شهدای ایران shohadayeiran.com

شهید مجتبی کرمی از شهدای مدافع حرم در وصیت نامه خود آورده است: به دختر سه ساله ام، ریحانه جان بگویید که دوستش داشته و دارم ولی دفاع از حرم حضرت زینب(س) و دردانه سه ساله امام حسین(ع) واجب بود.
شهدای ایران:مجتبی کرمی، شهید مدافع حرم، بیستم آذر ماه 1365در روستای کهنوش از توابع شهرستان تویسرکان استان همدان متولد شد.
از کودکی پا به پای پدر با مکتب اهل بیت (ع) آشنا شد و از آن جایی که پدرش به امام حسن مجتبی(ع) کریم اهل بیت عشق و ارادتخاصی داشت، این نام را برای فرزندش انتخاب کرد.

دختر سه ساله‌ام را

در دوران دبیرستان از اعضای فعال بسیج مدرسه مصطفی خمینی بود و به عنوان بسیجی نمونه به دیدار آقا و مولای زمان خود حضرت امام خامنه ای مفتخر شد.
در سال 1382 زادگاهش را به همراه پدر و مادر ترک کرده و در شهر همدان ساکن می شود. در اوج جوانی جذب سپاه پاسداران انقلاب اسلامی و جزو گردان تکاور 154 حضرت علی اکبر (ع) می شود.
در کنار همرزمان خود آموزش های سخت نظامی و ویژه تکاوری مثل غواصی، پرواز، عملیات ویژه را فرا می گیرد. در کنار شغل ادامه تحصیل می دهد و موفق به اخذ مدرک کارشناسی می شود.
در سن 23 سالگی شریک زندگی خود را انتخاب می کند و از شرایط سخت زندگی با یک نظامی سخن می گوید که امکان دارد روزی برای نبرد با کفار و دشمنان دین خدا به کشور های مسلمان همسایه مثل لبنان اعزام شود (در آن زمان سوریه امن بود و درگیر جنگ داخلی نبود ).
در سال های 90 و 92 در حین ماموریت های محوله بشدت مجروح می شود که حتی در یک مرحله شدت جراحت بحدی بوده که همرزمانش تصور می کنند مجتبی شهید شده است اما خداوند متعال بقای عمر او را رقم می زند.
در نهایت در مهر ماه 1394 به امر ولی امر مسلمین جهان لباس رزم می پوشد و برای دفاع از حرم حضرت زینب(ع) و مردم ستمدیده و مظلوم سوریه عازم جبهه های نبرد می شود و پس از 12 روز حضور در جبهه های مقاومت درتاریخ 25 مهر ماه 94 برابر با سوم محرم الحرام 1437 هجری قمری در عملیات آزاد سازی حومه حلب، توسط تک تیر اندازان تروریستی داعش بر اثر اصابت گلوله غناصه به سرش به فیض عظمای شهادت نائل می شود.
پیکر مطهرش پس از سه روز به وطن باز می گردد و پس از تشییع بی نظیر امت شهید پرور همدان در باغ بهشت همدان قطعه شهداء به خاک سپرده می شود و اینگونه مدال افتخار مدافع حرم آل الله برسینه شهید کربلایی مجتبی کرمی حک می شود تا ایران اسلامی به شکوه و عظمت این فیض عظیم قیام کند و بر او آفرین و مرحبا گویند.
حاصل زندگی این شهید مدافع حرم، دختری سه ساله بنام ریحانه است، این شهید در فرازی از وصیت نامه اش، آورده است:اکنون که باب جهاد در راه خدا به امر ولی و مولایم ابلاغ شده عازم نبرد می شوم به دختر سه ساله ام ریحانه جان بگویید که دوستش داشته ودارم ولی دفاع از حرم حضرت زینب (س) و دردانه سه ساله امام حسین (ع) واجب بود . خیلی دوست داشتم که دخترم ریحانه حافظ قر آن شود . اگر امکان داشت برایش محیا کنید.
آنچه در پی می آید روایتی خواندنی از زندگی تا شهادت مجتبی از زبان نسرین کرمی همسرش است. گفت و گویی که با هر بار گریه کردن و بیتابی ریحانه دختر شهید قطع می شد و مادرش که حالا پدر او نیز هست، آرامش می کرد.

