پرنس چارلز، از اعتماد چهرههای کلیدی در کشورهای عربی خلیج فارس برخوردار است و نقش موثری در فروش سلاح به این کشورها داشته است. چارلز دارایی موثری برای وزارت امور خارجه بریتانیا و جامعه اطلاعاتی این کشور محسوب میشود.
به گزارش شهدای ایران، در روزهای گذشته خبری منتشر شد مبنی بر اینکه پرنس چارلز قصد سفر سلطنتی تاریخی به ایران را دارد البته سخنگوی دفتر ولیعهد انگلیس گفت سفر شاهزاده چالرز به ایران در پائیز سال جاری هنوز قطعی نیست اما به گفته منابع آگاه ولیعهد انگلیس بسیار مشتاق است که از ایران دیدن کند. وی امیدوار است بتواند در نقش یک دیپلمات به ایران سفر کند.
شاهزاده چارلز در سال ٢٠٠٤ در پی وقوع زمین لرزه ویرانگر بم، از منطقه زلزله زده دیدن کرد، البته در مقام رئیس سازمان صلیب سرخ انگلیس. وی در همان سفر دیدار پنهانی با رئیس دولت اصلاحات داشته اسن که به هیچگاه دولت هشتم در این مورد توضیحی نداد.
چارلز، ولیعهد انگلیس برای نخستین بار ظرف چهل سال گذشته به عنوان عضوی از خاندان سلطنتی این کشور، به ایران سفر کند.
وزارت امور خارجه انگلیس و مقامات دربار این کشور سرگرم گفتگو با مقامات ایران برای برنامه ریزی این سفر در پائیز سال جاری هستند.
سخنگوی دفتر ولیعهد انگلیس گفت سفر شاهزاده چالرز به ایران در پائیز سال جاری هنوز قطعی نیست اما به گفته منابع آگاه ولیعهد انگلیس بسیار مشتاق است که از ایران دیدن کند. وی امیدوار است بتواند در نقش یک دیپلمات با سفر به ایران به بهبود مناسبات دو کشور و گفتگو میان تهران و لندن کمک کند.
چارلز در سال ٢٠٠٤ نیز در پی وقوع زمین لرزه ویرانگر بم به ایران سفر کرد اما آن سفر جنبه رسمی نداشت و شاهزاده چارلز به عنوان رئیس سازمان صلیب سرخ انگلیس به ایران سفر کرد و نه به عنوان عضوی از خاندان سلطنتی این کشور.
آخرین سفر رسمی مقامات سلطنتی انگلیس به ایران به چهل سال پیش بازمی گردد. ملکه الیزابت دوم در سال ١٩٧٥ یعنی چهار سال پیش از انقلاب که به سرنگونی سلسله پهلوی در ایران انجامید، از این کشور دیدن کرد.
گفته می شود چارلز علاقه خاصی به تاریخ ایران دارد و به ساخت مستندی درباره زندگی مولوی کمک کرده است.
چنانچه این سفر انجام شود، ولیعهد انگلیس امیدوار است با آقای حسن روحانی رئیس جمهور و بازرگانان ایران دیدار و گفتگو و از شهرهای تاریخی اصفهان و شیراز دیدن کند.
ماه اوت سال گذشته، فیلپ هاموند وزیر امور خارجه انگلیس پس از گذشت یک دهه از زمان آخرین سفر یکی از وزاری خارجه انگلیس به ایران، به تهران سفر کرد. هاموند سفر خود به تهران را نماد بهبود روابط میان ایران و انگلیس توصیف کرد. با وجود این، وزیر امور خارجه انگلیس پس از چندی گفت روابط ما با ایران در چارچوبی مبتنی بر این واقعیت که بین دیدگاه های ما تفاوت بنیادین وجود دارد، قرار خواهد داشت.
انگلیس که ایرانی ها از لحاظ تاریخی همواره به دیده بی اعتمادی به آن نگاه می کنند، سال گذشته سفارت خود در تهران را بازگشایی کرد.
شاهزادهٔ چارلز فیلیپ آرتور جرج؛ متولد ۱۴ نوامبر ۱۹۴۸ وارث و پسر ارشد الیزابت دوم، ملکهٔ پادشاهی متحد و قلمروهای همسود است. پرنس چارلز در مقام ولیعهدی پادشاهی متحده و ایرلند است و درصورت مرگ یا کنارهگیری ملکه الیزابت، گزینهٔ اول برای پادشاه شدن در پادشاهی متحد خواهد بود، اما لزوماً فرمانروای قلمروهای همسود نخواهد گشت. وی از سال ۱۹۵۸ همزمان با ولیعهد شدن لقب شاهزادهٔ ولز را هم دریافت کردهاست. همسر اول او پرنسس دایانا، شاهدخت معروف پادشاهی متحد بود که یک سال پس از طلاق از چارلز در سال ۱۹۹۷ کشته شد.
ازدواج اول و فرزندان
چارلز در جوانی و تا پیش از ازدواج رابطه عاشقانه با زن های بسیاری داشته که از آن جمله میتوان به سارا مک کورکودال خواهر بزرگتر پرنسس دایانا اشاره کرد. روابط وی با زنان همواره مورد توجه و انتقاد رسانهها و گروههای مختلف بوده است.
نامزدی و ازدواج با دایانا
پرنس چارلز بعد از سی سالگی برای ازدواج تحت فشار قرار گرفته بود و دختران زیادی بصورت رسمی به وی معرفی میشدند اما وی به دنبال فردی با مذهب پروتستان بود. با وجود آشنایی پیشین با کامیلا پارکر در یک بازی چوگان، به دلیل ازدواج او، چارلز باید به دنبال فرد دیگری می بود. خانواده دایانا اسپنسر در همسایگی خانواده ملکه زندگی می کردند و این دو خانواده از قبل با هم آشنایی داشتند. به این ترتیب چارلز و دایانا با هم نامزد شدند. در دوران نامزدی، هنگامی که برای تماشای یک بازی چوگان رفته بودند کامیلا به میان آن دو آمد و شروع به صحبت با چارلز کرد که این موضوع باعث گریه و خروج دایانا از آنجا شد. هنگامی که از چارلز دلیل این اتفاق را پرسیدند او گفت:به هر حال چوگان بازی خشنی است و دایانا هم روح لطیفی دارد و آوردن او به این جا کار اشتباهی بود. با این حال چارلز و دایانا در ۲۹ ژوئیه ۱۹۸۱ در کلیسای جامع سنت پل با هم ازدواج کردند. صدها هزار نفر در اطراف محل عروسی گرد آمدند و نزدیک به یک میلیارد نفر در سراسر جهان این مراسم را بطور زنده از تلویزیون مشاهده کردند [۱]. چون شاهزاده چارلز، دارای لقب شاهزادهٔ ولز بود، پس از ازدواج، دایانا لقب شاهدخت ولز را دریافت کرد. دایانا و چارلز در سالهای ۱۹۸۲ و ۱۹۸۴ دارای دو فرزند پسر شدند که به ترتیب شاهزاده ویلیام و شاهزاده هری نام دارند.
چارلز
جدایی از دایانا
زندگی مشترک دایانا و چارلز موشکافانه از سوی رسانهها دنبال میشد و همین مساله باعث آشکار شدن اختلافات درونی خانواده و تشدید آنها شد. روابط عاشقانه چارلز با زنان پیش از زندگی با دایانا از یک سو و نیز روابط نامتعارف دایانا با افراد مختلف موجب گردید تا این دو از سال ۱۹۹۲ جدای از هم زندگی کنند. در عین حال چارلز نیز رابطۀ جدیدی را با کامیلا آغاز کرد و دایانا هم در یک برنامه در بیبیسی چارلز و کامیلا را را عامل از بین رفتن زندگی اش دانست و چارلز هم به داشتن رابطه با کامیلا اعتراف کرد. دایانا و چارلز در ۲۸ اوت ۱۹۹۶ با پیشنهاد ملکه از هم طلاق گرفتند. یک سال بعد دایانا در یک تصادف شدید رانندگی در پاریس درگذشت. پرنس چارلز بر خلاف میل ملکه برای بازگرداندن جسد دایانا به فرانسه رفت. ملکه الیزابت اعلام کرد که پس از طلاق از چارلز، دایانا دیگر عضوی از خانواده سلطنتی نیست و نباید تشییع جنازه رسمی برای وی برگزار شود. این کار موجب اعتراض مردم شد و به اصرار پرنس چارلز مراسمی رسمی برای دایانا برپا شد.
