سعید حدادیان میگوید: یادم هست وقتی برای بچههای مدافع حرم خوزستان که در سوریه حضور داشتند، میخواندیم، به من گفتند یکی از آقایانی که الان در میان جمعیت است، اخیراخانوادهاش تصادف کردهاند. اما او برنمیگردد.
به گزارش شهدای ایران؛ سعید حدادیان مداح و مسئول دفتر ادبیات و هنر نهاد نمایندگی مقام معظم رهبری در دانشگاه تهران چندی پیش در سوریه و در جمع مدافعان حرم حضور پیدا کرد. انتشار عکس او در میان مدافعان حرم، واکنشهای مختلفی را در رسانهها به همراه داشت. او که یکی از اصلی ترین علل حضورش در سوریه را آشنایی با فضای آنجا برای برگزاری همایش بزرگ سوختگان وصل ویژه مدافعین حرم معرفی کرده است، از جریانات مختلفی که در میان رزمندگان مدافع حرم دیده است روایت کرده و میگوید: وقتی به سوریه رفتم و در جمع مدافعان حرم حضور پیدا کردم، متوجه شدم ما با یک گنجینه عظیمی از حیات باطنی بشر مواجهیم. یادم هست وقتی برای بچههای مدافع حرم خوزستان که در سوریه حضور داشتند، میخواندیم، به من گفتند یکی از آقایانی که الان در میان جمعیت است، اخیراخانوادهاش تصادف کردهاند. همه خانواده زخمی و مجروح شدهاند و یک بچه اش هم از دنیا رفته است اما چون از اوضاع دو شهرک شیعه نشینی که در محاصره داعش است اطلاع دارد و میداند که مردمش چه اوضاع و احوالی دارند، هر چه می گوییم برگرد میگوید: «تکلیف الهی است که من بمانم و قصد کردهام تا آزادی این دو شهرک بمانم.»
او در ادامه با اشاره به حماسه افرینی رزمندگان همه کشورهای مقاومت منطقه که نقش اثرگذاری در دفاع از حریم اهل بیت(ع) در سوریه دارند، به خاطره دیگری اشاره کرد و آن را چنین روایت کرد: یک برادر عراقی در میان رزمندگان مدافع حرم که فارسی زبان بود، میگفت: «دو ماه پیش خدا به من دختر داد و خانواده گفتند تا فلانی نیاید ما برایش اسم نمیگذاریم. اما فرمانده گفت: "من به تو احتیاج دارم. تو نرو من خودم بچهات را اسمگذاری میکنم." این فرمانده برای من خیلی عزیز است و خیلی دوستش دارم، حرفش برای من افتخاری بوده. اسم دخترم را برایم فاطمه گذاشت.» بچه دو ماهه شده است و تازه در آن روزها پدر برای دیدن این فرزند دو ماهه به شهرش میرفت.
او در ادامه با اشاره به حماسه افرینی رزمندگان همه کشورهای مقاومت منطقه که نقش اثرگذاری در دفاع از حریم اهل بیت(ع) در سوریه دارند، به خاطره دیگری اشاره کرد و آن را چنین روایت کرد: یک برادر عراقی در میان رزمندگان مدافع حرم که فارسی زبان بود، میگفت: «دو ماه پیش خدا به من دختر داد و خانواده گفتند تا فلانی نیاید ما برایش اسم نمیگذاریم. اما فرمانده گفت: "من به تو احتیاج دارم. تو نرو من خودم بچهات را اسمگذاری میکنم." این فرمانده برای من خیلی عزیز است و خیلی دوستش دارم، حرفش برای من افتخاری بوده. اسم دخترم را برایم فاطمه گذاشت.» بچه دو ماهه شده است و تازه در آن روزها پدر برای دیدن این فرزند دو ماهه به شهرش میرفت.