شهدای ایران: 9ساله بود که پدرش شهید شد و 11 ساله بود که خبر شهادت برادرش رسید. با فرهنگ جهاد و شهادت از کودکی خو گرفته بود. همین انس گرفتن با فرهنگ مقاومت بود که باعث شد در سن 40 سالگی پا در میدان نبرد بگذارد و جانبازی این میدان نصیبش شود. آن هم در روزگاری که نه کسی به درستی جبههای میشناخت و نه جانباز شدن در خط مقدم در ذهن کسی یک اتفاق عادی بود. به همین دلیل بود که عنوان نخستین جانباز نخاعی مدافع حرم به او تعلق گرفت. به کسی که در جبهه سوریه با حضور مستشاری خود, خدمات زیادی انجام داد.
سید حسن حسینی، متولد 1352 در محله پیروزی تهران است. لیسانس مدیریت نظامی را در دانشگاه امام حسین (ع) تمام کرد و بعد فوق لیسانس مطالعات منطقهای خاورمیانه و شمال آفریقا را در رشته علوم سیاسی گرفت. یک دختر 14 ساله و یک پسر 12 ساله هم ثمره سالها زندگی مشترک اوست.
خودش میگوید: «سال 59 وقتی غائله کردستان پیش آمد، پدرم که در ژاندارمری کار میکرد، داوطلبانه برای مقابله با اشرار و ضدانقلاب به کردستان رفت. سال 61 هم درحین مأموریتی که خارج از تهران به او داده بودند، شهید شد. دو سالی بود که پدر را از دست داده بودیم، برادربزرگترم، آقاسیدعلی آقا آن موقع تحصیل میکرد، خیلی بچه درس خوانی هم بود. در کنار او کمبود پدر را کمترحس میکردیم. خیلی به من محبت میکرد. نزدیک عملیات بدر درسال 63 بود به جبهه اعزام شد و آنجا مفقودالاثر شد. سالها چشم انتظار آمدن خبری از او بودیم تا فهمیدیم به شهادت رسیده است. بعد از گذشت 13 سال از شهادتش، پیکرش آمد. فرهنگ شهادت در خانواده ما جا افتاده بود و رفتن پدر و برادر من را هم شیفته جهاد کرده بود اما در روزگار دفاع مقدس کم سن و سالیام اجازه نمیداد که جبهه را درک کنم. خدا توفیق داد که بعدتر با وارد شدن به سپاه، پاسدار ارزشهای انقلاب شوم.»
وقتی زمزمه تجاوزگری تکفیریون در سوریه به گوشش رسید و وقتی ارزشهای ناب اسلام، مردم مظلوم سوریه و حریم اهل بیت(ع) را در خطر این تجاوزگری وحشیانه دید، او هم همچون سایر مدافعان حرم، لباس رزم بر تن کرد و در جبهه دفاع از خط مقاومت اسلامی حضور یافت. 10 تیرماه سال 92 بود که جانباز شد و مقاومت را در سنگر جانبازی در پیش گرفت. او در مورد نحوه مجروحیتش میگوید: «شب عملیات که ما پای کار رفتیم، شهید سید مهدی موسوی فرمانده ما بود. او اولین شهید مدافع حرم استان خوزستان است. تروریستهای جبهه النصره منطقه را گرفته بودند. بچههای ما حرکت کردند. یک دسته احتیاط ماند و سه دسته حرکت کرد به جلو.
