مریم که از این همه بیخبری اکرم بغضش گرفته بود گفت: اکرم جان کمی از موبایلت و فضای مجازی بیا بیرون، واقعیتها را ببین. حرم حضرت زینب (س) در سوریه است نه عراق. و بعد برای او توضیح داد که به جز عراق، سوریه هم گرفتار فتنه تکفیریها و تروریستها شده و این جوان هم دانشگاهی آنها نیز در سوریه، در دفاع از مسلمانان، در دفاع از مظلومیت، از حرم خانم بی بی حضرت زینب (س) و در دفاع از اسلام شهید شده است.
شهدای ایران:مریم وارد دانشگاه شد. با عجله رفت که به کلاس برسد، اما بنری که روی دیوار دانشکده نصب شده بود، او را متوقف کرد. بنر تسلیت و تبریک و تصویر یک حرم که عکس یک پسر جوان زیبا و خوشرو که محاسنش چهرهاش را جذاب تر کرده بود، روی آن طراحی شده بود.
حرم مردانی را به خود دیده که جانانه ایستادهاند و نگذاشتهاند به اسارت تکفیریها برود. داستان این مردان که عاشقانه زیستهاند و سختیهای بسیاری را به جان خریدهاند بسیار شنیدنیست. در ادامه بخش سوم نوشتههای یکی از شاهدان مجاهدتهای مدافعان حرم را میخوانید که در این بخش به خبری برخی و شوق دفاع از حرم حضرت زینب (س) در میان جوانان پرداخته است. از آنجا که همه یادداشتهای این رزمنده دلاور مدافع حرم قابل انتشار نیست تنها بخشهای قابل نشر با نظر ایشان منتشر میشود:
مریم وارد دانشگاه شد. با عجله رفت که به کلاس برسد، اما بنری که روی دیوار دانشکده نصب شده بود، او را متوقف کرد.
بنر تسلیت و تبریک و تصویر یک حرم که عکس یک پسر جوان زیبا و خوشرو که محاسنش چهرهاش را جذاب تر کرده بود، روی آن طراحی شده بود .
این پسر جوان صورتش را به اسلحهاش تکیه داده بود و لبخندی به لب داشت. او دانشجوی ارشد، شهید مدافع حرم بود.
دل مریم دگرگون شد. برادرش علی، دانشجوی همین دانشگاه بوده و اکنون او هم مدافع حرم حضرت زینب سلام الله علیه است.
وارد کلاس شد و استاد آمد و درس را شروع کرد. مریم نگاهش به دهان استاد و ذهنش در کوچه پس کوچههای خرابه شام، داعش، اسارت و مظلومیت مسلمانان بود. دلش هوای امام زمان (عج الله) کرد و از ته دل دعای فرج را خواند. کلاس که تمام شد با دوستانش به سمت غذاخوری راه افتادند. در مسیر بنر نصب شده بر دیوار دانشکده را نشان داد و گفت: "بچهها دیدید دانشکده ما هم شهید داد؟"
اکرم –همکلاسیاش- گفت: شهید؟! مگر جنگ شده؟! مریم پاسخ داد: شهید مدافع حرم. این بنر برای شهید مدافع حرم است. همکلاسیاش با تعجب گفت: "مدافع حرم؟ یعنی چی؟!
مریم تصور میکرد اکرم یا او را به سخره گرفته یا قصد شوخی با او را دارد. گفت: "تو واقعا نمیدانی یا من را مسخره میکنی؟! این همه تلویزیون، رادیو و روزنامهها میگویند و مینویسند، ندیدی؟ اکرم با یک پزی پاسخ داد: ای بابا من که اصلا رسانههای خودمان را نمیبینم. حالا جدی بگو. حرم کجا؟
مریم گفت: حرم حضرت زینب سلام الله علیه. اکرم با بی اعتنایی پاسخ داد: آهان، عراق را میگویی؟ مگر هنوز جنگ است؟
مریم که از این همه بیخبری اکرم بغضش گرفته بود گفت: اکرم جان کمی از موبایلت و فضای مجازی بیا بیرون، واقعیتها را ببین. حرم حضرت زینب (س) در سوریه است نه عراق. و بعد برای او توضیح داد که به جز عراق، سوریه هم گرفتار فتنه تکفیریها و تروریستها شده و این جوان هم دانشگاهی آنها نیز در سوریه، در دفاع از مسلمانان، در دفاع از مظلومیت، از حرم خانم بی بی حضرت زینب (س) و در دفاع از اسلام شهید شده است.
