9 ساله بود كه پدرش شهيد شد و 11 ساله بود كه خبر شهادت برادرش رسيد. با فرهنگ جهاد و شهادت از كودكي خو گرفته بود. در سالهاي هشت سال دفاع مقدس با سن كمي كه داشت نتوانست در ميادين جنگ شركت كند. آرزوي رزمندگي در اين ميدان با او ماند و باعث شد در سن 40 سالگي پا در ميدان نبردي ديگر بگذارد و جانبازي اين ميدان نصيبش شود. آن هم در روزگاري كه نه كسي به درستي جبههاي ميشناخت و نه جانباز شدن در خط مقدم در ذهن كسي يك اتفاق عادي بود. به همين دليل بود كه عنوان نخستين جانباز نخاعي مدافع حرم به او تعلق گرفت. او قدم در ميدان نبردي گذاشت كه اگرچه به اعتقاد خودش به لحاظ تاكتيكي زمين تا اسمان با هشت سال دفاع مقدس متقاوت است اما به لحاظ اعتقادي و هدف مبارزه، ميدان يك ميدان است و دشمن از جنس همان دشمن است.
سيدحسن حسيني، متولد 1352 در محله پيروزي تهران است. ليسانس مديريت نظامي را در دانشگاه امام حسين(ع) تمام كرد و بعد فوق ليسانس مطالعات منطقهاي خاورميانه و شمال آفريقا را در رشته علوم سياسي گرفت. يك دختر 14 ساله و يك پسر 12 ساله هم ثمره سالها زندگي مشترك اوست. سيد حسن حسيني در 10 تيرماه سال 92 مجروح شد. حالا سه سال است كه او به عنوان يك جانباز نخاعي روي ويلچر مينشيند اما به اندازه سه سال از روزهايي روايت كرده است كه مجاهدين عراقي، ايراني، لبناني، سوري، پاكستاني و افغانستاني در كنار هم در يك جبهه مشترك جنگيدهاند و تروريستها را پنج سال است كه زمينگير كردهاند. اين جانباز مدافع حرم به عنوان يكي از حماسه سازان خط مقاومت اسلامي اين روزها از حماسه مدافعان حرم در جغرافياي بدون مرز اسلام ميگويد.
بخش اول گفتگو با سيد حسن حسيني در اينجا قابل مشاهده است و بخش دوم مشروح گفتوگوي تفصيلي تسنيم با او به عنوان ششمين بخش از پرونده فرهنگي تسنيم تحت عنوان «علمداران مقاومت، راويان حماسه» در ادامه ميآيد:
* تسنيم: آقاي حسيني! از مجروحيتتان بگوييد، چطور جانباز شديد؟
شب عمليات كه ما پاي كار رفتيم، خدا رحمت كند شهيد سيد مهدي موسوي فرمانده گردان بود. اولين شهيد مدافع حرم استان خوزستان و اهواز شهيد سيد مهدي موسوي بود و من افتخار ميكنم كه مدتي در كنار اين شهيد بودم. با آقا سيد مهدي رفتيم پاي كار. شبي كه ميخواستيم براي عمليات برويم، رفتم داخل اتاق تا صدايش كنم كه نشسته بود و صوت حاج منصور گذاشته بود و داشت گريه ميكرد. با خودش نجوا ميكرد شايد ميدانست آن شب، شب آخرش است. آن لحظه هيچ وقت از ذهن من نميرود. گفتم: «سيد پاشو بيا. الان بچهها آماده شدند تا برويم.» سيد به من گفت كه: «تو دسته احتياط را بردار بيا جلو. من هم ميروم دسته تانك را هدايت كنم.»
