بايد گفت كه پروژه «بازخواني جديد از انقلاب اسلامي» - كه انحراف خط امام و انقلاب را دنبال ميكند- حكايت از واهمه غرب از بازتوليد قدرت نرم انقلابي جهان دارد و همچون ساير پروژههاي استكباري مانند ايرانستيزي و اسلامهراسي بهعلت رويارويي با ارزشهاي انساني و اسلامي محكوم به شكست است.
به گزارش شهدای ایران؛ نشريه صهيونيستي (Israel journal of sociology and related sciences) در سرمقاله اخير خود با ارائه يك تحليل تبييني از شخصيت و افكار سياسي امام خميني (ره)، ادعا كرده آنچه به عنوان انقلاب اسلامي ايران شناخته ميشود، نميتوان در معناي حقيقي خود يك انقلاب دانست بلكه با دركي واقعبينانه بايد از آن با عنوان «بزرگترين شورش اقتصادي قرن بيستم» ياد كرد. هدف از اعتراضات مردمي در دوران پهلوي، رژيم شاهنشاهي، مواضع شاه و حتي سياستهاي او نبوده است بلكه آنچه به طور گسترده موجب برانگيختگي اجتماعي شد، فشارهاي اقتصادي و زمينههاي نامطلوب معيشتي در ايران آن دوران بوده است. نويسنده مقاله تا بدان جا پيش ميرود كه با حذف مقوله رفاه و عدالت اقتصادي، هيچ حركت اجتماعي ذيل آرمانخواهي عقيدتي به رهبري امام خميني (ره) در ايران متصور نبوده است. اين مقاله كه در چند نشريه امريكايي با عنوان بهترين مقاله خارجي بازنشر شد در سه سطح با بياني متفاوت و تحريفساز از انقلاب اسلامي، تبديل آن به يك انقلاب بدلي و نهايتاً «استحاله جمهوري اسلامي»برميآيد:
1- برداشت سليقهاي و نه همهجانبه از شخصيت امام، بهرهجويي از استراتژي «سياستهاي متغير» و اقتضاعات زمانه كه امام راحل آن را به طوركل رد نكردند، پررنگ كردن جلوههاي قدرت نرم ايشان و در سايه نگه داشتن مواضع ثابت و قاطع امام (ره) نسبت به استكبار جهاني از ترفندهاي نوشتاري اين مقاله در جهت«القاي يك تفكر انحرافي از خط مشيهاي سياسي امام خميني» است. همچنين با موضعي افراطي و نادرست از معادل دانستن رفاهطلبي غربي با عدالتخواهي اقتصادي، آن را از مشتركات فكري امام با سرمايهداري خوانده كه در يك مرز جغرافيايي يعني ايران منجر به يك شورش جمعي شده است.
2- «انحراف انقلاب اسلامي» از يك خيزش مردمي براي اصلاح همهجانبه كشور به يك شورش اقتصادي، گام بعدي اين مقاله است كه با تحريف و تخريب امام خميني (ره) به عنوان رهبر فكري اين جريان به مرحلهاي سادهتر و قابل بيان ميرسد. انقلابكنندگان كه در اكثر موارد قشر ضعيف و متوسط در ايران آن دوران را تشكيل ميدادند، دليلي بر محوريت اقتصاد در انقلاب اسلامي است و با اين جريانسازي ذهني از اين موضوع، انقلابكنندگان را گرسنگاني ترسيم ميكند كه حول يك پرخاش جمعي ناخواسته – و نه يك تفكر خودخواسته- در سال 57 به خيابانها ريختند.
3- «تصويري غيرواقعي از فضاي فكري كنوني در كشور» گام سوم استحاله جمهوري اسلامي در اين مقاله صهيونيستي به شمار ميرود. عبارات «گذار از انقلاب به شاهنشاهي»، «عقبگرد ميلي»و«احياي پادشاهي با يك زمينه مطلوب اقتصادي»وصف الحالي القايي و فريبكارانه است كه از تمايلات جمعي و سمت و سوي فكري در جامعه حال حاضر ايران تصوير ميشود. نهايت لطف نويسنده چنين جلوه ميكند كه تشكيل دولت مردمي و مجلسي قانونمدار را در رژيم شاهنشاهي جديد- به زعم خود - در ايران الزامي دانسته و آن را موجبات دوام و پايداري عنوان ميكند و با نام بردن از برخي اشخاص صاحبنام و متمايلان به سلطنت و نيز پيشقراولان فتنه 88 در اثبات ذهني و عيني ادعاي خود برميآيد.