اکرم که به شدت تحت تأثیر قرار گرفته بود گفت: الهی بمیرم، خانوادهاش چه کار میکنند؟! چقدر هم جوان بوده، کمی از پسر من بزرگترهاست.
قسمت اول: سختیهای جلب رضایت والدین
قسمت دوم: رفتن یواشکی؟!
قسمت سوم: در پناه خدا
حرم مردانی را به خود دیده که جانانه ایستادهاند و نگذاشتهاند به اسارت تکفیریها برود. داستان این مردان که عاشقانه زیستهاند و سختیهای بسیاری را به جان خریدهاند بسیار شنیدنیست. در ادامه بخش سوم نوشتههای یکی از شاهدان مجاهدتهای مدافعان حرم را میخوانید که در این بخش به خبری برخی و شوق دفاع از حرم حضرت زینب (س) در میان جوانان پرداخته است. از آنجا که همه یادداشتهای این رزمنده دلاور مدافع حرم قابل انتشار نیست تنها بخشهای قابل نشر با نظر ایشان منتشر میشود:
مریم وارد دانشگاه شد. با عجله رفت که به کلاس برسد، اما بنری که روی دیوار دانشکده نصب شده بود، او را متوقف کرد.
بنر تسلیت و تبریک و تصویر یک حرم که عکس یک پسر جوان زیبا و خوشرو که محاسنش چهرهاش را جذاب تر کرده بود، روی آن طراحی شده بود .
این پسر جوان صورتش را به اسلحهاش تکیه داده بود و لبخندی به لب داشت. او دانشجوی ارشد، شهید مدافع حرم بود.
دل مریم دگرگون شد. برادرش علی، دانشجوی همین دانشگاه بوده و اکنون او هم مدافع حرم حضرت زینب سلام الله علیه است.
وارد کلاس شد و استاد آمد و درس را شروع کرد. مریم نگاهش به دهان استاد و ذهنش در کوچه پس کوچههای خرابه شام، داعش، اسارت و مظلومیت مسلمانان بود. دلش هوای امام زمان (عج الله) کرد و از ته دل دعای فرج را خواند. کلاس که تمام شد با دوستانش به سمت غذاخوری راه افتادند. در مسیر بنر نصب شده بر دیوار دانشکده را نشان داد و گفت: "بچهها دیدید دانشکده ما هم شهید داد؟"
اکرم –همکلاسیاش- گفت: شهید؟! مگر جنگ شده؟! مریم پاسخ داد: شهید مدافع حرم. این بنر برای شهید مدافع حرم است. همکلاسیاش با تعجب گفت: "مدافع حرم؟ یعنی چی؟!
مریم تصور میکرد اکرم یا او را به سخره گرفته یا قصد شوخی با او را دارد. گفت: "تو واقعا نمیدانی یا من را مسخره میکنی؟! این همه تلویزیون، رادیو و روزنامهها میگویند و مینویسند، ندیدی؟ اکرم با یک پزی پاسخ داد: ای بابا من که اصلا رسانههای خودمان را نمیبینم. حالا جدی بگو. حرم کجا؟
مریم گفت: حرم حضرت زینب سلام الله علیه. اکرم با بی اعتنایی پاسخ داد: آهان، عراق را میگویی؟ مگر هنوز جنگ است؟
مریم که از این همه بیخبری اکرم بغضش گرفته بود گفت: اکرم جان کمی از موبایلت و فضای مجازی بیا بیرون، واقعیتها را ببین. حرم حضرت زینب (س) در سوریه است نه عراق. و بعد برای او توضیح داد که به جز عراق، سوریه هم گرفتار فتنه تکفیریها و تروریستها شده و این جوان هم دانشگاهی آنها نیز در سوریه، در دفاع از مسلمانان، در دفاع از مظلومیت، از حرم خانم بی بی حضرت زینب (س) و در دفاع از اسلام شهید شده است.
اکرم که به شدت تحت تأثیر قرار گرفته بود گفت: الهی بمیرم، خانوادهاش چه کار میکنند؟! چقدر هم جوان بوده، کمی از پسر من بزرگترهاست.
قسمت اول: سختیهای جلب رضایت والدین
قسمت دوم: رفتن یواشکی؟!
قسمت سوم: در پناه خدا
*دفاعپرس