او سه دسته را به اهدافي كه تعيين شده بود، فرستاد تا آنجا را بگيرند. سال 92 ما هنوز با موجودي به نام داعش درگير نبوديم بلكه با تروريستهاي جبهه النصره طرف بوديم، آنها منطقه را گرفته بودند. منطقه به صورت تپه بود. بچههاي ما قرار بود آن هدفها را بگيرند. من در كنار آقا سيد مهدي بودم. عمليات شروع شد. يك دسته احتياط ماند و سه دسته حركت كرد به جلو. من با آقا سيد بودم. من جدا شدم و با بچههاي احتياط رفتيم جلو. به50 متري دشمن رسيديم اما انقدر آتش دشمن سنگين بود كه بچهها نتوانستند بكشند جلو. تروريستها روي تپه بودند و ما پايين بوديم و به ما مسلط بودند. ديدم صلاح نيست كه برويم جلو چون اگر جلو ميرفتيم قطعاً بچهها به شهادت ميرسيدند و يا مجروح ميشدند. گفتيم برگرديم. ديدم نيروهاي ديگر كشيدند عقب و پشت يك خاكريزي موضع گرفتند. به بچهها كه رسيدم، ديدم آقا سيد مهدي موسوي از ناحيه سر مورد اصابت گلوله تك تيراندازها قرار گرفته است.
گلوله خوردم و ديدم از نيمتنه به پايين، بدنم حركت نميكند
از يكي از بچهها درباره سيد پرسيدم و گفتم: «سهراب چه شده است؟» سهراب گفت: «با دوربين اهداف دشمن را نگاه ميكرد كه از كجا شليك ميشود كه ناگهان تك تيرانداز با گلوله به سرش زد.» نفسهاي آخر سيد بود. با بچهها كمك كرديم و او را به عقب فرستاديم تا بلكه اميدي به ماندنش باشد اما قسمتش آنجا شهادت بود. در آنجا گفتيم باقي عمليات را با تانك جلو ببريم، به صورتي كه يك حركت پياده و تانك انجام شود. بچهها را بسيج كرديم پشت تانكها بروند اما جلوتر متوقف شدند و نتوانستند جلو بروند. بچههاي ما زير آتش دشمن قرار گرفتند. آنجا بود كه چند نفر از بچهها كه همراه من بودند همه گلوله خوردند. من از هم ناحيه پشت احساس سوزش كردم و افتادم. نگاه كردم ديدم از نيمتنه به پايين بدنم، قابل حركت دادن نيست. بدنم بيحس شده بود. بچههاي ديگر هم هر كسي دستش، پايش يا شكمش گلوله خورده بود.
سهراب آمد پيش من و صحبت كرديم. سهراب گفت: «من ميخواهم بكشم عقب» گفتم: «سهراب الان وقتش نيست.» به سهراب گفتم: «اگر اينجا بماني مورد اصابت گلوله قرار ميگيري و زخمي ميشوي.» همان موقع ديدم يكي از تانكهاي خودي دنده عقب گرفت و داشت ميآمد سمت من. خدمه تانك هم معمولا جلويش را ميبيند و عقب را نميبيند. ديدم اگر جابجا نشوم احتمال دارد بروم زير تانك، از طرفي بي حس بودم و نميتوانستم تكان بخورم. رفيقم سهراب، كمك كرد به پهلو شدم و تانك از كنار ما رد شد و رفت و به خير گذشت.
يك پيرمرد بسيجي سوري من را كشيد و به پشت خاكريز رساند
چند لحظه بعد يك تانك ديگر دنده عقب گرفت. تانكهايمان داشتند عقب ميكشيدند. ديدم سهراب از پشت من را صدا ميكرد. نگاه كردم دستش تير خورده بود. به او گفته بودم آنجا نماند، آخرسر خودش هم تير خورد. آن لحظه ديدم من را صدا ميكند و تانك را نشان ميدهد. ديدم يك تانك به سمت عقب ميآيد. اين دفعه تانك كامل ميآمد روي من، ولي شنيهاي تانك اينطرف و آن طرف قرار ميگرفت و من وسط زير تانك قرار ميگرفتم. به سهراب گفتم: «نگران نباش ميآيد و رد ميشود.» تانك از روي من رد شد. خلاصه يك مقدار در آن حال و هوا مانده بودم تا اينكه يك پيرمرد بسيجي سوري خودش را به من رساند. نگرانش بودم. گفتم الان بنده خدا آمده به من كمك كند خودش هم تير ميخورد. اما خواست خدا او بدون اينكه تير بخورد من را عقب كشيد، نيم متر نيم متر بدنم را ميكشيد تا اينكه مرا به پشت خاكريز رساند و آنجا بچهها كمك كردند و ما را به بيمارستان انتقال دادند.
