حاج احمد آقا با بیان این جمله در همه محافل که «من همان خطی را که رهبری ترسیم کند،دنبال میکنم و اگر کسی خلاف ایشان رفتار کند،تحمل نخواهم کرد.» حمایت بیجون و چرای خود را از رهبری اعلام میکرد.
به گزارش شهدای ایران، اشتیاق وافر حاج احمدآقا به عرفان عملی در سالهای پایانی حیات، از جمله مقولاتی است که چندان مورد توجه قرار نگرفته است، زیرا محرمان این حریم و خلوت، بسیار معدودند و شوقی به سخن گفتن در این باب را ندارند. در این گفتوگو، یار روزهای واپسین، گوشههائی از این حقیقت پنهان را بازگو کرده است.
*در سالیان واپسین زندگی یادگار امام، نوعی گرایش به عرفان عملی را در ایشان مشاهده می کنیم.از دیدگاه شما زمینه های این گرایش کدامند؟
با درود به روح پر فتوح استاد بزرگوار،حضرت امام و یادگاران گرامش،در پاسخ به شما باید عرض کنم که بخشی از این تمایل ارثی بود،یعنی حضرت امام هم در تمام ادوار حیاتشان،به ویژه در دوران جوانی،اهل سیر وسلوک بودند و آثاری که از ایشان مانده،چاشنی بسیار قوی عرفانی دارند و همچنین نقل قولهائی که برخی از دوستان نزدیک و صاحب سر ایشان کردهاند، همین موضوع را نشان میدهند. علاوه بر این، مرحوم احمد آقا واقعا مغموم بود و دوری از پدر، او را آزار می داد. همین مسئله هم تا حدی زمینه ساز عزلتگزینی و انقطاع ایشان از اغیار شده بود. چیز دیگری که از کردار ایشان نمایان بود، احساس رحلت قریب الوقوع از این دنیا بود، یعنی سخنانی میگفت و رفتاری میکرد که گوئی به او الهام شده که عمری طولانی ندارد و همین موجب شده بود تا این مدت باقیمانده را برای تهذیب هرچه بیشتر نفس و مراقبه و محاسبه اختصاص دهد.
*چقدر از او سخنی دال بر پیشگوئی رحلتشان شنیده بودید؟
ایشان کراراً میگفت و شوخی هم میکرد و میگفت، «حالا بعدها خواهند گفت که خودش مرگش را پیشبینی کرده است.» دائماً میگفت که دارم میروم و دائماً هم شوخی میکرد که خودش میدانسته.به هر حال،انسان در رفتارش این را میدید. حاج عیسی، خادم امام نقل میکرد که مرحوم احمدآقا گفته بود، «حواست به بچه من باشد.» علیشان کوچک بود. به خیلی ها این حرف را گفته است. به دوست مشترکمان، حاج شیخ فضل الله شیخ الاسلام گفته بود، «آشیخ فضلالله! اگر از من چیزی میخواهی بخواه که سال دیگر مرا نمیبینی.» ایشان جواب داده بود، حاج آقا! خدا طول عمرت بدهد. شوخی نکن.» گفته بود، «به جدّم جدی میگویم.» یک بار هم منزل ما بودند و حاج شیخ فضلالله داشت دعا میخواند و مرحوم حاج احمدآقا به ایشان گفته بود، «بس است چقدر دعا میخوانی؟ بیا یک کمی با هم حرف بزنیم.» بعد گفته بود، «من که از دار دنیا رفتم، تو بیا بالا سر قبر من، یاسینی، فاتحهای بخوان. بعد هم یک خرمایی از خرمای نذری که هست بردار و بخور و سکه ای را هم بردار و برو ردّ کارت. ننشین هی دعا بخوان.» ما با هم خیلی شوخی میکردیم. بعد از اینکه ایشان از دار دنیا میروند، آقا شیخ فضلالله همین کار را میکند، با این تفاوت که سکه را برنمیدارد. یکی از رفقای ایشان که ظاهراً حاج احمد آقا این حرف را به او زده بود، سکه را به ایشان میدهد. بنده صالح خدا بود. گاهی هم که یک حرفی میزد، میفهمیدم که سالها توی دلش مانده بود. اعتقاداتش محکم بود. خالص بود.به امام حسین(ع) عشق میورزید. میگفت دلم میخواهد بروم وسط عزادارها سینه بزنم. آقا شیخ فضلالله میآمد کوشک، برایش روضه میخواند و سید احمد واقعاً از دیدنش خوشحال میشد. ایشان بعد از فوت احمد آقا هم او را خواب میبیند که حالش خیلی خوب است. ایشان راه میافتد که برود. حاج احمد آقا میپرسد، «کجا میروی؟» میگوید، «میخواهم بروم وضو بگیرم.» میگوید، «هر وقت یاد من میکنی برایم قل هوالله احد بخوان.» به کربلا هم که رفته بودند، خواب ایشان را دیده بودند که گفته بود، «آشیخ فضلالله! خودم کمکت میکنم.» حاج احمد آقا خیلی به ایشان علاقه داشت.
