتر علیه شاه حرف بزن، جانت به خطر می‌افتد همین کلاس‌های قرآن، نماز و دعا کافی است اما من قبول نمی‌کردم.


بعد از دستگیر همه باکارهای من مخالف شدند به این صورت شد که همسرم گفت این دیوانه شده از زندان و شکنجه نمی‌ترسد پس دیوانه شده و همه با من مخالف شدند خیلی غربت سنگینی بود فامیل از ما برید.

فرزندم در مسیر رفتن به استقبال امام خمینی (ره) به دنیا آمد

روزی که اعلام شد امام به ایران بازمی‌گردد من همه شاگردانم را برداشتم و به سمت تهران حرکت کردم درراه درد زایمان من را گرفت و فرزندم در مسیر رفتن به استقبال امام خمینی (ره) به دنیا آمد.

بعد از انقلاب هم به فعالیت‌هایم ادامه دادم، امام که به قم آمد، محافظ همسر امام شدم صبح می‌رفتیم خانه امام ظهر برمی‌گشتیم برای ناهار و دوباره ساعت 2 بعدازظهر می‌رفتیم تا غروب، وقتی شب‌ها کارمان تمام می‌شد خانم وقت داشتند و می‌نشستیم و با او گفتگو می‌کردیم و ایشان از خاطرات دوران تبعید در نجف برایمان می‌گفت یک‌بار به ایشان گفتم حاج‌آقا مصطفی که شهید شد اینجا خیلی به ما سخت گذشت و عزا گرفتیم شما در چه وضعی بودید خانم فرمود که خیلی به ما سخت گذشت و رنج حادثه زیاد بود.

خانواده امام خمینی (ره) هم آموزش اسلحه می‌دیدند

جنگ که آغاز شد دو برادر ارتشی به اهالی محل آموزش اسلحه می‌دادند خانواده امام خمینی (ره) ازجمله خواهر ایشان هم برای یادگیری اسلحه می‌آمدند مردم در آن زمان خیلی فعال بودند و به جبهه کمک می‌کردند به یاد دارم زمان درگیرهای کردستان یک‌بار یک وانت درب منزل امام آمد مردم همه پشت وانت جمع شده بودند گفتند ما می‌خواهیم به کردستان برویم و با منافقین بجنگیم.

بسیج ابتدا در منزل ما دایر شد

همراه برخی از خانواده شهدا حکم سپاه و ستاد هدایت را داشتیم و به منطقه جنگی هم می‌رفتیم و با اسلحه و خمپاره با دشمنان جنگ هم کردیم، فعالیت پشت جبهه هم داشتیم، وسایلی که رزمنده‌ها نیاز داشتند فراهم می‌کردیم و برایشان ارسال می‌کردیم.

 اما از ابتدا آرزویم بود به جبهه برم و با دشمنان بجنگم آن زمان 5 بچه کوچک داشتم وقتی برای جنگ می‌رفتیم بچه‌ها را در یک پناهگاه می‌گذاشتیم، وقتی با کمک‌های مردمی به جبهه می‌رفتیم به سنگرها سر می‌زدیم و وسایل موردنیازشان را می‌پرسیدیم تا برایشان ارسال کنیم، همچنین نامه‌هایشان را به خانوادهایشان می‌رساندیم.

کاروان داری حضرت زینب (س) را قبول ندارید؟

دریکی از سفرها وارد منطقه‌ای شدیم که زیر آتش دشمن بود ما از کاروان برادران جدا افتادیم، برای ورود نیاز به تأیید داشتیم اجازه ورود ندادند، من گفتم باید مسئول اصلی را ببینم، برای راحتی دستهایم، چادرم را بریده بودم و شلوارم را زیر جوراب گذاشته بودم، من را نزدیک درجه‌دار ارتشی بردند، وقتی نگاهش به من افتاد، به او توضیح دادند این زن مسئول کاروان است چشمانش سرخ شد و به‌شدت عصبانی شد و گفت: مگر مردان قم مرده‌اند که یک زن مسئول کاروان است من به او فقط یک جمله گفتم مگر کاروان داری حضرت زینب (س) را قبول ندارید او هم پای نامه را امضا کرد.

