سطح آگاهی سیاسی و دینی خودتان را افزایش بدهید. نگویید ما همه چیز را بلدیم، به همه چیز مسلّطیم؛ نه، گاهی سطح آگاهیهای سیاسی کم است ... من همین چند شب پیش اتّفاقاً در تلویزیون دیدم یکی از بزرگان و علمای بزرگ حوزهی علمیّهی قم راجع به پلورالیسم، با یک بیان سادهی قرآنی یک بحث بسیار خوب و کوتاهی کرد؛ چون یک عدّهای هستند که میخواهند پلورالیسم را به اسلام نسبت بدهند؛ .
شهدای ایران:رهبر
معظم انقلاب اسلامی در دیدار دانشجویی ماه رمضان امسال به دانشجویان توصیه
کردند سطح آگاهی سیاسی و دینی خود را افزایش دهند. ایشان ضمن این موضوع به
برنامه ای در تلویزیون اشاره کردند که یکی از بزرگان و علمای حوزه علمیه
قم راجع به پلورالیسم در قرآن صحبت می کنند:
«سطح
آگاهی سیاسی و دینی خودتان را افزایش بدهید. نگویید ما همه چیز را بلدیم،
به همه چیز مسلّطیم؛ نه، گاهی سطح آگاهیهای سیاسی کم است ... من همین
چند شب پیش اتّفاقاً در تلویزیون دیدم یکی از بزرگان و علمای بزرگ حوزهی
علمیّهی قم راجع به پلورالیسم، با یک بیان سادهی قرآنی یک بحث بسیار خوب و
کوتاهی کرد؛ چون یک عدّهای هستند که میخواهند پلورالیسم را به اسلام نسبت
بدهند؛ ... خب، من میبینم یک عالم برجستهی دینی در تلویزیون با بیان خیلی
ساده و کاملاً اقناع کننده -کاملاً اقناع کننده- این منطق را رد میکند؛ خب
این مغتنم است. یا یک عالم برجستهی دیگری -اتّفاقاً این را، در همین
ایّام ماه رمضان [دیدم]؛ دو شب تصادفاً تلویزیون را باز کردم؛ باز بود
یعنی، من نگاه کردم- راجع به مسئلهی علم امام و علم پیغمبران یک بحث بسیار
خوب و مقنع و روشن بیان کرد. خب اینها معلومات دینی ما را بالا میبرد؛
معلومات سیاسی هم همینجور. آگاهیهای علمیِ دینی و سیاسی خودتان را افزایش
بدهید، کتابخوانی، شنیدن از برجستگان حوزوی و دانشگاهی»
اشاره ایشان به سلسله سخنرانی های آیت الله مصباح یزدی بود که هر شب ساعت 22 از شبکه قرآن پخش می شود.
در ادامه متن کامل این سخنرانی را می توانید مشاهده کنید:
شهادت
جانسوز موليالموحدين اميرالمؤمنين علي عليهالسلام را به پيشگاه مقدس
ولي عصر اروحنافداه و به همه دوستداران آن حضرت تسليت و تعزيت عرض
ميکنيم. از خداي متعال درخواست ميکنيم که به برکت اين شب و به برکت صاحب
اين شب همه ما را از شيعيان واقعي آن حضرت قرار دهد و توفيق پيروي از سيره و
سنت آن بزرگوار را به همه ما عنايت فرمايد!
السَّلَامُ عَلَيْكَ وَ عَلَى لَيْلَةِ الْقَدْرِ الَّتِي جَعَلَهَا اللَّهُ خَيْراً مِنْ أَلْفِ شَهْرٍ ...