*جریان کوشک نصرت رفتن خود را بگویید.
یک حالت عرفانی پیدا کرده بود. میخواست آرامشی پیدا کند. حالت انقطاعی از دنیا پیدا کرده بود. مصاحبانش در کوشک نصرت،آقای شیخالاسلام بود و من بودم و یکی دو نفر دیگر.
*چه کسانی؟
یک آقای دکتر طباطبایی بود که شیرازی بود. شیخ دیگری هم بود. سه چهار نفر بودیم.
*خودشان خواستند که بروید؟
بله، گفت من میخواهم بروم،شما هم بیائید.ما از دوره نجف با هم بودیم. در آنجا اصول و درس امام را با هم مباحثه میکردیم.
*از آن دوره با هم صمیمی شدید؟
بله،ما اصلاً آشناییمان از همان جا شروع شد. موقعی که حاج احمد آقا به نجف آمد، در درس حضرت امام با هم میرفتیم. درس اصول حاج آقا مصطفی را هم میآمد و ما از آنجا با هم آشنا شدیم. درس فقه حضرت امام را هم با هم مباحثه میکردیم. روحانیونی که آن روزها در نجف اشرف بودند، در واقع بازوی سیاسی و انقلابی حضرت امام محسوب میشدند و فرامینی را که از طرف ایشان صادر میشد،اجرا میکردند.چند وقت بعد از آنکه احمدآقا به نجف اشرف آمد،حاج آقا مصطفی شهید شد و از آن به بعد،احمد آقا نقش مهمتری را به عهده گرفت و حل همه مشکلات و مسائل بیت امام با او بود. بعد هم که قضیه رفتن به پاریس پیش آمد و دائماً در خدمت پدر بود.
*درباره مباحثههای علمی خود با ایشان نکاتی را ذکر کنید.
حضرت امام به همه طلاب سفارش میکردند که اجازه ندهند مسائل سیاسی، آنها را از کسب فضائل معنوی و درس و تحصیل غافل کند،به همین دلیل، مرحوم حاج احمد آقا در کنار فعالیتهای سیاسی،از تحصیل هم غافل نبود. استعداد عجیبی در درک مطالب داشت. او خیلی به مطالعه و مباحثه اهمیت میداد. بسیار مرتب و منظم بود و همیشه سر وقت در جلسه درس حاضر میشد و به مباحثه خیلی اهمیت میداد.او تحت تأثیر افکار حضرت امام(ره) بود و به فلسفه و عرفان علاقه زیادی داشت و کتاب «الکبری فی المنطق» را نزد ایشان خوانده بود.
*داشتید از کوشک نصرت میگفتید. دائماً آنجا میماندید؟
رفته بودیم آنجا. شبها هم آنجا بودیم، گاهی من روزها برمیگشتم، چون نزدیک بود. احمد آقا ماشین میفرستاد، میآمدم سر کارم و دوباره دو بعدازظهر میرفتم.
*برنامهتان آنجا چه بود؟
نماز میخواندیم و ذکر بود و دعای یستشیر و دعای مشمول. آیات تذکّر و تنبّه میخواند و به شدت پرهیز داشت که کسی بیاید، فقط مادرشان یکی دو بار آمدند. دوست نداشت کسی بیاید. وقتی هم که مادرشان میآمد، خیلی احترامش میکرد.واقعاً به مادر احترام میکرد.
*چه حرفهایی میزدید؟
میگفت «بعد از قرنها با همت حضرت امام و به کمک مسلمانان و شهدا اتفاقی به نام انقلاب اسلامی افتاده که سابقه نداشته و ما باید همه چیزهای شخصیمان را کنار بگذاریم و همه چیزمان را فدا کنیم که نظام پابرجا بماند.هر حرکت و حرفی را که سدی جلوی این انقلاب ایجاد کند،خیانت میدانست و در این چهارچوب، چه در محافل خصوصی و چه در مجامع علنی،حرفش همیشه همین بود که ما نباید حرفی بزنیم یا کاری بکنیم که این نظام لطمه ببیند.این انقلاب به رهبری امام و همت همه اقشار به پیروزی رسیده و نباید خللی به آن وارد شود. همیشه میگفت، «خدا را شکر میکنم که توانستم خدمتگزار امام و انقلاب باشم.»
