حبیبالله صادقی گفت: در تابلوی نقاشی «یک روز سال 64» دو صحنه متفاوت را در یک روز دیدم و به تصویر کشیدم. تابلویی که شهید آوینی با شنیدن داستان آن گریه کرد.
شهدای ایران: حبیبالله صادقی گفت: در تابلوی نقاشی «یک روز سال 64» دو صحنه متفاوت را در یک روز دیدم و به تصویر کشیدم. تابلویی که شهید آوینی با شنیدن داستان آن گریه کرد.
به گزارش فارس، «یک روز سال 64» یکی از نقاشیهای استاد «حبیبالله صادقی» است؛ نقاشی که در آن دو صحنه متفاوت از دو خانه در شهر دیده میشود.
استاد حبیبالله صادقی این دو تابلو در یک قاب را این گونه روایت کرد، این روایت را در ادامه میخوانیم.
من حدود 50 تابلو درباره شهدا دارم که در تحلیل بیش از 10 تابلو با مرتضی آوینی نشستیم و گریه کردیم. وقتی داستان نقاشی «یک روز سال 64» را برای مرتضی تعریف کردم، او گریه کرد. مرتضی، مرد عاطفی بود و حیف که حرفهایش نیمهکاره ماند و خیلی از حرفهایش تبیین نشد.
در این تابلوی «یک روز سال 64» دو خانه دیده میشود؛ در یک روز دو زاویه را در تهران دیدم. در آن روز رفته بودم یکی از اقوام را به جبهه بدرقه کنیم. او مهندس بود. خانه زندگی سادهای داشتند؛ مادرش رفت و لباس خیس را از بالای پشت بام آورد. من این صحنه را دیدم که مادرش با زبان ترکی قربان صدقه پسرش میرفت. او لباس را تن پسرش کرد. او را از زیر قرآن راهی جبهه کرد. من هم این رزمنده را بردم به راه آهن و برگشتم؛ او 10 روز بعد هم شهید شد.
همان روز آمدم در گوشه تهران، میخواستم به نگارخانهای بروم؛ در یکی از محلات تهران زنندهترین صحنههایی را دیدم که فردی لباس زیرش را جلوی چشم مردم گذاشته بودند.
در این دو صحنهای که دیدم دو مفهوم بیداری و خواب وجود دارد؛ یعنی لباس بیداری رفت و برای انقلاب اسلامی شهید شد و لباس خوابی که در معرض دید عموم قرار گرفته بود.
صحنه آن مادر شهید و فضای شهر دو سال فکر من را مشغول کرده بود و دو سال بعد این تصویر را کشیدم.
به گزارش فارس، «یک روز سال 64» یکی از نقاشیهای استاد «حبیبالله صادقی» است؛ نقاشی که در آن دو صحنه متفاوت از دو خانه در شهر دیده میشود.
استاد حبیبالله صادقی این دو تابلو در یک قاب را این گونه روایت کرد، این روایت را در ادامه میخوانیم.
من حدود 50 تابلو درباره شهدا دارم که در تحلیل بیش از 10 تابلو با مرتضی آوینی نشستیم و گریه کردیم. وقتی داستان نقاشی «یک روز سال 64» را برای مرتضی تعریف کردم، او گریه کرد. مرتضی، مرد عاطفی بود و حیف که حرفهایش نیمهکاره ماند و خیلی از حرفهایش تبیین نشد.
در این تابلوی «یک روز سال 64» دو خانه دیده میشود؛ در یک روز دو زاویه را در تهران دیدم. در آن روز رفته بودم یکی از اقوام را به جبهه بدرقه کنیم. او مهندس بود. خانه زندگی سادهای داشتند؛ مادرش رفت و لباس خیس را از بالای پشت بام آورد. من این صحنه را دیدم که مادرش با زبان ترکی قربان صدقه پسرش میرفت. او لباس را تن پسرش کرد. او را از زیر قرآن راهی جبهه کرد. من هم این رزمنده را بردم به راه آهن و برگشتم؛ او 10 روز بعد هم شهید شد.
همان روز آمدم در گوشه تهران، میخواستم به نگارخانهای بروم؛ در یکی از محلات تهران زنندهترین صحنههایی را دیدم که فردی لباس زیرش را جلوی چشم مردم گذاشته بودند.
در این دو صحنهای که دیدم دو مفهوم بیداری و خواب وجود دارد؛ یعنی لباس بیداری رفت و برای انقلاب اسلامی شهید شد و لباس خوابی که در معرض دید عموم قرار گرفته بود.
صحنه آن مادر شهید و فضای شهر دو سال فکر من را مشغول کرده بود و دو سال بعد این تصویر را کشیدم.