ای مردم حزب الله و قهرمان ایران که با افتخار، انقلاب را به پیروزی رساندید؛ با وحدت خود سعی کنید از دستآوردهای انقلاب با تمام امکان حراست کنید، چون این انقلاب ودیعه الهی است.
شهدای ایران: یاد و خاطره دو برادر طلبه که در جبهه های حق علیه باطل به فیض شهادت نایل آمدند.
شهید علی اصغر مهدان در سال 1341 در خطة سبز گلستان در روستای «سالیکنده» شهرستان کردکوی به دنیا آمد. در کودکی، در دامان مادری مهربان پرورش یافت. از همان دوران کودکی در کار کشاورزی به پدرش کمک می کرد. در هفت سالگی پای به دبستان نهاد و پس از اتمام دوران ابتدایی وارد مدرسة راهنمایی محل سکونتش شد.
پدرش دوست داشت تا فرزندش سرباز امام زمان(عج) شود؛ او را برای رفتن به حوزه تشویق می کرد. علی اصغر که خود نیز عاشق مکتب امام صادق(ع) بود، در حوزة علمیة «صالحیه» گرگان ثبت نام کرد.
سه سال در آن حوزه درس خواند و پس از گذراندن مقدمات، عازم آستان مقدّس حرم رضوی (ع) گشت و در مدرسة علمیة نوّاب مشغول به تحصیل شد. صدای پای تهاجم رژیم بعثی، وحشت را به ارمغان می آورد. اما مقاومت دلیرمردان اسلام، دشمن را به خاک ذلّت نشاند. علی اصغر مدت 20 ماه در کردستان و در شهر مریوان به فعالیّت های فرهنگی پرداخت. سپس به جبهه جنوب عزیمت نمود.
وی 39 ماه در جبهه به جهاد همت گماشت و به دلیل شجاعت و تلاش، فرماندة گروهان در لشگر 25 «کربلا» شد.
سرانجام در تاریخ 15/ 6/61 به منطقة موسیان رهسپار شد و در مبارزه ای خستگی ناپذیر در تاریخ 16/ 8/61 به درجة رفیع شهادت نائل آمد. جنازة مطهرّش بر روی دستان مردم تشییع و در روستای «سالیکنده» به خاک سپرده شد.
* بخشی از وصیت نامه
پدر و مادر مهربان! حال که ملاک و میزان بر این شد که باید هجرت کرد و مبارزه کرد و جنگید. من به عنوان یک خدمتگزار کوچک مکتب اسلام، در این جهاد اصغر به جبهه های حق علیه باطل اعزام شدم و به مدت یکسال در کردستان مشغول انجام وظیفه می باشم.
پدر و مادرم! از بهترین اوقات زندگی ام آن لحظه ای بود که این حقیر به جبهه اعزام می شدم.
آری، عزیزانم! هر چند که شما زجرها کشیده اید و چه زحمت ها به خود راه دادید که مرا به این سن رسانده اید. که لااقل بتوانم در آینده پاسخگویی برای شما باشم ولی چه کنم، زمانی که معشوقم مرا خواست باید به سراغش بشتابم، چون جز او (الله) کسی را نداریم و امیدوارم با شهادتم، بتوانم پاسخی به سؤالات شما باشم.
شما ای عزیزان! ما یکایک پاسداران، جهادگران، درجه داران، افسران و سربازان تا آخرین قطره خونمان در جبهه می جنگیم و می خروشیم و تا آخرین نفس به پیش می رویم، چون ما آمده ایم درخت انقلاب را پر بارتر کنیم، اما این امام بزرگوارمان، روح خدا تا انقلاب مهدی (ع) زنده بماند.
پدر و مادر مهربان! بر من گریه نکنید چون ما کسی نیستیم، از آن خداییم و امانتی در دست شما بودیم و هر موقع خواست به سوی او خواهیم شتافت و شماها برای اباعبدالله(ع) گریه کنید؛ برای علی اصغر، علی اکبر، ابوالفضل(ع) گریه کنید.
ای مردم حزب الله و قهرمان ایران که با افتخار، انقلاب را به پیروزی رساندید؛ با وحدت خود سعی کنید از دستآوردهای انقلاب با تمام امکان حراست کنید، چون این انقلاب ودیعه الهی است و همچنین امام عزیزمان و روحانیت متعهد و مبارز و سپاه پاسداران و جهاد سازندگی را تنها و غریب نگذارید.
برادر بزرگم محمد آقا! اگر این حقیر لیاقت این را داشتم که به لقاء الله بپیوندم شما جنازه ام را بگیریدو به مادرم نشان دهید و به او بگوئید که: شما مادری بودی که درس شهادت را به فرزندت آموختید و همچنین به مادرم بگوئید که: مادرجان! در عزایم لباس سیاه نپوشید و برای من گریه نکنید.