نميتوان انكار كرد كه وضعيت نامطلوب اقتصادي به ويژه در دوره پهلوي دوم از عوامل زمينهساز نارضايتي جمعي به شمار ميرود، اما آيا ميتوان آن را مهمترين يا به بيان نويسنده تنها علت حقيقي بروز انقلاب اسلامي ايران عنوان كرد؟! تجربه «انقلاب شاه و ملت» گواهي بر رد اين ادعاست؛ چنانچه انقلاب شاه و ملت كه از سوي غرب در ايران با اهداف اقتصادي و فرهنگي پايهريزي شده بود، در بدترين شرايط معيشتي - بهعلت تناقض آشكار با ارزشهاي اسلامي و مردمي - مورد پذيرش جمعي قرار نگرفت و همين خطمشيهاي غربي و ضدفرهنگي آن باعث شكست و تبلور خيزشهاي اجتماعي بعد از آن و در نهايت انقلاب اسلامي شد.
بدون ترديد چنين روايتهاي وارونه و غيرواقعي در قالب «مبارزات نرم رسانهاي» از جديدترين استراتژيهاي ايرانستيزي و از آن مهمتر شيعههراسي در سطح جهان به ويژه ايالات متحده و رژيم صهيونيستي است. شكست و ناكامي غرب در پروژههاي گوناگون تقابلهاي سخت همچون تحريك و حمايت از صدام در حمله به ايران، فشار و تحريم و تهديد كشورها در تعامل با جمهوري اسلامي، به راهاندازي انقلابهاي رنگي مانند انقلاب سفيد و سبز، نفوذ ساختاري و غيره كه درصدد برخورد اسلام ناب محمدي و حكومت اسلامي در ايران بوده است، موجبات قدرتگيري جبهه مبارزات نرم و گفتمانسازي و طرح چنين مباحثي در انحراف خطوط اصلي انقلاب را ايجاد كرده است كه بلاشك با اهداف روشن و مقاصد معيني عملياتي ميشود:
1- شكست خط امام (ره) و ايجاد سدي در مقابل نفوذ افكار ايشان بر محوريت استقلال، آزادي، ظلمستيزي، همگرايي سياست و ديانت و مانند آن در فضاي متشنج و مستعد برخي كشورها چون فلسطين اشغالي با ترفند استحاله امام از يك رهبر انقلابي به يك پيشتاز شورشي كه با توجه به موضع رژيم صهيونيستي در جهت بقا و سازش مسلمانان در زير پرچم وحكومت صهيونيستها در خاك فلسطين بيشتر نمايان ميشود. همچنين سوءبرداشت و تحليل تكبعدي از برخي جنبههاي شخصيتي ايشان كه باهدف «تخريب الگويي»و«كنترليزه كردن برد انديشه امام راحل» در اين جوامع صورت ميپذيرد.
2- خاموشسازي اثرات انقلاب اسلامي و جلوگيري از اشاعه ايدئولوژي «حكومت اسلامي» به كشورهاي منطقه به علت واهمه از تكرار تجربه تاريخي ايران در ساير كشورها كه با حربه«شكست وجهه انقلاب اسلامي»و«پيامرساني نادرست به جوامع» صورت ميپذيرد چراكه محوريت فكري، حركتي و ايدئولوژيك انقلاب اسلامي در تشكيل حكومتي مستقل با پايههاي ديني و مردمي منجر به مختل شدن نظام فعلي بينالملل مبتني بر نظام سلطه شده است.
3- تقليل اسلام از يك«مكتب» به يك دين از ديگر هدفهاي اين جريان به شمار ميرود كه به نحوي زيركانه در اين مقاله صهيونيستي نيز به چشم ميخورد. اسلام علاوه برمذهب يك مكتب جامع براي مسلمانان جهان به شمار ميرود، دستورالعملهاي يك مكتب در تمام ابعاد زندگي بشري براي پيروان آن مدخليت دارد. نميتوان يك مكتب را از ورود به سياست، فرهنگ، اقتصاد و مانند آن منع كرد اما با معرفي اسلام به عنوان يك مجموعه ديني و معنوي صرف، مقاصدي نقادانه و محدودكننده قابليت بيان پيدا ميكند.
