از لحظه تحویل سال تا 48 ساعت نخست سال جاری 24 مرد و زن ، 208 مسافر را برای آخرین سفر آماده کردند. تنها لحظات تحویل سال بود که بچههای سختکوش و تنهای بخش تطهیر بهشت زهرا دست شستند و دعای تحویل سال را به امید آنکه بهاری بیمرگ برای مردم رقم بخورد، زمزمه کردند.
به گزارش شهدای ایران، پای صحبت دو نفر از آنها در حالی مینشینیم که به خاطر تنگناهای فرهنگی و اجتماعی نخواستند نام واقعی شان ثبت شود.
مرحوم رحیم موذنزاده اردبیلی
رضا که 44 بهار زندگی را پشت سر گذاشته سالهاست در لحظه تحویل سال نو در سالن تطهیر بهشت زهرا بوده است. او میگوید سالهاست که لحظه تحویل سال در کنار خانواده نبوده ام و مشغول آماده کردن مسافرانی بودم که رفتن شان به آخرین یا آغازین دقایق سال گره خورده بود. وی ادامه میدهد: هیچوقت از قبر و کفن کابوس نداشته ام و از کودکی با این واژهها آشنا بودم. روزهایی که فهمیدم پدر در غسالخانه کار میکند و مردگان را شست و شو میدهد. کودکی و نوجوانی ام بسرعت سپری شد و من پای در راه پدر گذاشتم.
در یک خانواده پرجمعیت به دنیا آمدم. 8 خواهر و برادر بودیم و خانه ما نزدیک بهشت زهرا بود. آن روزها این منطقه بیابانی بود و کسی تصور نمیکرد چند دهه بعد برای دفن اموات در این منطقه با کمبود جا مواجه شویم. در مدرسه وقتی شغل پدرم را سؤال میکردند با افتخار آن را به زبان میآوردم. البته آن سالها به دلیل اینکه خانواده هایی که در منطقه جنوب تهران زندگی میکردند در یک سطح قرار داشتند کسی از شنیدن نام شغل پدر از من فاصله نمیگرفت.
همه به پدرم احترام میگذاشتند و اگر کسی از دنیا میرفت سراغ او میآمدند و میخواستند مرده شان را شست و شو دهد. آن روزها در سالن تطهیر بهشت زهرا دیواری وجود نداشت و لحظه شست و شوی اموات خانواده متوفی حضور داشتند. به یاد دارم که پدر بارها ناسزا شنیده یا ضرب و شتم شده بود با این حال همیشه تأکید میکرد باید خانواده عزادار را درک کرد. ولی امروز شرایط فرق کرده است و با وجود اینکه سطح تحصیلات افراد بالاتر رفته است ولی شرایط فرهنگی مان دچار یک دوگانگی شده است، بهطوری که ما ناچار هستیم شغل مان را از همه پنهان کنیم در حالیکه اگر کسی نباشد تا مردگان را غسل دهد زندگی برای هیچکس مقدور نخواهد بود.
رضا از روزی که برای کار وارد بهشت زهرا شد اینگونه گفت: سال 1370 پس از ازدواج وارد مجموعه سازمان بهشت زهرا شدم و در واحد گل مشغول بودم. چند سال بعد وقتی دخترم به دنیا آمد احساس کردم در زندگی نیاز به ترمز دارم. با خود میگفتم در زندگی اشتباهاتی مرتکب شده ام و باید در مسیر زندگی در دست اندازهایی قرار گیرم تا دوباره متولد شوم. موضوع را با همسرم در میان گذاشتم و به او گفتم میخواهم به واحد تطهیر بهشت زهرا بروم. همسرم با تعجب به من نگاه میکرد اما وقتی دلایلم را مطرح کردم قبول کرد و از فردای آن روز در واحد تطهیر مشغول به کار شدم.
