شهدای ایران shohadayeiran.com

داستان های زیادی درباره مکافات عمل خوانده بودم اما همواره آن ها را فقط یک قصه سرگرم کننده می پنداشتم. وقتی به خاطر ظلمی که در حق همسرم روا داشتم روزگارم سیاه شد و در نهایت به اتهام همدستی با زورگیران مسلح دستگیر شدم ،تازه فهمیدم که انسان مکافات اعمالش را در همین دنیا می بیند و....
به گزارش شهدای ایران، این ها بخشی از اظهارات زن 35 ساله ای است که پس از آشنایی با یک مرد سابقه دار وارد باند سرقت مسلحانه شد و اعضای آن نیمه شب ها با قمه و شمشیر به سوپرمارکت ها حمله ور می شدند و باتهدید مغازه دار وجوه نقد و اموال دیگر را به سرقت می بردند. این زن که پس از دستگیری همدستانش به شهرستان فریمان گریخته بود تا به قول خودش پس از آن که آب ها از آسیاب افتاد، به مشهد بازگردد، وقتی مقابل افسر پرونده اش در پلیس آگاهی خراسان رضوی قرار گرفت، اشک ریزان به تشریح ماجرای زندگی اش پرداخت و در حالی که عنوان می کرد «فقط خدا می داند که من در حق همسر معلولم چقدر نامردی کرده ام»، به افسر پرونده اش گفت: دختر جوانی بودم که «عباسعلی» به خواستگاری ام آمد. او جوانی معلول  بود و در یکی از ادارات دولتی به عنوان منشی خدمت می کرد. عباسعلی به خاطر ادب، متانت و مهربانی هایش زبانزد اهالی محل بود و همه از او به نیکی یاد می کردند. 
با  آن که من در خانواده متوسطی زندگی می کردم اما به خاطر همین اخلاق خوش و ایمان عباسعلی تصمیم گرفتم با او ازدواج کنم. جالب آن بود که هیچ کس با این ازدواج مخالفتی نکرد چرا که همه اهل محل عباسعلی را چون فرزند خودشان دوست داشتند.
 پس از ازدواج خیلی زود صاحب دختر زیبایی شدم و زندگی ام در آرامش و زیبایی سپری می شد تا این که پای 2 تن از دوستانم که از شوهرانشان طلاق گرفته بودند به زندگی ام باز شد. دیگر تقریبا عباسعلی و دخترم را به فراموشی سپرده بودم و با دوستانم به گشت و گذار و شب نشینی می پرداختم. این در حالی بود که همسرم به خاطر اعتمادی که به من داشت، سند منزل و خودرو را به نام من ثبت کرده بود. آرام آرام تحت تاثیر حرف های شیطانی دوستان مطلقه ام قرار گرفتم که مدعی بودند می توانم با یک انسان سالم ازدواج کنم و خوشبخت تر شوم. این بود که همه اموال همسرم را بالا کشیدم و پس از گرفتن طلاق به زندگی در کنار دختر 15 ساله ام ادامه دادم.
 برای آن که بتوانم از خودرو استفاده کنم در یک آموزشگاه رانندگی ثبت نام کردم و مدتی بعد به عقد موقت مربی آموزشگاه درآمدم اما مدتی بعد همسر مربی آموزشگاه متوجه ماجرا شد و او هم به ناچار مرا رها کرد. این در حالی بود که من به ولخرجی و گشت و گذار با دوستانم عادت کرده بودم. در این میان به عقد موقت جوان دیگری درآمدم ولی وقتی فهمیدم که او نگاه شیطانی به دختر 15 ساله ام دارد، بلافاصله از او هم جدا شدم تا اینکه به عقد موقت مرد سابقه داری به نام «مسلم» درآمدم. از آن روز به بعد به پیشنهاد مسلم که سرکرده باند سرقت بود، زورگیری از مغازه داران را شروع کردیم. 
این در حالی بود که من فقط راننده خودروی سمند دزدان بودم. امروز که به گذشته می اندیشم فقط مکافات عمل را در کارنامه سیاهم می بینم چرا که...
ماجرای واقعی با همکاری پلیس آگاهی خراسان رضوی

*خراسان
انتشار یافته: ۱
غیر قابل انتشار: ۰
خلیلی
|
Iran (Islamic Republic of)
|
۱۰:۳۴ - ۱۳۹۵/۰۵/۱۸
0
0
این داستان را که خواندم به آخر و عاقبت مدیران فیش های نجومی فکر می کردم،
نظر شما
(ضروری نیست)
(ضروری نیست)
آخرین اخبار