نمى دانم چه اتفاقى افتاد كه راننده اتوبوس خط بىآرتى لين دروازه شيراز زد روى ترمز/بريك و سرنشينان اتوبوس شاكى ازين وضعيت و الخ!
به گزارش شهدای ایران، پارسینه نوشت: از قسمت انتهاى اتوبوس سر و صدايى بلند شد. دختر ايرانى با يك دختر افغانستانى درگير شده بود. اينطور به نظر رسيده بود كه دختر ايرانى در جريان ترمز گرفتن ناگهانى راننده، نزديك بوده سرش بخورد به يكى از چوكى/صندلىهاى اتوبوس كه دختر افغانستانى ملكه نجات شده و دختر ايرانى را ازين خطر نجات داده بوده. منتهىِ امر اينكه دختر ايرانى در عمليات نجات، عينكش شكست.
تنها چيزى كه شنيده مىشد فحش بود و تحقير: "افغانى.....تو اون قيافهى نكبتت، ... زيادى .. افغانى پدرسگ!"
دختر افغانستانى دو بار سعى كرد تا بفهماند كه قصد اصلىش نجات او بوده، اما از هول حليم در ديگ افتاده بود. سرش پايين بود رخسارش سرخ شده بود. چشمهاى دختر ايرانى اما قرمز و ملتهب، عرق بر جبينش سُر مىخورد. انگشت نشانهاش بازوها و سر دختر افغانستانى را نشانه مىرفت. انگار كالبد ناسزاها و تحقيرها قبلاً در ذهن دختر ايرانى نهادينه شده باشد.
فضا آنقدرى ملتهب شده بود كه كسى جرئت حرف زدن نداشت. نه در دفاع طرفين و نه در نكوهششان. اقرار مىدارم كه بسيار افسوس خورده و ناراحتم از سكوت بىجايى كه آنجا كردم. هر واكنشى از هر كسى آتش بيشتر بر خرمن مىافزود و مسبب شعلهورترشدن آتش نفاق مىشد.
راننده اما در ميانهى خط بىآرتى ايستاد و به سمت قسمت زنانه رفت؛ ميلههاى اتوبوس را با دستش محكم گرفت و فرياد مهيبى كشيد و گفت: برو بيرون... نژادپرست!!!! دختر ايرانى را بيرون كرد و برگشت و با خودش غرولند كرد: يادم باشِد به شركت واحد بگم رو اتوبوسا بنر بزِنَن كه ورود هرگونه نژادپرست ممنوع!
...
و اين بخش كوچكى از يك داستان بزرگست.
تنها چيزى كه شنيده مىشد فحش بود و تحقير: "افغانى.....تو اون قيافهى نكبتت، ... زيادى .. افغانى پدرسگ!"
دختر افغانستانى دو بار سعى كرد تا بفهماند كه قصد اصلىش نجات او بوده، اما از هول حليم در ديگ افتاده بود. سرش پايين بود رخسارش سرخ شده بود. چشمهاى دختر ايرانى اما قرمز و ملتهب، عرق بر جبينش سُر مىخورد. انگشت نشانهاش بازوها و سر دختر افغانستانى را نشانه مىرفت. انگار كالبد ناسزاها و تحقيرها قبلاً در ذهن دختر ايرانى نهادينه شده باشد.
فضا آنقدرى ملتهب شده بود كه كسى جرئت حرف زدن نداشت. نه در دفاع طرفين و نه در نكوهششان. اقرار مىدارم كه بسيار افسوس خورده و ناراحتم از سكوت بىجايى كه آنجا كردم. هر واكنشى از هر كسى آتش بيشتر بر خرمن مىافزود و مسبب شعلهورترشدن آتش نفاق مىشد.
راننده اما در ميانهى خط بىآرتى ايستاد و به سمت قسمت زنانه رفت؛ ميلههاى اتوبوس را با دستش محكم گرفت و فرياد مهيبى كشيد و گفت: برو بيرون... نژادپرست!!!! دختر ايرانى را بيرون كرد و برگشت و با خودش غرولند كرد: يادم باشِد به شركت واحد بگم رو اتوبوسا بنر بزِنَن كه ورود هرگونه نژادپرست ممنوع!
...
و اين بخش كوچكى از يك داستان بزرگست.