پست و جایگاههای مهمش را که در ذهنم تداعی میکردم، تصور منزلی در بهترین نقطه شهر با لوکسترین وسایل و به روزترین امکانات را داشتم.
شهدای ایران:وقتی راننده مرا به درب منزلش هدایت کرد یقین داشتم که در خواندن آدرس اشتباه کرده است. با تردید زنگ منزل را فشردم اما خود را برای معذرتخواهی از صاحبخانه آماده کرده بودم اما خوشآمدگویی صاحبخانه به پاهایم قوت بخشید اما همچنان بهت و تعجب مرا فراگرفته بود. پس از اینکه وارد منزل شدم برای مدتی به سادگی و بیآلایشی آن خیره شدم، سوالهای بیپاسخ زیادی در ذهنم نقش بسته بود اما بیش از همه این موضوع توجه مرا جلب میکرد. عکسهای متعدد شهید در گوشه و کنار منزل حکایت از دلبستگی شدید اعضای خانواده به پدر داشت، گویی با این کار میخواستند علی را همواره ناظر بر اعمال خود ببینند.
از صدای گرفته همسر شهید و دستگاه تصفیه هوا متوجه مشکل تنفسیاش شدم، گویا او پیش از شهادت همسرش با مشکل تنفسی مواجه بوده و پس از آن بیماریاش بیش از پیش شدت یافته است. در فراز و فرودهای مصاحبه صدای خس خس سینهاش را کاملا احساس میکردم، از او میخواستم اشکهایش را پاک کند و به سوالاتی که خاطرش را آزرده میساز، پاسخ نگوید. گهگاه بغض آنچنان صدایش را محبوس میکرد که از روانه شدن او به بیمارستان هراسناک میشدم در دلم از کاری که کرده بودم به شدت خوف داشتم.
هرچه از زمان گفتوگوی ما میگذشت به انبوه سوالات من افزوده میشد، به راستی چه چیزی موجب میشد او با وجود اینکه بیش از دوماه از شهادت همسرش میگذرد همچنان وقتی یادی از او میشود، سیل اشکهایش جاری شود؟ چرا نام علی که میآمد اشکهایش امان پاسخ گفتن به سوالاتم را نمیداد و با دیدن چشمانی غرق در خون و صدایی آغشته با بغض میفهمیدم علی برایش حکم آب برای ماهی را داشته است. تعجب من وقتی افزونتر شد که فهمیدم علی ماموریتهای طولانی میرفته و بیشتر وقتش در بیرون از منزل سپری میشده، پس باید دید علی در مدتکوتاه حضورش در منزل چگونه در دلهای اعضای خانوادهاش مهربانی کرده که آنها را اینچنین معطوف به معرفت خود، ساخته است؟!
نوع عشق ورزیدن در این خانه متفاوت است، اینجا علی با خانوادهای زندگی میکرده که زمینه را برای رسیدن به آرزویش فراهم کرده بودند نه ممانعت از قدم گذاشتن در مسیر شهادت.
به منظور یافتن پاسخ سوالات انبوهی که در ذهنم نقش بسته بود، ترجیح دادم سریعتر گفتوگویم را با همسر شهید علیرضا شمسیپور آغاز کنم.
میگوید: سکینه برازنده هستم، کارمند بازنشسته دانشگاه علوم پزشکی. در سال 68 با معرفی خواهرشوهرم، با شهید علیرضا شمسیپور ازدواج کردم که ثمره ازدواج ما یک پسر و یک دختر است. زمان ازدواج ما علی آقا پاسدار بود، اوایل آبانماه سال 68 بنا بود در محضر عقد کنیم. روز موعود فرارسید اما جواب آزمایش آماده نشد، محضردار هم بدون ارائه برگه آزمایش با عقد ما موافقت نکرد بنابراین فقط علی دفتر را امضا زد و امضای من به منظور ثبت عقدمان به فردا و پس از گرفتن جواب آزمایش موکول شد. فردای آن روز پس از دریافت جواب آزمایش به همراه خانوادهام در محضر حضور یافتیم اما همه آنجا بودند به جز داماد. متوجه شدم علی عازم جبهه شده است.