ازدواج دوم
نامزدی و ازدواج با کامیلا
شاهزاده چارلز در سال ٢٠٠٤ در پی وقوع زمین لرزه ویرانگر بم، از منطقه زلزله زده دیدن کرد، البته در مقام رئیس سازمان صلیب سرخ انگلیس. وی در همان سفر دیدار پنهانی با رئیس دولت اصلاحات داشته اسن که به هیچگاه دولت هشتم در این مورد توضیحی نداد.
چارلز، ولیعهد انگلیس برای نخستین بار ظرف چهل سال گذشته به عنوان عضوی از خاندان سلطنتی این کشور، به ایران سفر کند.
وزارت امور خارجه انگلیس و مقامات دربار این کشور سرگرم گفتگو با مقامات ایران برای برنامه ریزی این سفر در پائیز سال جاری هستند.
سخنگوی دفتر ولیعهد انگلیس گفت سفر شاهزاده چالرز به ایران در پائیز سال جاری هنوز قطعی نیست اما به گفته منابع آگاه ولیعهد انگلیس بسیار مشتاق است که از ایران دیدن کند. وی امیدوار است بتواند در نقش یک دیپلمات با سفر به ایران به بهبود مناسبات دو کشور و گفتگو میان تهران و لندن کمک کند.
چارلز در سال ٢٠٠٤ نیز در پی وقوع زمین لرزه ویرانگر بم به ایران سفر کرد اما آن سفر جنبه رسمی نداشت و شاهزاده چارلز به عنوان رئیس سازمان صلیب سرخ انگلیس به ایران سفر کرد و نه به عنوان عضوی از خاندان سلطنتی این کشور.
آخرین سفر رسمی مقامات سلطنتی انگلیس به ایران به چهل سال پیش بازمی گردد. ملکه الیزابت دوم در سال ١٩٧٥ یعنی چهار سال پیش از انقلاب که به سرنگونی سلسله پهلوی در ایران انجامید، از این کشور دیدن کرد.
گفته می شود چارلز علاقه خاصی به تاریخ ایران دارد و به ساخت مستندی درباره زندگی مولوی کمک کرده است.
چنانچه این سفر انجام شود، ولیعهد انگلیس امیدوار است با آقای حسن روحانی رئیس جمهور و بازرگانان ایران دیدار و گفتگو و از شهرهای تاریخی اصفهان و شیراز دیدن کند.
ماه اوت سال گذشته، فیلپ هاموند وزیر امور خارجه انگلیس پس از گذشت یک دهه از زمان آخرین سفر یکی از وزاری خارجه انگلیس به ایران، به تهران سفر کرد. هاموند سفر خود به تهران را نماد بهبود روابط میان ایران و انگلیس توصیف کرد. با وجود این، وزیر امور خارجه انگلیس پس از چندی گفت روابط ما با ایران در چارچوبی مبتنی بر این واقعیت که بین دیدگاه های ما تفاوت بنیادین وجود دارد، قرار خواهد داشت.
انگلیس که ایرانی ها از لحاظ تاریخی همواره به دیده بی اعتمادی به آن نگاه می کنند، سال گذشته سفارت خود در تهران را بازگشایی کرد.
شاهزادهٔ چارلز فیلیپ آرتور جرج؛ متولد ۱۴ نوامبر ۱۹۴۸ وارث و پسر ارشد الیزابت دوم، ملکهٔ پادشاهی متحد و قلمروهای همسود است. پرنس چارلز در مقام ولیعهدی پادشاهی متحده و ایرلند است و درصورت مرگ یا کنارهگیری ملکه الیزابت، گزینهٔ اول برای پادشاه شدن در پادشاهی متحد خواهد بود، اما لزوماً فرمانروای قلمروهای همسود نخواهد گشت. وی از سال ۱۹۵۸ همزمان با ولیعهد شدن لقب شاهزادهٔ ولز را هم دریافت کردهاست. همسر اول او پرنسس دایانا، شاهدخت معروف پادشاهی متحد بود که یک سال پس از طلاق از چارلز در سال ۱۹۹۷ کشته شد.
ازدواج اول و فرزندان
چارلز در جوانی و تا پیش از ازدواج رابطه عاشقانه با زن های بسیاری داشته که از آن جمله میتوان به سارا مک کورکودال خواهر بزرگتر پرنسس دایانا اشاره کرد. روابط وی با زنان همواره مورد توجه و انتقاد رسانهها و گروههای مختلف بوده است.
نامزدی و ازدواج با دایانا
پرنس چارلز بعد از سی سالگی برای ازدواج تحت فشار قرار گرفته بود و دختران زیادی بصورت رسمی به وی معرفی میشدند اما وی به دنبال فردی با مذهب پروتستان بود. با وجود آشنایی پیشین با کامیلا پارکر در یک بازی چوگان، به دلیل ازدواج او، چارلز باید به دنبال فرد دیگری می بود. خانواده دایانا اسپنسر در همسایگی خانواده ملکه زندگی می کردند و این دو خانواده از قبل با هم آشنایی داشتند. به این ترتیب چارلز و دایانا با هم نامزد شدند. در دوران نامزدی، هنگامی که برای تماشای یک بازی چوگان رفته بودند کامیلا به میان آن دو آمد و شروع به صحبت با چارلز کرد که این موضوع باعث گریه و خروج دایانا از آنجا شد. هنگامی که از چارلز دلیل این اتفاق را پرسیدند او گفت:به هر حال چوگان بازی خشنی است و دایانا هم روح لطیفی دارد و آوردن او به این جا کار اشتباهی بود. با این حال چارلز و دایانا در ۲۹ ژوئیه ۱۹۸۱ در کلیسای جامع سنت پل با هم ازدواج کردند. صدها هزار نفر در اطراف محل عروسی گرد آمدند و نزدیک به یک میلیارد نفر در سراسر جهان این مراسم را بطور زنده از تلویزیون مشاهده کردند [۱]. چون شاهزاده چارلز، دارای لقب شاهزادهٔ ولز بود، پس از ازدواج، دایانا لقب شاهدخت ولز را دریافت کرد. دایانا و چارلز در سالهای ۱۹۸۲ و ۱۹۸۴ دارای دو فرزند پسر شدند که به ترتیب شاهزاده ویلیام و شاهزاده هری نام دارند.
چارلز
جدایی از دایانا
زندگی مشترک دایانا و چارلز موشکافانه از سوی رسانهها دنبال میشد و همین مساله باعث آشکار شدن اختلافات درونی خانواده و تشدید آنها شد. روابط عاشقانه چارلز با زنان پیش از زندگی با دایانا از یک سو و نیز روابط نامتعارف دایانا با افراد مختلف موجب گردید تا این دو از سال ۱۹۹۲ جدای از هم زندگی کنند. در عین حال چارلز نیز رابطۀ جدیدی را با کامیلا آغاز کرد و دایانا هم در یک برنامه در بیبیسی چارلز و کامیلا را را عامل از بین رفتن زندگی اش دانست و چارلز هم به داشتن رابطه با کامیلا اعتراف کرد. دایانا و چارلز در ۲۸ اوت ۱۹۹۶ با پیشنهاد ملکه از هم طلاق گرفتند. یک سال بعد دایانا در یک تصادف شدید رانندگی در پاریس درگذشت. پرنس چارلز بر خلاف میل ملکه برای بازگرداندن جسد دایانا به فرانسه رفت. ملکه الیزابت اعلام کرد که پس از طلاق از چارلز، دایانا دیگر عضوی از خانواده سلطنتی نیست و نباید تشییع جنازه رسمی برای وی برگزار شود. این کار موجب اعتراض مردم شد و به اصرار پرنس چارلز مراسمی رسمی برای دایانا برپا شد.