*در آن دوره انقطاع، با چه شیوهای کسب خبر میکرد؟
به تهران هم میرفت. در مراسمها شرکت میکرد،کارهایش را انجام میداد و دوباره برمیگشت.
*چه شد که آن منطقه را انتخاب کرد؟
قرار بود که پس از فوت حضرت امام،آرامگاه ایشان در آنجا باشد،ولی وقتی آرامگاه ایشان در جای دیگری بنا شد،اینجا را بعد از دو سه سال مزرعه کردند.
*زمانی که حاج احمد آقا آنجا بودند، مزرعه بود؟
نه، هیچ چیز نبود. بعد که ایشان آمدند، کمکم چاه زدند و شروع به کشت و کار کردند.
*چه مدت آنجا بودند؟
درست یادم نیست، شاید نزدیک به یک سال.
*از ویژگیهای اخلاقی ایشان در آن مقطع بگویید.
خیلی خوشمشرب بود و روح بسیار لطیفی داشت. واقعاً در آن یک سال،خیلی به ما خوش گذشت. هرگز این قدر به ما خوش نگذشته بود.محضر خوبی داشت.اخلاق خوبی داشت. خیلی از محضرش استفاده میکردیم.واقعاً برای ما الگوست.او در نشست و برخاست با دوستان هیچ حالتی از تکبر و تبختر نداشت.همیشه همان شخصیتی را داشت که حضرت امام فرموده بودند که،«نباید پست و مقام و میز و اینجور چیزهای موهوم،وقت شما را بگیرد.» ذرهای خودپسندی در وجودش راه نداشت.رفتارش طوری بود که همه مردم را به خود جلب میکرد.
*ظاهراً رژیم هم گرفته بودند؟
بله، چیزی نمیخورد. یک دانه تخممرغ یا غذای مختصر دیگری.رژیم خیلی سختی گرفت.آقای شیخالاسلام به او میگفتند که لاغر شدن سریع خطرناک است.خیلی خودش را لاغر کرد.ایشان وقتی آمده بود کوشک،یک پاسدار زیر بغل راستش را میگرفت و یکی زیر بغل چپش را. نمیتوانست بدون کمک بلند شود و از پله بالا بیاید. وقتی دو ماه ماندند آنجا،موقعی که رفتیم جماران دور حوض میدویدند و من نمیتوانستم به ایشان برسم.این قدر حالشان خوب شد.من نمیدانم چطور ناغافل این طور شد.
*شما بعد از پیروزی انقلاب ودر زمان مسئولیتشان در دفتر امام هم با ایشان مصاحیت داشتید.از آن دوران چه خاطراتی دارید؟
مرحوم حاج احمد آقا مجموعه صفات ارزنده بود، ولی من دو صفت را در او خیلی دوست داشتم. یکی صداقت بود، یکی امانت. وقتی انسان زندگی او را در قبل و بعد از انقلاب بررسی میکند، متوجه میشود که این دو صفت در تمام اعمال او دیده میشود و این را هر کسی که با ایشان آشنایی داشت،تأیید میکرد.بار امانتی را که به دلیل نزدیکی به حضرت امام بر دوش گرفته بود، با نهایت صداقت و امانت به دوش میکشید. او گنجینه اسرار نظام بود و لذا هر لحظه زندگیش، یک امتحان دشوار بود که خوشبختانه از همه آنها با سربلندی بیرون آمد. معمولاً آدمهایی که در کنار شخصیتهای سیاسی مهم قرار میگیرند، شیوه زندگیشان با مردم عادی فرق میکند،اما حاج احمد آقا با وجود آن جایگاه و به خصوص اعتمادی که امام به ایشان داشتند،بسیار عادی و ساده زندگی میکرد و الحق که لحظهای خودش را گم نکرد و خوب از پس امتحانات زندگی برآمد.
*به نظر شما شخصیت حاج احمد آقا تا چه حد تحت تأثیر شخصیت حضرت امام(ره) بود؟
خیلی زیاد،نمونه بارز آن طرفداری از طبقه مستضعف بود. حضرت امام همیشه هشدار میدادند که نکند مسئولین و دولتمردان از حال مستضعفین غافل شوند و فقرا و ضعفا را فراموش کنند. او نیز درست مثل حضرت امام، دلش برای مستضعفان میتپید و در موضعگیریهایش طوری بود که منافع آنها را حفظ میکرد.
