نیشخندها و رفتارهای تمسخرآمیز دیگران روح و روانم را به هم ریخته بود. همیشه با خودم فکر می کردم چرا مادرم این گونه ما را رها کرده و رفته است. هیچ گاه منطقی به این موضوع نگاه نکردم و همیشه از نگاه ها و حرف های مردم وحشت داشتم .این حرف ها و نگاه ها آن قدر در روحیه من تأثیر گذاشت تا آن که تصمیم گرفتم...
شهدای ایران:افشین جوان 21 ساله ای که به اتهام قتل مادرش، توسط کارآگاهان اداره جنایی پلیس آگاهی خراسان رضوی دستگیر شده است، پس از آن که به سوالات افسر پرونده پاسخ داد، در تشریح ماجرای زندگی خود گفت: من در یکی از روستاهای اطراف سرخس به دنیا آمدم . پدرم وضعیت مالی خوبی داشت و پس از مرگ همسرش با مادر من ازدواج کرده بود.
مادرم آن زمان 13 سال بیشتر نداشت اما به خاطر نسبت های فامیلی با یکدیگر ازدواج کرده بودند. در هر صورت زندگی آرامی داشتیم و هیچ کمبودی را احساس نمیکردیم. چندین سال به همین ترتیب سپری شد تا این که پدر و مادرم بر اثر اختلافات جدا شدند. البته قبل از این ماجرا اختلافات زیادی بین پدر و مادرم ایجاد شده بود و پدرم هنوز از زندان آزاد نشده دوباره دستگیر و روانه زندان می شد. مأموران انتظامی مدام از خانه ما مواد مخدر کشف می کردند و پدرم نیز با اعتراف به نگهداری مواد مخدر تحمل کیفر می کرد.
یک سال بعد از این ماجرا وقتی پدرم برای آخرین بار از زندان آزاد شد، برایمان خبر آوردند که مادرم با «م» ازدواج کرده و با فروش ملک و املاک ماشین و خانه خریده است. آن زمان من در کلاس سوم ابتدایی ترک تحصیل کرده بودم و کمبود محبت مادری را با تمام وجودم حس می کردم و به کسانی که مادرشان را صدا می زدند حسادت می کردم. سال ها می گذشت اما همواره حرف های دیگران درباره مادرم مرا آزار می داد.
می گفتند مادرت همه مال و اموالتان را بالا کشیده است عصبانیت و غرور کاذب قدرت فکر کردن درست را از من گرفته بود و فقط صحبت ها و شایعاتی که بر سر زبان مردم می چرخید در ذهنم رژه می رفت؛ در همین شرایط بود که تصمیم گرفتم بعد از حدود 10 سال مادرم را پیدا کنم و از او حقیقت ماجرا را بپرسم و به او بگویم چرا ما را رها کرده است؟
این گونه بود که با دیگر دوستانم تماس گرفتم و به منزل مادرم در مشهد رفتیم اما همان لحظات اولیه با او درگیر شدم و مادرم را با ضربات تبر به قتل رساندم. کاش براساس حرف مردم و شایعات تصمیم نمی گرفتم و راهنمای خوبی در زندگی داشتم تا...
ماجرای واقعی با همکاری پلیس پیشگیری
خراسان رضوی
مادرم آن زمان 13 سال بیشتر نداشت اما به خاطر نسبت های فامیلی با یکدیگر ازدواج کرده بودند. در هر صورت زندگی آرامی داشتیم و هیچ کمبودی را احساس نمیکردیم. چندین سال به همین ترتیب سپری شد تا این که پدر و مادرم بر اثر اختلافات جدا شدند. البته قبل از این ماجرا اختلافات زیادی بین پدر و مادرم ایجاد شده بود و پدرم هنوز از زندان آزاد نشده دوباره دستگیر و روانه زندان می شد. مأموران انتظامی مدام از خانه ما مواد مخدر کشف می کردند و پدرم نیز با اعتراف به نگهداری مواد مخدر تحمل کیفر می کرد.
یک سال بعد از این ماجرا وقتی پدرم برای آخرین بار از زندان آزاد شد، برایمان خبر آوردند که مادرم با «م» ازدواج کرده و با فروش ملک و املاک ماشین و خانه خریده است. آن زمان من در کلاس سوم ابتدایی ترک تحصیل کرده بودم و کمبود محبت مادری را با تمام وجودم حس می کردم و به کسانی که مادرشان را صدا می زدند حسادت می کردم. سال ها می گذشت اما همواره حرف های دیگران درباره مادرم مرا آزار می داد.
می گفتند مادرت همه مال و اموالتان را بالا کشیده است عصبانیت و غرور کاذب قدرت فکر کردن درست را از من گرفته بود و فقط صحبت ها و شایعاتی که بر سر زبان مردم می چرخید در ذهنم رژه می رفت؛ در همین شرایط بود که تصمیم گرفتم بعد از حدود 10 سال مادرم را پیدا کنم و از او حقیقت ماجرا را بپرسم و به او بگویم چرا ما را رها کرده است؟
این گونه بود که با دیگر دوستانم تماس گرفتم و به منزل مادرم در مشهد رفتیم اما همان لحظات اولیه با او درگیر شدم و مادرم را با ضربات تبر به قتل رساندم. کاش براساس حرف مردم و شایعات تصمیم نمی گرفتم و راهنمای خوبی در زندگی داشتم تا...
ماجرای واقعی با همکاری پلیس پیشگیری
خراسان رضوی
*خراسان