بعد از مجروحيت 7 ماه بستري بودم/خدا را شكر ميكنم كه در راه مقدسي مجروح شدم
* تسنيم: به عنوان اولين جانباز نخاعي مدافع حرم،كنار آمدن با اين نوع مجروحيت برايتان سخت بود؟
خب اوايل سخت بود. مدت هفت ماه در بيمارستان بستري بودم، هم محيط خانه مان آماده نبود به خانه بيايم و همين كه نياز به درمان داشتم. 7 ماهي بيمارستان امام خميني بستري بودم. اما خدا را شكر خود خدا كمك كرد، هم در بحث درمان كمك كرد و هم لطف اهل بيت(ع) شامل حالم شد و مقداري از حسم برگشت. اوايل اصلاٌ هيچ حسي نداشتم و به دنبال آن هيچ حركتي نداشتم. اما كم كم بخشي از اين حس برگشت. الحمدالله الان ميتوانم با واكر بايستم و حركتي داشته باشم، اين لطف خدا، اهل بيت(ع) و حضرت زينب(س) است كه به ما عنايت كردند و وضعيت درمان من بهتر شد.
ديدن محيط بيمارستان و كساني كه در حادثههاي متعدد دچار ضايعه نخاعي شده بودند باعث شد به فكر بروم و پيش خودم ميگفتم: ميتوانست با يك تصادف و يك حادثه اين اتفاق براي من بيفتد اما خدا را شكر ميكنم كه در راه مقدسي رفتم. انشاءلله خود حضرت زينب(س) اين مجروحيت را از من قبول كند، اين حادثه براي هدف مقدسي پيش آمد، اين نوع نگرش براي من مايه آرامش و تسكين است و ميدانم بيجهت اينطور نشدم.
خدا را شكر سه سال از مجروحيتم گذشته است و در اين مدت فعاليتهايم را هم ادامه دادهام. ضمنا باب خيري شده كه با بچههاي جانباز دفاع مقدس هم خيلي رفيق شدم و با آنها كار و فعاليت مشترك دارم. جانباز دفاع مقدس آقاي حاج حسين مهرآيين در اين مدتي كه من مجروح شدم خيلي به من كمك كرد. هم از لحاظ روحي و هم از لحاظ انتقال تجربههاي جانبازياش به من خيلي كمك كرد. ياد داد كه به چه صورت زندگي كنم و با اين موضوع كنار بيايم. جانبازان دفاع مقدس بزرگترين الگو براي من بودند.
خانوادهام را براي شهادت آماده كردم، اما براي مجروحيت نه/بيشتر بار زندگي بر دوش همسر و فرزندانم است
* تسنيم: واكنش خانواده نسبت به مجروحيت شما چطور بود؟
اوايل براي همه سخت بود. شايد براي شهادتم آماده شده بودند اما براي مجروحيتم نه. قبل از اينكه بروم شرايط محيط خانوادهام را براي اتفاقاتي نظير شهادت آماده كرده بودم چون بعضي از رفقايم شهيد شده بودند. به آنها گفته بودم اين راهي كه ميرويم ممكن است راه برگشت نداشته باشد. به همين دليل براي شهادت من آماده بودند اما هيچ كس فكر نميكرد من با اين شرايط و با مجروحيت برگردم آن هم با مجروحيت نخاعي برگردم. واقعاً جا دارد از همسرم تشكر كنم چون ايشان كمك بزرگي براي من در زندگي بوده است.