اين
فراز از دعاي وداع مناسب با شبهاي قدر است که در آن قرار داريم. از
ويژگيهاي شب قدر که در سوره قدر و سوره دخان به آن تصريح شده، نزول قرآن و
نزول ملائکه در اين شب است که تا طلوع فجر بر مؤمنان سلام ميفرستند. از
ديگر ويژگيهاي شب قدر، برتري آن از سيهزار شب است. اين ويژگيها را بارها
شنيده و خواندهايم، اما گويا هر کدام از اينها ابعاد عميقتري دارد که
مطالعه، فکر و تحقيق بيشتري ميخواهد. يکي ديگر از ويژگيهاي شب قدر نزول
ملائکه به خدمت امام عليهالسلام و ارائه مقدرات سال به محضر ايشان است. در
اين زمينه سوالاتي هست که ابعاد گستردهاي پيدا ميکنند و به مسايل
عميقتر و ريشهايتري ميرسند که کم يا بيش در دورانهاي مختلف مورد بحث و
گفتگو و احيانا مشاجرات قرار گرفته است. از جمله اين مسائل اين است که
اساسا قلمرو علم امام تا کجا است و امام چه چيزهايي را ميداند؟ آيا امام
همه چيز را ميداند يا چيزي بيش از انسانهاي عادي نميداند مگر دانشي که
پيامبر در اختيار او قرار داده است و اين علمي اکتسابي است که از پيامبر
فراگرفته است؟ از رواياتي که در مجامع روايي ما نقل شده برميآيد که اين
مسأله از زمان ائمه اطهار سلاماللهعليهماجمعين مطرح بوده است و در ضمن،
از اين روايات ميتوان استفاده کرد که همه مخاطبان ائمه عليهمالسلام
استعداد درک حقيقت اين امر را نداشتهاند. زيرا ائمه عليهمالسلام در پاسخ
به اين پرسش، به افراد مختلف پاسخهاي متفاوتي فرمودهاند. بنده سعي ميکنم
بحث نسبتا جامعي را بهطور فشرده در اين زمينه ارائه کنم.
طرح اقوال درباره علم معصومان عليهمالسلام
درباره
تفاوت علم پيغمبر اکرم صلياللهعليهوآله با ساير انسانها برخي
گفتهاند: با توجه به شواهدي از آيات و روايات، علم پيغمبر با علم ساير
انسانها هيچ فرقي ندارد جز آنچه که از طريق وحي دريافت ميکند (قُلْ
إِنَّمَا أَنَا بَشَرٌ مِّثْلُكُمْ يُوحَى إِلَيَّ1)، و معتقدند اعتقاد به
بيش از اين چيزي جز غلو نيست. اما ما معتقديم به اين سادگي نميتوان گفت
انبيا و ائمه عليهمالسلام مانند ساير انسانها هستند. صدها روايت در دسترس
است که نشان ميدهد علم پيامبر و امام فوق دانش عادي بشري است. در روايتي
آمده است که شخصي به در خانه امام صادق صلواتاللهعليه آمد. کنيزي در را
باز کرد و آن شخص با اين کنيز شوخي کرد. وقتي خدمت امام عليهالسلام رسيد
حضرت از او روي برگرداندند و او را به خاطر اين کار توبيخ کردند. آن شخص
بسيار خجالت کشيد و اظهار توبه کرد. خبر دادن از پشت پرده حتي اختصاص به
حضرات معصومان عليهمالسلام ندارد، بلکه علماي بزرگي بوده و هستند که شبيه
اين کرامات از آنها نقل شده است. اين قبيل اخبار بهقدري فراوان است که
تشکيک در اصل اين قبيل امور، تنها يک نوع وسوسه ذهني و خلاف متعارف است.
اما بالاخره اين پرسش باقي است که آيا اين دانش مرزي دارد، و اگر دارد آن
مرز کجاست؟ از رواياتي که درباره شب قدر وارد شده معلوم ميشود که امام
عليهالسلام دستکم تمام حوادث آن سالي را ميداند که ملائکه مقدراتش را
به ايشان ارائه دادهاند. در اين صورت اين سؤال مطرح ميشود که اگر امام
عليهالسلام خطراتي را که در آن سال متوجه خودشان ميشود ميدانند چرا خود
را در معرض آنها قرار ميدادند؟ آيا رفتن اميرالمومنين سلاماللهعليه به
مسجد در حاليکه ميدانست ضربت خواهد خورد جايز بود؟ حتي برخي خواستهاند
اقدام امام حسين عليهالسلام در رفتن به کربلا را شاهدي بر عدم علم امام به
حوادث آينده بدانند.