بیاراده بغضم شکست و گریه کردم، مرتبا با خدا نجوا میکردم که خدایا این چه نوع ازدواجی است که اول بسمالله داماد در جلسه عقد حضور ندارد. البته او پیش از عقد گفته بود که ممکن است برای انجام ماموریت حتی به خارج از کشور هم برود. سه روز بعد با من تماس گرفت و به خاطر خلف وعدهاش از من و خانوادهام عذرخواهی کرد. علی پس از 15روز از جبهه بازگشت و ما به طور رسمی عقد کردیم.
چرا شهید شمسیپور؟
پنج ساله بودم که پدرم را از دست دادم پس از آن هیچگاه نمیتوانستم به هیچ مردی علاقه داشته باشم، مادرم همیشه نگران ازدواج من بود، یک شب حرم امام رضا(ع) بودیم که آقا را در خواب دیدیم، ایشان به من نوید بخشیدن علیرضا را دادند و از من خواستند که مواظبش باشم. مدتها از این موضوع گذشت و من به علت با تقوا بودن علی، او را برای ازدواج انتخاب کردم اما هیچگاه به نامش توجه نکرده بودم تا اینکه زمان عقد نامش(علیرضا) توجهم را جلب کرد و یاد خوابی سالهای گذشته افتادم. در آن لحظه احساس کردم که امام رضا(ع) حاضر و ناظر بر عقد ماست و ضامن این وصلت خواهد بود.
من همیشه به عشق امام رضا(ع) با علی زندگی میکردم، گاهی اوقات از نبودن طولانیمدتش خسته میشدم و میخواستم کمتر به ماموریت برود اما او در پاسخ میگفت ما خونهای زیادی به پای این انقلاب دادیم پس باید حاقظ آن باشیم.
علی آقا هیچگاه دوست نداشت در اینباره سوال کنم، همیشه میگفت چیزی که برای خدا بوده نباید در بوق و کرنا شود بنابراین وقتی ناراحتی او را میدیدم در اینخصوص سوالی نمیپرسیدم.
هیچگاه از مجروحیتش نگفت
درخصوص مجروحیت هیچگاه به من چیزی نگفته بود اما زمانیکه از من خواستگاری کرد، خانوادهام تحقیق کردند و یکی از آشنایان گفته بود در زمان جنگ به شدت مجروح شده بود اما با جراحت زیادی که داشت حتی بر روی تخت هم نمازش را خوانده بود و این موضوع برای من خیلی مهم بود چرا که شرط اصلیام برای ازدواج داشتن تقوا بود.
و سوریه...
یک دوره 45 روزه به سوریه اعزام شد و دو روز به عید نوروز امسال به خانه برگشت. به خاطر کسالتی که داشتم، همیشه از علی میخواستم بیشتر مواظب خودش باشد، همیشه برای سلامتیاش دعا میکردم اما واقعیت این است که همه ما باید در راستای پاسداری از ارزشها صبور باشیم. به علت قوت بدنی و رشادتهایی که از ایشان دیده بودم، هیچگاه به شهادت علی آقا فکر نکرده بودم.
بارزترین ویژگی شهید
در انجام مسئولیت خستگیناپذیر بود، از 24 ساعت فقط چهار ساعت استراحت میکرد، همیشه از او میخواستم کمی استراحت کند چراکه نگران سلامتیاش بودم. همیشه نماز اول وقت میخواند همچنین برای تشویق پسرمان نماز صبح را اول وقت و در اتاق او میخواند. آنقدر به خانوادهاش محبت میکرد که گاهی اوقات من به خواهرهایش غبطه میخوردم. شجاعت، مهربانی، خانواده دوست بودن و تقوایش واقعا مثال زدنی بود. همیشه به این ویژگیهای شخصیتی علی آقا غبطه میخوردم و سعی میکردم از آن الگوبرداری کنم. برایم خیلی عجیب بود، علی هیچ وقت کسانی را که در حقش بدی کرده بودند تنبیه نمیکرد و به راحتی آنها را میبخشید و این موضوع بیش از همه موجب محبوبیت او میشد.