امام راضی نبود

وقتی صدای امام خمینی (ره) از رادیوپخش شد که فرمودند جام زهر را نوشیدم و قطعنامه 598 را امضا کردم خیلی ناراحت شدیم زیرا می‌دانستیم امام راضی به این کار نبود.

نهایت امام خمینی (ره) من را شفا داد

قبل از زمان عملیات والفجر 1 یکی از فرمانده‌ها به ستاد پشتیبانی آمد و گفت: برای رزمندگان مربای بِه درست کنید زیرا بِه انسان را قوی‌دل می‌کند ما مشغول به کار شدیم و با کمک خانم‌های دیگر چندین ماشین مربای بِه درست کردیم، با چراغ‌نفتی مرباها را می‌پختیم که ناگهان چادر و روپوش من سوخت و آتش گرفتم.

من را به بیمارستان منتقل کردند گفتند زنده نمی‌ماند، بعد به تهران منتقل شدم، قسمت سوانح و سوختگی مردان و زنان یکی بود، اجازه ندادم پیش نامحرم معاینه شوم، چندین ساعت گذشت اجازه ندادم گفتم باید جایی دیگر معاینه شوم و درنهایت اتاق تغییر پیدا کرد بعد از معاینه هم گفتند این زنده نمی‌ماند 8 ماه در بیمارستان بستری بودم چندین بار عمل شدم اما همیشه می‌گفتم مرگ خبری نیست و شفا پیدا می‌کنم.

دکترم پرسید چه کسی قرار است تو را شفا دهد گفتم امام خمینی (ره)، مسخره‌ام کردند اما درنهایت امام خمینی (ره) شفایم داد.

من با خون خودم پای برگه را امضا کردم

روزی که برای نام‌نویسی جبهه امضا می‌گرفتند من با خون خودم پای برگه را امضا کردم همان شب خواب دیدم پای یک دیگ هستم و امام خمینی (ره)، همسر ایشان و حاج‌آقا مصطفی هم هستند به امام گفتم شما اینجا چه‌کار می‌کنید گفت آمدم شمارا ببرم می‌آیید گفتم بله چراکه نه، از خواب بیدار شدم گفتم آنچه امضا کردم شهادت‌نامه‌ام بود.

دفاع از حرم حضرت زینب (س) دفاع از رهبر ایران است

بعد از جنگ هم برنامه فرهنگ‌سازی و بسیج داشتم امروز هم جهاد در سوریه و دفاع از حرم حضرت زینب (س) دفاع از حریم الهی و دین و قرآن و دفاع از رهبر ایران است.

دفاع در سوریه واجب است به هر صورتی که می‌توانیم باید دفاع کنیم یا اسلحه برداریم و بجنگیم و یا از طریق پشتیبانی مدافعان حرم را کمک کنیم، مدت‌ها برای ارسال کمک به مدافعان در سوریه در تلاش بودم که اسفندماه سال گذشته موفق شدیم، کمک‌ها را ارسال کنیم.

در تابستان لباس مناسب و در زمستان و هم لباس‌های گرم و مواد غذایی و آجیل به مدافعان حرم ارسال می‌کنیم و کمک‌های زیادی هم به آوارگان سوریه ارسال کردیم فعالیت و کمک به مدافعان حرم را در خودمان انجام می‌دهیم.

مردم برای کمک به مدافعان حرم خیلی همکاری می‌کنند، خانم‌ها در منزل ما جمع می‌شوند و بعد از قرائت قرآن و دعا مشغول کارهای فرهنگی و کمک به مدافعان حرم می‌شویم، این کمک‌ها را تا آزادی کامل سوریه ادامه می‌دهیم باید به اسلام کمک کنیم، سوریه یک کشور اسلامی و مربوط به حضرت زینب (س) است این‌طور نیست چون ما در ایران هستیم، بخوریم و بخوابیم و پولی که خدا به ما می‌دهد را خرج کنیم و فکر اسلام نباشیم.

این انرژی را در این سن خدا به من داده است عشقی که خداوند در قلبم گذاشته من را خسته نمی‌کند هیچ‌کس هم برای کمک نیاید و من تنها باشم بازهم به کارم ادامه می‌دهم زیرا اعتقاددارم خدا خودش کمک می‌کند.


*قم فردا

نظر شما
(ضروری نیست)
(ضروری نیست)
آخرین اخبار