*سیره و منش حاج احمدآقا را بعد از رحلت حضرت امام چگونه تحلیل میکنید؟
بعد از رحلت حضرت امام(ره) همه دنیا میگفتند باید فاتحه انقلاب را خواند. اوضاع ایران به هم میریزد و اختلافها بروز میکنند و بحرانهای سیاسی یکی بعد از دیگری پیش میآیند، ولی حاج احمدآقا با حمایت بیچون و چرای خود از رهبری انقلاب و بیان این جمله در همه محافل که، «من همان خطی را که رهبری ترسیم کند،دنبال میکنم و اگر کسی خلاف ایشان رفتار کند،تحمل نخواهم کرد.» در واقع تکلیف همه را معلوم کرد. او هیچ چیزی را بالاتر از نظام مقدس جمهوری اسلامی نمیدانست و اگر نظر مخالف سیاسی هم داشت، ابراز نمیکرد تا تعارضی پیش نیاید. هرگز روی نظر مخالف خود پافشاری نمیکرد و اظهار نظری نمیکرد که جامعه را متشنّج کند. اگر هم نظر مخالفی داشت، هیچ وقت روی آن تکیه نمیکرد که باید عملی شود.
*از عوالم عارفانه ایشان برایمان بگویید.
این عوالم را که نمیشود فهمید یا توصیف کرد. در عالم باقی معلوم میشود که انسانها در کجا سیر کردهاند. خیلی وقتها هست که کسی را میبینی و او را چیزی نمیدانی،ولی در واقع عوالم عجیبی را سیر کرده است. به قول شاعر:
غلام همت آن رند عافیت سوزم
که در گدا صفتی کیمیاگری دانست
خیلیها هستند که ظاهراً جلوهای ندارند، اما سیر روحانی و عرفانی مافوق تصوری دارند، خیلیها هم ظاهراً عارف و متفکر به نظر میرسند، ولی در واقع چندان سروکاری با عوالم عرفانی ندارند.این چیزها را خدا میداند.
*شما چه چیزهایی را از این عوالم او دریافتید؟
با قدرت و امکاناتی که داشت،این که میخواست خودش را نجات بدهد و به فکر عالم باقی بود و میخواست اوج بگیرد،خیلی کار مهمی بود.انسان هر چه در دنیا دارایی دارد، اشتغالاتش بیشتر میشود. مقام، قدرت، امکانات مادی را کسی که دارد و رها میکند، قدرت فوقالعادهای دارد.
*چقدر به فکر دوستان قدیمی بود؟ از روحیه رفیقدوستی ایشان بگویید.
میآمد. هر وقت که به قم میآمد، هفتهای یک شب هم خانه ما بود. مثل یک خانواده بودیم.خیلی خودمانی و صمیمی بود. بندة خدا میآمد خانة ما، خوابش نمیبرد. شبها اصلاً نمیخوابیدیم. حرفهای خوبی نقل میکرد. نکتههای جالب قشنگی را نقل میکرد. یک شب چهار ساعت مختارنامه برایمان گفت. کل جریانات مختار را خیلی قشنگ برایمان تعریف کرد. ماشاءالله خیلی بلد بود.
*از نظر احاطه بر علوم حوزوی در چه سطحی بود؟
مجتهد بود. گاهی که مسائلی مطرح میشد، دقت نظر بالایی داشت. عرض کردم که یک دوره هم اصول با مباحثه میکردیم. درس حاج آقا مصطفی هم میآمد. به نظرم در مسائل سیاسی از آقا مصطفی تیزتر بود، چون در ایران بود و بعضی از مسائل را زودتر متوجه میشد.
*این دو برادر چه تشابهاتی با هم داشتند؟
هر دو همه چیزشان را فدای حضرت امام میکردند و این هم لطف خدا بود. معمولاً بچهها این طور از کار در نمیآیند. شاید خیلیها متوجه نباشند که احمدآقا چقدر نقش داشت در حفظ سلامتی و امنیت و جان امام، مخصوصاً در جماران همانطور که آقا مصطفی در ترکیه و نجف بود، او هم بعد از شهادت برادرش عهدهدار این وظیفه بود.