با توجه به اینکه پدرم در این شغل فعالیت میکرد خیلی زود توانستم با مشکلات آن کنار بیایم. همکارانم از اینکه روزهای اول هیچ اثری از ترس و نگرانی در چهره ام نمیدیدند متعجب بودند. زیاد نگذشت که نتیجه تصمیم بزرگ زندگی ام را دیدم. اولین سالی که مشغول به کار در واحد تطهیر بودم در میان 600 نفر از کارکنان بهشت زهرا در قرعه کشی سالانه نام من برای سفر به خانه خدا انتخاب شد. آن روز از خوشحالی سجده شکر بجا آورده و احساس کردم خدا مرا پذیرفته است. وقتی از حج بازگشتم با اشتیاق بیشتری مشغول به کار شدم.
وی ادامه داد: تعطیلی در کار ما معنی ندارد. در واحد تطهیر دو روز کار و یک روز استراحت میکنیم. لحظه تحویل سال 95 با دیگر همکارانم کنار سفره هفت سین کوچکی که چیده بودیم نشسته و زیر لب مشغول خواندن دعا شدیم. روزهای اول و دوم عید 208 مسافر را برای آخرین سفر آماده کردیم و روز سیزدهم نیز 73 نفر دیگر را غسل و کفن دادیم. کسانی که در اینجا کار میکنند سخت ترین لحظات عمر خود را سپری میکنند. در آن لحظات که باید شاد باشیم در آن سوی دیوار افرادی به خاطر از دست دادن عزیزشان شیون و ناله میکنند و نمیتوانیم نسبت به آن بیتفاوت باشیم.ما در عمق غم مردم هستیم و در لحظه تحویل سال برای امواتی که در انتظار شسته شدن هستند آمرزش طلب میکنیم. از خدا برای همه بخصوص بیماران، همسرم و دختر و پسرم، باقی ماندن نام نیک و عاقبت به خیری و مرگ راحت را میخواهم. وی افزود:در این سالها درسهای زیادی آموخته ام. از نظر من مرده کسی نیست که جان در بدن ندارد.
در اینجا افرادی را برای رفتن به خانه آخرت آماده کرده ایم که با گذشت چند سال هنوز از آنها به نیکی یاد میشود و در مقابل افرادی هم بودهاند که با وجود ثروت بسیار و مشایعت کنندگانی سوار بر گرانقیمت ترین خودروها بعد از خاکسپاری از یاد رفتهاند . یکی از کسانی که با وجود گذشت سالها هنوز از او به نیکی یاد میشود مرحوم مؤذنزاده اردبیلی است. وقتی ایشان را تطهیر میکردیم اذان ظهر با صدای ملکوتی ایشان در بهشت زهرا پخش میشد؛ چهره نورانی ایشان را هیچگاه فراموش نمیکنم.
لحظههای فراموش نشدنی
ایستگاه آخر زندگی پر از عبرت است که با چشم حقیقت دیده میشود، لحظه هایی که برای همیشه در دل ثبت میشود. رضا از این لحظات اینگونه گفت. لحظه هایی که هیچکدام از آنها رنگی از شادی ندارد اما رازهای بسیاری در آن نهفته است. یکی از روزهای سال 91 وقتی مشغول کار بودیم مرد جوانی در حالی که برانکاردی را به داخل بخش تطهیر میآورد توجهم را جلب کرد؛ به جز کارگران بخش تطهیر کسی حق ورود به این بخش را ندارد. سراغ او رفتم و دلیل ورودش را پرسیدم. با چهرهای که غم سنگینی در آن نهفته بود نگاهم کرد و گفت خودم میخواهم این جنازه را غسل دهم و نمیخواهم کسی به من کمک کند. مخالفت کردم، زیرا مقابل دیدگان همراهان امواتی که ما باید غسل و کفن شان را انجام میدادیم نمیتوانستیم اجازه این کار را به شخص دیگری بدهیم. مرد قبول نکرد و گفت این جنازه با جنازههای دیگر فرق نمیکند و برای من بسیار عزیز است. با اصرار او قرار شد تا در یک اتاق جداگانه جنازه را شست و شو دهد. من و چند نفر از همکارانم مرد را زیر نظر داشتیم. مرد به آرامی کاور جسد را باز کرد. آن لحظه بود که متوجه شدیم جنازه داخل کاور جسد پسر نوجوانش است که در اثر بیماری سرطان فوت کرده بود. مرد در حالی که با جنازه تنها پسرش به آرامی صحبت میکرد و اشک میریخت او را غسل داد. من و همکارانم با دیدن این صحنه اشک میریختیم. متوجه شدم سالها بچه دار نمیشده و به گفته خودش با توسل به امام حسین(ع) صاحب فرزند شده بود ولی بیماری سرطان در کمتر از 10 روز جگرگوشهاش را گرفته بود.