4- سياهنمايي و منفيانگاري از«انقلاب» با تفاسير و تعابيري چون بينظمي، خشونت ساختاري، پرخاشگري و ناهنجاري اجتماعي و تصوير انقلابيون به انسانهايي خشونتطلب و ساختارشكن نيز از همين ديپلماسيهاي تقابلي با انقلاب و ترويج روحيه انقلابيگري است كه در راستاي حفظ هژموني خفقانآلود ايالات متحده و مشروعيت بقا و رفتارهاي برخي دول همپيمان با آن- مانند رژيم صهيونيستي و آلسعود- در سركوب نيروهاي معترض و انقلابي مطرح ميشود.
علاوه بر مقاصد فوق اهداف ديگري را از انحراف انقلاب در داخل مرزهاي جمهوري اسلامي نيز دنبال ميكنند:
1- تغيير ماهوي از مفاهيم انقلاب و انقلابيگري در داخل كشور، هجمه داخلي عليه نيروهاي انقلابي با تندرو و متحجر خواندن آنان و در نهايت فرو نشاندن روحيه انقلابي از مبدأ و فروپاشي دروني و آرماني انقلاب اسلامي در كشور.
2- استحاله تفكر سياسي كشور با ترويج افكار اومانيستي و ناسيوناليستي كه نمونههايي چون نشستهايي پيرامون «چرا بايد پيش روي آزاديهاي فردي به نفع جامعه و حكومت اسلامي ايستاد؟»، «حكومت مسئول بهشت رفتن مردم نيست» و «تمدن ايراني يا تمدن اسلامي؟!» از نمونههاي پيرو در اين جريانسازي در داخل كشور هستند.
3- به چالش كشيدن اصل ولايت فقيه كه از تأكيدات مكرر امام راحل در اداره سياسي كشور بوده است. شايد در منظر اول به زير سؤال بردن اين اصل در تضاد با ارزشهاي جامعه و با موانع فراوان به نظر آيد، اما با تخريب و تحريف امام راحل و انحراف انقلاب اسلامي از مواضع اصلي خود اين چالشافكنيها نيز خود به خود موجوديت مييابد.
بايد گفت كه پروژه «بازخواني جديد از انقلاب اسلامي» - كه انحراف خط امام و انقلاب را دنبال ميكند- حكايت از واهمه غرب از بازتوليد قدرت نرم انقلابي جهان دارد و همچون ساير پروژههاي استكباري مانند ايرانستيزي و اسلامهراسي بهعلت رويارويي با ارزشهاي انساني و اسلامي محكوم به شكست است. تحسين يك يا چند نشريه امريكايي از اين مقاله صهيونيستي يا نمونههاي مشابه در ضديت با انقلاب اسلامي ايران و همسويي آشكار با منافع غرب، تنها نمونه مستند ديگري از تقابلهاي وحشتآلود غرب در پرونده قطور ايرانهراسي حتي در دوران پسابرجام است و به خوبي حاكي از اين واقعيت است كه ديپلماسي غرب در رفتار با جمهوري اسلامي وارد مراحلي نوين از «دوگانگي» شده است.
1- برداشت سليقهاي و نه همهجانبه از شخصيت امام، بهرهجويي از استراتژي «سياستهاي متغير» و اقتضاعات زمانه كه امام راحل آن را به طوركل رد نكردند، پررنگ كردن جلوههاي قدرت نرم ايشان و در سايه نگه داشتن مواضع ثابت و قاطع امام (ره) نسبت به استكبار جهاني از ترفندهاي نوشتاري اين مقاله در جهت«القاي يك تفكر انحرافي از خط مشيهاي سياسي امام خميني» است. همچنين با موضعي افراطي و نادرست از معادل دانستن رفاهطلبي غربي با عدالتخواهي اقتصادي، آن را از مشتركات فكري امام با سرمايهداري خوانده كه در يك مرز جغرافيايي يعني ايران منجر به يك شورش جمعي شده است.