*آخرین باری که ایشان را دیدید چه موقع بود؟
بعد از افتتاح سد پانزده خرداد آمد خانه ما. دو سه ساعتی بود و رفت و دیگر او را ندیدم. خیلی خسته بود. در مورد فوت او انسان احساس میکرد که زمین و زمان گریه میکند.اغلب مردم موقع شنیدن خبر فوت او بیاختیار اشک میریختند.دوستان و نزدیکانی هم که او را میشناختند،این ضایعه برایشان غیر منتظره بود.او به راستی با صبر و مقاومتی مثالزدنی،بسیاری از مشکلات انقلاب را به تنهایی به دوش کشید و فقدان او، ثلمهای بود که میتوان گفت، «لا یسدّها شیءِ»
*در سالیان واپسین زندگی یادگار امام، نوعی گرایش به عرفان عملی را در ایشان مشاهده می کنیم.از دیدگاه شما زمینه های این گرایش کدامند؟
با درود به روح پر فتوح استاد بزرگوار،حضرت امام و یادگاران گرامش،در پاسخ به شما باید عرض کنم که بخشی از این تمایل ارثی بود،یعنی حضرت امام هم در تمام ادوار حیاتشان،به ویژه در دوران جوانی،اهل سیر وسلوک بودند و آثاری که از ایشان مانده،چاشنی بسیار قوی عرفانی دارند و همچنین نقل قولهائی که برخی از دوستان نزدیک و صاحب سر ایشان کردهاند، همین موضوع را نشان میدهند. علاوه بر این، مرحوم احمد آقا واقعا مغموم بود و دوری از پدر، او را آزار می داد. همین مسئله هم تا حدی زمینه ساز عزلتگزینی و انقطاع ایشان از اغیار شده بود. چیز دیگری که از کردار ایشان نمایان بود، احساس رحلت قریب الوقوع از این دنیا بود، یعنی سخنانی میگفت و رفتاری میکرد که گوئی به او الهام شده که عمری طولانی ندارد و همین موجب شده بود تا این مدت باقیمانده را برای تهذیب هرچه بیشتر نفس و مراقبه و محاسبه اختصاص دهد.
*چقدر از او سخنی دال بر پیشگوئی رحلتشان شنیده بودید؟
ایشان کراراً میگفت و شوخی هم میکرد و میگفت، «حالا بعدها خواهند گفت که خودش مرگش را پیشبینی کرده است.» دائماً میگفت که دارم میروم و دائماً هم شوخی میکرد که خودش میدانسته.به هر حال،انسان در رفتارش این را میدید. حاج عیسی، خادم امام نقل میکرد که مرحوم احمدآقا گفته بود، «حواست به بچه من باشد.» علیشان کوچک بود. به خیلی ها این حرف را گفته است. به دوست مشترکمان، حاج شیخ فضل الله شیخ الاسلام گفته بود، «آشیخ فضلالله! اگر از من چیزی میخواهی بخواه که سال دیگر مرا نمیبینی.» ایشان جواب داده بود، حاج آقا! خدا طول عمرت بدهد. شوخی نکن.» گفته بود، «به جدّم جدی میگویم.» یک بار هم منزل ما بودند و حاج شیخ فضلالله داشت دعا میخواند و مرحوم حاج احمدآقا به ایشان گفته بود، «بس است چقدر دعا میخوانی؟ بیا یک کمی با هم حرف بزنیم.» بعد گفته بود، «من که از دار دنیا رفتم، تو بیا بالا سر قبر من، یاسینی، فاتحهای بخوان. بعد هم یک خرمایی از خرمای نذری که هست بردار و بخور و سکه ای را هم بردار و برو ردّ کارت. ننشین هی دعا بخوان.» ما با هم خیلی شوخی میکردیم. بعد از اینکه ایشان از دار دنیا میروند، آقا شیخ فضلالله همین کار را میکند، با این تفاوت که سکه را برنمیدارد. یکی از رفقای ایشان که ظاهراً حاج احمد آقا این حرف را به او زده بود، سکه را به ایشان میدهد. بنده صالح خدا بود. گاهی هم که یک حرفی میزد، میفهمیدم که سالها توی دلش مانده بود. اعتقاداتش محکم بود. خالص بود.به امام حسین(ع) عشق میورزید. میگفت دلم میخواهد بروم وسط عزادارها سینه بزنم. آقا شیخ فضلالله میآمد کوشک، برایش روضه میخواند و سید احمد واقعاً از دیدنش خوشحال میشد. ایشان بعد از فوت احمد آقا هم او را خواب میبیند که حالش خیلی خوب است. ایشان راه میافتد که برود. حاج احمد آقا میپرسد، «کجا میروی؟» میگوید، «میخواهم بروم وضو بگیرم.» میگوید، «هر وقت یاد من میکنی برایم قل هوالله احد بخوان.» به کربلا هم که رفته بودند، خواب ایشان را دیده بودند که گفته بود، «آشیخ فضلالله! خودم کمکت میکنم.» حاج احمد آقا خیلی به ایشان علاقه داشت.