ازدواج دوم
نامزدی و ازدواج با کامیلا
پرنس چارلز در ۹ آوریل ۲۰۰۵ برای دومین بار ازدواج کرد. همسر دوم وی کامیلا پارکر نام دارد. چارلز قبلاً در سال ۱۹۹۴ در یک برنامه تلویزیونی به داشتن رابطه عاشقانه با کامیلا اعتراف کرده بود. بعد از فوت دایانا، چارلز رابطه خود با کامیلا را کم کم علنی کرد. این دو در سال ۱۹۹۹ در مراسمی با هم عکس گرفتند و از این زمان به بعد کامیلا بصورت غیر رسمی به عنوان شریک زندگی چارلز در نظر گرفته شد. کامیلا در سال ۲۰۰۳ با ورود به خانه سلطنتی چارلز زندگی مشترکی را با وی آغاز کرد. اما ازدواج این دو بعد از رفع پارهای اختلافات با ملکه (به خاطر ازدواج با یک مطلقه) و کلیسای انگلستان (به علت مرگ پاپ ژان پل دوم) سرانجام در سال ۲۰۰۵ در تالار صنف ویندسور انجام گرفت. پس از ازدواج کامیلا نیز به دلیل ازدواج با شاهزاده چارلز لقب دوشس کورنوال را دریافت کرد. هر چند که کامیلا شاهدخت ولز است اما به خاطر دایانا از این لقب استفاده نمیکند. جایگاه رسمی کامیلا از نظر عضویت در خانواده سلطنتی پائین تر از جایگاهی است که پرنسس دایانا داشت بنابراین کامیلا فاقد لقب پرنسس است. همچنین هنگامی که چارلز شاه شود وی ملکه نخواهد بود و لقب شاهدخت همسر را دریافت می کند.
ht_charles_camilla_01_lb_150408
پرنس چارلز، از اعتماد چهرههای کلیدی در کشورهای عربی خلیج فارس برخوردار است و نقش موثری در فروش سلاح به این کشورها داشته است. چارلز دارایی موثری برای وزارت امور خارجه بریتانیا و جامعه اطلاعاتی این کشور محسوب میشود. بر اساس کتابی به نام قلب پادشاه، نوشته کاترین مایر در سال ۲۰۱۵ (که مورد تائید دفتر ولیعهدی بریتانیا نیست) وی دیگر نمیخواهد مشوق فروش سلاح به اعراب باشد.
گزارشی از سابقه حضور استعمار پیر در ایران
امروز شاید در مصداق یابی برای استکبار جهانی همه اذهان بدون هیچ درنگی به سراغ شیطان بزرگ یعنی ایالات متحده امریکا میروند اما باید به این نکته مهم اشاره نمود که ریشه استکبار و روش های استعماری و استثماری برای مدیریت واحد جهانی بیش از آنکه به آمریکا مربوط باشد به اروپا و بریتانیای کبیر!باز می گردد.
هرچند اتاق های فکر مدیریت جهان بر اساس خوی استعمارگری پس از جنگ جهانی دوم تصمیم گرفتند مدل مدیریت خود بر جهان را تغییر داده و کشور ایالات متحده را به عنوان قطب جدید استعمارگری نوین در نظر گرفتند، با این حال انگلستان به عنوان پدر استعمارگری جهان هیچ گاه نقش پشت پرده خود را از دست نداد. برخی از کارشناسان معتقدند این کشور در مدیریت استعماری جهان طی سالهای گذشته نیز بی تاثیر نبوده، هرچند برخی دیگر مدعی اند طی سالهای اخیر و به خصوص در دوران مدیریت باراک اوباما اختلافات میان آمریکا و انگلیس در خصوص برخی منافع جهانی بالا گرفته است. با این حال باید تاکید کرد پشت پرده طراحی وقایع استکباری و استعماری در جهان همچنان از یک مدیریت یک پارچه و هماهنگ برخوردار است.
بررسی نوع رابطه استعمارگر پیر با ایران و ایرانیان تا به امروز هزاران هزار سند و کتاب را راهی کتابخانهها و مراکز اسناد کرده است. روابطی که از دید انگلیسیها بر مبنای رابطه یک کشور جهان سومی با یک کشور استعماری شکل گرفت.
در این گزارش مروری کوتاه بر مهمترین فراز فرود های روابط ایران و انگلیس داریم؛ ناگفته هویدا است که وقایع مهم تاریخی بین دو کشور آنچنان وسیع است که در ده ها جلد نیز قابل تجمیع نیست. این گزارش تنها مروری بر روابط دو کشور است.
تقریباً از نیمه دوم قرن سیزدهم میلادی مطابق اواخر قرن هفتم هجری بود که سر و کله انگلیسیها در ایران پیدا شد. نوع ورود و مواجهه انگلیسیها در منطقه از همان ابتدا با خصومت آغاز میشود. در آن ایام ایران زیر تاخت و تاز مغولها -مقارن با حکومت" ارغونشاه" نواده هلاکوخان- قرار داشت و تمدن قدیمیاش در برابر این هجوم آسیبپذیر مینمود.
همزمان در اروپا، "ادوارد اول" پادشاه انگلستان که به عنوان یکی از ارکان قدرت در عالم مسیحیت، از جنگهای دویست ساله خود با مسلمانان برای آزادی اورشلیم خسته و فرسوده شده بود، تصمیم گرفت تا با سلاطین مغول از در دوستی درآید تا شاید بتواند با دست آنها زوال دولت اسلامی را فراهم آورد. در ادامه این روند، ادوارد دوم پادشاه انگلستان در نامهای از الجایتو میخواهد تا تمام سعی و کوشش خود برای اینکه «پیروان پیغمبر اسلام ریشه کن شوند» را مبذول دارد. طبعاً این استراتژی برای مهاجمان خوشایند بود، اما غنا و استواری تمدن ایرانی هنوز آنقدری باقی بود تا بربرهای مهاجم را نیز در خود حل و هضم نماید و آداب زندگی متمدنانه را به آنها یاد دهد و در این میان اسلام را نیز به آنها بقبولاند.
شاه طهماسب صفوی انگلیسیها را نجس میدانست
حدود سیصدسال بعد و در دوره شاه طهماسب صفوی (سال 970 هجری مطابق 1562 میلادی) آنتونی جنکینسون فرستاده ملکه الیزابت اول، با نامهای که ظاهراً داعیه دوستی و اتحاد بین دولتین انگلستان و ایران را داشته راهی دربار صفوی در قزوین میشود. او یک شرکت به نام کمپانی هند شرقی تشکیل داده بود و خواستار اجازه تجارت در ایران برای تجار انگلستان بود. جنکینسون در کتابش نوشته «شاهطهماسب به محض این که فهمید من مسلمان نیستم، مرا از دربارش راند و جالب است با وجودی که دولت صفوی دل خوشی از دولت عثمانی نداشت اما حاضر نبود علیه عثمانیها با یک دولت اروپایی متحد شود» آن گونه که مورخین نوشتهاند شاهطهماسب حکم میکند یک نفر از درباریان با یک غربال شن دنبال او روان شود و جاهای پای او را هر کجا قدم میگذارد با قدری شن معین کند تا تمام آجرها را عوض کنند. و نکته جالب اینجاست در حالی که تهدید عثمانیها از انگلیسیها برای صفویان بیشتر بود او حاضر نشد علیه مسلمانان با اغیار متحد شود. در این ماجرا نیز تیر انگلیسیها به سنگ خورد.