* خانم کرمی از خودتان بگویید. نام فامیل شما با همسرتان یکی است، نسبت فامیلی داشتید؟
من متولد 1367 هستم و اصالتاً همدانی و تویسرکانیام. همان طور که شما هم حدس زدید، آشنایی من با مجتبی به یک رابطه فامیلی برمی گردد. در همان رفت و آمدهایی که به خانه دایی داشتم، ایشان من را دیدند و آنطور که میگفتند از حجاب و رفتار و نجابت من خوششان آمده بود و این موضوع بین خانواده ها مطرح شد. در نهایت پنج مردادماه 1388 ازدواج کردیم. آن زمان مجتبی پاسدار پادگان انصارالحسین بود؛ از ازدواجمان تا شهادت او هم 6 سال طول کشید.

* از سختیهای زندگی با یک نظامی واهمه نداشتید؟
من همیشه از خدا میخواستم کسی را وارد زندگی من کند که از هر جهت کاملم کند و باعث بشود که به خدای خودم نزدیک تر شوم. خیلی دوست داشتم همسرم یک نظامی باشد. تا اینکه آقامجتبی وارد زندگی ام شد. از صحبت هایی که در مراسم خواستگاری از ایشان شنیدم، متوجه شدم که چقدر ایمان و توکلشان بالاست. او برای من از شرایط سخت شغلی خودش گفت. آن زمان بحث لبنان مطرح بود. مجتبی در همان صحبت های ابتدایی از سختی زندگی با یک فرد نظامی برایم گفت. او از مسیری که در پیش رو داشتیم صحبت کرد. از مأموریت هایی که در پیش خواهد داشت. من هم با توکل به خدا به ایشان جواب مثبت دادم.

*اصلاً به این فکر میکردید که روزی همسرتان به شهادت برسد؟
نه؛ فکرش را نکرده بودم. با خودم می گفتم در این دوره زمانه که ما جنگی نداریم، پس شهادت هم نیست. اما مجتبی همواره به این مساله توجه داشت و می گفت اگر من شهید شدم شما چه کنید. من هم همیشه سر نمازهایم می گفتم مجتبی قبل از من از دنیا نرود. به خودم می گفتم مجتبی لیاقت شهادت دارد اما نه در این سن و سال کم. مجتبی هنوز 30 سالش نشده بود که شهادت را از آن خودش کرد.

* اولین زمزمه هایش برای رفتن به سوریه از چه زمانی مطرح شد، واکنش شما چه بود؟
پیش از اینکه مجتبی عازم شود از رفتن دوستان و بسیجیان برای دفاع از حرم می گفت. مجتبی می گفت بچه ها داوطلبانه راهی می شوند. لابه لای حرف هایش از رفتن خودش هم صحبت می کرد. اما من جدی نمی گرفتم. وقتی فهمیدم که اعزام ایشان جدی است خیلی دلهره گرفتم و نگران شدم. اولش مخالفت کردم. اما چون می دانستم داوطلبانه است تصمیم گرفتم تمام تلاش خودم را انجام بدهم که او نرود. پیش خودم می گفتم مجتبی را راضی می کنم که نرود، اما بر عکس شد و او من را راضی کرد که برود. می گفت من می خواهم تو راضی باشی تا من با خیالی آسوده بروم. گفتم داوطلبانه است، اجباری که در کار نیست چرا می روی. گفت که اگر من نروم شرمنده خانم حضرت زینب(س) می شوم، تو دوست داری من شرمنده شوم. وقتی این را می گفت دیگر حرفی نمی ماند. عاقبت گفتم که تو را به حضرت زینب(س) می سپارم برو. اما تو را به خدا مراقب خودت باش.