*جریان کوشک نصرت رفتن خود را بگویید.
یک حالت عرفانی پیدا کرده بود. میخواست آرامشی پیدا کند. حالت انقطاعی از دنیا پیدا کرده بود. مصاحبانش در کوشک نصرت،آقای شیخالاسلام بود و من بودم و یکی دو نفر دیگر.
*چه کسانی؟
یک آقای دکتر طباطبایی بود که شیرازی بود. شیخ دیگری هم بود. سه چهار نفر بودیم.
*خودشان خواستند که بروید؟
بله، گفت من میخواهم بروم،شما هم بیائید.ما از دوره نجف با هم بودیم. در آنجا اصول و درس امام را با هم مباحثه میکردیم.
*از آن دوره با هم صمیمی شدید؟
بله،ما اصلاً آشناییمان از همان جا شروع شد. موقعی که حاج احمد آقا به نجف آمد، در درس حضرت امام با هم میرفتیم. درس اصول حاج آقا مصطفی را هم میآمد و ما از آنجا با هم آشنا شدیم. درس فقه حضرت امام را هم با هم مباحثه میکردیم. روحانیونی که آن روزها در نجف اشرف بودند، در واقع بازوی سیاسی و انقلابی حضرت امام محسوب میشدند و فرامینی را که از طرف ایشان صادر میشد،اجرا میکردند.چند وقت بعد از آنکه احمدآقا به نجف اشرف آمد،حاج آقا مصطفی شهید شد و از آن به بعد،احمد آقا نقش مهمتری را به عهده گرفت و حل همه مشکلات و مسائل بیت امام با او بود. بعد هم که قضیه رفتن به پاریس پیش آمد و دائماً در خدمت پدر بود.
*درباره مباحثههای علمی خود با ایشان نکاتی را ذکر کنید.
حضرت امام به همه طلاب سفارش میکردند که اجازه ندهند مسائل سیاسی، آنها را از کسب فضائل معنوی و درس و تحصیل غافل کند،به همین دلیل، مرحوم حاج احمد آقا در کنار فعالیتهای سیاسی،از تحصیل هم غافل نبود. استعداد عجیبی در درک مطالب داشت. او خیلی به مطالعه و مباحثه اهمیت میداد. بسیار مرتب و منظم بود و همیشه سر وقت در جلسه درس حاضر میشد و به مباحثه خیلی اهمیت میداد.او تحت تأثیر افکار حضرت امام(ره) بود و به فلسفه و عرفان علاقه زیادی داشت و کتاب «الکبری فی المنطق» را نزد ایشان خوانده بود.
*داشتید از کوشک نصرت میگفتید. دائماً آنجا میماندید؟
رفته بودیم آنجا. شبها هم آنجا بودیم، گاهی من روزها برمیگشتم، چون نزدیک بود. احمد آقا ماشین میفرستاد، میآمدم سر کارم و دوباره دو بعدازظهر میرفتم.
*برنامهتان آنجا چه بود؟
نماز میخواندیم و ذکر بود و دعای یستشیر و دعای مشمول. آیات تذکّر و تنبّه میخواند و به شدت پرهیز داشت که کسی بیاید، فقط مادرشان یکی دو بار آمدند. دوست نداشت کسی بیاید. وقتی هم که مادرشان میآمد، خیلی احترامش میکرد.واقعاً به مادر احترام میکرد.
*چه حرفهایی میزدید؟
میگفت «بعد از قرنها با همت حضرت امام و به کمک مسلمانان و شهدا اتفاقی به نام انقلاب اسلامی افتاده که سابقه نداشته و ما باید همه چیزهای شخصیمان را کنار بگذاریم و همه چیزمان را فدا کنیم که نظام پابرجا بماند.هر حرکت و حرفی را که سدی جلوی این انقلاب ایجاد کند،خیانت میدانست و در این چهارچوب، چه در محافل خصوصی و چه در مجامع علنی،حرفش همیشه همین بود که ما نباید حرفی بزنیم یا کاری بکنیم که این نظام لطمه ببیند.این انقلاب به رهبری امام و همت همه اقشار به پیروزی رسیده و نباید خللی به آن وارد شود. همیشه میگفت، «خدا را شکر میکنم که توانستم خدمتگزار امام و انقلاب باشم.»
*در آن دوره انقطاع، با چه شیوهای کسب خبر میکرد؟
به تهران هم میرفت. در مراسمها شرکت میکرد،کارهایش را انجام میداد و دوباره برمیگشت.