علی رازدار زندگیام بود، همانطور که گفتم پدرم را زمان کودکی از دست داده بودم بنابراین زمان ازدواج به علی آقا گفتم بخشی از حقوقم را به مادرم میدهم اما هیچ وقت دوست ندارم رازم را پیش خانوادهات بازگو کنی، او هم تا لحظه آخر راز مرا در سینه داشت و پیش هیچکس بازگو نکرد. علی هیچگاه به دیگران اجازه دخالت در زندگیمان را نمیداد و همیشه از من میخواست دیگران را به خاطر او ببخشم، من هم از آنجاکه به او علاقه زیادی داشتم حرف و حدیث دیگران برایم اهمیتی نداشت و به خاطر همسرم واقعا به خانوادهاش محبت میکردم.
تفریح او در زمان اوقات فراغت
در زمان اندک اوقاتفراغت بیشتر ورزش میکرد، مطالعه، شنا، غواصی و دوچرخهسواری هم جزء تفریحات دیگرش بود.
فوقالعاده با بچهها صمیمی بود، هم پدر بود و هم دوست صمیمی بچهها. همیشه وقتی از ماموریت برمیگشت، به محض رسیدن به همدان برای دیدن دخترم به مدرسه میرفت.
علت حضورش در عملیاتهای تفحص و اعزام به سوریه
علی آقا هیچگاه دوست نداشت در رابطه با این موضوع سوال کنم، من هم از آنجاییکه به اخلاص در اعمالش اشراف داشتم، کمتر پیگیر این نوع سوالات میشدم.
از زمانیهم که بیمار شدم، همه امور منزل را انجام میداد، ظرف میشست، غذا درست میکرد، لباسهای خود را میشست، همه خرید های منزل را انجام میداد.
مهدی شمسیپور، فرزند شهید علیرضا شمسیپور:
همیشه به یاد همرزمان شهیدش بود و میگفت از قافله شهدا جا ماندهام.
طی سالهای اخیر دو بار عازم کربلا شدم که هر دو بار از مسیر کربلا تا نجف راه را گم کرده بودم اما در هر دو مورد به صورت کاملا اتفاقی پدرم را که مشغول موکب زدن با سردار همدانی در آن منطقه بود، ملاقات کردم و در پیدا کردن مسیر راهنماییام کرد.
رابطه شما با پدر
واقعا مثل دو دوست صمیمی برای یکدیگر بودیم اما متاسفانه به خاطر مشغلههای زیادی که داشت کمتر در کنار ما بود. مراقبت کردن از مادر بیشترین خواستهای بود که پدر همیشه از من میخواست و مرا به آن سفارش میکرد.
محمد شمسیپور، برادر شهید علیرضا شمسیپور:
علی فرزند چهارم خانواده بود و رابطه بسیار خوبی با خواهران و برادرانش داشت، حفظ حجاب خواهرانم برایش بسیار اهمیت داشت و در رابطه با ما نیز بسیار مهربان و صمیمی بود. همیشه حسرت میخورم که چرا ما علی را دیر شناختیم و نتوانستیم از حضورش بیشتر استفاده کنیم. احساس میکردم علی همیشه گمشدهای داشت که فقط آن را در جمع شهدا میتوانست پیدا کند. من به خاطر از دست دادن برادرم که اسوه عشق و محبت بود، ناراحت هستم اما از بابت اینکه به آرزوی دیرینهاش رسیده، خوشحالم. البته من هیچ وقت تصور نمیکنم علی از بین ما رفته است چرا که ایمان دارم شهدا همیشه زندهاند و ناظر بر اعمال و رفتار ما هستند. من همیشه غبطه میخوردم که چرا نمیتوانم رفتاری همانند علی با پدر و مادرم داشته باشم. با وجود اینکه هشت سال از او بزرگترم اما همیشه در حضورش در برابر پدر و مادرم شرمنده بودم.
عرصه ورزش
از زمان کودکی از دبستان شروع به ورزشهایی مثل فوتبال و شنا کرد، از همان زمان کودکی علاقه بسیار زیادی به ورزش داشت.
مصطفی طهوری، همرزم و دوست شهید شمسیپور:
شهدا و برخی از جانبازان ما که درصدد بازگویی برخی مسائل نیستند، با خداوند معامله کردهاند و چیزی که با خداوند معامله میشود هیچگاه نمیتوان جنبه مادی به آن داد.