برادران شرلی در ایران
انگلیسیها اما از ایجاد ارتباط با ایران ناامید نشدند. البته هنوز هم آنچنان قدرت نداشتند تا با اعمال زور بتوانند حرف خود را در این منطقه بر کرسی بنشانند. در زمان شاهعباس گروهی در حدود 70 نفر پس از دریافت تعلیمات لازمه از پاپ اعظم در واتیکان، از راه آسیای صغیر به سوی دربار ایران راهی شدند. در رأس آنها دو برادر به نامهای سر آنتوان شرلی و سر رابرت شرلی قرار داشتند.
شاهعباس با فرستادگان پاپ با رویی باز برخورد کرد؛ آنها در خدمت شاهعباس به مقامات عالی رسیدند بهطوری که سر آنتوان شرلی از طرف پادشاه ایران مأموریت پیدا کرد به عنوان سفیر به دربارهای دول اروپا برود؛ هر چند که این مأموریت با شکست مواجه شد. در این زمان تهدید ایران توسط عثمانی جدیتر از هر زمان دیگری گشته بود؛ شاید ملاحظات راهبردی در تصمیمات شاهعباس بیتأثیر نبوده باشد. در هر حال، به کوشش آنتونی شرلی و همراهانش، در مدتی نه چندان طولانی، ایران صاحب پانصد عراده توپ برنجی و 60 هزار تفنگچی شد.
شاهعباس در این فکر بود تا با استفاده از این نیروی مسلح و تعلیم دیده و به کمک نیروهای متشکل از ایل شاهسون،در برابر ترکان عثمانی قد علم کند و آنان را از ایالات ایران در غرب و شمال بیرون افکند. در این مقطع زمانی حضور بریتانیا در ایران به عنوان یک استعمارگر جدید کمکم در حال نضج گرفتن بود.
شاهعباس با کمک بریتانیاییها موفق شد تا پرتغالیها را از خلیج فارس بیرون کند. شاه صفوی برای هیچ کشوری حق انحصاری قائل نبود اما غافل از اینکه رفتن این مزاحم با آمدن مزاحم دیگری همزمان خواهد شد. مزاحمی که سالهای سال در منطقه خلیجفارس باقی خواهد ماند و عامل ضربههای زیادی به منافع ایران در آینده خواهد شد.
انگلیس و اشغال جزیره قشم
سالها بعد هنگامی که جانشینان کریمخان مشغول کشتار یکدیگر بودند انگلیسیها از فرصت استفاده کردند و جزیره بزرگ قشم را بیهیچ دلیلی اشغال کردند.
پس از اشغال قشم، این جزیره ایرانی بلافاصله مقر ناوگان انگلیس در خلیجفارس شد. در پاییز 1878 میلادی (1201) کنسول انگلیس در بصره، هیأتی به شیراز فرستاد که به حضور جعفرخان زند رسیدند و فرمانی از وی گرفتند تا به موجب آن اتباع انگلیس در امور بازرگانی در ایران امتیازاتی به دست آورند. در قسمتی از این فرمان آمده است: «عمال دولتی نباید به هیچ اسم و رسمی از آنها(عمال انگلیس) مالیات و یا حق راهداری مطالبه کنند... به علاوه هر اندازه متاع ملت انگلیس وارد ایران گردد هیچ مانع و عایقی برای ورود آن نخواهد بود ودر هرکجا مجازند متاع خود را بفروشند» همین امتیاز موجب شد تا انگلیسیها حق انحصاری تجارت در خلیج فارس را متعلق به خود بدانند.
با توسعه نفوذ انگلیس در هند از اواخر قرن هجدهم میلادی، ایران عملاً به صورت حصار و حفاظ سرحدات هند درآمد. این تلقی انگلیسیها در برابر استراتژی قدیمی روسها یعنی دستیابی به آبهای گرم و آزاد خلیجفارس، مصیبتهای فراوانی را برای ایران رقم زد.
انگلیس و فرقه سازی
در دوره محمدشاه، انگلیسیها، غائله بابیه و بهاییه را که زمانی روسها آغاز کرده بودند، گسترش دادند.در واقع پروژه گسترش و حمایت از این فرقههای ضاله، پروژه مشترکی میان ماسونهای روسی و انگلیسی بود که در تجارتخانههای یهودی خاندان «ساسون» انگلیسی و «تومانسکی» روسی توسعه پیدا کرد. عیناً این داستان در مورد حمایت انگلستان از فرقه اسماعیلیه و شورش آقاخان هم صادق است.
طبق اسناد معتبر این توطئهچینیها در شرایطی صورت میگرفت که انگلیسیها با بخش بزرگی از جهان اسلام درگیر بودند. انگلستان مناطق مهم و پهناوری از جهان اسلام نظیر شبه قاره هند (شامل بنگلادش، پاکستان و مناطق مسلمان نشین هند و قسمتی از افغانستان) را تصرف نموده بود.
انگلیسی ها، پاره تن ایران را جدا کردند
در همین زمان انگلستان بر خلاف معاهدهای که در تاریخ نوامبر 1814 میلادی بین دولتهای ایران و انگلیس منعقد شده بود، علیه ایران وارد عمل شد. در بند نهم این قرارداد آمده بود: «اگر جنگ و نزاعی فیمابین دولت علیه ایران و افغان اتفاق افتاد اولیای دولت بهیه انگلیس را در آن میان کاری نیست و به هیچ طرف کمک و امدادی نخواهند کرد مگر این که به خواهش طرفین واسطه صلح گردند.» هنوز مرکب این معاهده خشک نشده بود که حکمران هرات به تحریک، تطمیع و تدلیس انگلستان اسباب زحمت دولت ایران را در سیستان فراهم نمود و با یاغیگریاش زمینه را برای گسترش نفوذ و دخالت انگلیسیها فراهم آورد.
در 1249 قمری"فتحعلیشاه قاجار"، عباسمیرزا را برای پس گرفتن هرات از افغانها گسیل داشت که مرگ او در مشهد کار را نیمهتمام گذاشت.
تلاش محمدشاه هم برای بازپس گرفتن هرات ناکام مانده بود. تا اینکه سرانجام نیروهای ناصرالدینشاه در 1273 قمری مصادف با 1236 شمسی هرات را گرفتند. اینجا بود که بریتانیاییها علناً تعارفات را کنار گذاشته و با اعزام ناوگان خود به خلیج فارس، جنوب ایران را به تصرف خود درآوردند و ایران را مجبور کردند از هرات عقب نشینی کرده و افغانستان را به رسمیت بشناسد.
همه اینها به خاطر این بود که استراتژی بریتانیا برای حفظ مناطق حائل میان هند و روسیه با مشکل روبهرو نگردد. طبیعی هم بود که به دلیل بیلیاقتی حاکمان، ایران روز به روز ضعیفتر شده باشد و در نتیجه در برابر تهاجمهای متعدد و دشمنی روس و انگلیس، یکی پس از دیگری مغلوب شود. روسها هم تلاش کردند قرارداد ننگین«ترکمانچای»بین ایران و انگلستان منعقد نمایند تا از رقیب و رفیق استعمارگر خود عقب نمانند.
در این زمان دیگر نفوذ تدریجی و خزنده بریتانیاییها در ایران گسترش بیسابقهای پیدا کرده بود تا جایی که بسیاری از تصمیمهای کلان دربار ایران به واسطه نفوذ سفارت بریتانیا شکل میگرفت.
زمانی هم که برخی رجال بهسان تکستارههایی در سپهر سیاست،نقشی مستقل بر عهده میگرفتند به سرعت حذف میشدند. برای نمونه، میرزا ابوالقاسم، قائم مقام فراهانی، صدراعظم کاردان و دانای ایران که زیر بار خواستههای انگلیس و روس نمیرفت، با توطئه سفارت انگلیس به قتل رسید. آنها برای عقد قراردادی مشابه قرارداد ترکمانچای که با روسیه بسته شده بود، او را تحتفشار قرار داده بودند اما قائممقام،زیر بار نمیرفت.انگلیسیها با کشتهشدن این وزیر میهندوست،فرد وطنفروشی چون"میرزا آغاسی"را با لطایفالحیل برکرسی صدارت ایران نشاندند.