الان بيشتر بار زندگي بر دوش همسر و فرزندانم است. خيلي از كارهايي كه نميتوانم انجام دهم را همسر و فرزندانم به من كمك ميكنند، مسئوليت زندگي روي دوش آنها است. خدا رحمت كند شهيد مسيبزاده يك روز من را ديد، گفت: «سيد خوش بحال خودت و همسرت، اما دعا كن من مثل تو نشوم.» براي هر فردي جانبازي سخت است. حتي خيليها ميگويند جانبازي از شهادت بالاتر است. شهيد يك بار ميرود اما جانباز سالها بايد با اين مسئله كنار بيايد و درد و رنج را تحمل كند. براي همسر من هم اوايل سخت بود ولي با اين مسئله كنار آمد و به من كمك كرد. الان چه همسر ما و چه بچهها دارند كمك ميدهند. امام(ره) ميفرمود«خدمت به جانبازان خدمت به رسول الله(ص) است» و خود پيامبر و اهل بيت اجر و مزد آنها را بدهد.
قبل از اعزام به جانبازي فكر نكرده بودم اما بعد از مجروحيت زود با اين مسئله كنار آمدم/در محافل و جلسات از تحولات منطقه و سوريه صحبت و روشنگري ميكنم
* تسنيم: بعضي از جانبازان دفاع مقدس و يا آزادهها در توصيف فضاي جبهه و آمادگيشان براي شركت در اين فضا ميگفتند يا فكر ميكرديم شهيد ميشويم و يا سالم برميگرديم و هيچ گاه تصوري از جانبازي يا اسارت نداشتيم. شما به عنوان رزمنده مدافع حرم چطور ميانديشيديد. فكر ميكرديد جانباز شويد؟
حقيقتاً قبل از اعزام به اين مسئله فكر نكردم. يا به شهادت فكر ميكردم و يا اينكه سالم برميگردم. براي اين مسئله آماده نبودم، لحظهاي كه تير خوردم، چشمانم را بستم و فكر كردم كه ديگر تمام شده و به شهادت ميرسم اما ديدم نه اين خبرها نيست. رفتني در كار نيست. بعد فهميدم مسئوليت ديگري گردن ما قرار داده شده است و قرار است كار ديگري انجام بدهم.
قبل از رفتن به جانبازي فكر نميكردم اما بعد از مجروحيت با اين مسئله زود كنار آمدم. يعني شرايطم را قبول كردم و الان دوست دارم تا آنجا كه بتوانم در بحث فرهنگ ايثار و شهادت فعاليت كنم و حالا هم معمولا برخي دوستان از من دعوت ميكنند كه در محافل و جلسات براي مردم صحبت كنم و از فضاي تحولات منطقه و سوريه و عراق بگويم. بيشتر بحث روشنگري را دنبال ميكنم.
پاسخ به شبهههايي كه از سوي رسانههاي بيگانه عنوان ميشود/تهمت پرداخت پول به مدافعين حرم، افتراي بزرگيست/پول هيچ وقت نه جبران جان ميشود و نه سلامت
* تسنيم: اشاره كرديد به بحث روشنگري؛ الان فكر ميكنم شما و جانبازان مدافع حرم ميان مردم به نماد مقاومت و راوي جريانات سوريه مشهور هستيد، چون خيلي از رزمندگان را مردم نميشناسند و به آنها دسترسي ندارند تا سوالاتشان را مطرح كنند، اما شايد دسترسيشان به جانبازان بيشتر باشد. سوالات ذهني آنها عموماً چيست؟ چطور به آنها پاسخ ميدهيد؟