2- «انحراف انقلاب اسلامي» از يك خيزش مردمي براي اصلاح همهجانبه كشور به يك شورش اقتصادي، گام بعدي اين مقاله است كه با تحريف و تخريب امام خميني (ره) به عنوان رهبر فكري اين جريان به مرحلهاي سادهتر و قابل بيان ميرسد. انقلابكنندگان كه در اكثر موارد قشر ضعيف و متوسط در ايران آن دوران را تشكيل ميدادند، دليلي بر محوريت اقتصاد در انقلاب اسلامي است و با اين جريانسازي ذهني از اين موضوع، انقلابكنندگان را گرسنگاني ترسيم ميكند كه حول يك پرخاش جمعي ناخواسته – و نه يك تفكر خودخواسته- در سال 57 به خيابانها ريختند.
3- «تصويري غيرواقعي از فضاي فكري كنوني در كشور» گام سوم استحاله جمهوري اسلامي در اين مقاله صهيونيستي به شمار ميرود. عبارات «گذار از انقلاب به شاهنشاهي»، «عقبگرد ميلي»و«احياي پادشاهي با يك زمينه مطلوب اقتصادي»وصف الحالي القايي و فريبكارانه است كه از تمايلات جمعي و سمت و سوي فكري در جامعه حال حاضر ايران تصوير ميشود. نهايت لطف نويسنده چنين جلوه ميكند كه تشكيل دولت مردمي و مجلسي قانونمدار را در رژيم شاهنشاهي جديد- به زعم خود - در ايران الزامي دانسته و آن را موجبات دوام و پايداري عنوان ميكند و با نام بردن از برخي اشخاص صاحبنام و متمايلان به سلطنت و نيز پيشقراولان فتنه 88 در اثبات ذهني و عيني ادعاي خود برميآيد.
نميتوان انكار كرد كه وضعيت نامطلوب اقتصادي به ويژه در دوره پهلوي دوم از عوامل زمينهساز نارضايتي جمعي به شمار ميرود، اما آيا ميتوان آن را مهمترين يا به بيان نويسنده تنها علت حقيقي بروز انقلاب اسلامي ايران عنوان كرد؟! تجربه «انقلاب شاه و ملت» گواهي بر رد اين ادعاست؛ چنانچه انقلاب شاه و ملت كه از سوي غرب در ايران با اهداف اقتصادي و فرهنگي پايهريزي شده بود، در بدترين شرايط معيشتي - بهعلت تناقض آشكار با ارزشهاي اسلامي و مردمي - مورد پذيرش جمعي قرار نگرفت و همين خطمشيهاي غربي و ضدفرهنگي آن باعث شكست و تبلور خيزشهاي اجتماعي بعد از آن و در نهايت انقلاب اسلامي شد.
بدون ترديد چنين روايتهاي وارونه و غيرواقعي در قالب «مبارزات نرم رسانهاي» از جديدترين استراتژيهاي ايرانستيزي و از آن مهمتر شيعههراسي در سطح جهان به ويژه ايالات متحده و رژيم صهيونيستي است. شكست و ناكامي غرب در پروژههاي گوناگون تقابلهاي سخت همچون تحريك و حمايت از صدام در حمله به ايران، فشار و تحريم و تهديد كشورها در تعامل با جمهوري اسلامي، به راهاندازي انقلابهاي رنگي مانند انقلاب سفيد و سبز، نفوذ ساختاري و غيره كه درصدد برخورد اسلام ناب محمدي و حكومت اسلامي در ايران بوده است، موجبات قدرتگيري جبهه مبارزات نرم و گفتمانسازي و طرح چنين مباحثي در انحراف خطوط اصلي انقلاب را ايجاد كرده است كه بلاشك با اهداف روشن و مقاصد معيني عملياتي ميشود:
1- شكست خط امام (ره) و ايجاد سدي در مقابل نفوذ افكار ايشان بر محوريت استقلال، آزادي، ظلمستيزي، همگرايي سياست و ديانت و مانند آن در فضاي متشنج و مستعد برخي كشورها چون فلسطين اشغالي با ترفند استحاله امام از يك رهبر انقلابي به يك پيشتاز شورشي كه با توجه به موضع رژيم صهيونيستي در جهت بقا و سازش مسلمانان در زير پرچم وحكومت صهيونيستها در خاك فلسطين بيشتر نمايان ميشود. همچنين سوءبرداشت و تحليل تكبعدي از برخي جنبههاي شخصيتي ايشان كه باهدف «تخريب الگويي»و«كنترليزه كردن برد انديشه امام راحل» در اين جوامع صورت ميپذيرد.
