عطر گیلانغرب و مطلعالفجر در جای جای شهرستان ملایر پیچید چرا که فرشتهای متعلق به 35 سال قبل گذرش به این دیار افتاد.
شهدای ایران:چه خوش سعادتی که همزمان با روزهای شهادت سرور و سالارت که در اوج جوانی بدان اقتدا کردی، آمدی تا ملایر دوباره در خیزشی حسینی در ماه عزای محرم به پاخیزد و تا عطر نفسهای 35 سال پیش تو جان تازه بدمند به کالبد این شهر...
آمدی تا سویی تازه دمیده شود به چشمان منتظر و غبار گرفته تمام مادران و پدران و همسران شهید این شهرستان که جگر گوشه و پاره تنشان را سالها پیش لابهلای غبار نامردیهای زمانه گم کردهاند.
و کاش مادرت حضور داشت. هیچ کس از دل بیقرارش طی 35 سال چشمانتظاری، از اشکهای شبانه و بغضهای در گلوخفتهاش خبر نداشت. چقدر دردها و حسرتهایش را در گلو فشرد، چقدر برای آمدنت ثانیهشماری کرد.
و حالا مطمئنم مادرت زودتر از همه ما به پیشواز پیکر مطهرت آمد. مادرت گام به گام در مراسم وداعت حضور داشت و در زمان تشییعت روی دستان مردمی دلسوخته و جانگداخته و سیاهپوش و در زمان تدفینت تا به سحر دعاگویت بود.
و اما قامت خمیده پدرت که گواه ایستادگی مردانهای مردان این سرزمین کهن است، به گامهای بیجان و کمتوانش نگاه کن. از روزی که کمیته جستجوی مفقودین خبر شناسایی شدنت را به او دادهاند جان تازه گرفته و روز و شب اشک شوق با دعا و ثنای پدرانهاش رقصی عجیب را بر گونههایش به نمایش گذارده تا تو، تا احمد 18 سالهاش که حالا نماد ماندگار تاریخ کهن ایستادگی و سرافرازی این مرز و بوم است، به دور از شیطنتهای سال 60 با غباری به یادگار مانده از بال فرشتگان به آغوشش بازگردد و سخت استخوانهایت را بغل بگیرد.
برادر عزیزم! امسال در سالروز تولدت 26 آذرماه، دیگر پدرت سرگردان نیست. جایی هست که بیاید و شمع روشن کند و برایت و "ان یکاد" بخواند.
و اما حکایت عجیب خیل کثیری از ما. شهید احمد روستایی عزیزم! چندی است که خاکریزها عوض شده و ما را به جنگ باورهایمان بردهاند. از تو خجالت میکشم. تو و رفقایت رفتید تا چادرها و روسریهای من و امثال من محکمتر از قبل گره بخورد و زینبوار پیام انقلاب و امام(ره) را فریاد بزنیم اما حالا ببخش به خاطر چادرهایی که از سر برخی زنان و دخترانمان افتاده است.
ببخش به خاطر اینکه برخی افراد سودجو با تکیه زدن به میز و صندلیهای مدیریت و متوسل شدن به نام شهدا، از آن نان میخورند و رفاه خود و خانوادهشان را رقم زدهاند.
بخش به خاطر تنگی معیشت مردمانی که به خاطر فقر طبقاتی و ضعف عدالت اداری به نان شبشان هم محتاجند. ببخش به خاطر ضعف چشمان و اراده، برخی پردههای حجب و حیا را میدرند.
ببخش مرا به خاطر دل پر درد و صراحت کلامم. شاید دلیلش این باشد که تو را که از جنس آب و آئینه و بارانی، مونس و همصحبتی بیبدیل میدانم.
شهید عزیز احمد روستایی
تو در بحبوحه سرکشی ظلم و جور زمانه به حضرت علیاکبر(ع)، جوان 18 ساله حسین(ع) اقتدا کردی و اکنون استاد و اسوه مردانگی و غیرت و جاودانگی جوانان این مرز و بوم هستی اما ببخش که برخی از ما هنوز در جهالت خود غرقیم و الگویمان شده هنرپیشههای هالیوودی.
بگذار عطر وجود مطهرت در تار و پود این روزهای عطشناک باور، جان تازه بدمد به کالبد ما. بیا که گاهی تشنگی فقط حسرت آب نیست. این روزها ما تشنه آدمهایی از تبار تو هستیم. به روح ترک برداشتهمان نگاهی بینداز!