من با آقا سید بودم. بچهها به هدفها رسیده بودند، سید به من گفت که تو دسته احتیاط را بردار بیا جلو. من جدا شدم و با بچههای احتیاط رفتم جلو تا 50 متری دشمن رسیدیم اما آتش دشمن آنقدر سنگین بود که بچهها نتوانستند بکشند جلو. تروریستها روی تپه بودند و ما پایین بودیم و به ما مسلط بودند. اگر جلو میرفتیم قطعاً بچهها به شهادت میرسیدند. گفتم برگردیم. چند نفر آنجا گلوله خوردند. من هم از ناحیه پشت احساس سوزش کردم و افتادم. نگاه کردم دیدم از نیمتنه به پایین توان حرکت ندارم، یعنی بدنم بیحس شده بود. مدتی گذشت و من روی زمین بی حس افتاده بودم تا اینکه یک پیرمرد بسیجی سوری خودش را به من رساند و نیم متر به نیم متر من را میکشید و به همین صورت به پشت خاکریز رساند. 7 ماه در بیمارستان بستری بودم. اوایل اصلاٌ هیچ حس و حرکتی نداشتم اما بعدش کم کم بخشی از این حس برگشت. کمک خدا و لطف اهل بیت(ع) شامل حالم شد و یک مقدار از حسم برگشت.»
سید حسن حسینی حالا با روحیه بالا از مقاومت این روزهایش میگوید: «قبل از اعزام به این جانبازی فکر نکردم یا به شهادت فکر میکردم و یا برمیگردم، اما بعد از مجروحیت با مسئله جانبازی زود کنار آمدم.» او از حضور تکفیریون در کشورهای منطقه و جنگی نیابتی آمریکا در کشورهای حامی مقاومت تحلیلهای فراوانی دارد. ناگفتههایی از تشکیل نیروهای مقاومت مردمی در سوریه و عراق و زمینگیر شدن داعش در این منطقه و میگوید: «تکفیریون گفته بودند که "سه ماهه سوریه را می گیریم" و آن حکومت دست نشانده خودشان را تثبیت میکنند اما سه ماهشان شدهپنج سال و شما نشانههای شکستشان را میبینید.»
حسینی معتقد است: «جمهوری اسلامی یک قدرت منطقهای و یا به جرأت میتوان گفت قدرت فرامنطقه است و حتی ابرقدرتها توان مقابله با آن را ندارند، حالا که با خود ما نمیتوانند مقابله کنند، به کشورهایی که با ما همپیمان و در خط مقاومت هستند، روی میآورند. میگویند اول از آنها شروع کنیم. قدرت جمهوری اسلامی را محدود کنیم و بعد به خود جمهوری اسلامی برسیم. بعد از گذشت پنج سال از جنگی که در سوریه و عراق راه انداختهاند تا به امروز خدا را شکر نشانههای شکستشان را میبینیم. تمام هجمه و توانشان را آوردند. تمام توان نظامی و نیروهایشان را جمع کردند. اما پنج سال است که سوریه مقاومت میکند. چرا؟ چون جمهوری اسلامی، مجاهدین و مدافعان حرم جلوی آنها ایستادهاند. این خودش یک پیروزی است.»
خودش میگوید: «سال 59 وقتی غائله کردستان پیش آمد، پدرم که در ژاندارمری کار میکرد، داوطلبانه برای مقابله با اشرار و ضدانقلاب به کردستان رفت. سال 61 هم درحین مأموریتی که خارج از تهران به او داده بودند، شهید شد. دو سالی بود که پدر را از دست داده بودیم، برادربزرگترم، آقاسیدعلی آقا آن موقع تحصیل میکرد، خیلی بچه درس خوانی هم بود. در کنار او کمبود پدر را کمترحس میکردیم. خیلی به من محبت میکرد. نزدیک عملیات بدر درسال 63 بود به جبهه اعزام شد و آنجا مفقودالاثر شد. سالها چشم انتظار آمدن خبری از او بودیم تا فهمیدیم به شهادت رسیده است. بعد از گذشت 13 سال از شهادتش، پیکرش آمد. فرهنگ شهادت در خانواده ما جا افتاده بود و رفتن پدر و برادر من را هم شیفته جهاد کرده بود اما در روزگار دفاع مقدس کم سن و سالیام اجازه نمیداد که جبهه را درک کنم. خدا توفیق داد که بعدتر با وارد شدن به سپاه، پاسدار ارزشهای انقلاب شوم.»