ورود دولتمردان کارآمد ممنوع
در دوران سلطنت پنجاه ساله ناصرالدینشاه هم اوضاع بهتر از این نیست.هرجا دولتمرد درستکاری بر مسند امور نشست، با نفوذ انگلستان در ارکان حاکمیت و تطمیع افراد سست عنصر، راه بر او بسته و پس از مدتی از صحنه کنار زده میشد. نمونه بارز این مطلب بعد از قتل قائممقام، را میتوان در عزل و سپس قتل "میرزا تقیخان امیرکبیر"مشاهده کرد. طوریکه با همدستی وزیر مختار انگلیس،مادر شاه و میرزا آقاخان نوری که عملاً تحت الحمایه انگلستان بود، امیرکبیر ابتدا معزول و سپس جان در ره وطنپرستی میگذارد. این بار نیز میرزاآقاخان نوری بر مسند صدارت مینشیند.
جالب اینجاست وقتی که ناصرالدینشاه از میرزاآقاخان نوری میخواهد میان صدارت و تحت الحمایگی سفارت انگلستان یکی را انتخاب نماید، او به ارباب خود وزیر مختار انگلیس پیغام میدهد و کسب تکلیف میکند و پاسخ میشنود: «حمایت دولت انگلیس بر تاج و تخت کیانی برتر است!»
از سوی میرزا آقاخان توطئههای بسیاری علیه منافع ملی صورت میگیرد که از جمله آنها میتوان به موارد زیر اشاره کرد:بیرون آوردن شاه از نیاوران و سوءقصد برنامهریزی شده به او و خسارتهایی که این داستان برای کشور ایجاد میکند،اجاره دادن بندرعباس به شیخ مسقط که دست نشانده انگلیس است تا پایگاهی بر پایگاههای انگلستان اضافه کند، مشغول کردن ناصرالدینشاه برای جلوگیری از حمله به هرات، فرستادن فرخ خان امین الملک به پاریس جهت امضای معاهده ننگین صلح ایران و انگلیس آن هم در شرایطی که شورش در هند علیه انگلستان شروع شده بود. وی یک کرور تومان لیره انگلیسی بابت این خیانت که منجر به رها کردن هرات و به آوارگی و فلاکت کشاندن شیعیان افغانستان میشود، میگیرد.
مشروطهای که مشروعه شد
در ماجرای مشروطه هم بریتانیا باز پیگیر منافع خود به صورتی دیگر بود. آنها که از نزدیکی دربار ایران به روسها ناراضی بودند امکانات و توصیههای خود را در اختیار مشروطهخواهان قرار دادند.
طبیعی است که البته اکثر مشروطهخواهان انسانهای آزادیخواه و وطنپرستی بودند که به دنبال حکومت قانون و رفع ظلم و جور قاجار هستند،اما در این میان روسها و انگلیسیها هم با وزنکشی اجتماعی و میدانی به دنبال برقراری منافع خود بودند.
نشانه این موضوع هم آنجا روشن میشود که پس از به پیروزی رسیدن مشروطه و زمانی که خطر حضور یک نیروی سوم در خاورمیانه و ایران –یعنی آلمان- احساس شد دو استعمارگر روس و انگلیس با عقد قرارداد 1907 ایران را در میان خود به صورت تحتالحمایگی تقسیم کردند.
تنها این انقلاب اکتبر 1917 در روسیه و لغو موافقتنامههای رژیم تزاری از سوی بلشویکها بود که به داد ما رسید و ایران از این دام گریخت.
نسل کشی یک سوم ایرانیان!
مواردی که گفته شد در کنار چندین بار اشغال رسمی ایران از سوی انگلستان و نسل کشی بی سابقه حدود 8 میلیون ایرانی در اثنای جنگ جهانی اول که از طریق دامن زدن به قحطی و همه گیر شدن بیماری وبا توسط انگلیسی ها رقم خورد و سابقه خیانتهایی که به صورت قراردادهای ننگینی چون رویتر، امتیاز تنباکو، امتیاز نفت دارسی و... درآمده، تنها بخشی از دخالتها، جنایت ها و سودجویی برتانیاییها در امور ایران است.
اما در کنار تمامی این جنایات شاید ماجرای نسل کشی یک سوم از جمعیت ایران در حدود 100 سال پیش و همزمان با جنگ جهانی اول بی سابقه و بی نظیر باشد.
ماجرا از این قرار بود که پس از آغاز جنگ جهانی اول در حالی که دولت ایران رسما در جنگ اعلام بیطرفی کرده بود اما انگلیسی ها ایران را اشغال و با ایجاد یک قحطی و همه گیر نمودن بیماری وبا بیش از یک سوم جمعیت کل ایران را قتل عام می کنند که جنایت آمیزترین نسل کشی تاریخ معاصر جهان است.
بر اساس شواهد تاریخی این نسل کشی در حالی صورت می گیرد که انگلیسی ها در آن مقطع برای تشدید قحطی در ایران از ورود هرگونه مواد غذایی به ایران از طریق کشورهای همسایه جلوگیری نمودند و در همه گیر شدن بیماری وبا در میان ایرانیان نیز نقش جدی داشتند.
قزاقی که انگلیسها شاهش کردند
امروز دیگر شکی نیست که برکشیده شدن رضاخان به قدرت و نیز سقوط او، محصول خواست و تلاش بریتانیا بوده است. نباید فراموش کرد زمانی که انقلاب کمونیستی در روسیه برپا شد، آن قدرت درگیر مسائل داخلی میشود و انگلستان فضای یکهتازی در ایران را برای خود فراهم میبیند.به این اضافه کنیم که جنگ جهانی اول نیز تازه به پایان رسیده بود و روسیه رقیب انگلستان در جنگ، از درون دچار فروپاشی و تغییر رژیم شده است.
"لرد کرزن" مسئول هند بریتانیا و وزیر بعدی امور خارجه به سرعت دست به کار شده و از نخستوزیر ایران وثوقالدوله که همکلاس خود در انگلستان بود میخواهد تا قرارداد ننگین 1919 را تصویب کند تا عملاً ایران را در اختیار انگلستان بگذارد. وثوقالدوله و وزیر خارجهاش نصرتالدوله فرمانفرما، مقادیر زیادی رشوه و پناهندگی سیاسی را پیشاپیش از انگلیسیها گرفته و مشغول میشوند. تنها یک نکته غیرمنتظره جلوی تصویب این قرارداد را سد میکند و آن مقاومت احمدشاه جوان است که در این فقره مردانگی میکند و از تصویب طرح خودداری میکند.
این شکست دیپلماتیک، انگلیسیها را به این نتیجه میرساند که قاجار باید برود. تنها یکسال بعد کودتای انگلیسی سیدضیاء طباطبایی و رضاخان به وقوع میپیوندد که خود داستان طولانی دارد.
حمایت بیدریغ بریتانیاییها از پهلوی ادامه دارد. در مقابل و در ماجرای قرارداد ننگین 1933 نفت، رضاخان یکی از بزرگترین خیانتها را در حق ایران روا میدارد. بعدتر در کودتای 28 مرداد و سقوط دولت ملی دکتر مصدق هم انگلیسیها نقش جدی بازی میکنند که این موضوع هم به تفصیل در جاهای دیگر اشاره شده است.
در ماجرای جدا سازی بحرین از خاک ایران نیز این انگلیس بود که نقش افرینی کرد.
پس از انقلاب اسلامی
پس از پیروزی انقلاب اسلامی به رهبری امامخمینی(ره) معادلات حاکم بر سیاست کشور به کلی عوض میشود. از یکسو رهبری حکیم و فسادناپذیر و هوشیاری در ایران بر سر کار آمده و از سوی دیگر بدنه مردم و جامعه هوشیار نسبت به خیانتهای تاریخی برخی نخبگان سابق درصدد استیفای حقوق خود از زورگویان شرق و غرب است. در این میان بریتانیا که همواره حضوری دیرپا و مستمر در ایران داشته است از تمام امکانات خود استفاده میکند تا منافع خود را در این کشور با چنگ و دندان حفظ کند.