گاهی انسانها عجیب تشنه محبت، جوانمردی، اخلاص و ایمان ناب محمدی(ص) میشوند.
شهید عزیز احمد روستایی
آمدی تا امسال محرمممان کامل شود...
*ایسنا
آمدی تا سویی تازه دمیده شود به چشمان منتظر و غبار گرفته تمام مادران و پدران و همسران شهید این شهرستان که جگر گوشه و پاره تنشان را سالها پیش لابهلای غبار نامردیهای زمانه گم کردهاند.
و کاش مادرت حضور داشت. هیچ کس از دل بیقرارش طی 35 سال چشمانتظاری، از اشکهای شبانه و بغضهای در گلوخفتهاش خبر نداشت. چقدر دردها و حسرتهایش را در گلو فشرد، چقدر برای آمدنت ثانیهشماری کرد.
و حالا مطمئنم مادرت زودتر از همه ما به پیشواز پیکر مطهرت آمد. مادرت گام به گام در مراسم وداعت حضور داشت و در زمان تشییعت روی دستان مردمی دلسوخته و جانگداخته و سیاهپوش و در زمان تدفینت تا به سحر دعاگویت بود.
و اما قامت خمیده پدرت که گواه ایستادگی مردانهای مردان این سرزمین کهن است، به گامهای بیجان و کمتوانش نگاه کن. از روزی که کمیته جستجوی مفقودین خبر شناسایی شدنت را به او دادهاند جان تازه گرفته و روز و شب اشک شوق با دعا و ثنای پدرانهاش رقصی عجیب را بر گونههایش به نمایش گذارده تا تو، تا احمد 18 سالهاش که حالا نماد ماندگار تاریخ کهن ایستادگی و سرافرازی این مرز و بوم است، به دور از شیطنتهای سال 60 با غباری به یادگار مانده از بال فرشتگان به آغوشش بازگردد و سخت استخوانهایت را بغل بگیرد.
برادر عزیزم! امسال در سالروز تولدت 26 آذرماه، دیگر پدرت سرگردان نیست. جایی هست که بیاید و شمع روشن کند و برایت و "ان یکاد" بخواند.
و اما حکایت عجیب خیل کثیری از ما. شهید احمد روستایی عزیزم! چندی است که خاکریزها عوض شده و ما را به جنگ باورهایمان بردهاند. از تو خجالت میکشم. تو و رفقایت رفتید تا چادرها و روسریهای من و امثال من محکمتر از قبل گره بخورد و زینبوار پیام انقلاب و امام(ره) را فریاد بزنیم اما حالا ببخش به خاطر چادرهایی که از سر برخی زنان و دخترانمان افتاده است.
ببخش به خاطر اینکه برخی افراد سودجو با تکیه زدن به میز و صندلیهای مدیریت و متوسل شدن به نام شهدا، از آن نان میخورند و رفاه خود و خانوادهشان را رقم زدهاند.
بخش به خاطر تنگی معیشت مردمانی که به خاطر فقر طبقاتی و ضعف عدالت اداری به نان شبشان هم محتاجند. ببخش به خاطر ضعف چشمان و اراده، برخی پردههای حجب و حیا را میدرند.
ببخش مرا به خاطر دل پر درد و صراحت کلامم. شاید دلیلش این باشد که تو را که از جنس آب و آئینه و بارانی، مونس و همصحبتی بیبدیل میدانم.
شهید عزیز احمد روستایی
تو در بحبوحه سرکشی ظلم و جور زمانه به حضرت علیاکبر(ع)، جوان 18 ساله حسین(ع) اقتدا کردی و اکنون استاد و اسوه مردانگی و غیرت و جاودانگی جوانان این مرز و بوم هستی اما ببخش که برخی از ما هنوز در جهالت خود غرقیم و الگویمان شده هنرپیشههای هالیوودی.
بگذار عطر وجود مطهرت در تار و پود این روزهای عطشناک باور، جان تازه بدمد به کالبد ما. بیا که گاهی تشنگی فقط حسرت آب نیست. این روزها ما تشنه آدمهایی از تبار تو هستیم. به روح ترک برداشتهمان نگاهی بینداز!
گاهی انسانها عجیب تشنه محبت، جوانمردی، اخلاص و ایمان ناب محمدی(ص) میشوند.
شهید عزیز احمد روستایی
آمدی تا امسال محرمممان کامل شود...
*ایسنا