وی ادامه داد: اجسادی که برای غسل و کفن آورده میشوند برای ما هیچ تفاوتی ندارند و شاید از مشایعت کنندگان و همراهان بتوانیم حدس بزنیم آن شخص کیست. یکی از روزها وقتی مشغول غسل و کفن مرد میانسالی بودیم سه مرد قوی هیکل که بعدها متوجه شدیم بادیگارد این مرد بودند میخواستند که بر نحوه شست و شو و کفن نظارت داشته باشند. وقتی دلیل این کار را پرسیدیم گفتند این مرد بسیار ثروتمند بود و ما را برای محافظت از خودش استخدام کرده بود و ما باید تا زمانی که به خاک سپرده میشود از او محافظت کنیم.
عاطفهای که فراموش نمیشود
مخارج سنگین زندگی او را در مسیری قرار داد که شاید قبل از آن هیچگاه حتی توان بیان آن را نداشت. روز اول وقتی چشمانش به اجساد نوزادان نارس افتاد تصمیم گرفت این کار را کنار بگذارد اما امروز در آستانه نهمین سال فعالیت در بخش تطهیر بانوان بهشت زهرا(س) میگوید، با وجود همه سختیها و مشکلات این کار اگر قرار باشد دوباره شغلی را انتخاب کنم، انتخاب دیگری نخواهم داشت. منصوره که 38 بهار را پشت سر گذاشته با بیان اینکه سالهاست لحظه تحویل سال را کنار همکارانش در واحد تطهیر سپری کرده است، میگوید: همسرم شغل آزاد داشت و نمیتوانست از پس هزینههای زندگی بربیاید. با پیشنهاد برادرم که در بهشت زهرا(س) کار میکرد به واحد تطهیر بانوان آمدم. تا به آن روز از دیدن جنازه وحشت داشتم و تصور نمیکردم یک روز بخواهم آنها را غسل و کفن کنم. روز اول وقتی چشمم به جنازه نوزادان نارس و سقط شده افتاد تا یک ماه افسرده شده بودم و حالم بد بود. امروز با گذشت 8 سال خوشحالم که در تلخ ترین لحظات به مردم کمک میکنم. صحنه هایی که هر روز با آن مواجه میشویم مستقیماً عواطف و روح ما را تحت تأثیر قرار میدهد بخصوص وقتی قرار باشد جنازه کودکان، دختران و زنان جوان را تطهیر کنیم. وی اضافه کرد: تا دو سال قبل کسی نمیدانست کجا کار میکنم ولی وقتی متوجه شدند مدتی با من قطع رابطه کردند اما پس از آن وقتی فهمیدند با چه سختی برای حفظ زندگی ام تلاش میکنم دوباره سراغم آمدند. لحظه تحویل سال جدید همه دوست دارند در کنار خانواده باشند اما شغل ما ایجاب میکند که در محل کارمان حاضر باشیم. روزی که در این واحد مشغول به کار شدم دخترم 9 ماهه بود و او را نزد مادرم میگذاشتم و امروز او 8 ساله است. لحظه تحویل سال کنار سفره هفت سین کوچکی در گوشهای از سالن من و همکارانم کنار هم نشستیم و بعداز خواندن دعا و تبریک سال جدید مشغول کار شدیم.