* همرزم شهید
شهید علی اصغر مهدان، عشق عجیبی به شهادت داشت تا جایی که هر وقت با هم صحبت می کردیم در رابطه با شهادت صحبت می کرد و به من می گفت: خواب شهادت را دیده ام و می دانم لباس زیبای شهادت را در ایام جوانی به جای پیراهن دامادی برتن خواهم کرد.
* پدر شهید* شهید موسی مهدان
بعد از اینکه به حوزه علمیه مشهد رفت پس از مدتی تماس گرفت که هر چه زودتر به مشهد بیایم. وارد مشهد که شدم بعد از دید و بازدید و احوالپرسی گفت: چون عازم جبهه هستم می خواهم برای آخرین بار با شما خداحافظی کنم. گفت: به مادرم بگو من عازم جبهه هستم به گونه ای نگویید که آزرده خاطر شود اگر زنده ماندم برای خداحافظی می آیم. ولی پدر جان من وظیفه خود می دانم حقی را که به گردن دارم تا پای جانم ادا نمایم.
شهید موسی مهدان در تاریخ 10/10/1345 در روستای سالیکنده متولد شد. وی پس از سپری کردن دوران کودکی تحصیلات ابتدایی و راهنمایی را پشت سر گذاشت و پس از پایان دوران راهنمایی وارد حوزه علمیّه شد.
وی سه سال در حوزة علمیه امام خمینی(ره) گرگان درس خواند و در کنار درس در بسیج نیز ثبت نام نمود. هنوز سه ماه از دامادیش نگذشته بودکه رهسپار جبهه گردید و به عنوان آرپی جی زن فعالیت می کرد. وی بعد از شش ماه حضور در جبهه بود توانست رخصت شهادت را از مولا و مقتدای خود حضرت سیدالشهداء بگیرد.
شهید موسی مهدان در تاریخ 13/2/66 در منطقة بانه، عملیات کربلای 10 به مقام رفیع شهادت نائل آمد. پیکر مطهر وی در دستان پرمهر مردم زادگاهش (سالیکنده) تشییع و در آن دیار به خاک سپرده شد.
* دوست شهید
در محلی مستقر بودیم که دشمن با فاصله کم در مقابل ما قرار داشت. شهید موسی خیلی سعی کرد تا موقعیت دشمن را شناسایی نماید. سپس با کمال احتیاط به سمت خطوط دشمن حرکت نمود و در حالی که موقعیت دشمن را گزارش می داد ناگهان تیری به او اصابت کرد و با پرت شدنش، سر و صورتش به سنگی برخورد کرد و به درجۀ شهادت نایل آمد.
*حوزه
شهید علی اصغر مهدان در سال 1341 در خطة سبز گلستان در روستای «سالیکنده» شهرستان کردکوی به دنیا آمد. در کودکی، در دامان مادری مهربان پرورش یافت. از همان دوران کودکی در کار کشاورزی به پدرش کمک می کرد. در هفت سالگی پای به دبستان نهاد و پس از اتمام دوران ابتدایی وارد مدرسة راهنمایی محل سکونتش شد.
پدرش دوست داشت تا فرزندش سرباز امام زمان(عج) شود؛ او را برای رفتن به حوزه تشویق می کرد. علی اصغر که خود نیز عاشق مکتب امام صادق(ع) بود، در حوزة علمیة «صالحیه» گرگان ثبت نام کرد.
سه سال در آن حوزه درس خواند و پس از گذراندن مقدمات، عازم آستان مقدّس حرم رضوی (ع) گشت و در مدرسة علمیة نوّاب مشغول به تحصیل شد. صدای پای تهاجم رژیم بعثی، وحشت را به ارمغان می آورد. اما مقاومت دلیرمردان اسلام، دشمن را به خاک ذلّت نشاند. علی اصغر مدت 20 ماه در کردستان و در شهر مریوان به فعالیّت های فرهنگی پرداخت. سپس به جبهه جنوب عزیمت نمود.
وی 39 ماه در جبهه به جهاد همت گماشت و به دلیل شجاعت و تلاش، فرماندة گروهان در لشگر 25 «کربلا» شد.
سرانجام در تاریخ 15/ 6/61 به منطقة موسیان رهسپار شد و در مبارزه ای خستگی ناپذیر در تاریخ 16/ 8/61 به درجة رفیع شهادت نائل آمد. جنازة مطهرّش بر روی دستان مردم تشییع و در روستای «سالیکنده» به خاک سپرده شد.
* بخشی از وصیت نامه
پدر و مادر مهربان! حال که ملاک و میزان بر این شد که باید هجرت کرد و مبارزه کرد و جنگید. من به عنوان یک خدمتگزار کوچک مکتب اسلام، در این جهاد اصغر به جبهه های حق علیه باطل اعزام شدم و به مدت یکسال در کردستان مشغول انجام وظیفه می باشم.
