شهدای ایران shohadayeiran.com

بالاخره این عصبانیت ها و پرخاشگری های بی مورد زندگی ام را به نابودی کشاند به گونه ای که دیگر همسرم حاضر نیست با من زندگی کند و قصد دارد مرا طلاق بدهد. از سوی دیگر دختری را که تا سر حد مرگ کتک زدم حاضر به گذشت نشد و...
شهدای ایران:زن جوان درحالی که عنوان می کرد کاش عاقلانه فکر می کردم،در تشریح عواقب عصبانیت آنی خود به کارشناس اجتماعی کلانتری سجاد مشهد گفت: مدت زیادی بود که نمی توانستم خشم خودم را کنترل کنم و با بروز هر مسئله  کوچکی به شدت عصبانی می شدم به طوری که ناخواسته رفتارهای خطرناکی انجام می دادم. می دانستم خشونت و پرخاشگری نوعی بیماری است اما به خاطر حرف و حدیث دیگران می ترسیدم نزد روانشناس یا روانپزشک بروم. وقتی به خودم می آمدم از آنچه رخ داده بود خجالت می کشیدم چرا که در میان همین عصبانیت ها گاهی به نزدیک ترین افراد زندگی ام توهین می کردم ولی باز هم غرورم اجازه نمی داد با کسی درباره مشکلم مشورت کنم. همه اطرافیانم سعی می کردند با من مدارا کنند. روزها به همین ترتیب سپری شد تا این که چند ماه قبل برای خرید پیراهن زنانه راهی بازار شدم. در این میان تابلوهای متفاوت «حراجی» که بر شیشه های ویترین یک فروشگاه نصب شده بود توجهم را به خود جلب کرد و برای خرید وارد آن فروشگاه شدم. فروشنده دختر جوانی بود که بسیار مودبانه و با رفتاری محبت آمیز مرا تشویق به خرید یک پیراهن زنانه کرد. با تبلیغ های فروشنده پیراهن را خریدم اما وقتی به خانه بازگشتم همسرم نوع و رنگ آن لباس را نپسندید به همین دلیل روز بعد از همسرم خواستم مرا به همان فروشگاه برساند تا پیراهن را عوض کنم آن روز ظهر همسرم داخل خودرو نشست و من دوباره نزد همان فروشنده رفتم. او باز هم با خوش رویی سلامم را پاسخ داد و با این تصور که برای خرید مجدد آمده ام شروع به تبلیغ کرد اما من به او گفتم قصد دارم پیراهنی را که دیروز خریداری کرده ام عوض کنم. او گفت لباسی را که خریده اید قابل تعویض نیست چرا که بهداشت از این گونه موارد ایراد می گیرد. به او گفتم ولی من این پیراهن را نپوشیده ام و تنها به خاطر این که همسرم آن را نپسندیده است می خواهم با پیراهن دیگری تعویض کنم. وقتی دختر جوان حرف خود را تکرار کرد، دیگر نفهمیدم فقط به خاطر دارم آن قدر عصبانی شدم که او را تا سرحد مرگ کتک زدم. رهگذران و مردمی که در محل جمع شده بودند به زور او را از چنگ من رها کردند همسرم نیز با شنیدن سروصدا داخل مغازه آمده بود و مرا به سوی خودرو می کشید. فروشنده از ناحیه سروصورت دچار صدمات شدیدی شده بود که با شکایت او پلیس مرا دستگیر کرد حالا با این عصبانیت بی مورد نه تنها زندگی ام فلج شده است و به پرداخت دیه و تحمل شلاق محکوم شده ام بلکه همسرم نیز قصد دارد مرا طلاق بدهد...
ماجرای واقعی با همکاری پلیس پیشگیری خراسان رضوی

*خراسان
 

نظر شما
(ضروری نیست)
(ضروری نیست)
آخرین اخبار