* پس به این ترتیب راهی شد؟
بله، زمانی که ایشان می خواستند بروند به من گفتند که احتمال دارد 2 هفته دیگر برگردد. تا حدودی خیالم راحت شد که مجتبی زود بازمی گردد. 2 روز بعد از رفتنش با من تماس گرفت و گفت که کارشان اینجا کمی طول می کشد و شاید تا 2 ماه دیگر نتوانند برگردند. من خیلی نگران شدم و دیگر نتوانستم خودم را کنترل کنم و اشک هایم جاری شد. مجتبی هر روز یک بار با من تماس می گرفت و می گفت خیالت راحت باشد جای من امن است. هیچ مشکلی نیست. تا اینکه خبر شهادت سردار همدانی را آوردند. شهادت سردار همدانی باعث نگرانی بیشتر من شد و هر لحظه منتظر تماس مجتبی بودم.

* با این همه علاقه ای که بین شما بود، اتفاقات آخرین لحظه دیدارتان باید شنیدنی باشد؟
دوشنبه 14مهرماه 1394 ساعت هشت ونیم شب بود. به مجتبی تلفن زدند و گفتند که سریع آماده شود و خودش را به پادگان انصارالحسین (ع) برساند. کوله پشتی اش را آوردم همان کوله ای که همیشه در مأموریت ها با خودش می برد. زمانی که وسایل مجتبی را آماده می کردم اشک می ریختم. مجتبی هم اشک در چشمانش حلقه بسته بود. اما خودش را خیلی کنترل کرد که پیش من و دخترمان ریحانه اشک هایش جاری نشود. مجتبی ریحانه را در آغوش گرفت و بوسه باران کرد. انگار خودش هم می دانست این رفتن دیگر بازگشتی ندارد. انگار می دانست آخرین باری است که ریحانه را می بوسد و می بوید. بعد به من گفت: نسرین جان! جان شما و جان ریحانه ام. مجتبی به من گفت اگر زمانی برای من اتفاقی افتاد، شما به یاد مصیبت حضرت زینب(س) بیفت و از ایشان کمک بخواه. بعد گفت: من به ندای رهبرم لبیک می گویم. از پله که پایین می رفت، ایستاد و دستانش را برای همیشه برای ما تکان داد و رفت. مجتبی بعد از 11 روز در 25 مهرماه در شهر حلب سوریه با اصابت ترکش زیر چشم و سرش به شهادت رسید.

*چطور از شهادت همسفر زندگی تان مطلع شدید؟
شب ششم ماه محرم بود. من و خواهر شوهرم برای شرکت در مراسم عزاداری امام حسین(ع) رفته بودیم حسینیه. تازه وارد هیات شده بودیم که برادر آقامجتبی، من و خواهرشان را صدا کردند که برویم خانه. با دیدن چهره برادر شوهرم متوجه شدم که اتفاقی افتاده است. با این حال سؤالی نکردم و شروع کردم به فرستادن صلوات. نزدیکی های خانه با دیدن جمعیتی که نزدیک خانه بودند، بهتم زد. نمیخواستم باور کنم که برای همسرم اتفاقی افتاده است. لحظات سخت و نفس گیری بود. گیج شده بودم. فقط می گفتم اشتباه شده، مجتبی زنده است. او به من قول داده که برمی گردد. وقتی شهادتش را باور کردم، در نبودن های مجتبی بسیار اشک ریختم و گریه کردم. اما مدتی بعد به خود آمدم که او خودش راهش را انتخاب کرده بود. پس چه سعادتی از این بالاتر. یاد حرف های مجتبی که میافتادم آرام تر می شدم. مجتبی سفارش کرده بود اگر اتفاقی برای من افتاد حضرت زینب (س) را یاد کن و به یاد مصیبت ایشان بیفت. من هم از بی بی مدد گرفتم. از حضرت رقیه(س) می خواستم که به رقیه (ریحانه) سه ساله من هم صبر و تحمل بدهد.