2- خاموشسازي اثرات انقلاب اسلامي و جلوگيري از اشاعه ايدئولوژي «حكومت اسلامي» به كشورهاي منطقه به علت واهمه از تكرار تجربه تاريخي ايران در ساير كشورها كه با حربه«شكست وجهه انقلاب اسلامي»و«پيامرساني نادرست به جوامع» صورت ميپذيرد چراكه محوريت فكري، حركتي و ايدئولوژيك انقلاب اسلامي در تشكيل حكومتي مستقل با پايههاي ديني و مردمي منجر به مختل شدن نظام فعلي بينالملل مبتني بر نظام سلطه شده است.
3- تقليل اسلام از يك«مكتب» به يك دين از ديگر هدفهاي اين جريان به شمار ميرود كه به نحوي زيركانه در اين مقاله صهيونيستي نيز به چشم ميخورد. اسلام علاوه برمذهب يك مكتب جامع براي مسلمانان جهان به شمار ميرود، دستورالعملهاي يك مكتب در تمام ابعاد زندگي بشري براي پيروان آن مدخليت دارد. نميتوان يك مكتب را از ورود به سياست، فرهنگ، اقتصاد و مانند آن منع كرد اما با معرفي اسلام به عنوان يك مجموعه ديني و معنوي صرف، مقاصدي نقادانه و محدودكننده قابليت بيان پيدا ميكند.
4- سياهنمايي و منفيانگاري از«انقلاب» با تفاسير و تعابيري چون بينظمي، خشونت ساختاري، پرخاشگري و ناهنجاري اجتماعي و تصوير انقلابيون به انسانهايي خشونتطلب و ساختارشكن نيز از همين ديپلماسيهاي تقابلي با انقلاب و ترويج روحيه انقلابيگري است كه در راستاي حفظ هژموني خفقانآلود ايالات متحده و مشروعيت بقا و رفتارهاي برخي دول همپيمان با آن- مانند رژيم صهيونيستي و آلسعود- در سركوب نيروهاي معترض و انقلابي مطرح ميشود.
علاوه بر مقاصد فوق اهداف ديگري را از انحراف انقلاب در داخل مرزهاي جمهوري اسلامي نيز دنبال ميكنند:
1- تغيير ماهوي از مفاهيم انقلاب و انقلابيگري در داخل كشور، هجمه داخلي عليه نيروهاي انقلابي با تندرو و متحجر خواندن آنان و در نهايت فرو نشاندن روحيه انقلابي از مبدأ و فروپاشي دروني و آرماني انقلاب اسلامي در كشور.
2- استحاله تفكر سياسي كشور با ترويج افكار اومانيستي و ناسيوناليستي كه نمونههايي چون نشستهايي پيرامون «چرا بايد پيش روي آزاديهاي فردي به نفع جامعه و حكومت اسلامي ايستاد؟»، «حكومت مسئول بهشت رفتن مردم نيست» و «تمدن ايراني يا تمدن اسلامي؟!» از نمونههاي پيرو در اين جريانسازي در داخل كشور هستند.
3- به چالش كشيدن اصل ولايت فقيه كه از تأكيدات مكرر امام راحل در اداره سياسي كشور بوده است. شايد در منظر اول به زير سؤال بردن اين اصل در تضاد با ارزشهاي جامعه و با موانع فراوان به نظر آيد، اما با تخريب و تحريف امام راحل و انحراف انقلاب اسلامي از مواضع اصلي خود اين چالشافكنيها نيز خود به خود موجوديت مييابد.
بايد گفت كه پروژه «بازخواني جديد از انقلاب اسلامي» - كه انحراف خط امام و انقلاب را دنبال ميكند- حكايت از واهمه غرب از بازتوليد قدرت نرم انقلابي جهان دارد و همچون ساير پروژههاي استكباري مانند ايرانستيزي و اسلامهراسي بهعلت رويارويي با ارزشهاي انساني و اسلامي محكوم به شكست است. تحسين يك يا چند نشريه امريكايي از اين مقاله صهيونيستي يا نمونههاي مشابه در ضديت با انقلاب اسلامي ايران و همسويي آشكار با منافع غرب، تنها نمونه مستند ديگري از تقابلهاي وحشتآلود غرب در پرونده قطور ايرانهراسي حتي در دوران پسابرجام است و به خوبي حاكي از اين واقعيت است كه ديپلماسي غرب در رفتار با جمهوري اسلامي وارد مراحلي نوين از «دوگانگي» شده است.