شهید شمسیپور انسان بسیار عجیبی بود، ویژگی بارزی که همیشه او را از بقیه متمایز میکرد این بود که بر دلهای مردم حکومت میکرد و در این کار بسیار موفق بود.
همیشه از حقوق خود میگذشت و در بدترین حالت عصبانیت فقط آن محل را ترک میکرد و هیچ وقت تنشی در آن محل ایجاد نمیکرد.
گرچه در زمان جنگ فرمانده بسیج بود اما در واقع دوست صمیمی همه بچههای گردان بود و این موضوع باعث میشد بچهها علاقه بیشتری برای حضور در جنگ داشته باشند.
هوش و درایتش واقعا مثالزدنی بود، با همه ویژگیهایی که داشت، همیشه فکر میکردم باید در همان زمان جنگ شهید میشد اما این خواست خداوند بود که در دوران پس از جنگ و در این برهه از زمان به مردم خدمت کند. اواخر زندگیاش با رفتارهایی که از او میدیدم واقعا شهادتش را لمس کرده بودم.
او هیچ وقت مسائل سری را نه تنها برای خانواده بلکه برای دوستان هم بازگو نمیکرد و من فقط از نحوه برخورد و حالات و رفتارش متوجه برخی مسائل میشدم.
گاهی اوقات او را برای مشارکت در شغل شخصی خودم تشویق میکردم اما او هیچگاه مسائل مادی برایش در اولویت نبود و همیشه در وادی شهدا سیر میکرد.
شهادت برای علی آقا نوشته شده بود چرا که اعمال و رفتار او رنگ و بوی شهادت داشت اما علت اینکه او در زمان جنگ شهید نشد از دیدگاه من این است که علی در زمان بعد از جنگ بسیار مثمر ثمرتر بود.
علی در زمینه ورزش با جوانانی ارتباط داشت که واقعا هیچ کس تصور نمیکرد جوانانی که وضعیت ظاهری خاصی دارند، با او دوست و رفیق باشند اما او از طریق ورزش آنها را جذب میکرد و در عرض مدت کوتاهی تغییر و تحولی عظیم در آنها پدید میآورد.
سرهنگ پاسدار علیرضا شمسیپور متولد 1345 در همدان، یکی از اعضای باسابقه تیم تفحص پیکر مطهر شهدا و از پیشکسوتان دوران دفاع مقدس، ۱۳ اردیبهشتماه سال ۹۵ طی عملیات جستجوی شهدا بر اثر انفجار مین والمری به مقام شامخ شهادت نائل آمد.
*ایسنا
از صدای گرفته همسر شهید و دستگاه تصفیه هوا متوجه مشکل تنفسیاش شدم، گویا او پیش از شهادت همسرش با مشکل تنفسی مواجه بوده و پس از آن بیماریاش بیش از پیش شدت یافته است. در فراز و فرودهای مصاحبه صدای خس خس سینهاش را کاملا احساس میکردم، از او میخواستم اشکهایش را پاک کند و به سوالاتی که خاطرش را آزرده میساز، پاسخ نگوید. گهگاه بغض آنچنان صدایش را محبوس میکرد که از روانه شدن او به بیمارستان هراسناک میشدم در دلم از کاری که کرده بودم به شدت خوف داشتم.
هرچه از زمان گفتوگوی ما میگذشت به انبوه سوالات من افزوده میشد، به راستی چه چیزی موجب میشد او با وجود اینکه بیش از دوماه از شهادت همسرش میگذرد همچنان وقتی یادی از او میشود، سیل اشکهایش جاری شود؟ چرا نام علی که میآمد اشکهایش امان پاسخ گفتن به سوالاتم را نمیداد و با دیدن چشمانی غرق در خون و صدایی آغشته با بغض میفهمیدم علی برایش حکم آب برای ماهی را داشته است. تعجب من وقتی افزونتر شد که فهمیدم علی ماموریتهای طولانی میرفته و بیشتر وقتش در بیرون از منزل سپری میشده، پس باید دید علی در مدتکوتاه حضورش در منزل چگونه در دلهای اعضای خانوادهاش مهربانی کرده که آنها را اینچنین معطوف به معرفت خود، ساخته است؟!