*چه شد که آن منطقه را انتخاب کرد؟
قرار بود که پس از فوت حضرت امام،آرامگاه ایشان در آنجا باشد،ولی وقتی آرامگاه ایشان در جای دیگری بنا شد،اینجا را بعد از دو سه سال مزرعه کردند.
*زمانی که حاج احمد آقا آنجا بودند، مزرعه بود؟
نه، هیچ چیز نبود. بعد که ایشان آمدند، کمکم چاه زدند و شروع به کشت و کار کردند.
*چه مدت آنجا بودند؟
درست یادم نیست، شاید نزدیک به یک سال.
*از ویژگیهای اخلاقی ایشان در آن مقطع بگویید.
خیلی خوشمشرب بود و روح بسیار لطیفی داشت. واقعاً در آن یک سال،خیلی به ما خوش گذشت. هرگز این قدر به ما خوش نگذشته بود.محضر خوبی داشت.اخلاق خوبی داشت. خیلی از محضرش استفاده میکردیم.واقعاً برای ما الگوست.او در نشست و برخاست با دوستان هیچ حالتی از تکبر و تبختر نداشت.همیشه همان شخصیتی را داشت که حضرت امام فرموده بودند که،«نباید پست و مقام و میز و اینجور چیزهای موهوم،وقت شما را بگیرد.» ذرهای خودپسندی در وجودش راه نداشت.رفتارش طوری بود که همه مردم را به خود جلب میکرد.
*ظاهراً رژیم هم گرفته بودند؟
بله، چیزی نمیخورد. یک دانه تخممرغ یا غذای مختصر دیگری.رژیم خیلی سختی گرفت.آقای شیخالاسلام به او میگفتند که لاغر شدن سریع خطرناک است.خیلی خودش را لاغر کرد.ایشان وقتی آمده بود کوشک،یک پاسدار زیر بغل راستش را میگرفت و یکی زیر بغل چپش را. نمیتوانست بدون کمک بلند شود و از پله بالا بیاید. وقتی دو ماه ماندند آنجا،موقعی که رفتیم جماران دور حوض میدویدند و من نمیتوانستم به ایشان برسم.این قدر حالشان خوب شد.من نمیدانم چطور ناغافل این طور شد.
*شما بعد از پیروزی انقلاب ودر زمان مسئولیتشان در دفتر امام هم با ایشان مصاحیت داشتید.از آن دوران چه خاطراتی دارید؟
مرحوم حاج احمد آقا مجموعه صفات ارزنده بود، ولی من دو صفت را در او خیلی دوست داشتم. یکی صداقت بود، یکی امانت. وقتی انسان زندگی او را در قبل و بعد از انقلاب بررسی میکند، متوجه میشود که این دو صفت در تمام اعمال او دیده میشود و این را هر کسی که با ایشان آشنایی داشت،تأیید میکرد.بار امانتی را که به دلیل نزدیکی به حضرت امام بر دوش گرفته بود، با نهایت صداقت و امانت به دوش میکشید. او گنجینه اسرار نظام بود و لذا هر لحظه زندگیش، یک امتحان دشوار بود که خوشبختانه از همه آنها با سربلندی بیرون آمد. معمولاً آدمهایی که در کنار شخصیتهای سیاسی مهم قرار میگیرند، شیوه زندگیشان با مردم عادی فرق میکند،اما حاج احمد آقا با وجود آن جایگاه و به خصوص اعتمادی که امام به ایشان داشتند،بسیار عادی و ساده زندگی میکرد و الحق که لحظهای خودش را گم نکرد و خوب از پس امتحانات زندگی برآمد.
*به نظر شما شخصیت حاج احمد آقا تا چه حد تحت تأثیر شخصیت حضرت امام(ره) بود؟
خیلی زیاد،نمونه بارز آن طرفداری از طبقه مستضعف بود. حضرت امام همیشه هشدار میدادند که نکند مسئولین و دولتمردان از حال مستضعفین غافل شوند و فقرا و ضعفا را فراموش کنند. او نیز درست مثل حضرت امام، دلش برای مستضعفان میتپید و در موضعگیریهایش طوری بود که منافع آنها را حفظ میکرد.