تقریباً در تمام اتفاقات اصلی که علیه ایران در سالهای اخیر اتفاق افتاد انگلیسیها نقش جدی بازی میکردند. از جنگ ایران و عراق گرفته تا مسأله هستهای ایران میتوان ردپای این موضوع را مشاهده کرد. تا جایی که جان ساورز رئیس سازمان MI6 در یک سخنرانی عمومی راجع به ترور دانشمندان هستهای ایران سخنان قابلتأمل و تعجببرانگیزی بیان کرد.
بررسی کامل سوابق رابطه ایران و انگلیس طوماری است مفصل، که تاریخ درباره آن قضاوت خواهد کرد.
*پارس نیوز
ht_charles_camilla_01_lb_150408
پرنس چارلز، از اعتماد چهرههای کلیدی در کشورهای عربی خلیج فارس برخوردار است و نقش موثری در فروش سلاح به این کشورها داشته است. چارلز دارایی موثری برای وزارت امور خارجه بریتانیا و جامعه اطلاعاتی این کشور محسوب میشود. بر اساس کتابی به نام قلب پادشاه، نوشته کاترین مایر در سال ۲۰۱۵ (که مورد تائید دفتر ولیعهدی بریتانیا نیست) وی دیگر نمیخواهد مشوق فروش سلاح به اعراب باشد.
گزارشی از سابقه حضور استعمار پیر در ایران
امروز شاید در مصداق یابی برای استکبار جهانی همه اذهان بدون هیچ درنگی به سراغ شیطان بزرگ یعنی ایالات متحده امریکا میروند اما باید به این نکته مهم اشاره نمود که ریشه استکبار و روش های استعماری و استثماری برای مدیریت واحد جهانی بیش از آنکه به آمریکا مربوط باشد به اروپا و بریتانیای کبیر!باز می گردد.
هرچند اتاق های فکر مدیریت جهان بر اساس خوی استعمارگری پس از جنگ جهانی دوم تصمیم گرفتند مدل مدیریت خود بر جهان را تغییر داده و کشور ایالات متحده را به عنوان قطب جدید استعمارگری نوین در نظر گرفتند، با این حال انگلستان به عنوان پدر استعمارگری جهان هیچ گاه نقش پشت پرده خود را از دست نداد. برخی از کارشناسان معتقدند این کشور در مدیریت استعماری جهان طی سالهای گذشته نیز بی تاثیر نبوده، هرچند برخی دیگر مدعی اند طی سالهای اخیر و به خصوص در دوران مدیریت باراک اوباما اختلافات میان آمریکا و انگلیس در خصوص برخی منافع جهانی بالا گرفته است. با این حال باید تاکید کرد پشت پرده طراحی وقایع استکباری و استعماری در جهان همچنان از یک مدیریت یک پارچه و هماهنگ برخوردار است.
بررسی نوع رابطه استعمارگر پیر با ایران و ایرانیان تا به امروز هزاران هزار سند و کتاب را راهی کتابخانهها و مراکز اسناد کرده است. روابطی که از دید انگلیسیها بر مبنای رابطه یک کشور جهان سومی با یک کشور استعماری شکل گرفت.
در این گزارش مروری کوتاه بر مهمترین فراز فرود های روابط ایران و انگلیس داریم؛ ناگفته هویدا است که وقایع مهم تاریخی بین دو کشور آنچنان وسیع است که در ده ها جلد نیز قابل تجمیع نیست. این گزارش تنها مروری بر روابط دو کشور است.
تقریباً از نیمه دوم قرن سیزدهم میلادی مطابق اواخر قرن هفتم هجری بود که سر و کله انگلیسیها در ایران پیدا شد. نوع ورود و مواجهه انگلیسیها در منطقه از همان ابتدا با خصومت آغاز میشود. در آن ایام ایران زیر تاخت و تاز مغولها -مقارن با حکومت" ارغونشاه" نواده هلاکوخان- قرار داشت و تمدن قدیمیاش در برابر این هجوم آسیبپذیر مینمود.
همزمان در اروپا، "ادوارد اول" پادشاه انگلستان که به عنوان یکی از ارکان قدرت در عالم مسیحیت، از جنگهای دویست ساله خود با مسلمانان برای آزادی اورشلیم خسته و فرسوده شده بود، تصمیم گرفت تا با سلاطین مغول از در دوستی درآید تا شاید بتواند با دست آنها زوال دولت اسلامی را فراهم آورد. در ادامه این روند، ادوارد دوم پادشاه انگلستان در نامهای از الجایتو میخواهد تا تمام سعی و کوشش خود برای اینکه «پیروان پیغمبر اسلام ریشه کن شوند» را مبذول دارد. طبعاً این استراتژی برای مهاجمان خوشایند بود، اما غنا و استواری تمدن ایرانی هنوز آنقدری باقی بود تا بربرهای مهاجم را نیز در خود حل و هضم نماید و آداب زندگی متمدنانه را به آنها یاد دهد و در این میان اسلام را نیز به آنها بقبولاند.
شاه طهماسب صفوی انگلیسیها را نجس میدانست
حدود سیصدسال بعد و در دوره شاه طهماسب صفوی (سال 970 هجری مطابق 1562 میلادی) آنتونی جنکینسون فرستاده ملکه الیزابت اول، با نامهای که ظاهراً داعیه دوستی و اتحاد بین دولتین انگلستان و ایران را داشته راهی دربار صفوی در قزوین میشود. او یک شرکت به نام کمپانی هند شرقی تشکیل داده بود و خواستار اجازه تجارت در ایران برای تجار انگلستان بود. جنکینسون در کتابش نوشته «شاهطهماسب به محض این که فهمید من مسلمان نیستم، مرا از دربارش راند و جالب است با وجودی که دولت صفوی دل خوشی از دولت عثمانی نداشت اما حاضر نبود علیه عثمانیها با یک دولت اروپایی متحد شود» آن گونه که مورخین نوشتهاند شاهطهماسب حکم میکند یک نفر از درباریان با یک غربال شن دنبال او روان شود و جاهای پای او را هر کجا قدم میگذارد با قدری شن معین کند تا تمام آجرها را عوض کنند. و نکته جالب اینجاست در حالی که تهدید عثمانیها از انگلیسیها برای صفویان بیشتر بود او حاضر نشد علیه مسلمانان با اغیار متحد شود. در این ماجرا نیز تیر انگلیسیها به سنگ خورد.
برادران شرلی در ایران
انگلیسیها اما از ایجاد ارتباط با ایران ناامید نشدند. البته هنوز هم آنچنان قدرت نداشتند تا با اعمال زور بتوانند حرف خود را در این منطقه بر کرسی بنشانند. در زمان شاهعباس گروهی در حدود 70 نفر پس از دریافت تعلیمات لازمه از پاپ اعظم در واتیکان، از راه آسیای صغیر به سوی دربار ایران راهی شدند. در رأس آنها دو برادر به نامهای سر آنتوان شرلی و سر رابرت شرلی قرار داشتند.
شاهعباس با فرستادگان پاپ با رویی باز برخورد کرد؛ آنها در خدمت شاهعباس به مقامات عالی رسیدند بهطوری که سر آنتوان شرلی از طرف پادشاه ایران مأموریت پیدا کرد به عنوان سفیر به دربارهای دول اروپا برود؛ هر چند که این مأموریت با شکست مواجه شد. در این زمان تهدید ایران توسط عثمانی جدیتر از هر زمان دیگری گشته بود؛ شاید ملاحظات راهبردی در تصمیمات شاهعباس بیتأثیر نبوده باشد. در هر حال، به کوشش آنتونی شرلی و همراهانش، در مدتی نه چندان طولانی، ایران صاحب پانصد عراده توپ برنجی و 60 هزار تفنگچی شد.