نوع عشق ورزیدن در این خانه متفاوت است، اینجا علی با خانوادهای زندگی میکرده که زمینه را برای رسیدن به آرزویش فراهم کرده بودند نه ممانعت از قدم گذاشتن در مسیر شهادت.
به منظور یافتن پاسخ سوالات انبوهی که در ذهنم نقش بسته بود، ترجیح دادم سریعتر گفتوگویم را با همسر شهید علیرضا شمسیپور آغاز کنم.
میگوید: سکینه برازنده هستم، کارمند بازنشسته دانشگاه علوم پزشکی. در سال 68 با معرفی خواهرشوهرم، با شهید علیرضا شمسیپور ازدواج کردم که ثمره ازدواج ما یک پسر و یک دختر است. زمان ازدواج ما علی آقا پاسدار بود، اوایل آبانماه سال 68 بنا بود در محضر عقد کنیم. روز موعود فرارسید اما جواب آزمایش آماده نشد، محضردار هم بدون ارائه برگه آزمایش با عقد ما موافقت نکرد بنابراین فقط علی دفتر را امضا زد و امضای من به منظور ثبت عقدمان به فردا و پس از گرفتن جواب آزمایش موکول شد. فردای آن روز پس از دریافت جواب آزمایش به همراه خانوادهام در محضر حضور یافتیم اما همه آنجا بودند به جز داماد. متوجه شدم علی عازم جبهه شده است.
بیاراده بغضم شکست و گریه کردم، مرتبا با خدا نجوا میکردم که خدایا این چه نوع ازدواجی است که اول بسمالله داماد در جلسه عقد حضور ندارد. البته او پیش از عقد گفته بود که ممکن است برای انجام ماموریت حتی به خارج از کشور هم برود. سه روز بعد با من تماس گرفت و به خاطر خلف وعدهاش از من و خانوادهام عذرخواهی کرد. علی پس از 15روز از جبهه بازگشت و ما به طور رسمی عقد کردیم.
چرا شهید شمسیپور؟
پنج ساله بودم که پدرم را از دست دادم پس از آن هیچگاه نمیتوانستم به هیچ مردی علاقه داشته باشم، مادرم همیشه نگران ازدواج من بود، یک شب حرم امام رضا(ع) بودیم که آقا را در خواب دیدیم، ایشان به من نوید بخشیدن علیرضا را دادند و از من خواستند که مواظبش باشم. مدتها از این موضوع گذشت و من به علت با تقوا بودن علی، او را برای ازدواج انتخاب کردم اما هیچگاه به نامش توجه نکرده بودم تا اینکه زمان عقد نامش(علیرضا) توجهم را جلب کرد و یاد خوابی سالهای گذشته افتادم. در آن لحظه احساس کردم که امام رضا(ع) حاضر و ناظر بر عقد ماست و ضامن این وصلت خواهد بود.
من همیشه به عشق امام رضا(ع) با علی زندگی میکردم، گاهی اوقات از نبودن طولانیمدتش خسته میشدم و میخواستم کمتر به ماموریت برود اما او در پاسخ میگفت ما خونهای زیادی به پای این انقلاب دادیم پس باید حاقظ آن باشیم.
علی آقا هیچگاه دوست نداشت در اینباره سوال کنم، همیشه میگفت چیزی که برای خدا بوده نباید در بوق و کرنا شود بنابراین وقتی ناراحتی او را میدیدم در اینخصوص سوالی نمیپرسیدم.
هیچگاه از مجروحیتش نگفت
درخصوص مجروحیت هیچگاه به من چیزی نگفته بود اما زمانیکه از من خواستگاری کرد، خانوادهام تحقیق کردند و یکی از آشنایان گفته بود در زمان جنگ به شدت مجروح شده بود اما با جراحت زیادی که داشت حتی بر روی تخت هم نمازش را خوانده بود و این موضوع برای من خیلی مهم بود چرا که شرط اصلیام برای ازدواج داشتن تقوا بود.
و سوریه...
