اون خانوم هایی که تصورشون اینه که باید سختی حجاب رو تحمل کنند، تا مردها به گناه دچار نشوند. بعد هم با این مقدمه نتیجه می گیرند که مردها مریض هستند. مریض هستند، چون خوب تربیت نشدند. چون در این جامعه زندگی میکنند.
شهدای ایران:کلاس که تموم شد "علی" - یکی از بچه های خوب و محجوب کلاس - اومد پیشم و خواست که باهم صحبت کنیم. با کمال میل پذیرفتم. بندهی خدا کلی سرخ و سفید شد تا تونست سفره ی دلشو باز کنه.
با خجالت بهم گفت:
"آقا ما چون صورتمون کم سن و سال نشون میده، اطرافیان باور نمی کنن که سوم دبیرستانی شده باشیم. یه جورایی هنوز بچه فرض مون میکنن، برای همینم حواسشون به ما نیست، یعنی زن عمو ها و زن دایی ها و ... جلوی ما لباس نا مناسب میپوشن.
اوضاع وقتی بدتر میشه که پدر و مادرم میخوان برن مسافرت و من و میسپارن به فامیل. چند روز باید کنار کسایی زندگی کنم، که هیچ چیز و جلوی من رعایت نمی کنن. خلاصه آقا، ما داریم تو این شرایط اذیت می شیم. نمی دونیم چیکار کنیم. نمیدونیم چطور و به کی باید بگیم. از طرفی هم نمی خوایم دیگران در موردمون فکر بد بکنن. می ترسیم آخرش خدایی نکرده یه خطایی ازمون سر بزنه. (بعد هم بغض کرد و سرش و انداخت پایین)" صادقانه بگم، نتونستم جوابی بهش بدم. فقط کمی دلداریش دادم و سعی کردم نقش سنگ صبور رو براش بازی کنم.
تا شب اما سر درد داشتم. حرف های علی مدام توی گوشم صدا می کرد. این چندمین دفعه است که بچه های مدرسه از نوع پوشش خانوادهاشون میان پیشم گله می کنند و از من هیچ کاری بر نمیاد. آخه چطور میشه به خانواده ها این موضوع رو منتقل کرد، اونم طوری که دانش آموز آسیب بیشتری نبینه؟! درد و دل نوجون های پاکی مثل علی رو میگذارم کنار نگاه بعضی خانوم ها به حجاب.
اون خانوم هایی که تصورشون اینه که باید سختی حجاب رو تحمل کنند، تا مردها به گناه دچار نشوند. بعد هم با این مقدمه نتیجه می گیرند که مردها مریض هستند. مریض هستند، چون خوب تربیت نشدند. چون در این جامعه زندگی میکنند.
شاید خود این خانوم ها، یک درصد هم احتمال نمیدن، پوششی که اختیار کردن، می تونه اینقدر ذهن نوجوان های اطرافشون رو درگیر کنه.
داستان علی بهونه ای شد تا چند خط درد و دل رو ضمیمهی یک خواهش از خواهران محترم شهرم کنم، خواهش کنم که؛ "وقتی می خواهید پوشش انتخاب کنید – چه در خانه و چه در جامعه- کمی هم با عینک دیگران خودتان را قضاوت کنید"
باور کنید همه ی مردها مریض نیستند، اما همه ی مردها به اقتضای نوع خلقت نگاهشان به زن ها متفاوت از نگاه شما به مردهاست.
حواسمان باشد، نوجوان های پاکی مثل "علی" دارند تو شهری زندگی می کنند، که آستانه ی سن ازدواج در اون نزدیک ۳۰ سال است.
ماهم از اون ها توقع داریم که در حد فاصل بلوغ تا ازدواج - طی این حدود ۱۶ سال - دست به هیچ خطایی نزنند و پاک بمانند! با شرایط فعلی می شود چنین توقعی از این نسل داشت؟! اصلا این توقع بدون ایجاد بستر مناسب در جامعه، منطقی و مشروع است؟ پایین آوردن سن ازدواج نه به این راحتی ها حاصل می شود و نه از عهده من و امثال من کاری در این خصوص بر می آید.
اما اقلا می توانیم به اقتضای محبت نسبت به خانواده و اهمیت سلامت روانی جامعه کمی بیشتر هوای "علی" هامون رو داشته باشیم. تردیدی نیست، اگر بچه های ما نتوانند در دوران قبل از ازدواج زندگی آرام و سالمی داشته باشند. و خدایی نکرده به خلاف اخلاق مبتلا بشوند. طبیعتا نمی توانند پدران و مدیران و آینده سازان خوبی برای کشورمان باشند. کمی بیشتر درکشان کنیم.