خب خيليها محدود به اين مسئله فكر ميكنند كه ما صرفا بايد از مرزهاي خودمان دفاع كنيم و بايد اينجا و در كشور خودمان بمانيم. به همين دليل سوال مطرح ميكنند كه: «چه نيازي است كه به سوريه برويم؟» و «علت حضور ما در سوريه چيست؟» كه خب جوابهايي كه براي شما در اين مصاحبه گفتم را عموما عنوان ميكنم. ضمنا شبههاي هم كه در ذهن مردم ايجاد شده اين بود كه: «آيا اين افراد به دنبال پول به سوريه ميروند و پول ميگيرند؟» البته اين شبههاي است كه توسط رسانههاي بيگانه مطرح شده است. ما هم پاسخ ميدهيم. هيچ چيزي سلامتي انسان را جبران نميكند. هيچ انسان عاقلي قبول نميكند كه بگويد فلان مقدار پول ميگيرم كه بروم تا آخر عمر با اين مجروحيت در خانه بنشينم يا اينكه پول ميگيرم كه بچههايم يتيم و خانوادهام بيسرپرست شود. چيز معقولي نيست. هم مضحك است و هم اينكه انسان عاقل اين را قبول نميكند. اگرمردم بنشينند و خودشان به اين مسئله فكر كنند، ميبينند كه با حساب دو دو تا چهارتاي مادي كسي حاضر نيست جانش را بدهد كه به قول معروف بعدها خانواده آنها از اين پول استفاده كنند. پول هيچ وقت نه جبران جان ميشود و نه سلامت. اين تهمت و افتراي بزرگي به خانوادههاي مدافعين حرم است. بايد به كساني كه اين حرف را ميزنند بگوييم، خودت نميروي كه دفاع كني، لااقل زخم زبان به خانوادهايي كه عزيز از دست دادهاند نزن، اين ظلم بزرگي است. فردا نميتوانيد جوابگوي شهدا و خانوادههايشان باشد.
* تسنيم: شده به شما حرفي بزنند كه دل آرزده شويد؟
تاحالا كه كسي مستقيم به من چيزي نگفته است. بالاخره در جامعه اين حرفهايي كه زده ميشود را شنيدهام و سعي كردهام پاسخ بدهم. ما مردم قدرشناسي داريم، هرجا مردم با ما روبرو شدند، انصافاً احترام گذاشتند. اين نشان ميدهد كه مردم ما نسبت به اين فرهنگ آشنا هستند و به آن افتخار ميكنند. هر جا رفتيم، شرمنده مردم بوديم كه اينقدر ابراز احساسات و محبت كردند و خدا را شكر ميكنيم در بين اين مردم زندگي ميكنيم. اين افتخار ما است.
نيروهاي دفاع وطني سوريه ايده شهيد سردار همداني بود/مشاركت فرهنگي، سياسي و نظامي در سوريه مكمل هم هستند/اگر بچههاي ما در كنار ارتش سوريه نبودند، قطعاً تاكنون شكست خورده بودند
* تسنيم: وقتي بحث مشاركت در بحث مقاومت پيش ميآيد. برخي اين موضوع را مطرح ميكنند كه مشاركت با بچههاي مقاومت ميتواند مشاركت فرهنگي، مشاركت سياسي يا رسانهاي باشد، نيازي نيست حتماً يك مشاركت نظامي وجود داشته باشد چرا نيروهاي داوطلب ما بايد مشاركت نظامي و مستشاري در بحث سوريه داشته باشند؟ نظر شما به عنوان يك مستشار نظامي چيست؟ پاسختان براي اين افراد چيست؟
اگر بچههاي ما در سوريه در كنار بچههاي بسيجي و ارتش سوريه حضور نداشتند، قطعاً سوريه تا الآن شكست خورده بود. حضور بچههاي ما براي آنها قوت قلب شد و اعتماد به نفس پيدا كردند. اين بچههاي ما بودند كه به آنها روحيه ايثار دادند. بسيج سوريه را بچههاي ما تشكيل دادند. نيروهاي دفاع وطني سوريه ايده شهيد سردار همداني بود كه اين ايده را به بشار اسد داد تا اين بسيج را تشكيل دهد. اين واقعاً نميشود گفت كه با حرف زدن و مشاركت فرهنگي ميشود كاري كرد. همه اينها بايد در كنار هم باشند، هم بايد كار فرهنگي شود، هم كار سياسي شود هم بايد كار نظامي و حضور مستشاري آنجا باشد. همه اينها مكمل هم هستند، اينگونه نيست كه بگوييم در همين حد ميآيم جلو كافي است. اگر سوريه و عراق تا امروز مقاومت كرده است براي اين است كه بچههاي ما در كنارشان بودهاند. حضور بچه ها لازم است. اگر نباشند قطعاً كار به انجام نميرسد.