یک دوره 45 روزه به سوریه اعزام شد و دو روز به عید نوروز امسال به خانه برگشت. به خاطر کسالتی که داشتم، همیشه از علی میخواستم بیشتر مواظب خودش باشد، همیشه برای سلامتیاش دعا میکردم اما واقعیت این است که همه ما باید در راستای پاسداری از ارزشها صبور باشیم. به علت قوت بدنی و رشادتهایی که از ایشان دیده بودم، هیچگاه به شهادت علی آقا فکر نکرده بودم.
بارزترین ویژگی شهید
در انجام مسئولیت خستگیناپذیر بود، از 24 ساعت فقط چهار ساعت استراحت میکرد، همیشه از او میخواستم کمی استراحت کند چراکه نگران سلامتیاش بودم. همیشه نماز اول وقت میخواند همچنین برای تشویق پسرمان نماز صبح را اول وقت و در اتاق او میخواند. آنقدر به خانوادهاش محبت میکرد که گاهی اوقات من به خواهرهایش غبطه میخوردم. شجاعت، مهربانی، خانواده دوست بودن و تقوایش واقعا مثال زدنی بود. همیشه به این ویژگیهای شخصیتی علی آقا غبطه میخوردم و سعی میکردم از آن الگوبرداری کنم. برایم خیلی عجیب بود، علی هیچ وقت کسانی را که در حقش بدی کرده بودند تنبیه نمیکرد و به راحتی آنها را میبخشید و این موضوع بیش از همه موجب محبوبیت او میشد.
علی رازدار زندگیام بود، همانطور که گفتم پدرم را زمان کودکی از دست داده بودم بنابراین زمان ازدواج به علی آقا گفتم بخشی از حقوقم را به مادرم میدهم اما هیچ وقت دوست ندارم رازم را پیش خانوادهات بازگو کنی، او هم تا لحظه آخر راز مرا در سینه داشت و پیش هیچکس بازگو نکرد. علی هیچگاه به دیگران اجازه دخالت در زندگیمان را نمیداد و همیشه از من میخواست دیگران را به خاطر او ببخشم، من هم از آنجاکه به او علاقه زیادی داشتم حرف و حدیث دیگران برایم اهمیتی نداشت و به خاطر همسرم واقعا به خانوادهاش محبت میکردم.
تفریح او در زمان اوقات فراغت
در زمان اندک اوقاتفراغت بیشتر ورزش میکرد، مطالعه، شنا، غواصی و دوچرخهسواری هم جزء تفریحات دیگرش بود.
فوقالعاده با بچهها صمیمی بود، هم پدر بود و هم دوست صمیمی بچهها. همیشه وقتی از ماموریت برمیگشت، به محض رسیدن به همدان برای دیدن دخترم به مدرسه میرفت.
علت حضورش در عملیاتهای تفحص و اعزام به سوریه
علی آقا هیچگاه دوست نداشت در رابطه با این موضوع سوال کنم، من هم از آنجاییکه به اخلاص در اعمالش اشراف داشتم، کمتر پیگیر این نوع سوالات میشدم.
از زمانیهم که بیمار شدم، همه امور منزل را انجام میداد، ظرف میشست، غذا درست میکرد، لباسهای خود را میشست، همه خرید های منزل را انجام میداد.
مهدی شمسیپور، فرزند شهید علیرضا شمسیپور:
همیشه به یاد همرزمان شهیدش بود و میگفت از قافله شهدا جا ماندهام.
طی سالهای اخیر دو بار عازم کربلا شدم که هر دو بار از مسیر کربلا تا نجف راه را گم کرده بودم اما در هر دو مورد به صورت کاملا اتفاقی پدرم را که مشغول موکب زدن با سردار همدانی در آن منطقه بود، ملاقات کردم و در پیدا کردن مسیر راهنماییام کرد.
رابطه شما با پدر
واقعا مثل دو دوست صمیمی برای یکدیگر بودیم اما متاسفانه به خاطر مشغلههای زیادی که داشت کمتر در کنار ما بود. مراقبت کردن از مادر بیشترین خواستهای بود که پدر همیشه از من میخواست و مرا به آن سفارش میکرد.