*ایران
مرحوم رحیم موذنزاده اردبیلی
رضا که 44 بهار زندگی را پشت سر گذاشته سالهاست در لحظه تحویل سال نو در سالن تطهیر بهشت زهرا بوده است. او میگوید سالهاست که لحظه تحویل سال در کنار خانواده نبوده ام و مشغول آماده کردن مسافرانی بودم که رفتن شان به آخرین یا آغازین دقایق سال گره خورده بود. وی ادامه میدهد: هیچوقت از قبر و کفن کابوس نداشته ام و از کودکی با این واژهها آشنا بودم. روزهایی که فهمیدم پدر در غسالخانه کار میکند و مردگان را شست و شو میدهد. کودکی و نوجوانی ام بسرعت سپری شد و من پای در راه پدر گذاشتم.
در یک خانواده پرجمعیت به دنیا آمدم. 8 خواهر و برادر بودیم و خانه ما نزدیک بهشت زهرا بود. آن روزها این منطقه بیابانی بود و کسی تصور نمیکرد چند دهه بعد برای دفن اموات در این منطقه با کمبود جا مواجه شویم. در مدرسه وقتی شغل پدرم را سؤال میکردند با افتخار آن را به زبان میآوردم. البته آن سالها به دلیل اینکه خانواده هایی که در منطقه جنوب تهران زندگی میکردند در یک سطح قرار داشتند کسی از شنیدن نام شغل پدر از من فاصله نمیگرفت.
همه به پدرم احترام میگذاشتند و اگر کسی از دنیا میرفت سراغ او میآمدند و میخواستند مرده شان را شست و شو دهد. آن روزها در سالن تطهیر بهشت زهرا دیواری وجود نداشت و لحظه شست و شوی اموات خانواده متوفی حضور داشتند. به یاد دارم که پدر بارها ناسزا شنیده یا ضرب و شتم شده بود با این حال همیشه تأکید میکرد باید خانواده عزادار را درک کرد. ولی امروز شرایط فرق کرده است و با وجود اینکه سطح تحصیلات افراد بالاتر رفته است ولی شرایط فرهنگی مان دچار یک دوگانگی شده است، بهطوری که ما ناچار هستیم شغل مان را از همه پنهان کنیم در حالیکه اگر کسی نباشد تا مردگان را غسل دهد زندگی برای هیچکس مقدور نخواهد بود.
رضا از روزی که برای کار وارد بهشت زهرا شد اینگونه گفت: سال 1370 پس از ازدواج وارد مجموعه سازمان بهشت زهرا شدم و در واحد گل مشغول بودم. چند سال بعد وقتی دخترم به دنیا آمد احساس کردم در زندگی نیاز به ترمز دارم. با خود میگفتم در زندگی اشتباهاتی مرتکب شده ام و باید در مسیر زندگی در دست اندازهایی قرار گیرم تا دوباره متولد شوم. موضوع را با همسرم در میان گذاشتم و به او گفتم میخواهم به واحد تطهیر بهشت زهرا بروم. همسرم با تعجب به من نگاه میکرد اما وقتی دلایلم را مطرح کردم قبول کرد و از فردای آن روز در واحد تطهیر مشغول به کار شدم.