زيارت حضرت زينب(س) بر دلم ماند
* تسنيم: در سوريه به زيارت حرم حضرت زينب(س) هم رفتيد؟
يك حسرتي كه در دل من ماند همين زيارت حرم است.در سوريه به آقا سيد
گفتم: «سيد بيا تا قبل از اينكه برويم سمت منطقه عمليات، يك زيارت بكنيم.»
سيد گفت: «باشه.»
صبح رفت جلسه. ما هم در هتل بوديم تا آمد، گفت: «بچهها بلند شويد ساكها
را جمع كنيد كه ميخواهيم به فلان منطقه برويم.» گفتم: «قرار بود برويم
زيارت؟» گفت: «نه، الان هواپيما پرواز دارد و بايد خودمان را به فرودگاه
برسانيم.» نتوانستيم به زيارت برويم و موقع برگشت هم مجروح شدم و برگشتم.
خلاصه سه سال است كه حسرت زيارت به دلم مانده است. البته قول دادند كه
انشاءالله با خانواده يك زيارت برويم.
روايت ديدار جانباز مدافع حرم با رهبر معظم انقلاب: گفتم آقا آرزو داشتيم در ركابتان شهيد شويم/لبخند رضايت ولايت ارزشش از همه تقديرها بالاتر است
* تسنيم: آقاي حسيني! بعد از مجروحيتتان به عنوان جانباز مدافع حرم به ديدار آقا رفتهايد؟
يك بار يك ملاقات غيرمنتظره رفتيم. يك ملاقاتي به همراه ايثارگران و جانبازان رفتم. يكي روز دو روز مانده بود به محرم سال 93 . رفتيم در ديدار عمومي با آقا. بچههاي ويلچري يك جا جمع بودند. ديديم وقتي سخنراني آقا تمام شد،دو تا از اين بچههاي جانباز كه جلوتر بودند رفتند سمت آقا كه ايشان را ببينند. آقا تا متوجه اين قضيه شدند اشاره كردند كه بچههاي جانباز پشت حسينيه به ملاقات آقا بروند. ما هم رفتيم پشت حسينيه. ايشان تك تك بچهها را بوسيدند. من هم دست آقا و روي ايشان را بوسيدم. خلاصه توفيق قسمتمان شد، آقا را آنجا زيارت كنيم.
يك بار ديگر با بچههاي مدافعان حرم رفتيم بيت، نماز ظهر و عصر بود كه خدمت آقا رسيديم. من و يكي دو تا از ديگر بچهها روي ويلچر بوديم كه آقا همين كه وارد حسينيه شدند آمدند سراغ ما و ما روي آقا رو بوسيديم. بعد از نماز هم دوباره آمدند و با تك تك جانبازان ملاقات كردند. من يادم هست آنجا گفتم: «آقا آرزو داشتيم، پاي ركابتان شهيد شويم اما اين توفيق حاصل نشد. انشالله پرچم انقلاب را شما به دست آقا ميرسانيد.» آقا در پاسخ لبخندي زدند. آن صحنهاي كه دست آقا را بوسيدم فراموشم نميشود. آن لبخند رضايت ولايت بر ما ارزشش از همه تقديرها بالاتر است.
* تسنيم: در انجمن جانبازان نخاعي كشور عضو شدهايد؟
بله، يك مدت در جلساتشان حضور داشتم. معمولاً دو سال يك بار انتخابات دارند، هر سال يك برنامه دارند. در برنامههايشان شركت ميكنم. آنها الگوي ما هستند. امثال اين بچهها در مسئله جانبازي تجربههاي بزرگي را به من انتقال دادند و در اين راه كمكم بودند. خدا را شكر با همچنين افرادي آشنا شدم. با من در تماس هستند و جوياي اوضاع جانبازان مدافع حرم. من هم در اين راه اگر كاري از دستم بربيايد كمك ميكنم.