پدر و مادرم! از بهترین اوقات زندگی ام آن لحظه ای بود که این حقیر به جبهه اعزام می شدم.
آری، عزیزانم! هر چند که شما زجرها کشیده اید و چه زحمت ها به خود راه دادید که مرا به این سن رسانده اید. که لااقل بتوانم در آینده پاسخگویی برای شما باشم ولی چه کنم، زمانی که معشوقم مرا خواست باید به سراغش بشتابم، چون جز او (الله) کسی را نداریم و امیدوارم با شهادتم، بتوانم پاسخی به سؤالات شما باشم.
شما ای عزیزان! ما یکایک پاسداران، جهادگران، درجه داران، افسران و سربازان تا آخرین قطره خونمان در جبهه می جنگیم و می خروشیم و تا آخرین نفس به پیش می رویم، چون ما آمده ایم درخت انقلاب را پر بارتر کنیم، اما این امام بزرگوارمان، روح خدا تا انقلاب مهدی (ع) زنده بماند.
پدر و مادر مهربان! بر من گریه نکنید چون ما کسی نیستیم، از آن خداییم و امانتی در دست شما بودیم و هر موقع خواست به سوی او خواهیم شتافت و شماها برای اباعبدالله(ع) گریه کنید؛ برای علی اصغر، علی اکبر، ابوالفضل(ع) گریه کنید.
ای مردم حزب الله و قهرمان ایران که با افتخار، انقلاب را به پیروزی رساندید؛ با وحدت خود سعی کنید از دستآوردهای انقلاب با تمام امکان حراست کنید، چون این انقلاب ودیعه الهی است و همچنین امام عزیزمان و روحانیت متعهد و مبارز و سپاه پاسداران و جهاد سازندگی را تنها و غریب نگذارید.
برادر بزرگم محمد آقا! اگر این حقیر لیاقت این را داشتم که به لقاء الله بپیوندم شما جنازه ام را بگیریدو به مادرم نشان دهید و به او بگوئید که: شما مادری بودی که درس شهادت را به فرزندت آموختید و همچنین به مادرم بگوئید که: مادرجان! در عزایم لباس سیاه نپوشید و برای من گریه نکنید.
* همرزم شهید
شهید علی اصغر مهدان، عشق عجیبی به شهادت داشت تا جایی که هر وقت با هم صحبت می کردیم در رابطه با شهادت صحبت می کرد و به من می گفت: خواب شهادت را دیده ام و می دانم لباس زیبای شهادت را در ایام جوانی به جای پیراهن دامادی برتن خواهم کرد.
* پدر شهید* شهید موسی مهدان
بعد از اینکه به حوزه علمیه مشهد رفت پس از مدتی تماس گرفت که هر چه زودتر به مشهد بیایم. وارد مشهد که شدم بعد از دید و بازدید و احوالپرسی گفت: چون عازم جبهه هستم می خواهم برای آخرین بار با شما خداحافظی کنم. گفت: به مادرم بگو من عازم جبهه هستم به گونه ای نگویید که آزرده خاطر شود اگر زنده ماندم برای خداحافظی می آیم. ولی پدر جان من وظیفه خود می دانم حقی را که به گردن دارم تا پای جانم ادا نمایم.
شهید موسی مهدان در تاریخ 10/10/1345 در روستای سالیکنده متولد شد. وی پس از سپری کردن دوران کودکی تحصیلات ابتدایی و راهنمایی را پشت سر گذاشت و پس از پایان دوران راهنمایی وارد حوزه علمیّه شد.
وی سه سال در حوزة علمیه امام خمینی(ره) گرگان درس خواند و در کنار درس در بسیج نیز ثبت نام نمود. هنوز سه ماه از دامادیش نگذشته بودکه رهسپار جبهه گردید و به عنوان آرپی جی زن فعالیت می کرد. وی بعد از شش ماه حضور در جبهه بود توانست رخصت شهادت را از مولا و مقتدای خود حضرت سیدالشهداء بگیرد.
شهید موسی مهدان در تاریخ 13/2/66 در منطقة بانه، عملیات کربلای 10 به مقام رفیع شهادت نائل آمد. پیکر مطهر وی در دستان پرمهر مردم زادگاهش (سالیکنده) تشییع و در آن دیار به خاک سپرده شد.
* دوست شهید
در محلی مستقر بودیم که دشمن با فاصله کم در مقابل ما قرار داشت. شهید موسی خیلی سعی کرد تا موقعیت دشمن را شناسایی نماید. سپس با کمال احتیاط به سمت خطوط دشمن حرکت نمود و در حالی که موقعیت دشمن را گزارش می داد ناگهان تیری به او اصابت کرد و با پرت شدنش، سر و صورتش به سنگی برخورد کرد و به درجۀ شهادت نایل آمد.
*حوزه