با توجه به اینکه پدرم در این شغل فعالیت میکرد خیلی زود توانستم با مشکلات آن کنار بیایم. همکارانم از اینکه روزهای اول هیچ اثری از ترس و نگرانی در چهره ام نمیدیدند متعجب بودند. زیاد نگذشت که نتیجه تصمیم بزرگ زندگی ام را دیدم. اولین سالی که مشغول به کار در واحد تطهیر بودم در میان 600 نفر از کارکنان بهشت زهرا در قرعه کشی سالانه نام من برای سفر به خانه خدا انتخاب شد. آن روز از خوشحالی سجده شکر بجا آورده و احساس کردم خدا مرا پذیرفته است. وقتی از حج بازگشتم با اشتیاق بیشتری مشغول به کار شدم.
وی ادامه داد: تعطیلی در کار ما معنی ندارد. در واحد تطهیر دو روز کار و یک روز استراحت میکنیم. لحظه تحویل سال 95 با دیگر همکارانم کنار سفره هفت سین کوچکی که چیده بودیم نشسته و زیر لب مشغول خواندن دعا شدیم. روزهای اول و دوم عید 208 مسافر را برای آخرین سفر آماده کردیم و روز سیزدهم نیز 73 نفر دیگر را غسل و کفن دادیم. کسانی که در اینجا کار میکنند سخت ترین لحظات عمر خود را سپری میکنند. در آن لحظات که باید شاد باشیم در آن سوی دیوار افرادی به خاطر از دست دادن عزیزشان شیون و ناله میکنند و نمیتوانیم نسبت به آن بیتفاوت باشیم.ما در عمق غم مردم هستیم و در لحظه تحویل سال برای امواتی که در انتظار شسته شدن هستند آمرزش طلب میکنیم. از خدا برای همه بخصوص بیماران، همسرم و دختر و پسرم، باقی ماندن نام نیک و عاقبت به خیری و مرگ راحت را میخواهم. وی افزود:در این سالها درسهای زیادی آموخته ام. از نظر من مرده کسی نیست که جان در بدن ندارد.
در اینجا افرادی را برای رفتن به خانه آخرت آماده کرده ایم که با گذشت چند سال هنوز از آنها به نیکی یاد میشود و در مقابل افرادی هم بودهاند که با وجود ثروت بسیار و مشایعت کنندگانی سوار بر گرانقیمت ترین خودروها بعد از خاکسپاری از یاد رفتهاند . یکی از کسانی که با وجود گذشت سالها هنوز از او به نیکی یاد میشود مرحوم مؤذنزاده اردبیلی است. وقتی ایشان را تطهیر میکردیم اذان ظهر با صدای ملکوتی ایشان در بهشت زهرا پخش میشد؛ چهره نورانی ایشان را هیچگاه فراموش نمیکنم.
لحظههای فراموش نشدنی
ایستگاه آخر زندگی پر از عبرت است که با چشم حقیقت دیده میشود، لحظه هایی که برای همیشه در دل ثبت میشود. رضا از این لحظات اینگونه گفت. لحظه هایی که هیچکدام از آنها رنگی از شادی ندارد اما رازهای بسیاری در آن نهفته است. یکی از روزهای سال 91 وقتی مشغول کار بودیم مرد جوانی در حالی که برانکاردی را به داخل بخش تطهیر میآورد توجهم را جلب کرد؛ به جز کارگران بخش تطهیر کسی حق ورود به این بخش را ندارد. سراغ او رفتم و دلیل ورودش را پرسیدم. با چهرهای که غم سنگینی در آن نهفته بود نگاهم کرد و گفت خودم میخواهم این جنازه را غسل دهم و نمیخواهم کسی به من کمک کند. مخالفت کردم، زیرا مقابل دیدگان همراهان امواتی که ما باید غسل و کفن شان را انجام میدادیم نمیتوانستیم اجازه این کار را به شخص دیگری بدهیم. مرد قبول نکرد و گفت این جنازه با جنازههای دیگر فرق نمیکند و برای من بسیار عزیز است. با اصرار او قرار شد تا در یک اتاق جداگانه جنازه را شست و شو دهد. من و چند نفر از همکارانم مرد را زیر نظر داشتیم. مرد به آرامی کاور جسد را باز کرد. آن لحظه بود که متوجه شدیم جنازه داخل کاور جسد پسر نوجوانش است که در اثر بیماری سرطان فوت کرده بود. مرد در حالی که با جنازه تنها پسرش به آرامی صحبت میکرد و اشک میریخت او را غسل داد. من و همکارانم با دیدن این صحنه اشک میریختیم. متوجه شدم سالها بچه دار نمیشده و به گفته خودش با توسل به امام حسین(ع) صاحب فرزند شده بود ولی بیماری سرطان در کمتر از 10 روز جگرگوشهاش را گرفته بود.