مهمترين
شبههاي که واقعا شبههاي قوي است و شايسته است جواب قاطعي به آن داده
شود، اين است که گفته ميشود در خود قرآن تصريح شده که پيغمبر علم غيب
ندارد. قرآن به پيامبر صلياللهعليهوآله دستور داده است که به مردم بگو:
وَلَوْ كُنتُ أَعْلَمُ الْغَيْبَ لاَسْتَكْثَرْتُ مِنَ الْخَيْرِ؛2 «اگر
غيب مىدانستم قطعاً خير بيشترى مىاندوختم.» و اگر در روايات هم مضاميني
وجود دارد که ممکن است در ظاهر بر علم غيب پيامبر دلالت کنند، بايد بدانيم
که آنها حدسهايي بيش نبوده و حدس هم حجت نيست. تنها تفاوت پيامبر با
ديگران اين است که بر او وحي ميشده و ايشان از وحي خبر داشته که اين خود
نوعي علم غيب است وگرنه، در غير از وحي مانند ساير مردم است. اگر اين مساله
حل نشود ديگر نوبت به علم امام نميرسد. زيرا وقتي تنها تفاوت علم پيامبر
با علم ديگران در دانستن وحي باشد با پايان يافتن وحي و نبوت، علم اختصاصي
هم پايان ميپذيرد.
در
برابر، عدهاي معتقدند که پيغمبر و امام همه حوادث ريز و درشت عالم را از
گذشته، حال و آينده ميدانند و هيچ استثنا هم ندارد. اين دسته نيز براي
ادعاي خود استدلالهايي دارند.
علم حاضر و علم قريب به حاضر
براي
روشن شدن ابعاد مختلف اين مسأله توجه به چند نکته کليدي لازم است که اگر
مورد توجه دقيق قرار گيرند بسياري از ابعاد اين مسأله حل خواهد شد. نکته
اولي که بايد بدان توجه داشت اين است که وقتي گفته ميشود کسي چيزي ميداند
به اين معنا نيست که در همان زمان يک قضيهاي با موضوع و محمول مشخص در
ذهنش حاضر است و به آن توجه دارد. براي مثال فقيه کسي است که ملکه اجتهاد
بهدست آورده است يعني در هر مسالهاي که بخواهد ميتواند تفکر و اجتهاد
کند و فتوا بدهد. اما اين بدان معنا نيست که همه مسائل در ذهن فقيه حاضر
است. روشن است که انسانهاي متعارف هيچگاه همه مطالب در ذهنشان حاضر و
آماده نيست. دستکم بايد کسي از آنها سؤال کند تا فکر کنند و جواب را در
ذهن حاضر کنند. البته مانند انسانهاي جاهل نيستند که پاسخ را ندانند، بلکه
ملکه اجتهاد را دارند يعني ميتوانند با تفکر جواب مسئله را بيابند. يا
وقتي گفته ميشود يک رياضيدان توان حل مسائل پيچيده رياضي را دارد بدان
معنا نيست که پاسخ مسائل گوناگون رياضي هماکنون در ذهن او حاضر است.
ميتوان گفت در اينگونه موارد، گونهاي از علم و مايه علمي –و به تعبير
شايعتر، نوعي نورانيت – وجود دارد که اگر عالم به آن توجه کند ميتواند
پاسخ مسأله را بيابد، اما اگر به آن توجه نکند نميتواند به پاسخ دست يابد.