شاهعباس در این فکر بود تا با استفاده از این نیروی مسلح و تعلیم دیده و به کمک نیروهای متشکل از ایل شاهسون،در برابر ترکان عثمانی قد علم کند و آنان را از ایالات ایران در غرب و شمال بیرون افکند. در این مقطع زمانی حضور بریتانیا در ایران به عنوان یک استعمارگر جدید کمکم در حال نضج گرفتن بود.
شاهعباس با کمک بریتانیاییها موفق شد تا پرتغالیها را از خلیج فارس بیرون کند. شاه صفوی برای هیچ کشوری حق انحصاری قائل نبود اما غافل از اینکه رفتن این مزاحم با آمدن مزاحم دیگری همزمان خواهد شد. مزاحمی که سالهای سال در منطقه خلیجفارس باقی خواهد ماند و عامل ضربههای زیادی به منافع ایران در آینده خواهد شد.
انگلیس و اشغال جزیره قشم
سالها بعد هنگامی که جانشینان کریمخان مشغول کشتار یکدیگر بودند انگلیسیها از فرصت استفاده کردند و جزیره بزرگ قشم را بیهیچ دلیلی اشغال کردند.
پس از اشغال قشم، این جزیره ایرانی بلافاصله مقر ناوگان انگلیس در خلیجفارس شد. در پاییز 1878 میلادی (1201) کنسول انگلیس در بصره، هیأتی به شیراز فرستاد که به حضور جعفرخان زند رسیدند و فرمانی از وی گرفتند تا به موجب آن اتباع انگلیس در امور بازرگانی در ایران امتیازاتی به دست آورند. در قسمتی از این فرمان آمده است: «عمال دولتی نباید به هیچ اسم و رسمی از آنها(عمال انگلیس) مالیات و یا حق راهداری مطالبه کنند... به علاوه هر اندازه متاع ملت انگلیس وارد ایران گردد هیچ مانع و عایقی برای ورود آن نخواهد بود ودر هرکجا مجازند متاع خود را بفروشند» همین امتیاز موجب شد تا انگلیسیها حق انحصاری تجارت در خلیج فارس را متعلق به خود بدانند.
با توسعه نفوذ انگلیس در هند از اواخر قرن هجدهم میلادی، ایران عملاً به صورت حصار و حفاظ سرحدات هند درآمد. این تلقی انگلیسیها در برابر استراتژی قدیمی روسها یعنی دستیابی به آبهای گرم و آزاد خلیجفارس، مصیبتهای فراوانی را برای ایران رقم زد.
انگلیس و فرقه سازی
در دوره محمدشاه، انگلیسیها، غائله بابیه و بهاییه را که زمانی روسها آغاز کرده بودند، گسترش دادند.در واقع پروژه گسترش و حمایت از این فرقههای ضاله، پروژه مشترکی میان ماسونهای روسی و انگلیسی بود که در تجارتخانههای یهودی خاندان «ساسون» انگلیسی و «تومانسکی» روسی توسعه پیدا کرد. عیناً این داستان در مورد حمایت انگلستان از فرقه اسماعیلیه و شورش آقاخان هم صادق است.
طبق اسناد معتبر این توطئهچینیها در شرایطی صورت میگرفت که انگلیسیها با بخش بزرگی از جهان اسلام درگیر بودند. انگلستان مناطق مهم و پهناوری از جهان اسلام نظیر شبه قاره هند (شامل بنگلادش، پاکستان و مناطق مسلمان نشین هند و قسمتی از افغانستان) را تصرف نموده بود.
انگلیسی ها، پاره تن ایران را جدا کردند
در همین زمان انگلستان بر خلاف معاهدهای که در تاریخ نوامبر 1814 میلادی بین دولتهای ایران و انگلیس منعقد شده بود، علیه ایران وارد عمل شد. در بند نهم این قرارداد آمده بود: «اگر جنگ و نزاعی فیمابین دولت علیه ایران و افغان اتفاق افتاد اولیای دولت بهیه انگلیس را در آن میان کاری نیست و به هیچ طرف کمک و امدادی نخواهند کرد مگر این که به خواهش طرفین واسطه صلح گردند.» هنوز مرکب این معاهده خشک نشده بود که حکمران هرات به تحریک، تطمیع و تدلیس انگلستان اسباب زحمت دولت ایران را در سیستان فراهم نمود و با یاغیگریاش زمینه را برای گسترش نفوذ و دخالت انگلیسیها فراهم آورد.
در 1249 قمری"فتحعلیشاه قاجار"، عباسمیرزا را برای پس گرفتن هرات از افغانها گسیل داشت که مرگ او در مشهد کار را نیمهتمام گذاشت.
تلاش محمدشاه هم برای بازپس گرفتن هرات ناکام مانده بود. تا اینکه سرانجام نیروهای ناصرالدینشاه در 1273 قمری مصادف با 1236 شمسی هرات را گرفتند. اینجا بود که بریتانیاییها علناً تعارفات را کنار گذاشته و با اعزام ناوگان خود به خلیج فارس، جنوب ایران را به تصرف خود درآوردند و ایران را مجبور کردند از هرات عقب نشینی کرده و افغانستان را به رسمیت بشناسد.
همه اینها به خاطر این بود که استراتژی بریتانیا برای حفظ مناطق حائل میان هند و روسیه با مشکل روبهرو نگردد. طبیعی هم بود که به دلیل بیلیاقتی حاکمان، ایران روز به روز ضعیفتر شده باشد و در نتیجه در برابر تهاجمهای متعدد و دشمنی روس و انگلیس، یکی پس از دیگری مغلوب شود. روسها هم تلاش کردند قرارداد ننگین«ترکمانچای»بین ایران و انگلستان منعقد نمایند تا از رقیب و رفیق استعمارگر خود عقب نمانند.
در این زمان دیگر نفوذ تدریجی و خزنده بریتانیاییها در ایران گسترش بیسابقهای پیدا کرده بود تا جایی که بسیاری از تصمیمهای کلان دربار ایران به واسطه نفوذ سفارت بریتانیا شکل میگرفت.
زمانی هم که برخی رجال بهسان تکستارههایی در سپهر سیاست،نقشی مستقل بر عهده میگرفتند به سرعت حذف میشدند. برای نمونه، میرزا ابوالقاسم، قائم مقام فراهانی، صدراعظم کاردان و دانای ایران که زیر بار خواستههای انگلیس و روس نمیرفت، با توطئه سفارت انگلیس به قتل رسید. آنها برای عقد قراردادی مشابه قرارداد ترکمانچای که با روسیه بسته شده بود، او را تحتفشار قرار داده بودند اما قائممقام،زیر بار نمیرفت.انگلیسیها با کشتهشدن این وزیر میهندوست،فرد وطنفروشی چون"میرزا آغاسی"را با لطایفالحیل برکرسی صدارت ایران نشاندند.
ورود دولتمردان کارآمد ممنوع
در دوران سلطنت پنجاه ساله ناصرالدینشاه هم اوضاع بهتر از این نیست.هرجا دولتمرد درستکاری بر مسند امور نشست، با نفوذ انگلستان در ارکان حاکمیت و تطمیع افراد سست عنصر، راه بر او بسته و پس از مدتی از صحنه کنار زده میشد. نمونه بارز این مطلب بعد از قتل قائممقام، را میتوان در عزل و سپس قتل "میرزا تقیخان امیرکبیر"مشاهده کرد. طوریکه با همدستی وزیر مختار انگلیس،مادر شاه و میرزا آقاخان نوری که عملاً تحت الحمایه انگلستان بود، امیرکبیر ابتدا معزول و سپس جان در ره وطنپرستی میگذارد. این بار نیز میرزاآقاخان نوری بر مسند صدارت مینشیند.