وی ادامه داد: اجسادی که برای غسل و کفن آورده میشوند برای ما هیچ تفاوتی ندارند و شاید از مشایعت کنندگان و همراهان بتوانیم حدس بزنیم آن شخص کیست. یکی از روزها وقتی مشغول غسل و کفن مرد میانسالی بودیم سه مرد قوی هیکل که بعدها متوجه شدیم بادیگارد این مرد بودند میخواستند که بر نحوه شست و شو و کفن نظارت داشته باشند. وقتی دلیل این کار را پرسیدیم گفتند این مرد بسیار ثروتمند بود و ما را برای محافظت از خودش استخدام کرده بود و ما باید تا زمانی که به خاک سپرده میشود از او محافظت کنیم.
عاطفهای که فراموش نمیشود
مخارج سنگین زندگی او را در مسیری قرار داد که شاید قبل از آن هیچگاه حتی توان بیان آن را نداشت. روز اول وقتی چشمانش به اجساد نوزادان نارس افتاد تصمیم گرفت این کار را کنار بگذارد اما امروز در آستانه نهمین سال فعالیت در بخش تطهیر بانوان بهشت زهرا(س) میگوید، با وجود همه سختیها و مشکلات این کار اگر قرار باشد دوباره شغلی را انتخاب کنم، انتخاب دیگری نخواهم داشت. منصوره که 38 بهار را پشت سر گذاشته با بیان اینکه سالهاست لحظه تحویل سال را کنار همکارانش در واحد تطهیر سپری کرده است، میگوید: همسرم شغل آزاد داشت و نمیتوانست از پس هزینههای زندگی بربیاید. با پیشنهاد برادرم که در بهشت زهرا(س) کار میکرد به واحد تطهیر بانوان آمدم. تا به آن روز از دیدن جنازه وحشت داشتم و تصور نمیکردم یک روز بخواهم آنها را غسل و کفن کنم. روز اول وقتی چشمم به جنازه نوزادان نارس و سقط شده افتاد تا یک ماه افسرده شده بودم و حالم بد بود. امروز با گذشت 8 سال خوشحالم که در تلخ ترین لحظات به مردم کمک میکنم. صحنه هایی که هر روز با آن مواجه میشویم مستقیماً عواطف و روح ما را تحت تأثیر قرار میدهد بخصوص وقتی قرار باشد جنازه کودکان، دختران و زنان جوان را تطهیر کنیم. وی اضافه کرد: تا دو سال قبل کسی نمیدانست کجا کار میکنم ولی وقتی متوجه شدند مدتی با من قطع رابطه کردند اما پس از آن وقتی فهمیدند با چه سختی برای حفظ زندگی ام تلاش میکنم دوباره سراغم آمدند. لحظه تحویل سال جدید همه دوست دارند در کنار خانواده باشند اما شغل ما ایجاب میکند که در محل کارمان حاضر باشیم. روزی که در این واحد مشغول به کار شدم دخترم 9 ماهه بود و او را نزد مادرم میگذاشتم و امروز او 8 ساله است. لحظه تحویل سال کنار سفره هفت سین کوچکی در گوشهای از سالن من و همکارانم کنار هم نشستیم و بعداز خواندن دعا و تبریک سال جدید مشغول کار شدیم.
*ایران