نکته
اساسي در اينجا اين است که بدانيم علم مراتبي دارد و معناي علم داشتن اين
نيست که هميشه قضيهاي در ذهن حاضر است. با توجه به اين نکته ميتوان گفت:
ممکن است کسي نسبت به يک مسأله به گونهاي باشد که هم بتواند بگويد
ميدانم و هم بتواند بگويد نميدانم. مرحوم آيتالله حائري مؤسس حوزه علميه
قم ميفرمودند: يک نوع علم، علم توي جيبي است؛ براي مثال اگر از کسي که
مشغول خوردن سحري است سؤال کنند که آيا فجر طلوع کرده است، او با نگاه کرد
به افق ميتواند بفهمد که فجر طلوع کرده است يا خير، اما اگر بدون نگاه
کردن به افق بگويد نميدانم که فجر طلوع کرده است يا نه، راست گفته است.
اما همين شخص به يک معنا ميتواند بگويد ميدانم، چراکه اگر سرش را بالا
بياورد پاسخ را ميفهمد. توجه به اين نکته براي فهم دستهاي از روايات
درباره علم امام مفيد است. در اصول کافي، کتاب حجت، فصلي درباره علم امام
آمده که عنوان آن اين است: ائمه اطهار عليهمالسلام هر گاه بخواهند بدانند
ميدانند (إِذَا شَاءُوا أَنْ يَعْلَمُوا علِمُوا3). معناي اين روايات آن
است که ائمه عليهمالسلام مقامي دارند که علم به هر چه که بخواهند در دسترس
ايشان است، اما اگر مصلحت در ندانستن چيزي باشد کاري نميکنند که آن را
بدانند. بنابراين اگر سؤال شود که امام حسن سلاماللهعليه ميدانست در آن
آبي که نوشيد و مسموم شد، زهر هست يا نه؟ در پاسخ ميگوييم: ايشان هم
ميدانست و هم نميدانست؛ زيرا در آن موقعيت، آگاهي عادي به اين قضيه
نداشت. ازاينرو ميتوانيم بگوييم نميدانست، اما ايشان اگر ميخواست
ميتوانست بداند. ازاينرو ميتوانيم بگوييم ميدانست.
خدا؛ مدبر امور بندگان خالص
اينجا
يک سؤال فرعي مطرح ميشود و آن اينکه خواستن يا نخواستن امام چگونه محقق
ميشود؟ ما براي اينکه چيزي را بخواهيم بايد انگيزه داشته باشيم و هر کسي
براي دانستن حقايق انگيزه دارد. پس چگونه ممکن است کسي با اينکه وسيله
دانستن حقيقت را دارد نخواهد که آن را بداند؟
پاسخ
تفصيلي اين سؤال محلي ديگر ميطلبد اما به صورت اجمالي ميتوان گفت:
مصالح زندگي انساني در اين عالم بهگونهاي است که نبايد نسبت به برخي
مسائل حضور ذهن داشته باشد؛ اگر نسبت به آنها حضور ذهن داشته باشد آن
مصلحت تحقق پيدا نميکند. براي مثال اگر حضرت ابراهيم عليهالسلام ميدانست
که بهجاي اسماعيل فديهاي خواهد آمد و اسماعيل سالم خواهد ماند آيا به
قربانگاه بردن اسماعيل، امتيازي براي حضرت ابراهيم عليهالسلام محسوب
ميشد؟! آنچه مقام حضرت ابراهيم عليهالسلام را بسيار بالا برد اين بود که
گمان ميکرد فرزندش به اراده خدا ذبح ميشود، و با اين اعتقاد دست به کارد
برد تا اسماعيل را ذبح کند و در اين کار حتي دستش هم نلرزيد. اما در عين
حال، اگر حضرت ابراهيم ميخواست بداند خدا به او تعليم ميداد.