وقتی زمزمه تجاوزگری تکفیریون در سوریه به گوشش رسید و وقتی ارزشهای ناب اسلام، مردم مظلوم سوریه و حریم اهل بیت(ع) را در خطر این تجاوزگری وحشیانه دید، او هم همچون سایر مدافعان حرم، لباس رزم بر تن کرد و در جبهه دفاع از خط مقاومت اسلامی حضور یافت. 10 تیرماه سال 92 بود که جانباز شد و مقاومت را در سنگر جانبازی در پیش گرفت. او در مورد نحوه مجروحیتش میگوید: «شب عملیات که ما پای کار رفتیم، شهید سید مهدی موسوی فرمانده ما بود. او اولین شهید مدافع حرم استان خوزستان است. تروریستهای جبهه النصره منطقه را گرفته بودند. بچههای ما حرکت کردند. یک دسته احتیاط ماند و سه دسته حرکت کرد به جلو.
من با آقا سید بودم. بچهها به هدفها رسیده بودند، سید به من گفت که تو دسته احتیاط را بردار بیا جلو. من جدا شدم و با بچههای احتیاط رفتم جلو تا 50 متری دشمن رسیدیم اما آتش دشمن آنقدر سنگین بود که بچهها نتوانستند بکشند جلو. تروریستها روی تپه بودند و ما پایین بودیم و به ما مسلط بودند. اگر جلو میرفتیم قطعاً بچهها به شهادت میرسیدند. گفتم برگردیم. چند نفر آنجا گلوله خوردند. من هم از ناحیه پشت احساس سوزش کردم و افتادم. نگاه کردم دیدم از نیمتنه به پایین توان حرکت ندارم، یعنی بدنم بیحس شده بود. مدتی گذشت و من روی زمین بی حس افتاده بودم تا اینکه یک پیرمرد بسیجی سوری خودش را به من رساند و نیم متر به نیم متر من را میکشید و به همین صورت به پشت خاکریز رساند. 7 ماه در بیمارستان بستری بودم. اوایل اصلاٌ هیچ حس و حرکتی نداشتم اما بعدش کم کم بخشی از این حس برگشت. کمک خدا و لطف اهل بیت(ع) شامل حالم شد و یک مقدار از حسم برگشت.»
سید حسن حسینی حالا با روحیه بالا از مقاومت این روزهایش میگوید: «قبل از اعزام به این جانبازی فکر نکردم یا به شهادت فکر میکردم و یا برمیگردم، اما بعد از مجروحیت با مسئله جانبازی زود کنار آمدم.» او از حضور تکفیریون در کشورهای منطقه و جنگی نیابتی آمریکا در کشورهای حامی مقاومت تحلیلهای فراوانی دارد. ناگفتههایی از تشکیل نیروهای مقاومت مردمی در سوریه و عراق و زمینگیر شدن داعش در این منطقه و میگوید: «تکفیریون گفته بودند که "سه ماهه سوریه را می گیریم" و آن حکومت دست نشانده خودشان را تثبیت میکنند اما سه ماهشان شدهپنج سال و شما نشانههای شکستشان را میبینید.»
حسینی معتقد است: «جمهوری اسلامی یک قدرت منطقهای و یا به جرأت میتوان گفت قدرت فرامنطقه است و حتی ابرقدرتها توان مقابله با آن را ندارند، حالا که با خود ما نمیتوانند مقابله کنند، به کشورهایی که با ما همپیمان و در خط مقاومت هستند، روی میآورند. میگویند اول از آنها شروع کنیم. قدرت جمهوری اسلامی را محدود کنیم و بعد به خود جمهوری اسلامی برسیم. بعد از گذشت پنج سال از جنگی که در سوریه و عراق راه انداختهاند تا به امروز خدا را شکر نشانههای شکستشان را میبینیم. تمام هجمه و توانشان را آوردند. تمام توان نظامی و نیروهایشان را جمع کردند. اما پنج سال است که سوریه مقاومت میکند. چرا؟ چون جمهوری اسلامی، مجاهدین و مدافعان حرم جلوی آنها ایستادهاند. این خودش یک پیروزی است.»