جالب اینجاست وقتی که ناصرالدینشاه از میرزاآقاخان نوری میخواهد میان صدارت و تحت الحمایگی سفارت انگلستان یکی را انتخاب نماید، او به ارباب خود وزیر مختار انگلیس پیغام میدهد و کسب تکلیف میکند و پاسخ میشنود: «حمایت دولت انگلیس بر تاج و تخت کیانی برتر است!»
از سوی میرزا آقاخان توطئههای بسیاری علیه منافع ملی صورت میگیرد که از جمله آنها میتوان به موارد زیر اشاره کرد:بیرون آوردن شاه از نیاوران و سوءقصد برنامهریزی شده به او و خسارتهایی که این داستان برای کشور ایجاد میکند،اجاره دادن بندرعباس به شیخ مسقط که دست نشانده انگلیس است تا پایگاهی بر پایگاههای انگلستان اضافه کند، مشغول کردن ناصرالدینشاه برای جلوگیری از حمله به هرات، فرستادن فرخ خان امین الملک به پاریس جهت امضای معاهده ننگین صلح ایران و انگلیس آن هم در شرایطی که شورش در هند علیه انگلستان شروع شده بود. وی یک کرور تومان لیره انگلیسی بابت این خیانت که منجر به رها کردن هرات و به آوارگی و فلاکت کشاندن شیعیان افغانستان میشود، میگیرد.
مشروطهای که مشروعه شد
در ماجرای مشروطه هم بریتانیا باز پیگیر منافع خود به صورتی دیگر بود. آنها که از نزدیکی دربار ایران به روسها ناراضی بودند امکانات و توصیههای خود را در اختیار مشروطهخواهان قرار دادند.
طبیعی است که البته اکثر مشروطهخواهان انسانهای آزادیخواه و وطنپرستی بودند که به دنبال حکومت قانون و رفع ظلم و جور قاجار هستند،اما در این میان روسها و انگلیسیها هم با وزنکشی اجتماعی و میدانی به دنبال برقراری منافع خود بودند.
نشانه این موضوع هم آنجا روشن میشود که پس از به پیروزی رسیدن مشروطه و زمانی که خطر حضور یک نیروی سوم در خاورمیانه و ایران –یعنی آلمان- احساس شد دو استعمارگر روس و انگلیس با عقد قرارداد 1907 ایران را در میان خود به صورت تحتالحمایگی تقسیم کردند.
تنها این انقلاب اکتبر 1917 در روسیه و لغو موافقتنامههای رژیم تزاری از سوی بلشویکها بود که به داد ما رسید و ایران از این دام گریخت.
نسل کشی یک سوم ایرانیان!
مواردی که گفته شد در کنار چندین بار اشغال رسمی ایران از سوی انگلستان و نسل کشی بی سابقه حدود 8 میلیون ایرانی در اثنای جنگ جهانی اول که از طریق دامن زدن به قحطی و همه گیر شدن بیماری وبا توسط انگلیسی ها رقم خورد و سابقه خیانتهایی که به صورت قراردادهای ننگینی چون رویتر، امتیاز تنباکو، امتیاز نفت دارسی و... درآمده، تنها بخشی از دخالتها، جنایت ها و سودجویی برتانیاییها در امور ایران است.
اما در کنار تمامی این جنایات شاید ماجرای نسل کشی یک سوم از جمعیت ایران در حدود 100 سال پیش و همزمان با جنگ جهانی اول بی سابقه و بی نظیر باشد.
ماجرا از این قرار بود که پس از آغاز جنگ جهانی اول در حالی که دولت ایران رسما در جنگ اعلام بیطرفی کرده بود اما انگلیسی ها ایران را اشغال و با ایجاد یک قحطی و همه گیر نمودن بیماری وبا بیش از یک سوم جمعیت کل ایران را قتل عام می کنند که جنایت آمیزترین نسل کشی تاریخ معاصر جهان است.
بر اساس شواهد تاریخی این نسل کشی در حالی صورت می گیرد که انگلیسی ها در آن مقطع برای تشدید قحطی در ایران از ورود هرگونه مواد غذایی به ایران از طریق کشورهای همسایه جلوگیری نمودند و در همه گیر شدن بیماری وبا در میان ایرانیان نیز نقش جدی داشتند.
قزاقی که انگلیسها شاهش کردند
امروز دیگر شکی نیست که برکشیده شدن رضاخان به قدرت و نیز سقوط او، محصول خواست و تلاش بریتانیا بوده است. نباید فراموش کرد زمانی که انقلاب کمونیستی در روسیه برپا شد، آن قدرت درگیر مسائل داخلی میشود و انگلستان فضای یکهتازی در ایران را برای خود فراهم میبیند.به این اضافه کنیم که جنگ جهانی اول نیز تازه به پایان رسیده بود و روسیه رقیب انگلستان در جنگ، از درون دچار فروپاشی و تغییر رژیم شده است.
"لرد کرزن" مسئول هند بریتانیا و وزیر بعدی امور خارجه به سرعت دست به کار شده و از نخستوزیر ایران وثوقالدوله که همکلاس خود در انگلستان بود میخواهد تا قرارداد ننگین 1919 را تصویب کند تا عملاً ایران را در اختیار انگلستان بگذارد. وثوقالدوله و وزیر خارجهاش نصرتالدوله فرمانفرما، مقادیر زیادی رشوه و پناهندگی سیاسی را پیشاپیش از انگلیسیها گرفته و مشغول میشوند. تنها یک نکته غیرمنتظره جلوی تصویب این قرارداد را سد میکند و آن مقاومت احمدشاه جوان است که در این فقره مردانگی میکند و از تصویب طرح خودداری میکند.
این شکست دیپلماتیک، انگلیسیها را به این نتیجه میرساند که قاجار باید برود. تنها یکسال بعد کودتای انگلیسی سیدضیاء طباطبایی و رضاخان به وقوع میپیوندد که خود داستان طولانی دارد.
حمایت بیدریغ بریتانیاییها از پهلوی ادامه دارد. در مقابل و در ماجرای قرارداد ننگین 1933 نفت، رضاخان یکی از بزرگترین خیانتها را در حق ایران روا میدارد. بعدتر در کودتای 28 مرداد و سقوط دولت ملی دکتر مصدق هم انگلیسیها نقش جدی بازی میکنند که این موضوع هم به تفصیل در جاهای دیگر اشاره شده است.
در ماجرای جدا سازی بحرین از خاک ایران نیز این انگلیس بود که نقش افرینی کرد.
پس از انقلاب اسلامی
پس از پیروزی انقلاب اسلامی به رهبری امامخمینی(ره) معادلات حاکم بر سیاست کشور به کلی عوض میشود. از یکسو رهبری حکیم و فسادناپذیر و هوشیاری در ایران بر سر کار آمده و از سوی دیگر بدنه مردم و جامعه هوشیار نسبت به خیانتهای تاریخی برخی نخبگان سابق درصدد استیفای حقوق خود از زورگویان شرق و غرب است. در این میان بریتانیا که همواره حضوری دیرپا و مستمر در ایران داشته است از تمام امکانات خود استفاده میکند تا منافع خود را در این کشور با چنگ و دندان حفظ کند.
تقریباً در تمام اتفاقات اصلی که علیه ایران در سالهای اخیر اتفاق افتاد انگلیسیها نقش جدی بازی میکردند. از جنگ ایران و عراق گرفته تا مسأله هستهای ایران میتوان ردپای این موضوع را مشاهده کرد. تا جایی که جان ساورز رئیس سازمان MI6 در یک سخنرانی عمومی راجع به ترور دانشمندان هستهای ایران سخنان قابلتأمل و تعجببرانگیزی بیان کرد.
بررسی کامل سوابق رابطه ایران و انگلیس طوماری است مفصل، که تاریخ درباره آن قضاوت خواهد کرد.
*پارس نیوز
اما اول یه کم در مورد اون دوران مطالعه کنید و بعد به پرستش شاه بپردازید. شاه عزیز شما خودش با دست خودش، کارهایی کرد که جریان انقلاب رو هموار کرد.