در
اينجا اگر سؤال شود که چرا حضرت ابراهيم نخواست که بداند؟ اين مسألهاي
عميقتر است. پاسخ اجمالي آن اين است که خداي متعال بندگاني دارد که اگر با
طوع و رغبت، اختيارشان را به دست خدا دهند خدا آنچه براي ايشان مصلحت است
برايشان پيش ميآورد و هرچه که لازم باشد بفهمند به آنها ميفهماند و
اگر مصلحت آنها در ندانستن آن مسأله باشد آن را به يادشان نميآورد. در
حديث معروف به قرب نوافل، خداي متعال ميفرمايد: ... إِنَّهُ لَيَتَقَرَّبُ
إِلَيَّ بِالنَّافِلَةِ حَتَّى أُحِبَّهُ فَإِذَا أَحْبَبْتُهُ كُنْتُ
سَمْعَهُ الَّذِي يَسْمَعُ بِهِ وَ بَصَرَهُ الَّذِي يُبْصِرُ بِهِ وَ
لِسَانَهُ الَّذِي يَنْطِقُ بِهِ ...4 «عبد من بهوسيله اعمال مستحب گام
به گام به من نزديک ميشود تا جايي که محبوب من ميشود و وقتي محبوب من شد،
من گوش او ميشوم، همان گوشي که با آن ميشنود و چشم او ميشوم، همان چشمي
که با آن ميبيند و زبانش ميشوم، همان زباني که با آن سخن ميگويد.» اين
واقعيتي است که خداي متعال وعده داده است. بندگاني که خودشان را در اختيار
خدا بگذارند خدا تدبير امورشان را به عهده ميگيرد.
اين
معنا و مفهوم در دعاي عرفه هم آمده است (إِلَهِي أَغْنِنِي بِتَدْبِيرِكَ
لِي عَنْ تَدْبِيرِي وَ بِاخْتِيَارِكَ عَنِ اخْتِيَارِي5) و خدا اين دعا
را براي اوليايش مستجاب کرده است و بهترين اولياي خدا حضرات معصومان
عليهمالسلام هستند. وقتي ايشان اختيارشان را به دست خدا دادند آنجايي که
بايد چيزي را بخواهند خدا زمينهاي را فراهم ميکند تا اين خواست در دل
آنها پديد آيد. از امام حسن عسکري عليهالسلام نقل شده است که فرمود:
قُلُوبُنَا أَوْعِيَةٌ لِمَشِيَّةِ اللَّهِ فَإِذَا شَاءَ شِئْنَا؛6
«دلهاي ما اهل بيت ظرف خواست خدا است. پس خدا هر چه بخواهد خواست او در دل
ما تحقق پيدا ميکند.» يعني هر چه ما ميخواهيم همان است که خدا خواسته
است و اگر خواستِ چيزي در دل ما پيدا نشد بدين خاطر است که خدا صلاح
نميدانسته که ما آن را بخواهيم (وَمَا تَشَاؤُونَ إِلَّا أَن يَشَاء
اللَّهُ رَبُّ الْعَالَمِينَ).7 اين نکته به معناي مجبور بودن اولياي خدا
نيست. زيرا ايشان به اختيار خودشان ارادهشان را به دست خدا دادهاند.
حفظ دين بالاتر از حفظ جان
مسأله
سومي که مطرح شد اين بود که برخي ميگويند: کسي که بداند خطري در پيش است
جايز نيست که خود را در آن مهلکه بياندازد، زيرا هر نوع اقدام به ضرر حرام
است.