*سیره و منش حاج احمدآقا را بعد از رحلت حضرت امام چگونه تحلیل میکنید؟
بعد از رحلت حضرت امام(ره) همه دنیا میگفتند باید فاتحه انقلاب را خواند. اوضاع ایران به هم میریزد و اختلافها بروز میکنند و بحرانهای سیاسی یکی بعد از دیگری پیش میآیند، ولی حاج احمدآقا با حمایت بیچون و چرای خود از رهبری انقلاب و بیان این جمله در همه محافل که، «من همان خطی را که رهبری ترسیم کند،دنبال میکنم و اگر کسی خلاف ایشان رفتار کند،تحمل نخواهم کرد.» در واقع تکلیف همه را معلوم کرد. او هیچ چیزی را بالاتر از نظام مقدس جمهوری اسلامی نمیدانست و اگر نظر مخالف سیاسی هم داشت، ابراز نمیکرد تا تعارضی پیش نیاید. هرگز روی نظر مخالف خود پافشاری نمیکرد و اظهار نظری نمیکرد که جامعه را متشنّج کند. اگر هم نظر مخالفی داشت، هیچ وقت روی آن تکیه نمیکرد که باید عملی شود.
*از عوالم عارفانه ایشان برایمان بگویید.
این عوالم را که نمیشود فهمید یا توصیف کرد. در عالم باقی معلوم میشود که انسانها در کجا سیر کردهاند. خیلی وقتها هست که کسی را میبینی و او را چیزی نمیدانی،ولی در واقع عوالم عجیبی را سیر کرده است. به قول شاعر:
غلام همت آن رند عافیت سوزم
که در گدا صفتی کیمیاگری دانست
خیلیها هستند که ظاهراً جلوهای ندارند، اما سیر روحانی و عرفانی مافوق تصوری دارند، خیلیها هم ظاهراً عارف و متفکر به نظر میرسند، ولی در واقع چندان سروکاری با عوالم عرفانی ندارند.این چیزها را خدا میداند.
*شما چه چیزهایی را از این عوالم او دریافتید؟
با قدرت و امکاناتی که داشت،این که میخواست خودش را نجات بدهد و به فکر عالم باقی بود و میخواست اوج بگیرد،خیلی کار مهمی بود.انسان هر چه در دنیا دارایی دارد، اشتغالاتش بیشتر میشود. مقام، قدرت، امکانات مادی را کسی که دارد و رها میکند، قدرت فوقالعادهای دارد.
*چقدر به فکر دوستان قدیمی بود؟ از روحیه رفیقدوستی ایشان بگویید.
میآمد. هر وقت که به قم میآمد، هفتهای یک شب هم خانه ما بود. مثل یک خانواده بودیم.خیلی خودمانی و صمیمی بود. بندة خدا میآمد خانة ما، خوابش نمیبرد. شبها اصلاً نمیخوابیدیم. حرفهای خوبی نقل میکرد. نکتههای جالب قشنگی را نقل میکرد. یک شب چهار ساعت مختارنامه برایمان گفت. کل جریانات مختار را خیلی قشنگ برایمان تعریف کرد. ماشاءالله خیلی بلد بود.
*از نظر احاطه بر علوم حوزوی در چه سطحی بود؟
مجتهد بود. گاهی که مسائلی مطرح میشد، دقت نظر بالایی داشت. عرض کردم که یک دوره هم اصول با مباحثه میکردیم. درس حاج آقا مصطفی هم میآمد. به نظرم در مسائل سیاسی از آقا مصطفی تیزتر بود، چون در ایران بود و بعضی از مسائل را زودتر متوجه میشد.
*این دو برادر چه تشابهاتی با هم داشتند؟
هر دو همه چیزشان را فدای حضرت امام میکردند و این هم لطف خدا بود. معمولاً بچهها این طور از کار در نمیآیند. شاید خیلیها متوجه نباشند که احمدآقا چقدر نقش داشت در حفظ سلامتی و امنیت و جان امام، مخصوصاً در جماران همانطور که آقا مصطفی در ترکیه و نجف بود، او هم بعد از شهادت برادرش عهدهدار این وظیفه بود.
*آخرین باری که ایشان را دیدید چه موقع بود؟
بعد از افتتاح سد پانزده خرداد آمد خانه ما. دو سه ساعتی بود و رفت و دیگر او را ندیدم. خیلی خسته بود. در مورد فوت او انسان احساس میکرد که زمین و زمان گریه میکند.اغلب مردم موقع شنیدن خبر فوت او بیاختیار اشک میریختند.دوستان و نزدیکانی هم که او را میشناختند،این ضایعه برایشان غیر منتظره بود.او به راستی با صبر و مقاومتی مثالزدنی،بسیاری از مشکلات انقلاب را به تنهایی به دوش کشید و فقدان او، ثلمهای بود که میتوان گفت، «لا یسدّها شیءِ»
*فارس