محمد شمسیپور، برادر شهید علیرضا شمسیپور:
علی فرزند چهارم خانواده بود و رابطه بسیار خوبی با خواهران و برادرانش داشت، حفظ حجاب خواهرانم برایش بسیار اهمیت داشت و در رابطه با ما نیز بسیار مهربان و صمیمی بود. همیشه حسرت میخورم که چرا ما علی را دیر شناختیم و نتوانستیم از حضورش بیشتر استفاده کنیم. احساس میکردم علی همیشه گمشدهای داشت که فقط آن را در جمع شهدا میتوانست پیدا کند. من به خاطر از دست دادن برادرم که اسوه عشق و محبت بود، ناراحت هستم اما از بابت اینکه به آرزوی دیرینهاش رسیده، خوشحالم. البته من هیچ وقت تصور نمیکنم علی از بین ما رفته است چرا که ایمان دارم شهدا همیشه زندهاند و ناظر بر اعمال و رفتار ما هستند. من همیشه غبطه میخوردم که چرا نمیتوانم رفتاری همانند علی با پدر و مادرم داشته باشم. با وجود اینکه هشت سال از او بزرگترم اما همیشه در حضورش در برابر پدر و مادرم شرمنده بودم.
عرصه ورزش
از زمان کودکی از دبستان شروع به ورزشهایی مثل فوتبال و شنا کرد، از همان زمان کودکی علاقه بسیار زیادی به ورزش داشت.
مصطفی طهوری، همرزم و دوست شهید شمسیپور:
شهدا و برخی از جانبازان ما که درصدد بازگویی برخی مسائل نیستند، با خداوند معامله کردهاند و چیزی که با خداوند معامله میشود هیچگاه نمیتوان جنبه مادی به آن داد.
شهید شمسیپور انسان بسیار عجیبی بود، ویژگی بارزی که همیشه او را از بقیه متمایز میکرد این بود که بر دلهای مردم حکومت میکرد و در این کار بسیار موفق بود.
همیشه از حقوق خود میگذشت و در بدترین حالت عصبانیت فقط آن محل را ترک میکرد و هیچ وقت تنشی در آن محل ایجاد نمیکرد.
گرچه در زمان جنگ فرمانده بسیج بود اما در واقع دوست صمیمی همه بچههای گردان بود و این موضوع باعث میشد بچهها علاقه بیشتری برای حضور در جنگ داشته باشند.
هوش و درایتش واقعا مثالزدنی بود، با همه ویژگیهایی که داشت، همیشه فکر میکردم باید در همان زمان جنگ شهید میشد اما این خواست خداوند بود که در دوران پس از جنگ و در این برهه از زمان به مردم خدمت کند. اواخر زندگیاش با رفتارهایی که از او میدیدم واقعا شهادتش را لمس کرده بودم.
او هیچ وقت مسائل سری را نه تنها برای خانواده بلکه برای دوستان هم بازگو نمیکرد و من فقط از نحوه برخورد و حالات و رفتارش متوجه برخی مسائل میشدم.
گاهی اوقات او را برای مشارکت در شغل شخصی خودم تشویق میکردم اما او هیچگاه مسائل مادی برایش در اولویت نبود و همیشه در وادی شهدا سیر میکرد.
شهادت برای علی آقا نوشته شده بود چرا که اعمال و رفتار او رنگ و بوی شهادت داشت اما علت اینکه او در زمان جنگ شهید نشد از دیدگاه من این است که علی در زمان بعد از جنگ بسیار مثمر ثمرتر بود.
علی در زمینه ورزش با جوانانی ارتباط داشت که واقعا هیچ کس تصور نمیکرد جوانانی که وضعیت ظاهری خاصی دارند، با او دوست و رفیق باشند اما او از طریق ورزش آنها را جذب میکرد و در عرض مدت کوتاهی تغییر و تحولی عظیم در آنها پدید میآورد.
سرهنگ پاسدار علیرضا شمسیپور متولد 1345 در همدان، یکی از اعضای باسابقه تیم تفحص پیکر مطهر شهدا و از پیشکسوتان دوران دفاع مقدس، ۱۳ اردیبهشتماه سال ۹۵ طی عملیات جستجوی شهدا بر اثر انفجار مین والمری به مقام شامخ شهادت نائل آمد.
*ایسنا