* بعد از شهادت همسرتان چه می کنید؟
بعد از شهادت مجتبی آمده ام به خانه ای که پر است از خاطرات خوب و شیرین با بهترین همسفر زندگی ام. من و ریحانه مدتی از خانه دور بودیم و این روزها در خانه خودمان کنار هم زندگی می کنیم. در خانه خودمان آرامش بیشتری داریم. چون خانه پر است از خاطرات مجتبی. من و دخترم، مجتبی را در کنار خود حس می کنیم. او همواره در کنار ما حضور دارد. به حق گفته اند که شهدا زنده اند.

* کمی هم از ویژگی های شهید بگویید.
از بهترین خصوصیات مجتبی احترام زیادی بود که به پدر و مادرش می گذاشت. مجتبی و پدرش مثل دو تا دوست بودند. خیلی با هم صمیمی بودند. مجتبی هر کاری از دستش برمی آمد انجام می داد تا والدینش را خوشحال کند.
بسیار مهربان، خوشرو و خوش اخلاق بود. با ریحانه سه ساله همبازی می شد. دخترم این روزها که همبازی اش نیست، دائم بهانه می گیرد. وقتی مجتبی سر کار بود، ریحانه از من می پرسید که بابا کی می آید. من سرگرمش میکردم تا مجتبی از راه برسد. حالا که دیگر او هیچ وقت برنمی گردد. مجتبی اهل صله رحم هم بود. همواره لبخند به لب داشت. بسیار اصرار به انجام امر به معروف و نهی از منکر داشت. هرگز در هیچ شرایطی امر به معروف را ترک نمی کرد. با زبان مهربانانه و صمیمی همواره جوانان و نوجوانان را ارشاد می کرد. بسیار هم روی حجاب زنان حساس بود. مجتبی ارادت خاصی به ابا عبدالله الحسین(ع) داشت. ارادتی که او را با خودش تا قتلگاه کربلائیان رساند و از او رزمندهای شهید ساخت.

*به عنوان همسر شهید چه انتظاری از مسئولان دارید، حرف دلتان چیست؟
من انتظاری از مسئولان ندارم فقط از آنها می خواهم که در هر کاری خون شهدا را مد نظر داشته باشند. امیدوارم همگی خوب بدانیم این امنیتی که امروز در آن هستیم مرهون و مدیون شهدای انقلاب و دفاع مقدس و شهدای مدافع حرم هستیم که با خون خودشان نهال انقلاب را آبیاری کردند و سی و چند سال اجازه تعدی و تجاوز را به دشمنان ندادند.
مجتبی خیلی به شهدا ارادت داشت و در مراسم و یادواره های شهدا شرکت فعال داشت. همین یک سال پیش مجتبی در مأموریتی 9 روزه بود که قرار شد در همدان یادواره شهدا برگزار شود. بلافاصله بعد از اینکه از مأموریت بازگشت به کمک دوستانش رفت تا یادواره را برگزار کنند. وقتی بحث شهدا پیش می آمد شبانه روز فعالیت کرد و خستگی را نمی فهمید و به قولی خستگی ناپذیر می شد. او از کار کردن برای شهدا لذت می برد. یک بار به مجتبی گله کردم که ما هم هستیم. به محض رسیدن، رفتید سراغ یادواره! اصلاً در خانه حضور ندارید. مجتبی خندید و گفت شرمنده ام، به خاطر شهدا تحمل کن. بعد گفت شهدا بیشتر از این ها گردن ما حق دارند. اگر اعتراض کنی اجرت از بین می رود خانمم. حالا وقتی آن روزها را مرور می کنم و به یاد حرف های مجتبی می افتم با خودم می گویم مجتبی مزد همه زحمت و جهاد و اخلاصش را از شهدا گرفت. شهدا مزد مجاهدت همسرم را به خوبی دادند.

*ایرنا
نظر شما
(ضروری نیست)
(ضروری نیست)
آخرین اخبار