به امید ایرانی سر بلند
*الف
با خجالت بهم گفت:
"آقا ما چون صورتمون کم سن و سال نشون میده، اطرافیان باور نمی کنن که سوم دبیرستانی شده باشیم. یه جورایی هنوز بچه فرض مون میکنن، برای همینم حواسشون به ما نیست، یعنی زن عمو ها و زن دایی ها و ... جلوی ما لباس نا مناسب میپوشن.
اوضاع وقتی بدتر میشه که پدر و مادرم میخوان برن مسافرت و من و میسپارن به فامیل. چند روز باید کنار کسایی زندگی کنم، که هیچ چیز و جلوی من رعایت نمی کنن. خلاصه آقا، ما داریم تو این شرایط اذیت می شیم. نمی دونیم چیکار کنیم. نمیدونیم چطور و به کی باید بگیم. از طرفی هم نمی خوایم دیگران در موردمون فکر بد بکنن. می ترسیم آخرش خدایی نکرده یه خطایی ازمون سر بزنه. (بعد هم بغض کرد و سرش و انداخت پایین)" صادقانه بگم، نتونستم جوابی بهش بدم. فقط کمی دلداریش دادم و سعی کردم نقش سنگ صبور رو براش بازی کنم.
تا شب اما سر درد داشتم. حرف های علی مدام توی گوشم صدا می کرد. این چندمین دفعه است که بچه های مدرسه از نوع پوشش خانوادهاشون میان پیشم گله می کنند و از من هیچ کاری بر نمیاد. آخه چطور میشه به خانواده ها این موضوع رو منتقل کرد، اونم طوری که دانش آموز آسیب بیشتری نبینه؟! درد و دل نوجون های پاکی مثل علی رو میگذارم کنار نگاه بعضی خانوم ها به حجاب.
اون خانوم هایی که تصورشون اینه که باید سختی حجاب رو تحمل کنند، تا مردها به گناه دچار نشوند. بعد هم با این مقدمه نتیجه می گیرند که مردها مریض هستند. مریض هستند، چون خوب تربیت نشدند. چون در این جامعه زندگی میکنند.
شاید خود این خانوم ها، یک درصد هم احتمال نمیدن، پوششی که اختیار کردن، می تونه اینقدر ذهن نوجوان های اطرافشون رو درگیر کنه.
داستان علی بهونه ای شد تا چند خط درد و دل رو ضمیمهی یک خواهش از خواهران محترم شهرم کنم، خواهش کنم که؛ "وقتی می خواهید پوشش انتخاب کنید – چه در خانه و چه در جامعه- کمی هم با عینک دیگران خودتان را قضاوت کنید"
باور کنید همه ی مردها مریض نیستند، اما همه ی مردها به اقتضای نوع خلقت نگاهشان به زن ها متفاوت از نگاه شما به مردهاست.
حواسمان باشد، نوجوان های پاکی مثل "علی" دارند تو شهری زندگی می کنند، که آستانه ی سن ازدواج در اون نزدیک ۳۰ سال است.
ماهم از اون ها توقع داریم که در حد فاصل بلوغ تا ازدواج - طی این حدود ۱۶ سال - دست به هیچ خطایی نزنند و پاک بمانند! با شرایط فعلی می شود چنین توقعی از این نسل داشت؟! اصلا این توقع بدون ایجاد بستر مناسب در جامعه، منطقی و مشروع است؟ پایین آوردن سن ازدواج نه به این راحتی ها حاصل می شود و نه از عهده من و امثال من کاری در این خصوص بر می آید.
اما اقلا می توانیم به اقتضای محبت نسبت به خانواده و اهمیت سلامت روانی جامعه کمی بیشتر هوای "علی" هامون رو داشته باشیم. تردیدی نیست، اگر بچه های ما نتوانند در دوران قبل از ازدواج زندگی آرام و سالمی داشته باشند. و خدایی نکرده به خلاف اخلاق مبتلا بشوند. طبیعتا نمی توانند پدران و مدیران و آینده سازان خوبی برای کشورمان باشند. کمی بیشتر درکشان کنیم.
به امید ایرانی سر بلند
*الف