تا زمانی که میرزای شیرازی زنده بود آخوند به احترام استاد بالای منبر تدریس نکرد و برای شاگردان نشسته درس میگفت و پس از درگذشت میرزا روز درس بر روی منبر نشست و گفت: «قال الاستاد و اقول».
شهدای ایران:سیره بزرگان دین ما در برابر کسی که از او علم آموختهاند بر پایه احترام و ادب فراوان است و گاهی حکایات بسیار عجیبی در این مورد از علما میبینیم که درک و فهم آن برای ما راحت نیست و مسلماً ادب کردن به استاد مقدمه اولیه علمآموزی است.
آیه:
خداوند متعال در قرآن میفرماید:
قَالَ لَهُ مُوسَى هَلْ أَتَّبِعُكَ عَلَى أَن تُعَلِّمَنِ مِمَّا عُلِّمْتَ رُشْدًا کهف/66
موسی به او گفت: آيا (اجازه مىدهى) از تو پیروی کنم، بهشرطی که از علومی که به تو آموخته شده بهمن بیاموزی؟
آینه:
حکایت؛ آقا ضیاء الدین عراقی که از شاگردان مرحوم آخوند خراسانی بوده است میگوید: بعد از آنکه میرزای بزرگ شیرازی مرحوم شد پسر او حاج میرزاعلی آقا که طلبهای جوان بود به نجف آمد. استاد ما، آخوند، هر جا که میرفت پسر میرزا را با خود میبرد و او را در هر محلی و مجلسی جلو میانداخت. شاگردان آخوند که فاضل و مجتهد بودند از آنکه میدیدند استادشان دنبال طلبه جوانی راه میرود ناراحت شده و مرا که از همه جوانتر بودم تحریک کردند تا این مطلب را با استاد خود در میان بگذارم، از این روی من جسارت کرده و به ایشان عرض کردم: این چه معنا دارد که شما باآنکه خودتان کمتر از میرزای شیرازی نیستید دنبال پسر جوان او راه میافتید و او را در همهجا بر خود مقدم میدارید؟ آقا ضیاء میگوید: آخوند نگاهی به من کرد و فرمود: اگر به تو برمی خورد دنبال ما نیا این شخص، پسر استاد من است و احترام او بر من لازم است.
تا زمانی که میرزای شیرازی زنده بود آخوند به احترام استاد بالای منبر تدریس نکرد و برای شاگردان نشسته درس میگفت و پس از درگذشت میرزا روز درس بر روی منبر نشست و گفت: «قال الاستاد و اقول».1
در این تکواژهی استاد،هزاران معرفت خفته که از آن معرفتهایش،هزاران خامها پخته
1. با اقتباس و ویراست از کتاب مرگى در نور
آیه:
خداوند متعال در قرآن میفرماید:
قَالَ لَهُ مُوسَى هَلْ أَتَّبِعُكَ عَلَى أَن تُعَلِّمَنِ مِمَّا عُلِّمْتَ رُشْدًا کهف/66
موسی به او گفت: آيا (اجازه مىدهى) از تو پیروی کنم، بهشرطی که از علومی که به تو آموخته شده بهمن بیاموزی؟
آینه:
حکایت؛ آقا ضیاء الدین عراقی که از شاگردان مرحوم آخوند خراسانی بوده است میگوید: بعد از آنکه میرزای بزرگ شیرازی مرحوم شد پسر او حاج میرزاعلی آقا که طلبهای جوان بود به نجف آمد. استاد ما، آخوند، هر جا که میرفت پسر میرزا را با خود میبرد و او را در هر محلی و مجلسی جلو میانداخت. شاگردان آخوند که فاضل و مجتهد بودند از آنکه میدیدند استادشان دنبال طلبه جوانی راه میرود ناراحت شده و مرا که از همه جوانتر بودم تحریک کردند تا این مطلب را با استاد خود در میان بگذارم، از این روی من جسارت کرده و به ایشان عرض کردم: این چه معنا دارد که شما باآنکه خودتان کمتر از میرزای شیرازی نیستید دنبال پسر جوان او راه میافتید و او را در همهجا بر خود مقدم میدارید؟ آقا ضیاء میگوید: آخوند نگاهی به من کرد و فرمود: اگر به تو برمی خورد دنبال ما نیا این شخص، پسر استاد من است و احترام او بر من لازم است.
تا زمانی که میرزای شیرازی زنده بود آخوند به احترام استاد بالای منبر تدریس نکرد و برای شاگردان نشسته درس میگفت و پس از درگذشت میرزا روز درس بر روی منبر نشست و گفت: «قال الاستاد و اقول».1
در این تکواژهی استاد،هزاران معرفت خفته که از آن معرفتهایش،هزاران خامها پخته
1. با اقتباس و ویراست از کتاب مرگى در نور