اما
اين مغالطه است و حرمت اقدام به ضرر کليت ندارد. گاه در جهاد لازم است
مجاهد خود را روي مين بياندازد، در حاليکه ميداند با اين کار کشته
ميشود. اساسا اصل حضور در جبهه بهخصوص در خط مقدم، اقدام به ضرر جاني
است. بنابراين هر اقدام به ضرري حرام نيست، بلکه اقدام به برخي از ضررها
واجب است، زيرا مقدمهاي براي مصلحتي مهمتر است. وقتي دين در خطر است بايد
جان را فداي دين کرد. ما معتقديم که سيدالشهدا سلاماللهعليه جزئيات
حادثه کربلا را هم ميدانست. حضرت در شب عاشورا فرمود: فردا هر کس با من
باشد شهيد ميشود. حضرت جان خويش را فدا کرد. زيرا بقاي دين به اين کار او
بستگي داشت. ارزش جان امام از همه خلايق بيشتر است، اما دين خدا و اراده
خدا براي هدايت انسانها مهمتر از حفظ جان امام است. ازاينرو وقتي امام
ميداند اين شهادت وسيلهاي براي هدايت انسانهاي ديگر و موجب رضايت خدا
است و اين تکليفي است که بر دوش او نهاده شده، بر اين جهاد اقدام ميکند و
اقدام کردن به چنين ضرري نه تنها اشکالي ندارد بلکه واجب هم هست.
نتيجه
اينکه علم امام بهگونهاي نيست که همه حوادث جزئي و کلي عالم براي ايشان
چنان معلوم باشد که همگي در ظرف آگاهي ذهنشان حاضر باشد. امام ابزاري
براي آگاهي در اختيار دارد به اين معنا که هرگاه توجه کند و از خدا بخواهد
خدا به او تعليم ميدهد. در شب نوزدهم وقتي ملائکه بر اميرالمومنين
صلواتاللهعليه نازل شدند و تقديرات را به خدمت ايشان عرض کردند دستکم
تقديرات آن سال را به ايشان عرض کردند که يکي از آنها تقديرات خود حضرت
بود. پس دستکم به تعليم ملائکه از ضربت خوردن خود آگاه بودند، اما به مسجد
رفتند. زيرا ميدانستند مصلحت شهادت ايشان اقوي از حفظ جانشان است. چون
شهادت ايشان وسيلهای براي تحقق اهداف الهي از هدايت مردم و از امتحان
آنها است.
حجاج
بن يوسف خبيث يکي از اصحاب اميرالمومنين عليهالسلام را احضار کرد و گفت:
شنيدهام تو علي را دوست داري! گفت: بله. گفت: از علي تبري بجوي! گفت: چنين
کاري نميکنم. چند بار او را به مرگ تهديد کرد ولي نپذيرفت و در نهايت
زبان او را از پشت گردنش بيرون کشيدند. او ميتوانست در ظاهر تبري بجويد و
با تقيه جان خود را حفظ کند. اما چون ميدانست اين کار او در تاريخ ثبت
خواهد شد و ديگران از آن درس فداکاري و شجاعت ميآموزند مقاومت کرد و جان
خويش را فداي اميرالمؤمنين عليهالسلام کرد. چنين کساني بودند که اسلام
حقيقي و تشيع را زنده نگه داشتند و علي را به مردم معرفي کردند. بنابراين
حتي در جايي که علم قطعي به خطر و ضرر داريم، اگر مصلحتي قويتر و تکليفي
مهمتر از حفظ جان از خطر وجود داشته باشد نه تنها اقدام به خطر جايز است،
بلکه واجب است. البته درباره صحابه اميرالمؤمنين عليهالسلام، برخي فقها
معتقدند که آنها مخير بودند و آنها شهادت را انتخاب کردند. به هر حال چه
بگوييم تکليفي واجب داشتهاند، و چه بگوييم مستحب بوده است، اينگونه نيست
که اقدام به هر ضرري حرام باشد. اميدواريم به برکت اميرالمؤمنين خدا نور
معرفت را در دلهاي ما زياد کند و توفيق پيروي از سيره و سنت ايشان را به
همه ما مرحمت بفرمايد.
و صلي الله علي محمد و آلهالطاهرين
1. کهف، 110.
2. اعراف، 188.
3. الکافي، ج1 ص258.
4. همان، ج1 ص91.
5. بحارالانوار، ج95 ص226.
6. بحارالانوار، ج25 ص337.
7. تکوير، 29.
*رجانیوز