سکونت چند ماهه هاشمی و خانوادهاش در کاخ سعدآباد

پنجشنبه 19 فروردین 1372:
«در راه دفتر همراه با عفت برای انتخاب مسکن موقت دو سه ماهه از اقامتگاههای یک و دو سعدآباد بازدید کردیم. بناست برای انجام تعمیرات منزلمان را خالی کنیم. این روزها برای جمعکردن وسایل و کتابهایم نظم خانه بههمریخته است و عفت بیش از من مشکل خواهد داشت...»[1]
البته سکونت در سعدآباد به مذاق حاجآقا خیلی خوش نیامده است چرا که چند روز بعد که به سعدآباد منتقل شدهاند مینویسد:
چهارشنبه 25 فروردین 1372:
«دیشب در سعدآباد ماندیم. غیر مأنوس بود بد خوابیدم. صبح زود همراه عفت و همشیره فاطمه و همسرش آمیرزا احمد به فرودگاه مهرآباد رفتیم...»[2]
هاشمی همچنین در استفاده و تفریح از کاخ سلاطین، تجارب دیگری هم دارد که ذکری از آنها، خالی از لطف نیست:
دوشنبه اول فروردین 1362:
... امام نیز سخنرانی مبسوطی در مذمت قشر مستکبر و کاخنشین و تعریف از کوخنشینان کردند... این سخنان به نفع مواضع ما و مجلس است. با آقای موسوی اردبیلی قرار گذاشتیم که برای استراحت دو سه روزی مسافرت کنیم...[3]
سهشنبه دوم فروردین 1362:
قرار گذاشته بودیم برای استراحت با آقای موسوی اردبیلی به نوشهر برویم. آقای میرحسین موسوی گفتند که آنجا محل دنجی هست... بخشی از اعضای خانواده با ما بودند... معلوم شد بخشی از باغ کاخ شاه است... بچهها را به تماشای هتل انقلاب – هایت سابق – بردند؛ میگفتند خیلی مجلل است...[4]
جمعه 28 مرداد 1362:
... همراه با اعضای خانواده و پاسداران به سد لتیان رفتیم؛ رفتن از راه لشکرک و برگشتن از راه آبعلی. در دریاچه پشت سد پیش رفتگی به شکل شبهجزیره وجود داشته که در زمان شاه ساختمان خوبی ساختهاند و پس از انقلاب تا این اواخر متروک بوده... اخیراً نخستوزیری تحویل گرفته و برای پذیرایی آماده نموده است؛ نسبتاً خوب نگهداری شده تا عصر آنجا ماندیم. آقا جلال کباب درست کرد. بد نبود.[5]
پنجشنبه 24 شهریور 1362:
صبح زود برای مسافرت به استانهای سیستان و بلوچستان و هرمزگان رفتیم... برای ناهار و استراحت به مهمانسرای استانداری رفتم، به کاخ ولیعهد که به دلیل لوکس بودن و طاغوتی بودن از آن استفاده نمیشد.[6]


جالبه وقتی ما زیر موشک و بمب خانه هایمان تخریب شد جایی نداشتیم ساکن شویم3 خانواده در یک اتاق 18 متری در یک روستای دور افتاده بدون امکانات حتی آب لوله کشی مجبور بودیم زندگی کنیم و درهمان سال برادرانم در جبهه می جنگیدند یکی مجروح و دیگری پیکر چاک چاکش برگشت جنابعالی بچه هات را برداشتی و دنبال کیف و کوفت بودی و با افتخار هم خاطراتش را بازگو میکنی جالب است سالی که مهدی شما به زندان رفت برادر مجروح من روحش از زندان تن خارج شد هر کس برعلیه شما حرفی میزد تحمل نمیکریم و جبهه گیری میکردیم متاسفم آقای هاشمی متاسفم که خودت داری رو میکنی اگه این همه به فرزندانت دور نمیدادی حالا اینقدر طلبکار نبودند. 