تلاشمان اينست كه جانبازان مدافع حرم را شناسايي كرده و به عرصههاي ورزشي بكشانيم/آنها بايد در ميادين بين المللي معرفي شوند
* تسنيم: برنامهاي هم با مشاركت جانبازان مدافع حرم داشتهايد؟
اخيراً برنامهاي را در بحث فدراسيون جانبازان شروع كرديم و تلاشمان اين است كه بچههاي جانباز مدافع حرم را شناسايي كنيم و آنها را به سمت عرصههاي ورزشي بكشانيم تا در ميادين ورزشي حضور پيدا كنند. حيف است اين بچهها در خانههايشان و ناشناخته بمانند. تلاشمان اين است كه بچههاي جانباز مدافع حرم را در عرصههاي ورزشي بياوريم و آنها را نه تنها در داخل كشور بلكه در ميادين ورزشي و بينالمللي معرفي كنيم تا بتوانند پيام انقلاب را انتقال بدهند. حالا داريم در اين زمينه فعاليت ميكنيم. اما خب كار جديد است و تازه شروع شده است. تازه به دنبال فراخوان اين بچهها هستيم. اكثراً تازه مجروح شدهاند و دوره درمانشان را ميگذرانند، شرايط يك مقدار سخت است و زمان ميبرد تا جا بيفتد اما نيتمان اين است كه اين بچهها را در اين عرصهها وارد كنيم.
* تسنيم:در كميسيون پزشكي بنياد شهيد شركت داشتهايد؟
بله، تقريباً يك سال بعد از مجروحيتم كميسيون پزشكي تشكيل شد و جانبازيام تعيين درصد شد، البته اول درصدم را پايين زده بودند بعد دوباره اعتراض كردم و درصدم را اصلاح كردند. اول 65 درصد بود بعدا اصلاح كردند و 70 درصد شد.
نشانههاي ظهور را در نبرد سوريه و عراق ميبينيم/اين انقلاب به انقلاب مهدوي خواهد رسيد
* تسنيم: حرف آخر...
ما نشانههاي ظهور را ميبينيم. اينكه در عراق و سوريه جنگي راه ميافتد و دشمن تمام هجمه خود را گذاشته است. نتيجه اين خواهد بود كه انقلاب مهدوي شكل بگيرد. اين انقلاب به آن انقلاب خواهد رسيد. الآن دشمن تمام تلاش خود را ميكند كه انقلاب را محدود كند اما نتوانسته است. يمن ثمره اين انقلاب است؛ لبنان، فلسطين، سوريه و عراق همه ثمرههاي اين انقلاب هستند. آمريكا ميآيد در عراق حضور نظامي پيدا ميكند اما آخرش به نفع انقلاب اسلامي تمام ميشود و با شكست و با افتضاح خارج ميشود. اين نشانهها نشانههاي مهدوي است؛ افغاني، ايراني، لبناني، سوري و يمني همه در كنار هم از يك ارزش و يك اعتقاد دفاع ميكنند. در مقابل استكبار ايستادگي ميكنند و فرهنگ مقاومت شكل گرفته است.نشانهها نشانهاي ظهور است و ما بايد به مردم بگوييم، خودشان را آماده كنند، آن بحث نزديك است. انشاالله حركت دشمنان خنثي شود. تا امروز خنثي يا محدود شدند و نتوانستند اهداف پليدشان را پيش ببرند. تا امروز جلوي نقشههاي پليد آنها را گرفتهايم. دشمن دنبال اين است كه عراق، سوريه و لبنان را تجزيه كند. تا كنون شكست خورده و نتوانسته كاري پيش ببرد. دعا كنيم براي ظهور امام زمان(عج) و براي مدافعين حرم.
*تسنیم